داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

شروین داداش دوستم

سلام من اسم نازیه و 20 سالمه یه دوست خیلی صمیمی داشتم تو دوره دبیرستان که خیلی بچه مثبت بود منم از اون دخترای شیطون بودم که جام همش تو دفتر بود ولی هیچ وقت تو دبیرستان نه سکس داشتم نه دوست پسر .سال پیش دانشگاهی بودم . اسم دوستم مریم بود خبر داشتم که یه داداش داره و اسمش شروینه ! بچه هایی که رفته بودن خونه مریم میگفتن که داداشش خیلی خوشگله و خوش هیکله . من با اینکه دوست صممیمیش بودم هنوز نرفته بودم خونشون تا اینکه یه روز مریم منو دعوت کرد اونجا .

وقتی وارد خونشون شدم چون خونشون دوبلکس بود از بالای پله ها گفت :نازی بیا بالا . رفتم بالا و وقتی داشتم میرفتم سمت اتاقش از جلوی در یه اتاق دیگه هم رد شدم درش باز بود یه پسر لخت وایساده بود جلو ایینه و داشت با خالکوبی هاش ور میرفت حدس زدم باید شروین باشه چون متوجه من نبود رفتم عقب ودوباره از جلوی اتاقش رد شدم ایندفعه منو دید خیلی خجالت کشیدم و رفتم پیش مریم .

از اون به بعد بیشتر میرفتم خونه مریم اینا و باداداش میگفتم و میخندیدم . شروین خیلی خیلی پسر خوش هیکله چشمای عسلی داره و موهای بور و همیشه میره بدنشو برنز میکنه . یه بار تو اتاق مریم رو تختش دراز کشیده بودمو داشتم اسمس بازی میکردم که شروین اومد تو اتاق و گفت :نازی تو دوست پسر داری؟ انقد یهویی سوال کرده بود که شوک شدم گفتم نه واسه چی؟ گفت هیچی .

یه بار رفتم خونشون منتظر مریم بودم از استخر بیاد بریم کلاس زبان . مامان مریمم بود شروین اومدو داشتیم مث همیشه حرف میزدیم که یهوو چشم کرد تو چشم و گفت :دیگه تو کلاس زبان با پسرا کل کل نمیکنی. گفتم یعنی چی ؟ گفت یعنی همین که شنیدی . گفتم چرا؟ گفت واسه اینکه من وقتی یکیو دوست دارم روش حس مالکیت دارم خوشم نمیاد بقیه صداشم بشنون . مث مارگزیده ها نشسته بودم زل زدم بهش و گفتم چیییی؟ گفت نازی من خیلی دوست دارم .مریم مث خرمگس یهو رسید و رفتیم کلاس

دیگه از اون روز تو کلاس با هیچ پسری حرف نزدم و بعدش فهمیدم یکی از پسرای کلاس رفیق شروینه . یه روز مریم و مامان و باباش داشتن میرفتن مشهد یه کتاب مال دانشگاه شروین دستم بود که واسه تحقیق میخواستمش مریم زنگ زد خدافظی و گفت کتاب شروینمونو ببر کارش داره . کلی ذوق مرگ بودم که شروینو میبینم دوباره رفتم دم خونشون از وقتی گفته بود دوسم داره میرفتم اونجا انقد به خودم میرسیدم که نگو چون چشم دخترای زیادی بهش بود.اینم بگم که شروین تو شهر ما مدل بیلبورد ها میشه و تو تبلیغات بوتیک های لباس پسرونه بیشتر عکس اونه . رفتم دم خونشون شروین درو باز کرد لباس تنش نبود و با شلوارک بود بهم گفت چرا نمیای تو الکی گفتم مامانم منتظرمه اصلا کسی خونمون نبود . شروین گفت حتما مریم باید باشه اندازه مریم دوسم نداری یعنی ؟ منم رفتم تو .نشستم روی مبل گفت بیا بریم بالا تو اتاق من .گفتم چرا ؟ گفت رازه بیا بریم میگم بهت به شرطی که نخندی شروین گفت از جاهای بزرگ و باز میترسه و تو جاهای کوچیک و تاریک احساس امنیت میکنه و به خاطر اینه که تو بچگیش همش تنها بوده رفتیم تو اتاقش نشستم روی تختش و اون روی صندلی و شروع کردیم چرت و پرت گفتن .بعد من بهش گفتم میشه کولرو روشن کنی گرمه .گفت آره تو چرا مانتوت رو در نمیاری؟ من قبلشم همیشه جلوش راحت بودمو و شال و مانتومو درمی اوردم مانتو و شالمو دراوردم یه تی شرت ابی تنم بود شروین گفت یه چی بگم ؟گفتم بگو ؟گفت بین دخترایی که دیدم و میشناسم از همه خوش هیکل تری … خندیدم گفت ناز و عشوه ای که تو حرف زدن و راه رفتن و کارات هست خواستنیت میکنه . قرمز شده بودم اصلا هیچ کس تا حالا اینا رو بهم نگفته بود .شروین اومد کنارم نشست و گفت :مامان اینا برگردن میان خواستگاریت . برق سه فاز ار کله ام پرید گفتم جدی ؟گفت اره خودم بهشون گفتم . بهش گفتم داری دروغ میگی زنگ زد به مامانش گذاشت رو ایفون و گفت کجایین و کی میرسین و زود برگردین من دیگه طاقت دوری نازی رو ندارم بابا . مامانشم خندید و گفت :خدا عقلت بده شروین دو روز تحمل کن میایم میریم خواستگاری اصلا شاید نشه شروینم گفت نشد نداره من میخوامش وقتی قطع کرد از خوشحالی قند تو دلم اب میشد .شروین دست برد تو موهام و موهامو باز کرد و گفت مال خودم میشی .سرمو انداخته بودم پایین صورتشو بهم نزدیک کرد و توی صورتم نفس میکشید یه دستش تو موهام بود یه دست دیگه اش کنار صورتم بهم میگفت خیلی دوست دارم نازی و تموم صورتمو بوسه بارو ن کرده بود بعد گفت بهم نگاه نمیکنی ؟سرمو اوردم بالا گفت قربونت برم چرا قرمز شدی ؟بعد خودش خندید و گفت خجالت که میکشیا خوردنی میشی .بهم گفت اجازه اس بغلت کنم ؟خودم رفتم تو بغلش و گفتم شروین هیچ وقت تنهام نزار . اینم بهتون بگم من تو زندگیم خیلی سختی کشیدم و زن بابا داشتم و اینا رو میدونست

بغلم کردو گفت گذشته هاتو یه تنه جبران میکنم و بعد شروع کرد بوسیدن من و ازم لب گرفت روی تخت کنارش خوابیده بودم و اون روز فقط منو بوسید و رفتم خونه فرداش بهم زنگ زد گفت پاشو بیا دلم تنگته گفتم باشه رفتم پیشش وقتی پامو گذاشتم تو خونشون محکم بغلم کردو گفت کجا بودی پدرسوخته مردم از دلتنگی لخت بود و تازه از حموم اومده بود بیرون و یه حوله دور کمرش بود رفتیم تو اتاقش مانتو و لباسمو دراورد سوتین ابی تنم بود وقتی لباسمو دراورد سوتی زد و گفت عاشق چه لعبتی شدم از اون روز مخمل صدام کرد چون پوست تنم نرمه . اون روز ازم لب گرفت و بند سوتینمو باز کرد و محکم بغلم میکرد منم حشری شده بودم دفعه اولم بود همچین حسی داشتم به خودم میگفتم چرا هیچ کاری نمیکنه .بهم گفت چشماتو ببند من از چشات خجالت میکشم دست بهت بزنم چشمامو دوختم تو چشماش و دستشو گذاشتم رو سینم و گفتم من مال توام از چی خجالت میکشی دیگه نتونست خودشو کنترل کنه سینه هامو میخورد و کم کم دستش رفت روی دکمه های شلوارم لخت لخت تو بغلش بود تموم تنمو میبوسید پشت سرهم قربون صدقه ام میرفت بعدش وقتی گردنمو بوسید رفت پشت سرمو زبونشو کشید روی کمرم دیوونه شدم شدم به کیرش یه کرمی زد و بعد از بوسیدن کسم کیرشو گذاشت دم کسم یکی دوبار جلو عقب کردو یه دفعه کرد توش آه بلندی کشیدم خم شد روی تنم و گفت جون دلم … نمیدونستم ناله کردن به مردا حال میده دفعه اولم بود مدام ناله میکردم و شروین دیوونه تر میشد ازم خون کمی رفت یه دوساعتی با شروین سکس داشتم و چند بار ارضا شدم چون قبلا اصلا کاری نکرده بودم و اماتور بودم!شروین که ارضا شد خودشو تمیز کرد و محکم منو بغل کرد بعد یه ربع دیدم رشونم خیسه داره گریه میکنه از تو بغلش اومدم بیرون گفتم چی شده حالت بده ؟ بغلم کردو گفت :من با تو چی کار کردم نازی؟ داشت دیوونه میشد به خودش فحش میداد و میگفت من یه اشغالم چرا بهت دست زدم چرا خودمو کنترل نکردم . بهش گفتم مگه من مال تو نیستم ؟گفت مرد نیستم اگه بزارم مال کسی دیگه بشی گفتم پس چه فرقی میکنه الان یا یه ماه دیگه زد زیر گریه و گفت مطمئن باشم ناراحت نیستی اشکام چیلیک چیلیک میرختن بهش گفتم اره . اما دیگه جون نداشتم از جام پاشم رفتیم حموم و تو حمو شروین تمام تنمو میبوسید و میگفت مال خودمی . بعدشم واسم جیگر کباب کرد و گفت فکر کنم واست خوب باشه ! تا شب پیشش بودم چون نمیتونستم تکون بخورم و برم خونه مون که فاصله اش دوتا کوچه بود اخرشم خودش تا دم خونه یواشکی باهام اومد و شبش با زن بابام دعوا کردم و الکی گفتم کتاب خونه بودم وقتی شب تو تختم خوابیده بودم هی پیش خودم میگفتم من الان زنم یه زن اونم زن شروین ،شروینی که دخترای مدرسه واسش میمیرن تو بغل من بوده واسه من گریه کرده مردم از خوشی و خوابیدم الان دوساله من و شروین عقدیم و قراره ازدواج کینم .

نوشته:‌ نازی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها