داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

زنم و مهتاب

بعد از شام کمی تلویزیون نگاه کردیم و پس از حرفهای معمولی مهتاب خداحافظی کرد و رفت. موقع خواب به افسانه گفتم: انگار با این مهتاب خانوم خیلی صمیمی شدی. تا حالا ندیده بودم با همسایه ها اینجوری باشی.
افسانه نگاهی بهم کرد و در حالیکه لباس خوابش رو تنش میکرد گفت: یه جورایی دلم براش میسوزه. اوایل فکر میکردم ازین بیوه زنهای دریده و پرروئه. ولی وقتی بیشتر شناختمش متوجه شدم که سرش توی کار خودشه. زیاد هم با کسی دمخور نمیشه و از اینکه توی محل شناخته بشه میترسه. واسه همین فقط میاد پیش من. امشب هم بهش گفتم جلوت راحت باشه چون میدونستم که نه اون نظری بهت داره نه تو. البته اگه سوء استفاده نکنی.
نگاهم رو به اندام موزون افسانه انداختم که زیر لباس خواب توری منو به چالش میکشید. تا همینجا هم همین هیکل سکسی و صورت زیباش باعث شده بودبعد از ازدواج به هیچ زنی نگاه نکنم. از نظر من افسانه از هفتاد درصد زنهایی که میدیدم بهتر بود و اون سی درصد هم شاید انگشت کوچیکش میشدن. در حالیکه دستم رو دور کمرش مینداختم به سمت خودم کشیدمش تا تلافی این شب پر شرر رو سرش در بیارم.
دیگه اومدن مهتاب به خونمون برای من یک امرعادی شده بود و ازاینکه هر روز بعد از برگشتن از محل کارم اونو با لباس خونه ببینم هم برام عادی تر. دیگه مثل روزای اول پنهانی بهش زل نمیزدم و البته اونهم خیلی راحت تر باهام برخورد میکرد. به اسم کوچیک صدام میکرد و هنگام سلام و احوالپرسی باهام دست میداد. افسانه هم نسبت به هردومون اعتماد داشت و همین باعث شده بود که نتونیم از اعتمادش سوء استفاده کنیم. حس میکردیم مهتاب عضوی از خانوادمونه. یکی مثل خواهرزنم. اما یه چیزی توی رفتار افسانه برام عجیب بود. اینکه هر روز بیشتر و بیشتر به مهتاب وابسته میشد و این وابستگیش بدجوری روی مخ من بود. البته نه اینکه بخوام بهش حسادت کنم ولی از اینهمه توجه خیلی عصبی میشدم. دیگه جایی نبود که ما بخوایم بریم و مهتاب با ما نباشه. تعطیلات آخر هفته، وسط هفته و خلاصه هر روز تعطیلی که میخواستیم دونفری جایی بریم، مهتاب رو هم با خودش می آورد. چندین بار در مورد این موضوع به افسانه تذکر دادم اما اون هربار به این بهانه که مهتاب تنهاست و کسی رو نداره کار خودش رو توجیح میکرد. جدا از این مسائل خیلی هم به مهتاب حساس شده بود واگه یه روزی ازش بد میگفتم سریع واکنش نشون میداد. البته تمام این موضوعات در مقابل اتفاقی که اون روز افتاد هیچی نیست. اتفاقی که باعث شد اون روی رابطه افسانه با مهتاب برای من معلوم بشه!!
یکی از روزهای میان هفته بهاری بود. همه جارو گل و بلبل پر کرده بود و من هم تصمیم داشتم اونروز رو زودتر بیام خونه تا با افسانه یه دوری توی شهر بزنیم. هرچند میدونستم که مهتاب هم باهامون میاد. به همین خاطر بعد از اینکه ناهار رو توی سلف سرویس اداره خوردم یه برگه مرخصی نوشتم و از محل کارم زدم بیرون. قصد داشتم که با رفتنم توی این ساعت به خونه، افسانه رو سورپرایز کنم. میدونستم که از گردش توی شهر خسته نمیشه. همیشه هم پای بیرون رفتن بود و هر وقت حتی نیمه شب بهش میگفتم حاضر شو بریم بیرون یه دوری بزنیم بازهم نه نمیگفت. ماشین رو توی پارکینگ نبردم و بیرون از خونه پارک کردم. میدونستم که اون ساعت از روز حتما مهتاب هم توی خونه ست به همین خاطر وقتی در آپارتمان رو باز کردم انتظار داشتم که مثل همیشه توی خونه ببینمش اما نبود. خیلی آروم وارد خونه شدم و درب رو پشت سرم بستم. توی آشپزخونه رو نگاه میکردم که حس کردم صدایی از توی اتاق خواب میاد. حدس زدم که باید توی اتاق خوابیده باشن. خیلی آروم طوریکه بیدارشون نکنم به سمت اتاق خواب رفتم که درش نیمه باز بود. اما اونچیزی که از لای در مشاهده کردم تا چند ثانیه سر جای خودم میخکوبم کرد!!
توی اتاق، مهتاب رو دیدم که لخت روی تخت دونفرمون دراز کشیده بود و پاهاش رو از هم باز کرده بود و افسانه در حالیکه اونم لخت بود و پشت به در قنبل کرده بود سرش رو بین پاهای مهتاب گذاشته بود و مشغول لیسیدن کسش بود. اووه خدای من اون دونفر مشغول لز بودن. مهتاب چشماش رو بسته بود و لذت رو میشد توی چهرش به وضوح مشاهده کرد. تا اون لحظه هیچوقت دوتا زن رو در حال لز ندیده بودم و بیشتر توی عکسها و گاهی فیلمهای کوتاه توی موبایل دیده بودم. اما حالا روی تخت اتاق خواب خونمون داشتم همسرم رو در حال لز با زن همسایه میدیدم. افسانه در حالیکه با یه دست کسش رو که طرف من بود رو میمالید با دست دیگه همزمان با زبون زدن کس مهتاب رو مالش میداد. مهتاب هم گاهی کمرش رو از روی تخت بلند میکرد. اونجا بود که به خودم اومدم تونستم به اندام و هیکل مهتاب توجه کنم. پاهای سفید و خوش تراشش رو به هوا بود و سینه های تپلش باوجود بزرگ بودن همچنان سفت و شق تکون تکون میخورد. نوک صورتیش هم به واسطه تحریک جنسی سفت و بیرون زده شده بود. افسانه یه مقدار دیگه کس مهتاب رو لیس زد و آروم خودش رو تا روی سینه هاش بالا کشید و نوک یکی از پستونهای مهتاب رو به دندون گرفت. اونجا بود که تونستم کس تپل و صورتی رنگ مهتاب رو از لای پای هر دوشون ببینم. افسانه به طرز ماهرانه ای کسش رو روی کس مهتاب میکشید و با هر حرکت کمرش لذتی رو به هردوشون میداد. منکه هنوز مات و مبهوت کنار در ایستاده بودم و بدون هیچ حرکتی نگاهشون میکردم. یک لحظه وقتی افسانه بوسه ای نسبتا طولانی از لب های قلوه ای مهتاب گرفت حس کردم که میخواد از روی تخت بلند بشه. سریع خودم رو عقب کشیدم و برگشتم به پذیرایی. چند لحظه بعد وقتی از بیرون نیومدن افسانه مطمئن شدم به کنار در اتاق برگشتم. اما اینبار با دیدن اونچیزی که توی اتاق بود بیشتر از قبل شوکه شدم.
افسانه یه دیلدوی کمری رو به خودش بسته بود و آماده کردن مهتاب شده بود. تا قبل از این دیلدوها رو فقط توی سایت های سکسی دیده بودم و اصلا نمیتونستم تجسم کنم که یه روز زنم رو در حال استفاده از یکیشون ببنیم. افسانه پاهای مهتاب رو از هم باز کرد و سر سیاه دیلدوی کمریش رو به روی کس تحریک شده و خیسش کشید. درست مثل مردی که میخواد کیرش رو توی کس زنی فرو کنه. یاد سکس خودمون افتادم که افسانه بیشتر از فرو کردن به مالیدن کیرم روی کسش علاقه داشت. وحالا هم داشت همین کار رو انجام میداد. پس از چند بار این کار رو انجام دادن خیلی آروم دیلدو رو تا ته کس مهتاب فرو کرد. همین حرکت باعث شد ناله ای بلند ازش بلند بشه و توی سکوت اتاق بپیچه. افسانه خنده ای کرد و گفت: جووووون حال کردی آره؟ هنوز اولشه. طوری بکنمت که راه خونتون رو گم کنی.

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها