داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زن شدنم تو دوره دبیرستان

سلام این داستانو با واقعیت زندگیم نوشتم ولی اصراری به حقیقت داشتنش ندارم خواستید باور کنید میل خودتونه ولی لطفا توهین نکنید🙂
من آیدام 18 سالمه با ظاهر و اندام خوب و پوست سفید از ی خونواده نسبتا مذهبی به غیر خودم که زیاد به موضوع حجاب و مذهبیات اهمیتی نمیدم…
این خاطرم واسه پارساله که کلاس یازدهم بودم و الانم چون آخرای مدرسه شده یاد این خاطرم افتادم و گفتم بنویسم
نزدیک به اواخر مدرسه ها بود و منم ی شاگرد خیلی زرنگ اما خجالتی که بخاطر زیباییم همیشه مورد توجه قرار می گرفتم.
یروز که از مدرسه بر میگشتم طبق معمول کلی پسر به قصد متلک انداختن و مخ زنی اطراف مدرسه بودن و مزاحم دخترا میشدن منم که بخاطر ظاهرم دل هر پسری رو میبردم و چند روزی بود ی پسره سیریش همش میومد شماره میداد و اصرار داشت اشنا شیم ولی قبول نمی‌کردم…
راستشو بگم خیلی دوس داشتم که با پسری ارتباط داشته باشم ولی ترسم از خونواده و افت درسی و بی آبرویی و… جلوی منو میگرفت.
چند هفته گذشت تا اینکه یه روز سر کلاس فهمیدم دوستِ صمیمیم الناز رل زده و همش از اتفاقات سر قرار و حسی که داشت واسم میگفت و حسابی منو به دوس پسر داشتن تحریک کرد. اون روز که به خونه برگشتم موقع استراحت مُدام به شماره اون پسره و حرفای الناز فکر میکردم.بعد از کلی با خودم کلنجار رفتن تصمیم گرفتم که بهش پیام بدم ببینم چطور آدمیه و این شد شروع ارتباطم با اون پسر…
گوشیمو برداشتم که بهش تکست بدم ولی نمیدونستم چی بگم بخاطر همین فقط ی سلام فرستادم و بعد از تقریبا نیم ساعت جواب داد سلام شما و خودمو معرفی کردم و وقتی فهمید کی هستم کلی خوشحال شد و نوشت اصلا توقع نداشتم پیام بدی و سوپرایزم کردی و…خودش رو امیر معرفی کرد و یکم که حرف زدیم قرار شد پنج شنبه اون هفته داخل ی کافه همو ببینیم واسه اشنایی و منم حسابی منتظر اون روز…
بالاخره بعد از چند روز صبر کردن پنج شنبه رسید و قبل از رفتن ی تیپ سکسی و قشنگم زدم با کلی ارایش و کلی به خودم رسیدم و به سمت ادرس کافه ای که ارسال کرده بود راه افتادم
وقتی به اونجا رسیدم انگار که چشماش برق خاصی زد و ی لحظه هم چشمشو از رو چهره و بدنم بر نمیداشت.بعد از یکم سلام و احوال پرسی یهو دستمو گرفت و گفت تا حالا فرشته به این قشنگی ندیده بودم.،عوضی خیلی بلد بود با حرفاش ادمو خام کنه…اون لحظه یکمی جا خوردم و در کنارش اعتماد بنفس زیادی وجودمو فرا گرفت.راستش ازش خوشم اومده بود و ظاهرش تو دل برو و مثبت به نظر میو
موقع سفارش دادن ازم پرسید چی دوس داری گفتم هرچی شما سفارش بدی و اون دو تا قهوه از گارسون خواست و هزینشم خودش حساب کرد…حین صحبتاش از خودش واسم میگفت که قصدش واسه رابطه جدیه و دنبال کسی میگرده که عمرشو واسش بزاره و… از این حرفای گول زننده منم ساده ساده باورم میشد و هر لحظه مهرش بیشتر ب دلم مینشست…
وسط صحبتامون تلفنش زنگ خورد و وقتی جواب داد صدای گوشیشو کم کرد و نمیدونم کی بود و چی گفت ولی وقتی قطع کرد با کلی معذرت خواهی و شرمندگی گفت ی کار ضروری واسش پیش اومده باید بره با اینکه یکم ناراحت شدم و مشکوک به اینکه اون کی بود ولی به روی خودم نیاوردم و از هم خداحافظی کردیم و رفت…
به خونه برگشتم و کلا اون روز حس خوبی داشتم اما تا اخر شب بهم پیام نداد و نمیدونستم مشکل چیه نه ب اون تعریفاش از من ن به بی محلیش و رفتنش!
ساعتای یازده دوازده شب شده بود میخاستم بخوابم
کم کم چشمام گرم خواب شده بود که صدای پیام های مکرر گوشیم منو بی خواب کرد وقتی بازشون کردم دیدم از طرف امیره ولی وقتی چشمم به متنش خورد شدیدا جا خوردم اصلا بهش نمی‌خورد اینطور آدمی باشه…
(قسمت های بعد +18 می‌شه)
#aida

نوشته: Aida

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها