داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زندگی من و همسرم بعد از اولین گایش دوست پسرش (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

برای همین وقتی تو ماشین نشستیم حسابی زدم به سیم آخر، بلافاصله بهش گفتم: همه حرفایی که تو پیامک برات نوشتم جدی بود. قبلا گفته بودم با داشتن دوست اجتماعی پسر مخالف نیستم، الانم میگم با دوست‌ شدنت با پسرها، تا زمانی که زندگی مشترکمون شروع نشده مخالفتی ندارم.الان دیگه خیلی از زن ها چه متاهل چه مجرد، دوست اجتماعی پسر و یا دوست پسر دارن؛ فقط یک نکته رو باید رعایت کنی. دوست ندارم منو بپیچونی…
تینا که تا اون لحظه ساکت نشسته بود، یهو وسط حرفم پرید و گفت: من که در مورد این پسره تو پیامک بهت گفتم. چیزی هم ازت پنهان نکردم. چند لحظه بینمون به سکوت گذشت که به حرف اومد و خیلی آروم گفت: پس با این قضیه هم مشکلی نداری؟ دستمو به روی رون پاش کشیدمو گفتم با چی؟
انگاری خجالت میکشید از واژه دوست پسر تو حرفاش استفاده کنه ،خودم پیش قدم شدمو گفتم: با دوست پسر داشتنت ؟
خندید. اما بازم چیزی نگفت: دیگه کاملا معلوم بود بعد از اون همه اتفاق ترسش ریخته.‌
لپشو گرفتمو کشیدمو گفتم: اگه منو کاملاً در جریان دوستیت با اون پسر قرار بدی تا ازت سو استفاده نکنه مشکلی ندارم.
البته ته دلم ناراحت بودم که اینقدر جسورانه پیش من و علنی صحبت از رفاقت و دوستی با پسرهای دیگه میکنه. اما چون دوست داشتم دادنش به مازیار و کرده شدنشو علنی جلوی خودم ببینم، این وضعیت را تحمل می کردم.
ماشینو که روشن کردم ازش پرسیدم.حتمامیدونی واسه پسرها داشتن یه دوست اجتماعی دختر با دوست دختر فرق داره؟ منتظر جوابش نشدمو گفتم: پسرها تو دوست دخترشون دنبال رسیدن به جاهای ممنوعه میگردن، اما در مورد دوست اجتماعی وضعیت اینطور نیست.
تا اومد جواب بده گوشی موبایلش زنگ خورد. چند لحظه بعد منو نگاه کرد و گفت: این همون پسره هست که توی پاساژ گوشی منو ازم گرفت. چیکار کنم؟ منم که از بعد از اتفاقات تو پاساژ تصمیم نداشتم هیچ مانعی سر راه دوستی تینا با این پسره قرار بدم، ازش خواستم جوابشو بده. تینا هم که مثلاً میخواست جلوی من وانمود کنه اهل زیر آبی رفتن نیست، صدای گوشی موبایلشو روی بلندگو قرار داد. منم ماشینو خاموش کردم تاصدای پسره بهتر بیاد.
از اون لحظه ای که پسره با تینا شروع به صحبت کرد، کیرم تو شلوارم شروع به شق شدن کرد. نه تنها قصد پنهان کردنشو نداشتم بلکه از عمدی که تینا هم بفهمه با دستم الکی جابجاش میکردم.
چند دقیقه بود که پسره داشت تلفنی با تینا لاس میزد.اسمش سامیار و دانشجوی سال سوم عمران بود. اول از خودش و خصوصیات اخلاقی و اینکه چطور آدمیه صحبت کرد. بر عکس این پسره تینا زیاد حرف نمیزد. بیشتر به سوال های پسره جواب میداد.شاید دلیلش این بود که من کنارش نشسته بودم. حتی به پسره گفت که متاهله… مثلاً میخواست به من وانمود کنه خودشو مجرد جا نزده. اما همین که گفت متاهله، طرز صحبت کردن پسره یواش یواش عوض شد. از تیپ و قیافه تینا تعریف میکرد. کاملاً معلوم بود این پسره هم میدونه پا دادن یه زن متاهل به یه غریبه واسه چیه. فهمیده تینا میخواره و اهل حاله.
پسره حالا دیگه روی متاهل بودن تینا تمرکز کرده بود. هی بهش میگفت اتفاقا بهتر که متاهلی؛ معلومه که مثل دخترهای مجرد، تو رفاقت و دوستی و رابطه محدویت نداری. دوست دختر قبلیم هم متاهل بود. با من بیشتر از شوهرش رابطه داشت.
پسره داشت با حرفاش به جاده خاکی میزد که تینا هم انگاری فهمید و با گفتن گمشو بابا، تلفن رو قطع کرد. بلافاصله هم شمارشو مسدود کرد تا دیگه نتونه بهش زنگ بزنه.
بازم خیلی تابلو کیر شق شدمو تو شلوارم جابجا کردمو گفتم: چی شد؟ چرا بهش فحش دادی؟
منو نگاه کرد و گفت: خوب حرف نمیزد. طرز صحبت کردنش خیلی بد بود.
میدونستم جمله آخر پسره باعث عکس العمل بد تینا شده.حتما انتظار نداشته وقتی صداشو برای من پخش میکنه، پسره تو همون اولین تماس تلفنی موضوع رابطه رو وسط بکشه.
البته خودم مطمئن بودم علت پیش کشیدن موضوع رابطه توسط پسره اینه که اون پسر هم مثل من و بقیه میدونه کردن زن و دختر شوهردار راحت تر و سریعتر از دختر های مجرده، چون همه میدونیم زن شوهردار ناز و افاده نداره، جلوش بازه و ترسی از کس دادن نداره، سیریش نمیشه چون خودش تو دردسر می افته.
بامسدود کردن شماره پسره حدس میزدم تینا اصلا قصد دوستی با این پسره سامیار رو نداشته و باز هم هدفش عادی کردن دوست پسر داشتن و دوست پسر گرفتنش جلوی من بوده.
ماشینو روشن کردمو بهش گفتم: بهت ثابت شد پسرا تو دوست دخترشون به خصوص که متاهل هم باشه، فقط دنبال رابطه هستند؟ اینو قبلا هم بهت گفته بودم، اما تو نمیخوای قبول کنی.
شیشه سمت خودشو کمی پایین داد و گفت: نه همه پسرها اینطوری نیستن.
تینا تو اون لحظات غیر از منکر شدن هدف پسرها کار دیگه ای نمی تونست کنه.مجبور بود بگه هدفشون این نیست؛ چون حرفی نداشت که تو جوابم بگه.اصلا قصد نداشتم با تینا سر این قضیه بحث کنم؛چون ممکن بود فکر کنه با دوست پسر گرفتنش مخالفم.
تقریباً یک هفته از ماجرای داخل پاساژ کامپیوتر ایران گذشته بود. بیرون رفتن های تینا با من توی اون یک هفته به طور عجیبی کم شده بود.فقط یک یا دو بار با هم بیرون رفته بودیم. معلوم بود حالا که فهمیده من بابت دوست پسر داشتنش مشکلی براش درست نمی کنم، دیگه بی خیال پیاده روی با من شده. انگاری خرش از پل گذشته بود.
اما من اینطور نمی خواستم. پرسه زدن تو کوچه و خیابون با تینا همراه با نگاه شهوتناک پسر های اطرافش به من هیجان میداد. از طرف دیگه حس میکردم شاید تینا با این پسره سامیار دوست شده و جلوی من شمارشو مسدود کرده.
یادمه بیست و ششم مهر ماه بود. دانشگاه ما به مناسبت روز تربیت بدنی و ورزش، اقدام به برپایی نمایشگاه دستاوردهای ورزشی واحد های دانشگاهی کرده بود. یه جا که دونفری به دور از بچه های دانشکده تو این نمایشگاه ایستاده بودیم؛ به خاطر کم شدن قرار های بیرونمون ازش انتقاد کردمو گفتم: نکنه با این پسره سامیار دوست شدی و با اون بیرون میری؟.
چند لحظه منو نگاه کرد و گفت: دیدی که جلوی خودت شمارشو مسدود کردم. من چیز پنهانی از تو ندارم. الانم می خوام یه موضوعی رو بهت بگم. چند روزی هست مازیار گیر داده باهاش دوست بشم. وسط حرفش پریدمو گفتم: مگه تا حالا غریبه بوده؟
خنده ای کرد و گفت: دیوونه میگه باید دوست دخترش باشم. تا این حرفو زد کیرم تو شلوارم تکونی خورد وبلند شد.
گفتم: اوههههههههه مازیار چه خوش اشتها شده، اول به عنوان دوست اجتماعی جلو اومد، حالا هم میخواد که دوست دخترش بشی. میدونستم تینا توی این چند وقت هر کاری کرده برای این بوده موضوع دوستیش با مازیار رو وسط بکشه، واسه همین برای اینکه این قضیه رو پیش تینا یه چیزعادی نشون بدم، الکی بهش گفتم: خودمم یه چند وقتی بود فهمیده بودم نگاه هاش به تو از یه دوست اجتماعی فراتر رفته؛ منتها شک داشتم. ازش پرسیدم از من نترسیده چنین درخواستی به تو داده؟
در همون حالی که داشت دوربین گوشی موبایلشو برای عکس انداختن از نمایشگاه آماده می‌کرد گفت: حتماً دیده روی من گیر نیستی چنین پیشنهادی داده.
اون روز حرفامون تو دانشکده به همین جا ختم نشد. وقتی داشتیم به خونه برمی گشتیم همون بحث رو دوباره وسط کشیدمو گفتم: به نظرم مازیار یه سر و گردن از اون پسره سامیار بالاتره.
بدون اینکه منو نگاه کنه خندید و گفت: آره خوب مازیار خوشتیپ تر از اون پسره بد دهنه.
اون روز غروب تو آخرین کلامم خیال تینا رو بابت دوستیش با مازیار راحت کردم. وقتی کنار خونشون داشت از ماشینم پیاده میشد بهش گفتم: فقط در صورتی با دوستیت با مازیار موافقم که حتما بهش بگی منم خبر دارم و میدونم بهت پیشنهاد دوستی داده. اینطوری میخوام بفهمه این مدت با گاگول طرف نبوده.
سرشو از پنجره سمت شاگرد کرد تو و گفت: یعنی میگی بهش بگم تو خبر داری به من پیشنهاد دوستی داده؟ اینطوری برای خودت بد نمیشه؟
حرفشو قطع کردمو گفتم: فقط در این صورت با این قضیه مشکلی ندارم. دستاشو از لبه پنجره ماشین برداشتو و گفت: اونوقت نمیگه شایان از کجا فهمیده؟ پامو رو گاز گذاشتمو گفتم: بهش بگو خودش فهمیده بود، منو تحت فشار گذاشت، منم بهش گفتم.
اون روز یه پله دیگه به کرده شدن تینا به صورت علنی جلوی خودم نزدیک شدم.مطمئن بودم همه اینها رو به حساب بی غیرتیم میذاره.
آخر شب موضوع اون روز رو با مازیار در میون گذاشتم. پشت تلفن جوابمو با یه جوووون بلند داد. خوشحال بود که دارم موانع رو یکی پس از دیگری بر میدارم. اون شب دوتایی پشت تلفن کلی نقشه کشیدیم. قرار شد اون زمان هایی که تینا کنار منه، یا کنار من خوابیده، با یه میس کال بهش خبر بدم تا تو اون زمان به تینا زنگ بزنه و جلوی خودم باهاش لاس بزنه.
مهر ماه تموم شده بود و وارد آبان ماه شده بودیم.تینا بالاخره اون شرطی رو که بابت مخالفت نکردنم در مورد دوستیش با مازیار ازش خواسته بودم اجرا کرد و به مازیار گفت که شایان از پیشنهاد دوستی تو به من خبر داره…
تینا با این کارش بالاخره مجوز داشتن دوست پسر رو از من گرفت. البته قبلش چند روزی بابت خواسته من مقاومت کرد. بهونش این بود که اگه به مازیار بگم تو از درخواست دوستیش به من خبر داری و مخالفتی نداری ممکنه بعدا پرو بشه، جلوی تو به من چرت و پرت بگه و رفتارهای بدی داشته باشه.پیش بینی تینا درست بود؛ چون مرحله اول نقشه من و مازیار هم دقیقا همین بود تا یواش یواش جلوی من سر شوخی رو با تینا باز کنه. طبق نقشه قبلی از فردای روزی که تینا شرط منو اجرا کرد، زنگ زدن های مازیار به تینا جلوی من زیادتر شد. تو روز های اول با میس کال دادن به مازیار کاری میکردم که تو کوچه و خیابون وقتی تینا کنار منه بهش زنگ بزنه و مدام باهاش حرف بزنه…بعد یواش یواش این تلفن زدن ها رو به داخل خونه و تو ماشین کشیدم.
تینا چند روز اول به عنوان دوست دختر مازیار خجالت می کشید جلوی من باهاش حرف بزنه، اما کم کم براش عادی شد. وقتی تو ماشین کنار من نشسته بود و مازیار بهش زنگ میزد، ازش میخواستم صداشو برای منم پخش کنه. موقعی که مازیار پشت تلفن قربون صدقه اش می رفت، کیر شق شدمو باز طوریکه ببینه تو شلوارم جابجا میکردم و تو معرض دیدش قرار میدادم تا بفهمه در عین حال که هی بهش تاکید میکنم هدف مازیار هم مثل بقیه رابطه هست، اما از این لاس زدن و هدف مازیار بدم نمیاد و مخالفش نیستم.
حرف هایی که مازیار به تینا می زد طبق قرار قبلی، سراسر تعریف، تمجید و البته لاس زدن بود. یک بار حین همین تعریف و تمجید ها بود که باز با هماهنگی قبلی، وسط حرفاش پریدمو ، مثلا وانمود کردم داشتم حرفاشو گوش میکردم. بدین ترتیب، از اون لحظه منم وارد صحبت مازیار با تینا شدم.حسابی داشتیم واسه تینا فیلم بازی می کردیم.اصلا در مورد اینکه تینا دوست دخترش شده حرفی نزدیم. مازیار که سعی میکرد همه چیز رو عادی نشون بده، پیشنهاد ساخت یه گروه سه نفره تو تلگرام داد.
فکر کنم هفتم آبان ماه بود که مازیار این گروهو تو تلگرام به نام “دو به علاوه یک” ایجاد کرد. قرار بود تند تند، اسم گروه رو معنادار تغییر بده. شروع چت کردن سه نفری ما اولش در مورد روز جهانی کوروش بود که همون روز بود،اما یواش یواش صحبت ها به سمت خود تینا برگشت.
مازیار جلوی تینا تو چت برام نوشت، از این که تینا مال توئه بهت حسودیم میشه. دختر خوشگل و خوش اندامی هست.
اون روز مازیار با این حرفش خراب کردن دیوار حجب و حیا بین من و تینا رو شروع کرد و قرار بود طی روزهای آینده این دیوار رو کاملا خراب کنه و سر شوخی رو جلوی من اول تو تلگرام و بعد بیرون از تلگرام با تینا باز کنه.
برای کردن تینا جلوی خودم این اقدامات لازم بود. دیگه بعد از اون روز، این گروه سه نفره شب ها ساعت ۱۱ پاتوق ما شده بود. در طول روز تو دانشگاه و بیرون از دانشگاه و تو خونه با تینا بودم، اما شب ها سعی میکردم از تینا جدا باشم تا اومدنمون تو این گروه سه نفره موجه باشه.
طبق برنامه یواش یواش هر شب که میگذشت ،حرف زدن های مازیار تو این گروه سه نفره بودارتر میشد. گاهی که صحبت از ازدواج و متاهلی میشد، جلوی من برای تینا می نوشت کاشکی مال من بودی. جدیدا بدن تینا رو با فرانک مقایسه میکرد. تو چت می نوشت شلوار تنگ و سفید بیشتر بهت میاد.
به همین بهونه بود که با هماهنگی من واسش یه شلوار سفید جین زاپ دار خرید. به روی تینا نیاوردم. منتظر بودم خود تینا به من بگه اما نگفت. وقتی پوشیدش از اون شلوار قبلیش به خاطر زاپ های بیشترش، رون هاشو سکسی تر و تحریک کننده تر نشون میداد. مازیار جریان خریدن شلوار واسه تینا رو تو اون گروه سه نفره مطرح کرد. تینا هم به خاطر اینکه من فهمیدم یه نفر غیر از شوهرش واسش شلوار خریده و بدون اطلاع من اون شلوار رو پاش کرده حسابی خجالت کشید،اما طوری رفتار کردم که این خجالت کشیدنش تو چت زیاد طول نکشید. تو تلگرام به آیدی خودش پیام دادم که من مخالفتی با خریدی که مازیار برات کرده ندارم، فقط به من خبر میدادی بهتر بود. چون قرار شد همه چیزو به من بگی.
درست از بعد از خریدن اون شلواره بود که مازیار جلوی من سر شوخی و خنده و تیکه انداختن به تینا رو باز کرد. حتی مردن عموی مازیار، یک روز بعد از اربعین هم نتونست مانع از اومدن مازیار به گروه و شوخی نکردنش با تینا بشه.مثلا موقعی که من و مازیار تو گروه بودیم و تینا بعدا وارد گروه میشد، با نوشتن یه جووووووون بزرگ ازش استقبال میکرد. براش استیکرهای بوس و لب گرفتن می فرستاد. گاهی هم که سه تایی حرف زدنمون به کل کل می کشید، به بهونه اینکه مازیار هم جنس منه و تینا افکار فمنیستی داره از عمد طرف مازیار رو می گرفتمو پشت تینا رو خالی میکردم. این باعث میشد مازیار راحت تر بتونه به سمت حرفای ممنوعه و گاها زیر نافی و فرستادن استیکرهای نیمه سکسی بره و جو کل کل همیشه بینشون باقی بمونه.
شگرد مازیار این شده بود که اول تو چت حرفاشو میزد؛ بعد از پایان چت کردنمون به تینا وانمود میکرد این حرفا واسه خندس و همه شوخیه. اینطوری قصد داشت یواش یواش همه چیز رو بین خودمون عادی کنه.
مثلا یه شب به زاپ(پارگی) روی رون شلوار تینا گیر داد که میشه با نگاه بهش، عیار رنگ وسط لاپاتو حدس زد…دو سه شب بعد از این جریان وقتی دوباره داشتیم سه تایی تو تلگرام چت میکردیم، مازیار این بار به صاف و صیقلی بودن پوست دست تینا گیر داد و اینکه چطوری اپیلاسیون میکنه؟.وقتی هم ازش پرسید جاهای دیگه هم همینطوری صاف و صیقلی هست، با فحش و اعتراض تینا روبرو شد.
یه شب مازیار تو چت من و تینا رو به یک پارتی و دورهمی خودمونی که میگفت خودش هم خوانندش هست دعوت کرد.
اولش قبول کردم؛اما بعدش وقتی یادم افتاد جریان کرده شدن تینا جلوی خودمو برای دوستاش گفته، پشیمون شدم. یه چیزی رو بهونه کردمو نرفتیم. در عوض فردای اون روز من و تینا رو به یه برگر زغالی که روبروی پارک قیطریه بود دعوت کرد. بعد از ناهار از اونجا هم وارد پارک شدیم…تو یکی از آلاچیق های پارک نشسته بودیم. تینا داشت در مورد چهارم آذرماه که مصادف با روز جهانی منع خشونت علیه زنان بود کلی تبلیغ میکرد و میگفت شاید واسه همینه که من یه فمنیسم شدم. تو اون لحظاتی که مازیار ازکنار ما روی صندلی بلند میشد روبروی ما می ایستاد و در مورد موضوعی صحبت میکرد، نگاهشو به لاپای تینا می دیدم که مانتوی جلو بازش به خاطر نشستنش روی صندلی کنار رفته بود و کاملا رون ها و لاپاش معلوم شده بود.
لعنتی موقع صحبت کردن با تینا چنان تابلو لاپاشو نگاه میکرد که خود تینا هم فهمیده بود‌. تو اون لحظات رفتارهایی که مازیار میکرد خودجوش بود. با من هماهنگ نکرده بود، اما خوب هر کاری میکرد در جهت اهداف من بود‌.اون روز نگاه های غضب آلود تینا به مازیار نه تنها تاثیری نکرد، بلکه قضیه رو بدتر کرد. حالا دیگه تینا هر حرفی میزد مازیار باهاش مخالفت میکرد. این قدر این کار رو تکرار کرد تا باعث اعتراض تینا شد. اعتراضش باعث کشیده شدن لپش توسط مازیار شد و این کشیده شدن لپش تا لحظه ای که مازیار کنار ما بود ادامه داشت.
اون روز مازیار دست زدن به بدن تینا رو جلوی من شروع کرده بود.از من خواست سه تایی بیشتر بیرون بریم تا بتونه یواش یواش جلوی من به جاهای دیگه بدن تینا هم دسترسی پیدا کنه.
همون شب که واسه چت سه نفره آخر شب آنلاین شدم، طبق معمول قبل از ورود به گروه، تلگرام تینا رو باز کردم تا بفهمم مازیار و فرانک چی به تینا گفتن. اما یهو چشمم خورد به اکانت سیامک که برای تینا پیام فرستاده بود.
حسابی شوکه شدم. دیگه انتظار اینو نداشتم. صفحه تلگرام سیامک رو که باز کردم تاریخ شروع مجدد چت کردنش با تینا تقریباً مال یک هفته پیش بود. شروع کننده چت هم سیامک بود. کلی حرف‌های قشنگ و عشقولانه و گول زننده و دختر خر کن براش نوشته بود. به تینا القا کرده بود که نتونسته با وجود ازدواج کردن و متاهل شدنش فراموشش کنه. نوشته بود چشمام هنوز تو دانشگاه دنبالته؛ خیلی تلاش کردم تا به خاطر شایان بی خیال بشم، ولی انگاری نمیشه.سیامک برای دوباره با تینا بودن کلی حرف زده بود، اما جوابهای کوتاه تینا و رفتار سردش با سیامک نشان می داد با وجود مازیار تمایلی به سیامک نداره.
حرف های سیامک به من ثابت کرد زیادی روی رفاقت و وفاداریش حساب کرده بودم. اصلاً فکر نمی کردم دوباره به سمت تینا برگرده. حالا دیگه کردن تینا و خیانت به منو ترجیح داده بود. شاید دلیلش فاصله گرفتن من از سیامک بود. دانشگاه کمتر می دیدمش.
روزهای باقیمانده آبان ماه هم تمام شد. هفت تا هشت روز هم از آذر ماه گذشت.نزدیک به دو هفته پر از لذت و هیجانو پشت سر گذاشته بودم. توی اون نزدیک به دو هفته، به خاطر شوخی ها و دستمالی های مازیار که هر روز بدتر از دیروز میشد، ابعاد تازه‌ای از بی غیرتی من برای تینا رو شده بود.
دیگه کشیدن لپ تینا کار هر روز مازیار شده بود. هر بار که لپشو می کشید،جواب آخ تینا رو با یه “جووون” میداد و کاری می کرد صورت تینا بیشتر به صورتش نزدیک بشه. منم تو شوخی هایی که مازیار با تینا میکرد خودمو الکی با گوشی تو دستم مشغول میکردم، یا الکی به کسی زنگ میزدم. یادمه یه روز که واسه تینا یه روژ لب کالباسی مات خرید بود، از عمدی جلوی من بهش داد و گفت: از فردا اینو به لبات بمال که رنگش با رنگ جاهای خوب خوب بدنت ست بشه.
موقع نشستن کنار همدیگه تو پارک و روی صندلی و به خصوص تو ماشین که من راننده اش بودم دستمالی کردن تینا به اوج می رسید.‌ ماشین بهترین مکان برای دستمالی تینا و ریختن حجب و حیای بین ما توسط مازیار بود. هم جای کوچیک و دنجی بود و هم کسی چیزی نمی دید. هر وقت تو ماشین با تینا شوخی می کرد و از تینا جواب درست نمی گرفت، از صندلی عقب دستشو دور گردنش حلقه می کرد، صورتشو به صورت تینا نزدیک می‌کرد، به بهونه به غلط کردن انداختنش دستشو روی گردن تینا فشار میداد و لباشو نزدیک لبش میکرد. یکی دو بار هم قبل از نشستن تینا روی صندلی جلو، دستشو به بهونه تمیز کردن صندلی از پشت زیر کون تینا قرار داد. منم هر بار که مازیار از پشت سر با تینا گلاویز می‌شد، یا دستشو زیر کونش قرار می داد شق میکردمو طبق خواسته مازیار طوری که تینا بفهمه تو شلوارم جابجاش می‌کردم.
بالاخره با شدت گرفتن شوخی های ناجور مازیار، صدای اعتراض تینا به من بلند شد. یه روز ظهر، تو خونه خودمون بودیم و من پشت کامپیوترم نشسته بودم که اومد تو اتاقم روی میز کامپیوتر نشست و گفت: تو چرا اصلا به شوخی های زشتی که مازیار جدیدا داره با من میکنه اعتراضی نمیکنی؟
قیافه حق به جانبی گرفتمو گفتم: چرا به من اعتراض میکنی؟ برو به خودش اعتراض کن.در ضمن مازیار رفیق فابریک خودته. قبلا هم بهت گفته بودم دوست اجتماعی داشتن با دوست پسر داشتن که هیچ ممنوعه ای توش نیست فرق داره. در ضمن پیش بینی کرده بودم مازیار واسه عشق و حالش سر شوخی رو باهات باز کنه، ولی تصور نمیکردم بخواد جلوی منم دستمالیت کنه. کامپیوترمو خاموش کردمو کیرمو خیلی تابلو لای پام جابجا کردمو بهش گفتم: الان دیگه همه پسرها از جمله مازیار از دوست دخترشون توقع عشق و حال دارن. مطمئن باش مازیار هم مثل بقیه دنبال کردنه و میخواد بکنتت.
همزمان که داشتم این حرفا رو میزدم، یکی دوبار هم پاهامو باز کردم تا کیر شق شدم از وسط پاهام بیرون بزنه و تو دید تینا قرار بگیره. در حقیقت با شق شدن کیرم داشتم غیر مستقیم سیگنال رضایت از کرده شدن احتمالیش به مغز تینا می فرستادم.
همون لحظه یه پس گردنی آروم نثار گردنم کرد و گفت: اونجات که خوابید بیا تو پذیرایی ناهار حاضره. وقتی هم داشت از اتاقم بیرون می رفت برگشت گفت: مازیار با پسرهای دیگه فرق میکنه.دیوونه نیست…میدونه من متاهلم. اصلا دنبال این کارها نیست. بلند شدمو تابلو سر کیرمو فشار دادمو گفتم: کاری نداره که در آینده بهت ثابت میکنم.
تینا با این حرفاش بهونه خوبی دست من داد تا از این به بعد هم در مقابل شوخی های مازیار واکنش نشون ندم.
زیاد شدن شوخی ها و حرفای ناجور مازیار تو گروه سه نفره هم باعث شد تینا برای خنثی کردن مازیار دنبال این باشه که فرانک و سینا رو هم وارد گروه کنه، وقتی این مسئله رو تو گروه مطرح کرد، مازیار شدیدا مخالفت کرد و شرط اومدن اون دو تا به گروهو لب دادن تینا قرار داد و گفت من دوست دختر خشک و خالی نمیخوام.
این اولین بار بود که مازیار داشت تینا رو به عنوان دوست دختر خودش جلوی من صدا میکرد.
طبیعی بود که تینا از مازیار بخاطر مطرح کردن چنین خواسته ای اونم جلوی من ناراحت بشه و شد. اما به نظر من بهترین زمان بود که مازیار موضوع کردن تینا جلوی منو، این بار به طور جدی و واقعی تو چت خصوصی و خارج از گروه با تینا مطرح کنه. قبلا هم مازیار چنین خواسته ای رو باهاش مطرح کرده بود، اما تینا همه چیز رو به شوخی گرفته بود.
وقتی موضوع رو با مازیار مطرح کردم، قرار شد همون شب بعد از پایان چت کردنمون تو گروه به صورت خصوصی موضوع رو با تینا مطرح کنه و کپی چتشون رو برای منم بفرسته.
فردای اون روز بعد از خوردن صبحانه وقتی به سراغ گوشی موبایلم رفتم، با خوندن پیام‌هایی که مازیار از صفحه چتش باتینا برای من فرستاده بود حسابی تو ذوقم خورد. تینا با این خواسته مازیار شدیدا مخالفت کرده بود. این بار به مازیار خیلی جدی گفته بود درسته که شایان رو من تعصب نداره و تو هم هر غلط میتونی داری جلوش با من میکنی،اما من زندگیمو دوست دارم. نمیخوام به خاطر دیوونه بازی های تو خرابش کنم. مازیار برای قانع کردن تینا براش نوشته بود وقتی اون همه تو ماشین باهات شوخی میکنم و شایان جای اعتراض کیرش بلند میشه، یعنی شایان بی غیرت تر از این حرفاست. مطمئن باش اگه جلوش بکنمت هم چیزی نمیگه. با وجود اینکه تینا با این خواسته مازیار مخالفت کرده بود، اما تو پیام هاش یه نکته امیدوار کننده پیدا کردم. برای مازیار نوشته بود درسته که تابوشکنی و روابط ممنوعه چه پنهانی از شوهر و چه با اطلاع شوهر برای ما زنها هم مثل مردها هیجان انگیز و لذت بخشه، اما به همان اندازه برای ما زنها زندگی خراب کنه…
حالا دیگه فهمیده بودم خیلی از زن هایی که سنتی فکر نمیکنن، از کرد شدن جلوی شوهر توسط یه مرد غریبه حسابی لذت می برند، ولی به خاطر حجب و حیا و ترس از خراب شدن زندگی بروز نمیدن.
حالا دیگه نوبت من بود که ازهمه هنرم واسه عادی تر کردن رابطه تینا با مازیار جلوی خودم استفاده کنم. برای همین زیاد صبر نکردمو اون شب تینا رو واسه عشق و حال به خونه خودمون بردم…
آخر شب تینا رو روی کمر خوابونده بودمش،پاهاشو بالا داده بودم. وقتی کلاهک کیرمو روی سوراخ کسش قرار دادم، بهش گفتم: جووووون!!! خیلی ها تو دانشگاه تو حسرت این کس بودن، ولی قراره مال من بشه.
خنده ای کرد و گفت: مگه الان مال تو نیست؟. به کیر خیسم یه فشار محکم دادم. کلاهکش وارد کسش شد. همزمان با ناله تینا بهش گفتم: نه دیگه، تا زمانیکه زیر یک سقف زندگی مشترکمون رو شروع نکردیم، اختیار جلو و عقبت کاملا با خودته.
با یک دستم دهنشو گرفتم و با دو سه تا تقه محکم و پشت سر هم کیرمو تا خایه تو کسش جا کردم. بلافاصله دستمو کنار زد، یک آه ناز و طولانی کشید. در حالیکه تند تند نفس میکشید گفت: یعنی چی اختیارشون با خودمه؟
همزمان که کیرمو آروم آروم تو کسش عقب جلو میکردم بهش گفتم: یعنی مثل دوران مجردیت که من وجود نداشتم اختیارشون با خودته.
شاید اگه همون لحظه کسش آب نمیداخت و آبش نمی اومد، از سکوتش نمی فهمیدم منظورمو فهمیده یا نه. بلافاصله منم از هیجان اینکه تینا منظورمو گرفته خودمو خراب کردم. آبم داشت از کیرم بیرون میزد که با دو تا تلمبه محکم کیرمو بیرون کشیدم؛ سریع شورتمو جلوی کیرم گرفتمو آبم تمام شورتمو خیس کرد.
تینا هیچ وقت اینطور سریع ارضا نمیشد. هر وقت میکردمش بین پانزده تا بیست دقیقه طول میکشید تا آبش بیاد.اما این بار دلیلشو خوب میدونستم.
اون شب بعد از ارضا کردن تینا و اومدن آب خودم دوتایی مثل جنازه رو تخت، خوابمون برده بود که گوشی موبایلم زنگ خورد. مازیار بود. وقتی فهمید دو تایی پیش هم هستیم، پی برد چه خبر بوده، ازم خواست صداشو رو آیفون بذارم. وقتی این کار رو کردم خطاب به تینا گفت: خیلی نامردی، دوست دختر منی ولی حال و هولتو با یکی دیگه میکنی،پس من چی؟ بعد با شوخی و خنده دوباره گیر داد بهش که منم لب میخوام. این دفعه که بیرون دیدمت حتما می گیرم ازت.
اون شب به دلیل خستگی همه حرف ها تا همین حد باقی موند و بعدش خوابیدیم. معنی نداشت وقتی من و تینا کنار هم هستیم، تو تلگرام و اون گروه سه نفره چت کنیم…
صبح روز بعد تینا از پیش من رفت. به ظهر نکشیده ازش تو تلگرام برام پیام اومد. نوشته بود الان با فرانک بیرون هستم.فرانک میگه اینکه شایان گفته اختیار زندگیت فعلا دست خودته چرت گفته…
دیگه بقیه حرفاشو نخوندم. با توجه به شناختی که از فرانک داشتم بعید می دونستم این حرفا گفته های فرانک باشه.شک نداشتم تینا داره از خودش میگه. شاید میخواسته از حرف های من مطمئن بشه. برای همین براش نوشتم اتفاقا اونیکه چرت میگه فرانکه. تو خودت که اخلاق منو میدونی، حرفام نشون دهنده تفکرمه. به احدی اجازه دخالت تو زندگیمون رو نمیدم. هر کی هم مثل فرانک حرف زیادی زد بفرستش پیش من تا حالیش کنم.بعد برای اینکه دیگه کاملا خیالشو راحت کنم گفتم: اصلا به مرور این قضیه رو بهت ثابت میکنم.
بعد از فرستادن پیام ها برای تینا کیرم تو شلوارم حسابی شق کرده بود.
اون روز این جریانو تلفنی برای مازیار هم تعریف کردم. کلی بشکن زد و گفت خوب کاری کردی.میخوام کاری کنم دیگه علنی هم جلوی خودت واسه من پایین بکشه…
مازیار کاملاً ضعف منو فهمیده بود میدونست اینجور حرف زدنش ،منو بدجوری تحریک میکنه. بعد از اون هم حرفو کشیده بود به پویا و میگفت: این پسره هم بدجوری تو کف تیناست. میدونه من کردمش. گیر داده این بار خواستی بکنیش منم بیام.
تلفن رو که قطع کردم داشتم پویا رو در حال جق زدن به خاطر تینا تصورمیکردم و حسابی هیجانی میشدم.
آخر شب همون روز، تو اون گروه تلگرامی سه نفره، خود تینا با دست خودش تو دام و نقشه ای که ما براش ریخته بودیم افتاد. دیگه کاملا حرفای اون روز من، بابت بودن اختیار دست خودشو باور کرده بود.مثلا می خواست یک بار دیگه از این چیزی که اسمشو روشنفکری من گذاشته بود جلو مازیار تعریف کنه، از آزادی و اختیار داشتنش مثل دوران مجردیش پیش مازیار گفت.اما نمیدونست که قبلا بابت این قضیه براش نقشه کشیدیم. اون شب مازیار تو تلگرام پیش من و تینا از دوست دخترهای قبلی و رابطه با اونها گفت. البته به طور مستقیم به کردن و گاییدن دوست دخترهاش اشاره نکرد.اما خیلی تابلو حرف زد.همین تابلو حرف زدن مازیار بهونه خوبی شد تا بعد از پایان چت کردن سه نفریمون تو صفحه خود تینا براش بنویسم،منظور مازیار اینه که تا حالا همه دوست دختراشو کرده و در مورد تو هم چنین هدفی داره. اما تینا همچنان انکار میکرد و میگفت مازیار چنین پسری نیست.
فردای اون روز وقتی جریان رو به مازیار گفتم، قرار شد شوخی های حرفی و دستی رو با تینا بیشتر از قبل کنه.همون روز قرار شد مازیار هم حتماً در مورد تابلو شدن شق کردن های من تلفنی با تینا صحبت کنه.
جالب بود قرار بود من به تینا ثابت کنم مازیار قصدش کردنه… مازیار هم قصد داشت با شوخی های دستی و رفتاریش جلو من به تینا ثابت کنه که شایان وقتی چیزی نمیگه یعنی بدش نمیاد تو رو بکنم.
حالا دیگه من و مازیار هماهنگ با هم برنامه هامون واسه کردن تینا جلوی خودمو پیش می بردیم. به تینا گفته بود مطمئن باش وقتی شایان قبول کرده من دوست پسرت باشم، شک نکن با کردنت هم مخالف نیست…
دبگه هر حرکت مازیار و عکس العمل تینا به من هیجان میداد.
مثلا وقتی سه تایی چند ساعتی با هم بیرون از خونه بودیم موقع جدا شدن از هم، مازیار با من دست میداد. با تینا روبوسی میکرد که دیگه تبدیل به بوسبدن لب و سرانجام لب گرفتن های کوتاه شد.
وضعیت دستمالی و تیکه پرونی های مازیار جلوی من طوری شده بود که تینا دیگه کمتر با بیرون بودن های سه نفری موافقت میکرد…اما مازیار تلافی این کار رو تو چت کردن های سه نفره در می آورد.
یه روز خیلی ریلکس اومد تو گروه برای من و تینا نوشت که سینا بالاخره فرانکو کرد.

ادامه…

نوشته: shayan.278

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها