داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

پاره شدنم برای یک نمره

سلام . من آرتین هستم الان ۲۲ سالمه و این داستان به وقتی بر میگرده که اون موقه ۱۵ . سالم بود و کلاس نهم بودم . تقریبا آخرای ترم اول بود و همه واسه امتحانای نوبت اول آماده میشدن من درسم خیلی خوبه و تنها مشکلی که دارم درس عربیه که اصلا تو مخم نمیره اصلا هیچی از عربی نمی‌دونستم معلم عربیمون هم که نگم براتون هیچکس جرعت نمیکرد تو کلاسش جیکش در بیاد آدم خیلی خشنی بود و هیچکدوم بچه ها باهاش حال نمی‌کردن و یه اخلاقی هم که داشت اگه حتی آسمون به زمین نیومد حتی بیستم پنج صدم به کسی ارفاق نمیکرد توی کلاسش با اخم می‌نشست و درسش رو میداد و می‌رفت بگذریم گذشت تا امتحانا شروع شد و روز امتحان عربی رسید و دادیم و اومدیم بیرون از الان میدونستم ریده بودم دم مدرسه که رسیدم بابام منتظر بود تا بریم خونه بابام هم از اخلاق سگ ترین آدمای روزگاری و اون سال با عموم سر اینکه من نمره معدلم بالای نوزده و نیم میاد و از پسر عموم بیشتر میشه شرط بسته بود به محض اینکه سوار شدم گفت ماشالا به پسرم که منو مقابل عموت سربلند خواهی کرد غافل از اینکه یه بار بپرسه امتحان چطور بود و این حرفا گذشت تا امتحانا تموم شد و کلاس ها شروع شد روز به روز به استرس ام اضافه میشد و شب ها خوابن نمی‌گرفت یه فکری به سرم زد با این که خیلی خطرناک بود ولی ارزششو داشت تا از کمربند های آتشین و سوزان بابام در امون بمونم تصمیم گرفتم تا برم و با آقای ناصری حرف بزنم آهان یادم رفت بگم آقای ناصری همون معلم عربیمون هست یه مرد تقریبا ۴۵ ساله با اندام چارشونه با یکم شکم قدبلند با ریش زبر و سیاه و مو های کم پشت تا حدی که جلوی سرش تاس بود و اینم بگم که با بدنی پر از مو البته اینو از دست هایش و بالای سینه اش که از یقه بازش معلوم می‌فهمیدم همیشه کت و شلوار میپوشید و یه پرستیژ جدی داشت که همه ازش میترسیدن . خلاصه تصمیم گرفتم برم و باهاش حرف بزنم و اگه لازم باشه بهش کل پس اندازم که اون روز تقریبا یه سیصد هزار تومانی میشد بهش بدم تا تجدیدم نکنه زنگ تفریح بود و قرار بود این زنگ آقای ناصری بیاد کلاس ما رفتم دم اتاق دبیران وایسادم تا زنگ خورد و کم کم معلمان رفتن سرکلاساشون و آقای ناصری هم از دفتر اومد بیرون رفتم جلوش و گفتم که اگه ممکنه چند لحظه کارتون داشتم گفت مگه الان کلاس شما نیستم گفتم بله ولی می‌خوام باهاشون خصوصی حرف بزنم یه نیشخندی زد و گفت باشه زود باش حرفتو بگو تا بریم سر کلاس گفتم ببخشید ورقه منو اصلاح کردید گفت آره گفتم میشه بگید چند گرفتم گفت خب الان میریم تو کلاس نمره همه رو اعلام میکنم گفتم اگه ممکنه بفرمایید کار دارم بلند شد و رفت سمت در و گفت بچه جون برو سر کلاست وقتمو نگیر دویدم سمتش و کتش رو گرفتم تا خودآگاه گریم گرفت گفتم آقا توروخدا من بابام منو می‌کشه اگه کم بگیرم خواهشاً بگید چند گرفتم تا ببینم چیکار باید بکنم همینطور داشتم گریه میکردم و التماس میکردم تا اینکه سرشو تکون داد و همونجا تو صندلی نشست و کیف چرمی شو باز کرد و ورقه هارو درآورد و اسممو پرسید و ورقمو کشید بیرون یه لبخندی زد و گفت بفرما اینم شاه کار جنابعالی ورقه رو گرفتم و غصه هام چند برابر شد -۹- گرفته بودم همینطور که داشتم نگاه میکردم ورقه رو ازم گرفت و گذاشت تو کیفش و گفت دیدی ؟ حالا بفرما سر کلاس گفتم آقا من اگه تجدید بیارم بابام منو می‌کشه من همه درس هام بالای هجده و نوزده گرفتم فقط عربی رو خراب کردم و این حرف ها که اونم گفت خب خواستم جمع میکردی و درستو میخوندی تا الان اشک نمیریختی خلاصه یک عالمه التماس کردم و اونم انگار نه انگار تا اینکه وقتی داشت از در می‌رفت بیرون تمام شجاعتم رو جمع کردم و گفتم آقا تورو خدا به من نمره قبولی بدید هرچقدر بخواین بهتون میدم وقتی اینو شنید برگشت سمتم و یه لبخند زد و گفت آهان حالا این شد یه حرفی خیالم یکم راحت شد و یه لبخندی زدم یهو یه سیلی محکم زد در گوشم و پرت شدم زمین گفت بچه پررو به من پیشنهاد رشوه میدی ؟ اینو گفت و رفت سر کلاس که منم ترسان لرزان پشت سرش اشک هامو پاک کردم و راه افتادم رفتم توی کلاس توی کلاس می‌دیدم که فقط به من زل میزنه و سر تا پامو بر انداز می‌کنه و منم میترسیدم با خودم میگفتم حتما داره به این فکر می‌کنه که به بابام بگه که چه غلطی کردم تا اینکه کیفشو باز کرد و گفت که ورقه هارو میدم تا هرکس اعتراض داره بگه من قلبم داشت میومد تو دهنم تا اینکه گفت ورقه پنج نفر رو اصلاح نکردم و جلسه بعد میدم و منم توشون بودم . یعنی چی اون که ورقه منو اصلاح کرده بود یعنی چی تو فکرش بود ؟ بالاخره زنگ خورد و همه جمع کردن و رفتن بیرون منم داشتم میرفتم که صدام زد و گفت صداقت بیا اینارو ببر دفتر منم رفتم بگیرم که دیدم هیچی تو دستش نیست نگاه کردم دیدم همه رفتن و فقط منو اون تو کلاسیم بهم گفت بیا کوچه بغل مدرسه ماشینو اونجا پارک کردم کارت دارم و رفت من دلم ریخت و با خودم گفتم حتما میخواد کاری بکنه که میخواد برم بالاخره رفتم دیدم تو ماشین نشسته و منتظر منه درو از تو باز کرد و گفت بشین گفتم آقا ببخشید مامانم نگران میشه باید برم خونمون که گفت بشین خودم میرسونمت مهربون شده بود نشستم و گفت می‌دونی اگه مدیر بفهمه که بهم پیشنهاد رشوه دادی اخراج میکنن ؟ دوباره اشک از چشام سرازیر شد و شروع کردم التماس کردن که آقا ببخشید و این حرف ها که حرفمو قطع و گفت ولی من به مدیر نگفتم واسه اینکه پسر خوبی هستی منم گفتم ممنون آقا جبران میکنم . همینطور که داشت ماشینو روشن میکرد گفت از من ناراحتی ؟ گفتم نه آقا واسه چی ؟ گفت واسه سیلی که زدم گفتم نه آقا دستشو کشید تو صورتم و ا شک هام رو پاک کرد منم خجالت می‌کشیدم و باورم نمیشد که این همون معلم یک ساعت پیشه گفتم آقا اگه کاری ندارین من برم گفت میخای نمره قبولی بهت بدم ؟ من چشام برق زد و گفتم بله آقا به خدا جبران میکنم و قول میدم از این به بعد درس بخونم گفت باشه ولی یه شرط داره گفتم چه شرطی همینجور که تو چشمام نگاه میکرد گفت ببین آرتین جان با اینکه ما باهم خیلی تفاوت سنی داریم ولی من دوستت دارم و می‌خوام مال من بشی … با شنیدن این حرف ها من داشت قلبم وایمیستاد و زبونم بند اومده بود و اون وقتی دید من چیزی نمیگم ادامه داد اگه قبول کنی قول میدم همیشه تو عربی نمره بالا بگیری و اون یکی معلم ها هم سفارشتو میکنم علاوه بر اون هر کاری بگی میکنم و هرچی بخوای واست میخرم . من فقط سکوت کرده بودم و قلبم میخواست وایسه و باورم نمیشد که این همون معلمیه که یک ساعت پیش چنان تو گوشم زده بود که هنوز گوشم داشت زنگ میزد بازم چیزی نگفتم یعنی نمی‌تونستم چیزی بگم و انگار تو کما بودم تا اینکه با ناز کردن صورتم به خودم اومدم سریع درو باز کردم و خواستم پیاده شم که دستمو گرفت و گفت کجا مگه حرف بدی زدم مگه نمیخای معدلت بالا باشه که گفتم ولم کنین من اون که شما فکر میکنین نیستم و دستمو محکم کشیدم دویدم که دیدم ماشینو روشن کرد و اومد دنبالم و جلوم پیچید و گفت صبر کن کار دارم خواستم برگردم و فرار کنم که از ماشین اومد بیرون و منو گرفت از شانس من همه رفته بودن و کسی جلوی مدرسه نبود منو بغل گرفت آورد توی ماشینش منم هر چقدر مشت بهش میزدم و التماس میکردم فایده ای نداشت من از سمت راننده سوار ماشین کرد تا فرار نکنم گفت وایسا و آروم باش فقط چند کلمه بهت میگم و بعد برو منم آروم شدم طوری گرفته بودتم که نمی‌تونستم تکون بخورم انگار یه خرگوش بودم تو بغل یه خرس گنده گفتم باشه فرار نمیکنم فقط توروخدا ولم کنین یکی ببینه بدبخت میشم اونم منو گذاشت تو صندلی شاگرد گفت ببین آقا آرتین اشکالی نداره من که نمیخوام بزور باهم دوست بشیم اصلا هر چی امروز بینمون گذشت رو اینجا خاک میکنیم منم خیالم داشت راحت میشد و خواستم درو باز کنم که گفت فقط فردا باباتون بیار مدرسه گفتم آقا بابامو چرا گفت باید در جریان باشه که پسرش واسه نمره به معلمش پیشنهاد رشوه میده بگو بیاد اتاق مدیر حالا میتونی پیاده بشی بازم اشک تو چشمام جمع شد و شروع کردم التماس کردن که گفت دو تا راه داری باید یکی رو انتخاب کنی.
چیکار باید میکردم اگه به بابام و مدیر می‌گفت بدبخت میشدم درو بستم و نشستم تو ماشین با این کارم یه خنده بلندی کرد و گفت میدونستم بالاخره مال خودمی هیچ حرفی نمیزدم گفتم من الان مامانم نگران میشه باید برم خونه گفت چشششششم عشقم الان سه سوته میرسونمت خونتون وقتی می‌گفت عشقم چندشم میشد آخه اون حتی از بابام هم بزرگتر به نظر میومد با اون ریش و پشم هاش ، گفت فقط آدرسو بگو تا بریم جلوی یه سوپری وایسادیم گفت بشین تا بیام رفت و برگشت دیدم یه نایلون خوراکی خریده گفت اینا رو بذار کیفت تا مامانت نبینه منم هیچی نمیگفتم تا اینکه رسیدیم سر کوچمون که گفتم اینجا وایسین نمیخوام کسی ببینتتون که گفت باشه فقط نمیخای یه بوس بهم بدی که گفتم توروخدا بیخیال شین که گفت باز میخای شروع کنی ؟ گفتم امروز حالم خوب نیست و اینجا کسی ببینه بیچاره میشم که گفت آخ من فدات بشم که امروز اذیتت کردم و گفت اینجا کسی نیست و بغلم کرد و از لپم بوسید و لباشو چند ثانیه تو صورتم نگهداشت تا اینکه گفتم تورو خدا بسه که گفت جیگر یه کار های واست میکنم که تو خواب هم نبینی فرداش پنجشنبه بود و تعطیل بودیم گفت فردا صبح یه بهونه ای جور کن تا همو ببینیم که گفتم نمیشه و خونوادم حساسن و این حرف ها تا از جیبش یه دسته پنجاه تومنی درآورد و دو تا گذاشت تو دستم که اون موقع خیلی پول میشد و من روزی فقط دو هزار تومان خرجبم بود گفت اگه یه بهونه ای جور کنی که فردا چند ساعت باهم باشیم فردا دویست تومان هم بهت میدم گفتم بذار ببینم چیکار میکنم شمارشو بهم داد و دست دادم موقعی که دستمو گرفت بوسش کرد و خداحافظی کرد و رفت.
باورم نمیشد و فکر میکردم خوابم و خواب میبینم . از یه طرفی نمی‌خواستم ببینمش از یه طرف هم مجبور بودم و راستش حرف هایش و وعده های پولیش وسوسه ام میکرد رفتم خونه و یه دوش گرفتم تا حالم بهتر شه راستی از خودم بگم من اون موقع یه پسر با پنجاه کیلو وزن بودم که بدنم خیلی سفید بود کونم هم قلمبه بود و باعث می‌شد همیشه بچه ها اذیتم کنن موهای خرماییم هم به خوشگلیم اضافه میکرد کلا پسر ریزه میزه ای بودم . خلاصه اومدم بیرون و به مامانم گفتم فردا قراره از صبح زود با دوستام برم کتابخانه تا درس بخوانیم و کار دستی درست کنیم که بابام هم چیزی نگفت و قبول کرد زیاد گیر نمی‌دادن بهم تا اینکه خوابیدم و صبح ساعت ۶ بهش زنگ زدم گوشیو برداشت و وقتی صدامو شنید گفت آقای علیزاده خوب هستین بهش گفتم من آرتین هستم گفت بله صبح شما هم بخیر که فهمیدم نمیتونه حرف بزنه واسه همین گفتم الان میای ؟ گفت بله حتما گفتم پس از خونه بیا بیرون زنگ بزن گفت چشم می‌بینمتون گوشی رو قطع کردم . یعنی زن داره ؟؟ پس چرا میخواد با من حال کنه ؟؟ نمی‌دونم نمی‌دونم .
پاشدم و خوشگل ترین لباس هام رو پوشیدم و منتظر شدم تا زنگ بزنه یه ربع بعد گوشیم زنگ خورد دیدم خودشه گوشی رو که برداشتم یه بند حرف میزد گفت سلام عشقم به خدا شب رو تا سحر نتونستم از فکرت بخوابم مرسی که به خاطر من برنامه امروزمون رو ردیف کردی بخدا کاری میکنم پشیمون نشی تا اینکه گفتم باشه آقای ناصری بیاین اینجا تا حرف بزنیم که گفت دیگه به من نگو آقای ناصری اسممو صدا کن بگو پرویز اسمش پرویز بود گفتم آخه بده گفت نه بد نیست تا اینکه گفتم باشه پرویز من بیام بیرون سر کوچه ؟ اینو که شنید با لحن خاصی گفت آخ من فدات بشم کوچولوم آره بیا سرکوچتون که پرویزت میخواد بخورتت اینو که گفت یهو بازم دلشوره گرفتم نکنه بلایی سرم بیاره ناگفته نمونه که وقتی اینجوری حرف میزد خودم هم خوشم میومد نمی‌دونم چرا . …
رفتم سرکوچه یکم که وایسادم رسید ساعت به هفت مونده بود و کسی تو کوچه نبود وقتی رسید جلوم وایسادم و سریع پیاده شد و در رو واسم باز کرد نشستم و درو بست و خودش اومد نشست با هم دست دادیم بوسم کرد لحنش یه جوری شده بود و فقط قربون صدقم می‌رفت و هی ازم میپرسید چند سال داری و وقتی من میگفتم پانزده جووووونی می‌گفت و کیف میکرد بهش گفتم تو زن داری و گفت آره و یه بچه هفده ساله هم دارم یعنی پسرش از من بزرگتر بود خدای من گفتم پس منو میخای چیکار که گفت تو جواهری تو فرق میکنی من تورو با صد تا زن و دختر عوض نمیکنم گفتم میخوای باهام چیکار کنی گفت هر کاری تو بگی اینطور می‌گفت که من نترسم گفتم کجا داریم میریم که گفت خونه گفتم مگه زنت خونه نیست که گفت نه یه خونه دیگه دارم که خالیه و بابام اونجا زندگی می‌کنه که اونم رفته پیش خواهرم اینا تو شیراز گفتم اونجا چیکار میکنیم که خندید و گفت می‌خوام ببرمت بخورمت که منم شیطنتم گل کرد و گفتم مگه من بستنی ام اینو که گفتم خودشو گم کرد و کم مونده بود تصادف کنیم زد کنار و بهم حمله کرد گفت تو از بستنی هم خوشمزه تری کوچولو نمیتونم صبر کنم تا برسیم منم عشوه میومدم راستش خودمم خوشم اومده و وقتی می‌دیدم اون مردی رو که حتی آدم میترسید بهش سلام بده و برج زهرمار بود رو اینطوری مطیع خودم کردم احساس غرور میکردم گفتم ریش هات اذیتم میکنن ولم کن که گوشی بدهکار نبود فقط لیسم میزد و از رو بلوز سینه هامو رو می‌مالید که گفتم بسه پس نمیریم که گفت نمیتونم خودمو نگهدارم و رانندگی کنم نمیتونم بک لحظه ازت جدا بشم بد جور بچه باز بود و شهوت از چشاش می‌بارید به زور ازم دل کند راه افتاد ولی یه دستش توی رون هام بود یه لحظه چشمم افتاد به جلوش که رنگم پرید انگار زیر شلوارش یه بچه گربه قایم شده بود یکم ترسیدم گفتم شاید از ته شلوار زخیم پوشیده آخه تا اون روز به غیر از کیر خودم که اندازه شش سانت به زور میشد وقتی راست میشد و کلفتیش هم اندازه خودکار بود کیر دیگه ای ندیده بودم . یکم که راه رفتیم و همینطور همش دستش روی رونم بود و گاهی طور فشار میداد که دادم دردم مبومد و شهوتش بیشتر میشد یه دفعه بهم گفت من که رانندگی میکنم توهم پاشو صورتمو ناز کن با ریش هام بازی کن که منم ناز کردم و گفتم که نه نمیشه میبینن زشته و برسیم بعد که گفت نه هیشکی نمی‌بینه و حالم خیلی بده نمیتونم تحمل کنم بازم ناز کردم آخه میخواستم دیوونش کنم راستش خودم هم نمی‌دونم چرا ولی یه لذتی داشتم که تا حالا تجربه نکرده بودم بهش گفتم خرج داره که یهو گفت آخیش قربونت برم خرجش چیه که یهو از جیبش یه پنجاهی درآورد و گذاشت رو لبم منم گفتم حالا شد و کمر بندمو باز کردم و دمر نشستم رو صندلی و شروع کردم ناز کردن صورتش دیگه دادش به هوا می‌رفت و گاهی کنترلشو از دست میداد و من میترسیدم که یه بار کم موند تصادف کنیم که من نشستم و گفتم تا نرسیم کاری نمی‌کنیم که اونم زد به سرعت و بالاخره دم در یه خونه قدیمی نگهداشت نمی‌دونم چرا هم دوست داشتم باهاش باشم هم میترسیدم آخه زیادی وحشی بود خواستم پیاده شم که گفت پیاده نشو و خودش پیاده شد و اینور اونورو نگاه کرد و اومد در منو باز کرد و بغلم کرد و بردتم خونه و درو با پاش بست . از همونجا شروع کرد طوری صورت و گردنمو میخورد که صورتم خیس آب میشد هرچی هم میگفتم اصلا گوش نمیداد انگار کر شده بود رسید آنقدر حشری بود که با کفش اومده بود رو تخت خواب خوابوندتم رو تخت سریع کاپشن و پیرهنمو درآورد و افتاد به جون سینه هام طوری میمکید که داد میزدم بعد چند دقیقه که سینه هامو خورد اومد پایین و کمرمو باز کرد و شلوار و کفشامو درآورد تا چشمش افتاد به پاهام پاهامو گرفت به دهنش طوری لیس میزد میخورد که انگار هیچوقت نمی‌خواد سیر شه همینجور که وایساده بود و پاهامو میخورد چشمم افتاد به کیرش که داشت شلوارشو پاره میکرد خیلی بزرگ بود هروقت که چشمم بهش می افتاد ترس برم می‌داشت یهو دیدم جلو شلوارش خیسه که بهش گفتم جیش کردی ؟ اونم خندید و گفت نه کوچولو بیچاره این تو انقد واست دلش تنگه که گریه کرده بعد پاهامو برد سمت کیرش و از رو شلوار میمالوند به کیرش کف پاهام حسابی لزج شده بود و بهش گفتم چندشم میشه که گفت نه چیزی نیست و خوبه بعد گفت بیا از رو شلوار با دست بمال که منم ناز کردم که حمله کرد و مچمو گرفت و دستام رو گذاشت رو کیرش گفت بمال وقتی از رو شلوار گرفتم دستم رنگم پرید و هنگ کردم آخه خیلی بزرگ بود وقتی دید میترسم یه خنده بلندی کرد و گفت نترس عشق من اذیتت نمیکنه بمالش شروع کردم به مالیدن که دادش به هوا می‌رفت همش قربون صدقم می‌رفت و می‌گفت از این به بعد سوگلی پرویز تویی و مال خودمی و این حرف ها بهش گفتم نمیخای لباس هاتو دربیاری که اونم گفت تو چطور دوست داری بکن گفتم خب دربیار که گفت باید خودت دربیاری من روی تخت وایساده بودم و اونم رو زمین بازم قدش از من بلند تر بود شروع کردم کتش رو درآوردم بعد دکمه های پیرهنشو باز کردم و درآوردم آنقدر پشم تو سینه و شکمش بود که پوستش مشخص نبود گفت بدنمو دوست داری ؟ گفتم بدن که نه جنگل آمازونه که خندید گفت عوضش مال تو هم انگار برفه عشقم ، بعدش رفتم سراغ کمرش نتونستم باز کنم خودش باز کرد و زیپ شلوارشو کشیدم پایین و شلوارشو کشیدم پایین کیرش مثل یه تیکه گوشت یک کیلویی افتاد بیرون خواست شلوارشو دربیاره که دید کفش پاشه و کفشاشو درآورد پرت کرد اونور یه بوی بدی تو خونه پیچید که فهمیدم از جوراب هاش میاد گفتم این چه بوییه برو پاهاتو بشور که گفت باید تو برام بشوری منم ناز کردم و گفتم نه من چندشم میشه و این حرفا اونم گفت پس منم در نمیارم از پای مرد بو میاد . بعد بهم حمله کرد کیرشو داد به دستم گفت یکمم از رو شورت بمال شورتش از اون توسی قدیمیا بود یکم که مالیدم گفت درش بیار درش آوردم چشمتون روز بد نبینه باور کنید مچ دستمو که کنارش گرفتم قد مچ دستم بود درازیش هم خودش می‌گفت بیست‌وپنج سانته .

ادامه…

نوشته: Artin.bbbb87

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها