داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زندگی من و همسرم بعد از اولین گایش دوست پسرش (۱)

خیانت و نامردی کار درستی نیست چه برای زن و چه برای مرد. اما متاسفانه بین زن های ایرانی به خصوص متاهل ها زیاد شده. تلگرام، اینستاگرام و واتساپ، واسطه این خیانت ها شده و چه بسا با اولین قرار بیرون از تلگرام کار به سمت گاییدن کشیده بشه.ماجرای زیر نمونه ای از هزاران مورد مشابه هست که فصل قبلش با عنوان زیبایی همسرم و بی غیرت شدن من تقدیم شما شد و حال ادامه این ماجرا:
گوشی موبایلمو برداشتمو به تینا زنگ زدم. اون روز ساعت ۹ صبح قرار بود به خونشون برم تا با هم واسه ترم جدید، اینترنتی انتخاب واحد کنیم؛ اما موبایلش خاموش بود. زنگ زدم خونشون مامانش گفت خوابه.بی خیال صبحانه خوردن شدم. فقط چایی که مادرم برام ریخته بود خوردمو از خونه بیرون زدم. تو مسیر رفتن به خونه تینا از مازیار برام پیامک اومد.اصلا یاد مازیار نبودم. زنگ هم نزده بود.برام نوشته بود :تا حالا زن و ناموس کسی رو جلوش از کون نکرده بودم. خیلی هیجان انگیز ، استرس آور و ترسناک بود. بلافاصله پیام بعدی هم برام فرستاد. توش نوشته بود: امیدوارم از کردن کون زنت لذت برده باشی و برای ادامه حال کردنم با زنت پشیمون نشده باشی.
تو آخرین پیامش هم نوشته بود :اگه ناراحت نمیشی میخوام بگم از کس هم کردمش البته خودش خواست.
بعد از خوندن پیام های مازیار دوباره یاد تفاوت های حال کردن تینا با مازیار و خودم افتادم. دیگه فهمیده بودم تینا با پسرهای خوشتیپ خیلی بیشتر از من حال میکنه. تو کس دادنش به مازیار جوری لذت می برد که هیچ وقت این لذتو از من نبرده بود.
تو ماشین یکسره شق بودم. به مازیار پیام دادم با ادامه حال کردنت با تینا تا رسیدن به خواسته دومم مشکلی ندارم که بلافاصله جوابمو با یه جوووون بلند داد. به خونه تینا که رسیدم مادرش درب رو به روی من باز کرد و کلی هم ازم استقبال کرد. تینا رو تو پذیرایی ندیدم. با آرشام که خوش و بش کردم گفت: تینا هنوز خوابه.وقتی کلی صداش کردمو بیرون نیومد، آخرش خودم رفتم تو اتاقش . رو تختش خوابیده بود و ملحفه هم روی سرش انداخته بود. حدس میزدم بابت کس دادن دیشبش به مازیار از من خجالت میکشه.بهونه آورد که کمی کسالت دارم.
تو دلم میگفتم چرا دیشب که کیر دوست پسرت تو کست رفته بود و اون تو رودخونه راه افتاده بود خجالت نمی کشیدی.
سعی می کردم مثل همیشه باشم تا شک نکنه فهمیدم داده. وقتی از روی تختش بلند شد ، دست به کمر بود. انصافاً مازیار خوب و اساسی کرده بودش.وقتی پشت به من داشت ملحفه روی تختشو مرتب میکرد، داشتم به اون کون نازش نگاه میکردم که شب قبل، مازیار با کردن توش حسابی گریه تینا رو در آورده بود. هیچ وقت واسه رفتن کیر من تو کونش اینطوری و به این شدت گریه نکرده بود.
وقتی داشت تو اتاقش راه میرفت چنان بی حال و بی رمق بود که هر لحظه امکان داشت زمین بخوره. قشنگ تابلو بود توسط کیر مازیار حسابی گاییده و چلونده شده.بدجوری حشری شده بودم. کیرمم کاملاً شق بود. منم تصمیم گرفتم همون روز بکنمش تا باقی مونده جونش از کسش بیرون بزنه.نمیدونم چه بلایی سرم اومده بود.
شایدحسادت به مازیار بود.شایدم شهوت بود.شایدم انتقام بود. این بار قصدم فقط کردن کسش بود.
رفتم از پشت به کونش چسبوندم وحسابی قربونش رفتم. با بی حالی برگشت سمت منو گفت: شایان امروز از این کارها خبری نیست، حالشو ندارم.وقتی این حرفو زد بیشتر حرص خوردم. برای همین تصمیم گرفتم اون روز حتما بکنمش.
هر جوری بود انتخاب واحد کردیم. تینا که اصلا تو باغ نبود؛ داشت از بی حالی تلف میشد.
ساعت یازده صبح بود که به بهونه عوض کردن حال و هوای تینا از خونشون بیرون زدیم.تو خونه خودشون با وجود بودن مادر و برادرش نمیشد بکنمش. تو خونه خودمون هم که مادرم بود. ناچار باید بازم تو آپارتمانی که پدرم برامون خریده بود میکردمش.
وسط راه و تو مسیر وقتی یه قرص تاخیری از تو داشبورد ماشین در آوردم و با بطری آب معدنی سر کشیدم، فهمید هدفم چیه، شروع به غرغر کرد. همیشه واسه کردنش قرص ها رو تو داشبورد ماشینم نگه میداشتم.
تابلو بود نمیخواد بده و بهونه می آورد. هی میگفت من هنوز چیزی نخوردم، الان آمادگیشو ندارم. هر چی میگفت من برعکسشو میگفتم. وارد آپارتمان که شدیم روی تختمون خوابوندمش.اصلا همکاری نمیکرد. ناچار خودم لباس هاشو کامل در آوردم. وقتی داشتم کیرمو لای کس نازش تنظیم میکردم به حرف اومد و گفت: شایان تو قبلا به خواسته من احترام میذاشتی، چرا امروز اینطوری شدی؟ سوزش ادرار دارم. میشه بی خیال بشی؟هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای اخ دردناکش با اولین فشار کیرم تو کسش بلند شد. مثل همیشه کس داغ و پر حرارتی داشت.کیرمو لیز و خیس نکرده بودم واسه همین کمی به سختی توش میرفت. با چند تا ضربه محکم همشو تا دسته تو کسش جا دادم. هی از سوزش ادرارش حرف میزد و ازم میخواست تمومش کنم. شک نداشتم دلیل سوزش ادرارش کیر دراز مازیار بوده که حسابی ته کسشو مورد عنایت قرار داده…دیگه محکم و با اعتماد به نفس تو کسش تلمبه میزدم. قرص تاخیری کار خودشو کرده بود. موقع تلمبه زدن داشتم به این فکر میکردم که شب قبل، یک کیر دیگه آب این کسو چلونده و حالا من باید کاملاً خشکش کنم. نزدیک به ۱۵ دقیقه بود داشتم تو حالت های خوابیده، دمر و تو حالت داگی استایل از کس میکردمش ولی از اومدن آبش خبری نبود. هی به من میگفت دارم میمیرم دیگه جونی تو بدنم نیست و ازم میخواست بس کنم. اما من گیر داده بودم باید آبت بیاد. منو نامرد خطاب میکرد اما اهمیت نمیدادم. برام جالب بود از اون آه و ناله و جیغ های شهوت آلودی که با رفتن کیر مازیار تو کسش راه انداخته بود خبری نبود.
پاهاشو روی شانه هام انداخته بودم و کیرمو اساسی تا دسته تو کسش عقب جلو میکردم. بالاخره تقریبا بعد از نیم ساعت در حالیکه چشماش کاملا بسته بود و نفس نفس میزد ،یهو پاهاشو بست. قشنگ خیس شدن داخل کسشو با کیرم حس کردم. بالاخره کارمو کردم و با بدبختی ارضاش کردم.خودم هنوز داشتم اساسی تلمبه میزدم. خیلی دوست داشتم یک بار دیگه آبش بیاد، تا این بار جان به جان آفرین تسلیم کنه، اما نشد. چون تقریباً سه چهار دقیقه بعد از ارضا شدن تینا آبم اومد. بیرون کشیدم و همه رو به روی شکمش خالی کردم.حالا دیگه بعد از اومدن آبم منم بی حال و بی رمق کنارش دراز کشیده بودم…برای اینکه یه وقت شک نکنه فهمیدم داده، مثل همیشه بعد از رابطه، موهاشو نوازش کردم. پیشونیشو بوسیدم، بهش ابراز عشق کردم و از حالی که به من داده تشکر کردمو ازش بابت بی توجهی به خواسته اش معذرت خواهی کردم و همه چیز را به گردن بالا رفتن آمپر شهوتم انداختم.
اواخر شهریور ماه بود. کلاسهای ترم جدید مون هم آغاز شده بود. تقریباً ۲۰ روز از روزی که مازیار تینا رو کرد می‌گذشت. توی این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاده بود.
اولین اتفاق این بود که بعد ازحال کردن مازیار با تینا، دیگه تو جمع دوستان مازیار تو پارک قیطریه نرفتم. یعنی خجالت می کشیدم. اما سینا و پویا ارتباطشون تو تلگرام با من به یکباره بیشتر از قبل شده بود. اما من فقط به صورت نوشتاری باهاشون چت میکردم.مطمئن بودم این دو نفر از همه چیز خبر دارن. حالا هم که فهمیدن روی تینا تعصب ندارم و مازیار کردتش، واسه حال کردن باهاش میخوان به من نزدیک بشن.
خبر دیگه اینکه مازیار بعد از کردن تینا، تو اولین قرارش با من حسابی از اندام، سینه ها و کون فوق کردنی تینا تعریف کرد و از تنگی و داغی تو کسش گفت. فکر می‌کرد ندیدم تینا رو از کس هم کرده ،جزئیات کس کردنشو جوری با آب و تاب تعریف می کرد که انگاری تینا پیش من یه دخترغریبه هست. هی میگفت نبودی ببینی جوری کرده بودم تو کسش که کم مونده بود از لذت بیهوش بشه. سه بار آب زنت اومد که دوبارشو خودش خبر داد، بار سومم خودم فهمیدم‌؛ که این نشون میده از من و کیرم راضیه و من خوب کردمش.مازیار اون روز از ساک زدن تینا حرفی نزد؛ اما توضیح داد چون باور نمیکرده من تا حد کردن و گاییدن تینا روش بی تعصب باشم، کلی استرس و ترس داشته؛ اما وقتی کلاهک کیرش وارد کون تینا شده، دیگه خیالش راحت شده و از اینکه ناموس و زن یکی دیگه رو جلوی شوهرش از کون گاییده، چند برابر یه سکس معمولی لذت برده.
اتفاق بعدی اون ۲۰ روز این بود که تینا بعد از این که مازیار کردش، تا دو سه روز جواب تلفن های مازیار رو نمیداد و یه جورایی ازش فراری بود. اینو خود مازیار به من گفت. با وجود اینکه خودمم خجالت می کشیدم اما به خاطر اینکه به خواسته دومم برسم طبق نقشه قبلی، خودم تینا رو با مازیار روبرو کردم. این روبرو شدن برای مازیار که حالا دیگه بکن تینا بود خجالت‌آور نبود. اما برای تینا که بهش حال داده بود، چنان خجالت آور بود که موقع حرف زدن سعی می کرد تو صورت مازیار نگاه نکنه. کلا جلوی مازیار دختر کم حرفی شده بود.شاید اگه اون روز من این دو نفر رو مجددا با هم روبرو نمیکردم ، همه چیز به همون یک بار حال کردنشون ختم میشد و دوستی و ارتباطشون با هم قطع می‌شد؛ اما دیوونه بازی در آوردمو وقتی بیرون بودیم، به بهانه های مختلف مدام تنهاشون میگذاشتم تا سردی رفتار تینا و خجالتش پیش مازیار از بین بره. همین کارم باعث شد یواش یواش رفاقت بین این دو نفر مثل قبل عادی بشه، طوریکه خود مازیار خبر از کردن دوباره تینا داد…حالا دیگه برای دومین بار هم تینا رو کرده بود و باید به عنوان بکن تینا فبولش میکردم…
اتفاق دیگه خوندن و گوش کردن پیام های نوشتاری و صوتی تینا و فرانک، توی اون بیست روزی بود که از حال دادنش به مازیار گذشته بود. با خوندن و شنیدن پیام هاشون گاهی ناراحت میشدم، گاهی هم چنان شق میکردم که مجبور به جق زدن میشدم. به طور کلی تینا از لذت شدیدش تو رابطه هاش با مازیار گفته بود و اینکه هیچ وقت با من اینطوری ارضا نشده و این حرفش منو خیلی ناراحت میکرد. اما چیزی که منو تا مرز جنون شهوتی میکرد،حرف هایی بود که فرانک توی اون بیست روز بارها به تینا گفته بود. هی به تینا میگفت: با حرف هایی که در مورد شایان میزنی مطمئن هستم بدش نمیاد تو دوست پسر داشته باشی. تینا رو تشویق میکرد حالا که شایان روت تعصب نداره یواش یواش موضوع دوست پسر داشتن و دوست پسر گرفتن رو با من مطرح کنه.به تینا اسرار میکرد تو که داری بی غیرت ترش میکنی قدم آخرم بردار. کاری کن اگه یه روز فهمید دوست پسر داری یا میخوای دوست پسر بگیری چیزی بهت نگه.
فرانک دختر بی شرف و نامردی بود که حرفاش تاثیر زیادی روی تینا داشت؛ اما چون در جهت منافع من گام بر میداشت، چیزی بهش نمی گفتم.ولی روز به روز واسه گاییدنش بیشتر مصمم میشدم. البته خود تینا هم شخصا فهمیده بود روش تعصب ندارم، با این حال حرف های فرانک هم مصمم ترش میکرد. مازیار میگفت فرانک جدیدا تو دورهمی های داخل پارک، دوستیش با سینا عمیق تر شده و احتمال داره با هم رل بزنن. به مازیار هم در مورد کردن فرانک در آینده نزدیک خبر داده بودم.
توی اون بیست روزی که از کردن تینا میگذشت، اتفاقاتی هم بین من و تینا افتاده بود. همچنان دنبال از بین بردن و یا کم کردن غیرت من رو خودش بود‌ . حالا دیگه منم علاوه بر اینکه همچنان کیر شق شدمو تو کوچه و خیابون به خاطر نگاه دیگران به لاپاش تو معرض دیدش قرار میدادم، تو کافی شاپ و رستوران هایی که می رفتیم هم دنبال نگاه هایی بودم که روی تینا زوم میشدن. خودم تینا رو از این نگاه ها آگاه میکردم. بهش میگفتم وقتی خوشگل باشی و اندامت فوق العاده باشه، همه به چشم خریدار نگاهت میکنن.
این کارم باعث میشد نگاه تینا هم به سمت همون پسرهایی که نگاهش میکنن بچرخه و مدام با هم چشم تو چشم بشن…
دو سه بار بعد از اینکه تو این کافی شاپ ها و رستورانها از نگاه دیگران آگاهش کردم و چیزی نگفتم، کم کم پرو شد دیگه خودش بدون اینکه من بهش بگم با پسرهایی که نگاهش میکردن جلوی من چشم تو چشم میشد و هی نگاهشون میکرد. حتی موقع صحبت کردن با من، چرخش نگاهشو به سمت پسر مورد نظرش می دیدم. یواش یواش خندیدن به پسرهایی که تو نخش بودن هم به نگاه کردنش اضافه شد. حالا دیگه خودش منو از نگاه دیگزان آگاه میکرد.
گاهی هم که دور میز کنار هم مشغول خوردن بودیمو حرفی نمیزدیم،یهو میزد زیر خنده…دفعه اول که دلیل خندشو ازش پرسیدم گفت: اون پسره که سمت چپ ما نشسته شماره موبایلشو خیلی درشت تو صفحه گوشیش نوشته وقتی تو حواست نیست میگیره سمت من….
تینا دختر زرنگ و باهوشی بود. حسابی داشت از این جریان برای عادی کردن پا دادن و نگاه کردنش به پسرهای خوشتیپ جلوی من استفاده میکرد.یه بار دیگه هم تو کافی شاپ نشسته بودم روبروی تینا و داشتم بستنی میخوردم که خود تینا اول خبر از نگاه پسر پشت سریم داد. اول اهمیت ندادم؛ اما وقتی نیشخند و نگاه گاه و بی گاه تینا رو دیدم ،برگشتم پشت سرمو نگاه کردم. ناخواسته با پسره که اول داشت تینا رو نگاه میکرد چشم تو چشم شدم. چیزی نگفتم به بستنی خوردنم ادامه دادم و الکی با تینا مشغول صحبت شدم.
اون روز تو کافی شاپ از عمدی تینا رو دو سه باری به بهانه های مختلف تنها گذاشتم تا عکس العمل اون پسر رو ببینم .
یه بار که رفته بودم مجددا سفارش بدم، یواشکی داشتم نگاهشون میکردم.
پسره از جاش بلند شد، به میز ما نزدیک شد، دستشو دیدم که به طرف تینا گرفت و بهش شماره داد و رد شد. وقتی سفارش رو گرفتمو پیش تینا برگشتم خندید. کاغذ تو دستشو نشون من داد و گفت: ببین این پسره خل و چل اومد شماره داد‌. قبل اینکه حرفی بزنم کاغذ تو دستشو به طرف من گرفت.
کاملا تابلو بود تینا با لو دادن شماره اون پسره، قصدش رفاقت با اون نبوده، اما تابلو بود هدفش قربانی کردن اون پسر بیچاره برای عادی سازی این کارها جلوی من بوده. دیگه باید همه تلاشمو با توجه به اتفاقاتی که افتاده بود میکردم، تا تینا بفهمه با دوست پسر داشتنش مخالف نیستم. اون روز هم وقتی از کافی شاپ بیرون زدیم، صحبتو کشید به یه پسر دیگه که روز قبل تو خیابون بابت دوستی بهش گیر داده بود. وقتی جریانو ازش پرسیدم برگشت گفت: تو بلوار کاوه پسره گیر داده بود به من هر چی بهش میگفتم من شوهر دارم میگفت باشه الان دیگه متاهل ها هم دوست پسر دارن.
دیدم بهترین فرصته تا راه رو براش بیشتر باز کنم. سریع بهش گفتم: اینو خوب راست گفته. منم خبر دارم ؛انگاری تاز گیها مد شده این جور رفاقت ها…همه افتادن دنبال زن شوهر دار.
جالب بود که همون لحظه وسط حرفم پرید و گفت: آخه این پسره ریخت و قیافه هم نداشت.
تینا جوری این جمله آخرشو گفت که انگاری میخواست عکس العمل منو بفهمه.
رفتار اون روز من و ریلکس بودنم باعث شده بود تینا یواش یواش در مورد بی ریختی و خوشتیپی پسرهایی که تو کافی شاپ و رستوران نگاهش میکردن نظر بده. از دماغ یکی ایراد میگرفت و سوژه خنده واسه خودش درست میکرد. از چشمهای خیره وچپ شده یه نفر دیگه میگفت و می خندید. چند باری کارش همین بود. اما کم کم تعریف و تمجید از پسرهای خوشتیپ، جای ایراد گرفتن از پسرهای بی ریخت اطرافشو گرفت؛ طوریکه هر وقت تو مسیر و یا داخل رستوران پسر خوش هیکل و خوشتیپی می دید
در مورد قیافه و اندامش از من نظرخواهی میکرد و میگفت از نظر من این خوشگله.
تینا فکر میکرد زرنگه و داره با زرنگیش غیرت منو روی خودش کم میکنه و یا از بین می بره. اما خبر نداشت من از اون زرنگ ترم و خودمم دارم تو جهتی که اون میخواد شنا میکنم.
علاوه بر این اتفاق ها، یک اتفاق ناراحت کننده هم توی اون دو سه هفته اتفاق افتاده بود. تو اون روزهایی که دیگه مازیار رو به عنوان بکن تینا قبول کرده بودم، پی به یک راز ناخوشایند بردم.
یه روز تو کیفش وقتی مستقیما از آموزشگاه موسیقیش پیش من اومده بود، یه بسته قرص مصرف شده پیدا کردم.
تو خونه ای که پدرم برای ما خریده بود کرده بودمش. بعد از گاییدنش تو خواب ناز بود. روز قبل شارژر موبایلمو تو خونشون جا گذاشته بودم، ازش خواسته بودم برام بیارش؛ وقتی اومدم سر وقت کیفش تا شارژرمو بردارم، اون بسته قرص رو لای پول های تو کیفش دیدم.چند تایی ازش مصرف شده بود. نوشته روی بسته قرص برام آشنا نبود. تینا دختر سالم و بی نقصی بود؛ برای همین پیدا کردن یه بسته قرص مصرف شده تو کیفش منو کنجکاو کرد بفهمم این بسته قرص چه مصرفی داره.
همون موقع اسمی که روی بسته قرص نوشته بود رو تو اینترنت سرچ کردم. چند لحظه بعد با فهمیدن موارد مصرفش، تو شوک بزرگی فرو رفتم؛ طوریکه تا یکی دو دقیقه بی حرکت فقط صفحه گوشیمو نگاه میکردم. تینا قرص ضد حاملگی مصرف میکرد. سعی کردم به خود مسلط بشم. بسته قرص و شارژر موبایلمو دوباره تو کیفش قرار دادم، تا خودش شارژ موبایلمو به من بده. تو اون لحظات نمیدونستم باید چه عکس العملی بابت این اتفاق نشون بدم.
اگه اون بسته قرص رو نشونش میدادم قطعا همه برنامه هام لو میرفت. تابلو بود اون روز آموزشگاه موسیقی نرفته و خونه مازیار بوده و بعد از اینکه مازیار کردتش مستقیم پیش من اومده. بعد هم حتما یادش رفته یا حواسش پرت بوده که این بسته قرص رو تو دید من قرار نده.
از اون روز اولی که پردشو زدم آبمو تو کسش نریخته بودم. بهش گفته بودم دوست ندارم به خاطر یک مقدار لذت بیشتر مجبور بشی قرص بخوری و بعدها دچار عوارض مختلف بشی و یا ناخواسته بچه دار بشی… همیشه موقع اومدن آبم کیرمو بیرون می کشیدم. اما حالا فهمیده بودم جای من یه نفر دیگه داره این کار رو میکنه.حالا دیگه فهمیده بودم مازیار هر بار کس میکنه آبشو می ریزه توش. دیگه شک نداشتم روز اولی هم که تینا رو از کس کرد و فکر میکرد من پشت درب اتاق نیستم، آبشو ریخته توش. دوباره حس حسادت تمام وجودمو پر کرده بود. مازیار حتی تو لذت بردن از تینا از من که شوهرش بودم جلوتر رفته بود.
اون روز فکرم حسابی مشغول بود، اما سعی میکردم جلوی تینا عادی باشم. بعد از اینکه به خونشون رسوندمش، به مازیار زنگ زدم.برای توجیه این خفت و خواری هی به خودم تلقین میکردم درسته مازیار با کردن تینا کلی حال میکنه، اما این فقط مازیار نیست که لذت می بره؛ خود تینا هم از دادن به مازیار کلی عشق و حال میکنه. اون روز مازیار پشت تلفن،ریختن توش رو انکار نکرد و گفت همه لذت کردن به ریختن توشه ولی قبول کرد دیگه این کار رو نکنه، در عوض گاهی تو کونش بریزه. اون روز ازش خواستم هر چه سریعتر برنامه کردن و گاییدن علنی تینا جلوی خودمو اجرا کنه.
قرار شد از یک طرف مازیار یواش یواش برای علنی کردن دوستیشون پیش من،تینا رو تحت فشار بذاره و از طرف دیگه من هم شرایط اعتراف کردن تینا به داشتن دوست پسر رو بیشتر از قبل فراهم کنم.
البته گفتن داشتن دوست پسر برای تینا سخت بود. چون قبلا تو خیلی از صحبت هامون بهش گفته بودم دوستی یه پسر با یه زن متاهل فقط به قصد کردنش هست. تصمیم داشتم اگه خودش دوستیش با مازیار رو لو داد باهاش همکاری کنم و شرایط ادامه دوستیش رو جوری فراهم کنم که بفهمه از حال دادنش به دیگران از جمله مازیار و کرده شدنش توسط مرد های دیگه هم بدم نمیاد.
آخرین اتفاق اون دو سه هفته تلاش سینا و پویا، دوستان مازیار برای زدن مخ تینا تو تلگرام بود.
با خوندن و شنیدن حرفاشون تابلو بود که از حال دادنش به مازیار خبر دارن و میدونن مازیار کردتش.شک نداشتم از این هم خبر دارن که مازیار جلوی من تینا رو کرده. دهن مازیار به دوستاش که می رسید چفت و بست نداشت؛ سر همین قضیه حرفای پویا و مخ زنیش تو تلگرام برای من آزار دهنده شده بود. برای تینا نوشته بود بهت حق میدم دوست پسر خوش تیپی مثل مازیار داشته باشی؛زندگیتو با شایان و عشق و حالتو با مازیار کنی.منم اگه جای تو بودمو شوهرم قیافه نداشت، حتما همین کار رو میکردم.
از یه طرف از حرف های این پسره پشت سرم ناراحت شدم؛ چون خودشم قیافه نداشت و از طرف دیگه وقتی می دیدم بعد از مازیار حالا دوستاش هم واسه کردن تینا به تکاپو افتادن، حسابی هیجان زده و تحریک میشدم.
حالا دیگه منم بدم نمی اومد مورد جدیدی رو تو هیجان و لذت تجربه کنم؛ چون از اون لحظه ای که مازیار یواشکی تینا رو جلوی من کرد، انگاری باورها و اعتقادات دینی و مذهبی ام از من گرفته شد و از بین رفت. لحظه دیدن ورود کیر مازیار به کون تینا به منزله لحظه ورودم به دنیای بی غیرتی شد. دنیایی که توش قانونی نبود و موارد ممنوعه توش وجود نداشت.
بعد از کرده شدن تینا مثل آدم هایی شده بودم که دیگه آب از سرشون گذشته؛ انگاری تو سرازیری این دنیای جدید ترمز پاره کرده بودمو، بی محابا دنبال تجربه و هیجان و خواسته ای جدید بودم .
حالا هم پویا و سینا دو نفری بودن که بدون ترس از من دنبال زدن مخ تینا و کردنش بودن.نکته جالب در مورد این دو نفر این بود که هر دو نفرشون ریخت و قیافه دختر پسندی نداشتن.
برای من طرز برخورد و چت کردن تینا با این دو نفر تو تلگرامش جالب تر بود. کاملا تابلو بود داره به زور جوابشون رو میده. مشخص بود از ریخت و قیافه این دو نفر خوشش نمیاد، چون همیشه شروع کننده چت و گفتگو این دو نفر بودن و تینا بیشتر جواب سوالشون رو میداد.
با خوندن کل پیام هایی که به تینا داده بودن، به این نتیجه رسیدم که تینا به خاطر لو ندادن حال دادنش به مازیار پیش من، از روی اجبار با این دو نفر چت میکنه. نتیجه دوم اینکه خیالم راحت شد سینا و پویا هم جریان زد و بند من با مازیار واسه کردن تینا رو پیش تینا لو نمیدن؛ در غیر این صورت دیگه آتویی ندارن تا تینا رو مجبور به انجام کاری کنن…
اوایل مهر ماه بود. مازیار همچنان تنها بکن تینا بود و دوستاش هنوز نتونسته بودن مخشو بزنن و واسه کردنش بد جوری له‌له میزدن. پویا حسابی از تک پر بودن تینا شاکی و ناراحت شده بود. بر عکس همیشه این بار با نوشتن حرف هایی در دفاع از من ادامه خیانت تینا رو
نامردی درحق من میدونست.انگاری یادش رفته بود قبلا بابت خیانت تینا بهش حق داده بود.
حرف های پویا به تینا این اواخر از نظر من یه جورایی بوی تهدید میداد. اینو خود تینا هم انگاری حس کرده بود؛ چون تو تلگرامش به فرانک گفته بود، قبل اینکه پویا همه چیو لو بده خودم دارم پیش شایان برای دوست پسر داشتن و گفتن اینکه دوست دارم مازیار دوست پسرم باشه، زمینه سازی می کنم.
نمیدونم به خاطر این موضوع بود یا چیز دیگه، تینا تو مهر ماه بیشتر از همیشه با من بیرون می اومد. تقریبا هر روز پیش من بود و با هم بیرون می رفتیم‌.لامصب طوری برنامه بیرون رفتنو می چید که کلی پیاده روی داشته باشه. منم بیشتر از قبل تو پیاده رو از عمد ازش عقب می افتادم؛ به خصوص تو دهه محرم، شب ها اوج بیرون رفتن و پیاده روی ما بود. به جاهایی می رفتیم که جمعیت زیاد بود. بعضی ها با دیدن آمار دادن تینا عزاداری یادشون می رفت.
اینکه از قبل می دونستم هدف تینا از این همه پیاده روی تو کوچه ،خیابون و پارک چیه، حسابی منو هیجان زده و شهوتی کرده بود. تو اون لحظاتی که چند متری عقب تر ازش حرکت می کردم، نسبت به قبل پررو تر شده بود. حالا دیگه با نگاه مستقیم و نیشخندش بیشتر پسرهای خوشتیپی که از روبروش می اومدند رو وادار به واکنش میکرد. یا بهش تیکه مینداختن یا بعد از عبور ازش بر می گشتن و دنبالش راه می افتادن.
تو مسیرهایی که با هم پیاده می رفتیم، جدیدا در مورد فرانک و سینا که با هم رل زده بودند زیاد حرف می زد؛ بعد یواش یواش حرفو میکشید به دوستای متاهلش که دوست پسر دارن. منم برای اینکه زودتر به اون هدف و برنامه ای که تو سرش هست برسه،بهش میگفتم الان دیگه خیلی از زن های متاهل دوست پسر دارن؛ الان دیگه این چیزها طبیعی شده!!چیز عجیبی نیست.
اون روز هم مثل اون چند ماه با وجود اینکه می تونستم خیلی راحت و رک و راست بهش بگم، خبر دارم که مازیار دوست پسرته و داری بهش حال میدی‌، اما این کار رو نکردم. چون از تلاشش واسه از بین بردن تعصبم، تو کوچه ،خیابون و پیاده رو لذت می بردم. و از خوندن و شنیدن پنهانی پیام هایی که تو تلگرام در مورد من به فرانک و مازیار میداد هیجان زده میشدم.از اینکه منو می پیچوند تا با مازیار باشه هم پر از استرس و شهوت میشدم.
تو همون روزهایی که تو کوچه و خیابون پرروتر از قبل شده بود، بالاخره جراعت به خرج داد و برنامه ای که دنبالش بود رو اجرا کرد. اون روز هم منو به بهونه گرفتن مشخصات و قیمت لپ تابی که قرار بود هفته بعد بخره، به “مرکزکامپیوترایران” تو خیابون “ولی عصر “کشونده بود.
مرکز کامپیوتر ایران، چند طبقه داره که پر از فروشگاه لپ تاب و قطعات کامپیوتر و بازی هست؛ خیلی هم شلوغه.
تینا اون روز همون مانتو جین کوتاه جلو باز آبی رنگشو تنش کرده بود. یه شلوار جین آبی هم پوشیده بود. یه کتونی نایک قرمز تو پاش بود و یه شال قرمز همرنگ رژ لبش هم رو سرش انداخته بود که فقط نصف موهاشو می پوشوند.عینک دودیشو هم روی سر و موهاش قرار داده بود. سارافن سفید زیر مانتوش، برجستگی سینه هاشو به خوبی نشون میداد. به معنای واقعی کلمه خوردنی و کردنی شده بود.
تو طبقه همکف وقتی از پله برقی بالا می رفتیم، کنار هم بودیم. اما وقتی وارد طبقه اول شدیم، به بهونه دیدن برند لپ تاب های فروشگاه روبرویی همونجا ایستادمو از تینا فاصله گرفتم. هنوز هم از نگاه هیز و حسرت وار پسرهای دیگه به تینا و اندامش دچار هیجان و لذت میشدم. انگاری به این نگاه ها معتاد شده بودم. تو اون لحظات هم منتظر نگاه پسرهای اطرافش بودم.
این بار خودمو با نگاه کردن به ویترین فروشگاه های طبقه اول مشغول کرده بودم. اصلا به تینا آشنایی نداده بودم. لامصب تیپ و قیافه اش طوری بود که وقتی ویترین فروشگاه ها رو نگاه میکرد، گاهی باعث بیرون اومدن فروشنده واسه لاس زدن و مخ زنی میشد.
یه بار که یه پسره داشت خیلی تخصصی، یکی از لپ تاب های مدل ایسوس توی ویترین رو بهش معرفی میکرد، نگاه سنگین و خیره دو تا پسر روی تینا که به نظر می اومد با هم دوست باشن نظر منو به خود جلب کرد.
دقیقا پشت سر من و تو مسیر ما، نزدیک پله پرقی ایستاده بودن. نگاهشون کاملا مستقیم به تینا بود. یکیشون قیافه بدی نداشت.اما اون دومی سرش به تنش نمی ارزید. اولش خیال کردم این نگاهشون به تینا، مثل نگاه های بقیه از روی هیزی و حسرته، اما چند دقیقه بعد وقتی پی به نگاه ها و خنده های تینا به این دو نفر بردم، فهمیدم این جریان دو طرفست.
زیاد توجه نکردم؛ چون توی اون چند وقت از این نگاه ها بین تینا و پسرهای اطرافش زیاد دیده بودم.
اما انگاری این بار اون دو نفر بد جوری سیریش شده بودن، با رفتن تینا به طبقه بالاتر دنبالش راه افتادن. بدنم سراسر هیجان شده بود. طبقه دوم خلوت تر از طبقه اول بود. وقتی منم از پله برقی بالا رفتم، دیدم کنار تینا جلوی یه فروشگاه ایستادن و دارن باهاش لاس میزنن و خودشیرینی میکنن. اون لحظه کیرم تو شلوارم بد جوری شق شده بود.
منم رفتمو دوسه تا فروشگاه دورتر ازشون ایستادم. هی تینا و اون دو نفر رو نگاه میکردم. وقتی نگاهم با نگاه تینا گره میخورد، از این موش و گربه بازی من خندش میگرفت. هی با ایما و اشاره سعی میکرد چیزی رو به من حالی کنه. اون دو نفر هم که حالا دیگه با نگاه های من به تینا فکر میکردن من هم دنبالش هستم، نگاهشون به من غضبناک بود.
وقتی می دیدم دو نفر بی خبر از همه جا، حس مالکیت به ناموسم پیدا کردن، یه حس خاص، عجیب و در عین حال لذت بخشی داشتم. ادامه نگاه کردنم به تینا و اون دو نفر که سعی میکردن زودتر باهاش صمیمی بشن، باعث شد همون پسر بی ریخته به طرف من بیاد.‌‌ استرس و هیجانم داشت بالا میرفت. داشتم نگاش میکردم که اومد دستشو روی شونه من قرار داد و گفت: داداش چند لحظه بیا اینطرف.
منو خلاف جهت تینا و اون پسره به سمت پله برقی که به طرف پایین میرفت برد و گفت: داداش ما یک ساعته دنبال این هستیم. از طبقه پایین به ما پا داد. تو بی خیالش شو. خندیدمو گفتم: میگی ما ولی این دختره که یه نفره؟ دو به یک نامردی نیست؟.
همچنان که دستش روی شونه من بود، برگشت گفت: خوشمزه!! این دوستمون مخشو زده. بهتره تو هم بی خیال شی برگردی پایین.
دستشو از روی شونه ام برداشتمو گفتم: من جام خوبه شما بزن به چاک…یه نگاه تهدید آمیز به من کرد و از من دور شد.
هنوز یکی دو دقیقه از رفتن پسره و ادامه لاس زدنشون نگذشته بود که برام پیامک اومد. از تینا بود که پشت به اون دو نفر ایستاده بود وگوشی موبایلشو در گوشش گرفته بود.
بازش که کردم نوشته بود:
این پسره پیرهن آبیه گیر داده ازم شماره میخواد. میگه گوشیتو بده یه تک بزنم شمارت بیافته چیکار کنم؟ با خوندن پیامش استرس و هیجانم دو برابر شد. پیرهن آبیه همون پسر خوشتیپه بود.
اینکه تینا ریسک کرده و همچین سوالی تو چنین موقعیتی از من پرسیده، نشون از شناختش از من داشت. مطمئن بودم هدفش از اون همه پیاده روی رفتن، تو پارک و پاساژ و…قرار گرفتن تو چنین موقعیتی بوده. با وجود اینکه می تونست یواشکی و بدون اینکه من متوجه بشم، خیلی راحت از این دو نفر شماره بگیره یا بهشون شماره بده، اما این کار رو نکرده بود تا برنامه ای که دنبالش بود رو جلوی من اجرا کنه.
تینا خوب میدونست موافقت کردن من، معنیش اینه که با دوست پسر داشتنش مخالف نیستم و مخالف نبودنم با دوست پسر داشتنش، باز معنیش اینه که با رابطه و عشق و حال احتمالیش هم مخالف نیستم.
حالا که تینا بالاخره جسارت به خرج داده بود وتو پیامکش چنین سوالی مطرح کرده بود، بهترین فرصت برای من بود تا یواش یواش، اون حجب و حیای بین خودمونو برای رسیدن به خواسته دومم از بین ببرم. برای همین براش نوشتم من با شماره دادن ،شماره گرفتن از پسرها، شیطنت کردن ، دوست پسر گرفتن و رفاقت کردن با پسرها، تا زمانیکه زیر یه سقف نرفتیم مخالف نیستم. ولی بعد از اون دیگه باید مسئولیت پذیر بشیم.وقتی پیامک رو براش فرستادم، هنوز اون دو نفر داشتن باهاش لاس میزدن و بگو بخند راه انداخته بودن.
تینا بعد از خوندن پیامکم برای اینکه نخنده دستشو جلوی دهنش گرفت، یه نگاه به من کرد؛چند لحظه بعد با فرستادن یه پیامک با مضمون خاک بر سرت واکنش نشون داد.
یکی دو دقیقه بعد از خوندن پیامکم بود که قشنگ احساس کردم رفتارش داره تغییر میکنه. حالا دیگه صدای حرف زدن و خندیدن و عشوه ریختنش رو می شنیدم…کاملا معلوم بود تحت تاثیر اجازه من انگاری ترمز پاره کرده و جسورترشده…
با حرکت کردن تینا این دو نفر هم مثل کنه بهش چسبیدن و دنبالش راه افتادند من هم با فاصله پشت سرشون راه میرفتم. کاملاً طبقه دومو دور زده بودیم… دوباره به پله برقی رسیده بودیم که بالاخره تینا گوشی موبایلشو به همون پسر پیرهن آبیه داد. بلافاصله هم با نگاه مضطربی پشت سرش و منو نگاه کرد… شاید حرفهایی که تو پیامک براش نوشته بودمو باور نمی کرد… با این حال چیزی رو که قصد داشت اجرا کنه عملی کرده بود و جلوی من با یک پسر دوست شده و بهش شماره داده بود
البته مطمئن بودم تینا با وجود پسر خوشتیپ تر و هنرمندی مثل مازیار با این پسره پیرهن آبیه فابریک نمیشه و بیشتر براش حکم طعمه داره تا بتونه از من مجوز داشتن دوست پسر بگیره…
اون دو نفر بعد از اینکه شماره تینا را ازش گرفتن تو پاساژ گم و گور شدن. بین من و تینا هم وقتی که تنها شدیم تا بیرون پاساژ و کنار ماشین که اون طرف خیابون بود حرفی زده نشده بود.
بعد از نقشه تینا که برای دوست پسر گرفتنش کشیده بود حالا نوبت من بود تا از این فرصت استفاده کنم… ترس و اضطرابشو از کاری که کرده بود کم کنم و خیالشو از بابت داشتن دوست پسر تو دوران متاهلیش راحت کنم.

ادامه…

نوشته: shayan.278

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها