داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

پای ثابت دبیرستان (۱)

همه ما به نوعی دوران نوجوونی را طی کردیم. اونایی که بچه خوشگل بودن گیر جونورهایی مث من افتادن که از فرط قیافه تخمی کسی بهشون نگاه نمیکرد یا خوشگلهایی مثل خودشون که به کونکونک بازی رضایت میدادن.
مخصوصا اگر دوره دوازده ساله تحصیل را تو پونزده سال طی کرده باشی دیگه پای ثابت دبیرستانی و خوشگلای مدرسه از دستت خلاصی ندارن. اینم خاطرات منه از سال آخر دبیرستان تو اواسط دهه هفتاد که علی برکت الله به جای دختر بازی کارم شده بود پسر بازی. یاد مثالی افتادم که میزنن و مصداقش شامل من شد و 5 سال قبل تو یک مراسم خواستگاری بهش رسیدم که:
آن که کون کرد خوار دوران شد آن که کون داد مرد میدان شد
سال 95 به اصرار خانواده چون به چهل سالگی رسیده بودم و زن نگرفته بودم قرار به خواستگاری از یکی از آشنایان زن برادرم شد. اما چی شد که دارم این خاطره را مینویسم آخر داستان بهش میرسیم.

اسمم فرخ هست و سال آخر دبیرستان بودم که بچه های همکلاسم بدون استثنا سه سال ازم کوچکتر بودن و تو اون میون بهمن نامی بود که برعکس من دو کلاس را تو یکسال گذرونده بود. پسر خوشگل و مودبی که دل همه براش غنج میزد. بخاطر کون گرد و برجسته اش بقیه اسمشو گذاشته بودن بهمن اردک.
این آقا بهمن ما، پسری بود با 160 قد و چشمانی زاغ و موهایی قهوه ای روشن که همیشه جلوی چشماش بود. حالا حساب کنید اومده بود ردیف یکی مونده به آخر و جلو من فلکزده و داشت کاری میکرد که حواسم از درس و مشق پرت بشه و برای بار چهارم در طی تحصیل مردود بشم. آخه نمیدونید چه کوفتی بود و منم قدم بلندتر از همه و ته کلاس، اونم جلوی من و ناخودآگاه چشمم به کون مبارکش دوخته میشد.
یکماهی از سال گذشته بود و تو این مدت نرم و خزنده داشتم پیش میرفتم. دو سالی بود که گواهینامه گرفته و گاهی ماشین برادر بزرگم را میگرفتم و میومدم مدرسه. روزهایی که با ماشین بودم بهمن جان ما هم چون مسیرش تا خونه با من یکی بود سوارش میکردم و با هم برمیگشتیم. البته ناگفته نماند که دور از مدرسه سوارش میکردم چون خودش هم میدونست چه غوغاییه و دلش نمیخواست حرف پشت سرش دربیاد. تو این میون دستمالی هم میکردم که فقط میخندید.
اواسط پاییز بود و میدونید یکی بهار و یکی پاییز وقتی نم بارونی بزنه هوا باب لواطه و کیر تو تنبون آدم بیتابی میکنه. نزدیک ظهر بود که برادرم اومد مدرسم و خبر داد که عموجان رحلت فرمودن و اهل خانه دارن با دوتا ماشین میرن شمال.
این عموی من سالها بود نقرس داشت و برخلاف نظر دکترها رفت شمال زندگی کنه و زن اول و دومش فوت کرده بودن و همون جا زن سومش را گرفت. دلش هوس غذای شمالی کرده بود و همون غذای شمال هم نسخشو پیچید. تازه وسط هفته بود و تا جمعه باید تنهایی سر میکردم. کلید ماشین را گرفت و مقداری پول گذاشت تو جیبم تا از گشنگی نمیرم و رفت.
موقع برگشتن با بهمن قدم میزدیم که فقط کافی بود چند قدمی ازم جلو بیفته که با دیدن کون وسوسه انگیز و نم بارون فکری تو سرم جرقه زد. تا نزدیک خونه حرفی نزدم و سر کوچمون که رسیدیم گفتم: من که چند روزی خونه تنهام. اگه دوست داری وسایلتو گذاشتی بیا پیشم. بهمن که مدتی بود حس کرده بود نقشه شومی براش کشیدم اول من و من کرد و گفت: باشه فقط به مامانم نمیگم میام خونه شما. نگاهی بهش کردم و گفتم: چرا؟ مگه من جذام دارم؟ با عشوه خاصی گفت: آخه از من بزرگتری و مامانم خیلی حساسه!
میخواستم بگه : آخ که قربون حساسیت مامانت برم منم بهش حساسم که جلوی خودمو گرفتم و لال شدم. مبادا این مرغ آوازه خون از دستم بپره. جدا شدیم و قرار شد به خونمون زنگ بزنه. رسیدم خونه و غذایی که مادرم گذاشته بود را گرم کردم که زنگ در خورد. آیفون را که زدم خورشید طلوع کرد و با اینکه نیم ساعت نبود از هم جدا شده بودیم بهمن با یکدست لباس ورزشی سفید اومد تو .
اگر بگم درجا شق کردم دروغه بلکه وقتی پشت به من داشت کتونی ها را از پاش در میاورد و دولا شده بود قلبم داشت از دهنم میزد بیرون. پرسیدم ناهار خوردی؟ اومد جلو و روبوسی کرد و گفت: ته بندی کردم و گرسنه نیستم. تو چی خوردی؟ گفتم : الان پیش غذاشو بهم دادی بعد غذامو میخورم. خودش متوجه شد و آروم زد در کونم که داشتم شک میکردم که من قراره بکنمش یا اون منو؟
تو دو ماه گذشته مدام ازم میپرسید دوست دختر داری یا باهاشون برنامه داشتی یا نه. منم تا میتونستم خالی بسته بودم که دارم و فقط لاپایی میزنم. آخه من به کونم بخندم با دیدن تو سمت دختر برم. غذا را خاموش کردم و رفتیم تو اتاق خودم. باید تو ده دقیقه آتی هر جور شده به راه میاوردمش و گرچه تا حد زیادی رام بود اما دستمالی کردن تو این مدت با کاری که میخواستم باهاش بکنم زمین تا آسمون فرق داشت.
چند بار به بهونه عوض کردن سی دی جلوم دولا شد که در به در شدم. دفعه آخر رفت و عکس قاب شده سال قبلم را که تو کلاس گرفته بودیم برداشت و اومد رو تخت بغلم دراز کشید و گفت: اینا همکلاسی های پارسال تو هستن؟ گفتم :آره. بیشتر چسبید بهم و گفت: یک چیزی بپرسم راستشو میگی؟
دیگه کیرم چنان بلند شده بود که مجبور شدم به پهلو دراز بکشم تا متوجه نشه. اما با حرکت من اون هم خودشو چسبوند بهم جوری که کیرم کاملا تو پهلوش بود. گفتم: بپرس .راحت باش. رو کرد بهم و داشت تو چشمم نگاه میکرد و گفت: پارسال کدومشونو میکردی؟
جا خورده بودم و خیلی عادی بهش گفتم: اون نفر دوم سمت راست من. اسمش امیر علی بود. عکسو آورد جلوتر و گفت: آره خوشگله. اما من خوشگلترم. این حرفش حجت را بهم تمام کرد و گفتم کس خوار مادرش. کامل چرخیدم سمتش و اولین لب را ازش گرفتم. چند ثانیه ای بی حرکت بود که خواستم جدا بشم که مثل جارو لبهامو مکید و دستش رفت روی کیرم.
دیگه وقت حرف و حدیث و قصه کلثوم ننه نبود. دستمو از پشت کردم زیر شلوارش و رسوندم به اون معبود خودم. انتظار یک کون داشتم که اندک پشمی داشته باشه اما دریغ از ذره ای اصطکاک . غلتی بهش دادم و فوری کیرشو گرفتم تو دستم و حالا لب نگیر کی بگیر. به دقیقه نرسید که به نفس نفس افتاده بود و یک کیر حداکثرش ده سانتی تو دستم بود. بس که نازک بود مثل موم تو دستم میچلوندمش.
باید قبل اینکه پشیمون بشه کارش را میگرفتم و کیرمو که از تو شلوار درآوردم ذوق کرده بود. امون نمیدادم نفس بکشه و جاکش چنان حرفه ای لب میگرفت و زبون تو دهنم میچرخوند انگار دارم دخترعممو میکنم. هردو درحال مالیدن کیرامون بودیم که بلند شد و شروع به درآوردن لباسهاش کرد. معطلی جایز نبود و درجا لخت شدم و روختی را انداختم رو زمین و جفتمون خوابیدیم.
مگه میشد؟ مگه داریم؟ این پسر یکدونه مو تو تنش نبود. اثری از شیو کردن هم نداشت چون چنان پوستش لطیف بود که زبون روش لیز میخورد. از گردنش شروع کردم و رفتم تا سینه هاش. مشغول خوردنشون بودم و انگشتم را رسونده بودم به سوراخش و ماساژ میدادم که ناله ای کرد و آبش پاچید رو گردنم! کمی هم رو شکمش ریخته بود و سرم را بلند کردم و نگاهش کردم.
خنده ای کرد و گفت: ببخشید دست خودم نبود! سرش را آورد جلو و آبی که رو گردنم بود لیسید و چشمتشو بست. بلافاصله دمر خوابوندمش و سرمو بردم لای کونش. اول بو کردم که دیدم چنان تمیزه که نیازی به شستن نداره. خودش به حرف اومد که: قبل اومدنم خالیش کردم و توش آب گرفتم!
انگار کبریت به انبار باروت زده. رفتم وسط پاهاش و بالشم را گذاشتم زیر شکمش و دیگه نگم براتون که بهشت موعود با اون جذبه و ملکوتش داشت دلبری میکرد. زبونم را که روی سوراخش گذاشتم نفس عمیقی کشید که سوراخش جمع شد. زبونمو از سوراخش تا زیر تخمهاش سر میدادم و با مکیدن زیر پروستاتش دیوونش میکردم.
یکربعی به لیسیدن و خوردن کپلها و کمرش گذروندم و در نهایت از زیر کیرش را گذاشتم تو دهنم. اولین مکیدن را که انجام دادم بی اختیار فریادی کشید که اگر کسی خونه بود کون جفتمون میذاشت. با انگشتم همچنان سوراخش را بازی میدادم و از زیر تخت اسپری بیحس کننده را که تو جعبه کفش گذاشته بودم در آوردم و کیرمو جلا دادم. قوطی وازلین بغل تخت بود و سوراخش و کیر خودمو حسابی چرب کردم.
رانهای پاشو روی رانهای خودم گذاشتم و آروم کشیدمش سمت خودم و دیگه آماده فرو کردن بودم. آروم سرشو با چند ضربه فرو کردم اما تنگی کونش اجازه بیشتر فرو کردن نمیداد. کم کم خودش فرمونو دست گرفت و شروع کرد.
این پسر بار اولش نبود چون ظرف 5 دقیقه چنان با مهارت کل کیرمو با همون تکون دادن ها تو کونش فرستاد که برام جالب بود. ذره ای براش درد نداشت و تو اوج لذت بود. انگار منم تازه اون کونی را که چند سال بود دنبالش بودم پیدا کرده بودم و با لذت هرچه تمام تر شروع به عقب و جلو کردن کردم.
کم کم کامل روش خوابیدم و سرمون کنار هم بود. از اون لبهای قشنگش دوباره کامم را شیرین کرد و خیلی آروم و با خونسردی کامل میکردمش. در گوشش گفتم: تو خیلی خوبی. خیلی آروم گفت: یک کم تند تر بکن! چنان کونش داغ بود که دلم نمیومد عقب بکشم و دلم میخواست همون تو نگهش دارم. از زیر بغلش کتفش را گرفته بودم و مثل بختک روش تلمبه میزدم.
اسپری تاخیری کارشو کرده بود و کیرم حسی نداشت و فقط گرمای کونش به جونم میدوید. سرشو برگردوند و گفت: کارمون تموم شد برو کیرتو بشور میخوام برات بخورمش! انگار اثر بی حسی پرید! داشت آبش میومد که بهم گفت و پرسیدم: بکشم بیرون؟ گفت: نه، آبم داره میاد محکمتر بکن. اومدن آبش را کامل حس کردم و انگار کونش داشت کیرمو پس میزد. داد میزد: در نیااااار… فرخ محکمتر بکن.
با تمام قدرتم کیرمو تو کونش فشار میدادم و اون نبض زدن کونش کار منو هم داشت میساخت. گفتم: بریزم توش؟ با ناله گفت: آره نذار بیرون بزنه! با اومدن آبم انگار کل کمرم یکهو خالی شد و لبهامون رفت رو هم و بیشتر از ده دقیقه تو همون حال موندیم. کیرم از کونش در اومده بود و آبم از کونش سرریز میکرد. جفتمون عرقمون درومده بود و نفس نفس میزدیم.
آروم از زیرم بلند شد و رفت دستشویی . پشت سرش رفتم تو حموم و کیرمو اساسی شستم. بهترین موقع واسه حموم رفتن بود. هنوز دلم میخواست بکنمش و کیرم بلند شده بود. از پشت در بهش گفتم : عشق من میای بریم حموم؟ خندید و گفت: اگه موهام خیس نشه که مامانم نفهمه آره!
از در که اومد بیرون لب گرفتن شروع شد. این بچه چی بود که سیر نمیشدم. تو بغلم بود و زل زده بودم تو چشماش که گفت: بذاریم واسه فردا که قبلش برم حموم که اومدم پیش تو و برگشتم سه نشه! دستی به کونش کشیدم و گفتم: من بازم میخوام! دستمو گرفت و رفتیم تو اتاق.
منو نشوند رو تخت و خودش زانو زد و شروع به ساک زدن کرد. دیدن صورتش موقع خوردن کیرم حس خوبی داشت. گاهی با اون چشمهای زاغش زل میزد بهم و انگار داشت جونمو از کیرم بیرون میکشید. بلندش کردم و لب تخت برام قمبل کرد و خیلی راحت تر از قبل کیرم داخل شد. هنوز چربی وازلین رو سوراخش بود و دوباره شروع کردیم.
دیدن اون کون موقع کردن قابل توصیف نیست. شونه هاشو گرفته بودم و آروم میکردمش. نه من ازش سیر میشدم و نه اون سیرمونی داشت. برای بار دوم هم آب هردومون همزمان اومد که به خنده انداخته بودمون. کشیدم بیرون که چنان گوزید انگار فریاد میزد کسکش چرا کشیدی بیرون.
میخندید و پشت سر هم زرت و زرت میگوزید. اونم بخاطر حالتی بود که گرفته بود و من در میاوردم و دوباره فرو میکردم. ساعت به 6 رسیده بود و هوا تاریک شده بود و باید میرفت. باز هم نیم ساعتی تو بغلم خوابید و قرار شد این راز برامون باقی بمونه تا همدیگه را از دست ندیم.
لباس که پوشیدیم باز هم منو بوسید و گفت: شهاب بهم گفته بود جواب رد بهم نمیدی! شهاب؟ این شهاب را از کجا میشناخت؟ وقتی اصرار منو دید گفت: پسر عموی منه و وقتی اول سال عکس دسته جمعی مدرسه را دید تو را شناخت. اول خندید و بعد گفت وقتی اول دبیرستان بوده میرفتید تو خونه خرابه سر کوچه مدرسه و میکردیش. هر چه اصرار کردم دیگه چیزی نگفت و از در بیرون رفت. دم حیاط گفت: فردا برات تعریف میکنم.
شهاب همکلاسی من تو سال اول بود که من داشتم دوباره میخوندم. یادش بخیر روزگار!
ادامه داره:

نوشته: فرخ

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها