داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دبیرستان ممنوعه (۱)

بنام خدا
حکایت عشق نافرجام
به قلم شاهزاده تاریکی

بدون در زدن وارد اتاقش میشم ،به چهار چوب پنجره تکیه داده بود و نگاه میکرد…
نمیدونم دنبال چی بود ، نمیدونم چی میخواست اما انگار گمشده ای داشت
رفتم داخل اتاق که سرشو سمتم برگردوند ، با چشمای خیسش روبه رو شدم

+عه چیشده کیا ؟!
_هیچ…هق…هق…هیچی
+عزیزم الان دقیقاً دو ماهه من میام اینجا هر وقت اومدم تکیه داده بودی و بیرون را نگاه میکردی و گریه میکنی!
اخه چت شده ؟!
چیزی نگفت فقط اشکاشو پاک کرد و نشست روی تخت ، باورم نمیشد!
یعنی این همون کیا بود ؟!
همون پسری که همیشه شاد بود
همیشه پر انرژی بود
همونی که ۱۸سال سنش بود اما مثل بچه ها رفتار میکرد ؟!
همونی که با دیدن کارتون ذوق میکرد
همونی که کل مدرسه دوست داشتن باهاش دوست بشن
یعنی چی شده ؟!
این کیا نیست
رفتم سمتش و بغل دستش نشستم
نگاهی بهش انداختم ، بازم رفت تو فکر و ناخودآگاه اشک از چشمش اومد
خواستم حرفی بزنم که سرشو روی شونم گذاشت
میخواست یه چیزی بگه
مردد بود ، بین گفتن و نگفتن مونده بود
دردشو حس میکردم
این درد عشق بود ، این پسر گرفتار عشق شده بود ، اما عشقش عادی نبود
همیشه تفاوتشو با بقیه پسرا حس میکردم
ظریف تر بود ، حساس ، شکستنی
با استعداد و دقیق بود
جزئیات خیلی براش اهمیت داشت
خوش سلیقه بود ، اصلا این پسر یه حوران بود
(حوران ،در زبان فارسی دری به معنای غلام بهشتی است)

بالاخره زبون باز کرد

_مهرداد!
+جانم
_همه چیز از اون روز لعنتی شروع شد!
+چی ، کجا !
کیا جان ، داداش گلم نگاه چه بلایی سر خودت آوردی ، تو رو خدا بگو چی شده همه چیزو تعریف کن
_مهرداد ، به نظرت من آدم بدی هستم ؟!
+کی همچین حرفی زده ؟!🖤
_مهرداد من فقط دوسش داشتم ، بخدا قسم فقط دوسش داشتم
از کل این دنیا برام با ارزش تر بود

(گفتم دردش ، درد عشقه ،هه چه تراژدی تکراری ، خیلی‌ کلیشه ای شده اما همیشه باعث عوض شدن آدما میشه)
+کیا جان چی شده ؟!
_مهرداد ، بزار همه چیزو برات تعریف کنم دقیقا اولین دیدار من ، همون روزی بود که منو و تو و حامد داشتیم حرف میزدیم
فرزاد اومد پیشمون هفته اول مدرسه یادته ؟!
فهمیدم کدوم روز را میگه!
همون روزی که با سعید آشنا شد
دقیقا از همون روز بود که از ما فاصله گرفت
همیشه تو مدرسه با همدیگه بودن
با اینکه یک سال ازش کوچیکتر بود
رابطه خوبی داشتن
+اره عزیزم خب
_اون روز فقط یه بار دیدمش
بعد تو و حامد رفتین سمت بقیه بچه ها و من داشتم با فرزاد صحبت میکردم ،
حرف خاصی نزدیم همون روز منو و سعید دوست شدیم
اوایل فقط تو مدرسه باهم بودیم
اوایل فقط دوست ساده بودیم تا اینکه

دیگه ساکت شده بود
حرفی نمیزد و فقط یه خنده روی لباش نشست
تعجب کرده بودم
توقع همچین واکنشی نداشتم
فقط بهش نگاه میکردم که دوباره شروع کرد به حرف زدن
میدونی از کجا رابطه ما شروع شد ؟!
_از کجا ؟!
+اون روز ، دوشنبه بود
نه فرزاد اومده بود نه حامد، من بودم و خودش ، وقتی رفتم توی مدرسه روی سکوی روبروی در مدرسه نشسته بود ، وقتی منو دید اومد سمتم و باهم احوال پرسی کردیم
میدونی چیه ، اون اوایل اصلا نمیتونستم ضمیر مفرد براش به کار ببرم ، یه حس خجالت نسبت بهش
داشتم
همیشه اون اوایل میگفت
چرا تو با من راحت نیستی ، هر وقت دلیلشو میپرسیدم میگفت همش بهم میگی شما
منو جمع میزنی
خلاصه همون روز زنگ تفریح بود که
دوباره وقتی اومدم تو حیاط اومد سمتم ، بازم شروع کردیم صحبت کردن
بهش گفته بودم الان یه قهوه میچسبه واقعا بهش احتیاج دارم
گفت بریم بگیریم
می‌دونی تو بوفه مدرسه معمولا قهوه نمیدن منظورش این بود بریم بیرون از حیاط که گفتم نه آقا شرمنده مدیر ببینه بدبخت میشیم
همونجا صحبتمون تموم شد
رفتیم سمت کلاس
می‌دونی خریتو خودم کردم
وقتی رفتم تو کلاس
شمارمو روی یه برگه نوشتم
و منتظر بودم تا زنگ بخوره
وقتی زنگ تفریح خورد رفتم بیرون
دوباره سعید اومد سمتم
برگه تو دستم بود که پرسید چیه ؟!
گفتم شمارمه یکی از بچه ها می‌خواست ، ولی الان تو حیاط ندیدمش بهش بدم
راستش خجالت کشیده بودم که بهش بگم این شماره را برای تو نوشتم
باورت میشه ناراحت شد
دیدم مثل بچه هاا
حسودی کرده
بهم گفت
باشه باشه به بقیه شماره میدی به من نه باشه!
منم از بس هول کرده بودم گفتم بیا این برای تو
دیگه فهمیدم حسم دو طرفست اما بازم چیزی بهش نگفته بودم
خلاصه که زنگ آخر خورد
منو و سعید باهم رفتیم سمت مغازه من دوتا بسته پاستیل برداشتم
و سعید یه اسپرسو گرفت
خواستم پاستیل هایی که گرفتم حساب کنم که سعید جنتلمن بازی در اورد حساب کرد
از اون مغازه باهم رفتیم سمت میدون
تو راه قدم میزدیم و من یه ریز حرف میزدم راستش خیلی با دقت گوش میداد ، حرفامم همش بی دلیل بود
مثلا از خواننده ها حرف میزدم
بعضی وقتا از معلما میگفتم
یا خودش درباره معلما میگفت یا
درباره رشتش
راستی رشته سعید انسانی بود
منم تجربی
یک سال ازم بزرگتر بود
وقتی رسیدیم میدون دوباره رفتیم مغازه
گفت تشنمه یه چیزی بگیریم بخوریم
سعید یه موهیتو برداشت
منم یه نوشابه قوطی کوکا
رفتیم حساب کنیم که باز خودش حساب کرد

خیلی خجالت زده شده بودم
پسر به این جذابی
اخه نمیدونم واقعا
باهم رفتیم سمت بازار
من خرید داشتم
بهش گفته بودم برو خونه خسته میشی بیخیال من کارم طول میکشه اما نه گوشش بدهکار نبود
وسطای بازار بودیم که گفت
+کیا!
_جانم
+من دستشویی دارم
_چییی 😂
دیوونه الآن دستشویی از کجا بیارم اخه
+وایییی خنده داره دارم میترکم 🤣
_عجب بیا سر پات کنم دستشویی کن
+واقعا 😍
_عجبا نگاه چه خوشش اومده
+چیکار کنم خب
_سعید جان بیخیال تا خودتو خیس نکردی بریم
+بچه پرو
باهم برگشتیم سمت میدون و ماشین گرفتیم
همینجوری که داشتم باهاش حرف میزدم
سعید به مقصدش رسید و می‌خواست پیاده بشه که یادم افتاد یه چیزی نگرفتم منم پیاده‌ شدم پشت سرش
+کیا چیشده ؟!🤣
دل کندن ازم سخته
+وای، نه سعید جان ،یادم رفت یه چیزی بگیرم
+چی یادت رفته ؟!
_دونه !
+بیا بریم باهم بگیریم
_وای نه تا همین جا هم خیلی‌ اذیت شدی ، شما برو منم میرم
+من که اذیت نشدم اتفاقا تفریح هم میشه
اما اگه خودت دوست نداری باهات بیام اون بحثش جداست
_نه سعید جان اخه دلم نمیاد ، از کی هست تعطیل شدیم ، ببین دو ساعته فقط دنبال کارای من اومدی
+اشکال نداره بیا بریم
باهم رفتیم سمت ، پرنده فروشی اما بسته بود
دوباره از همونجا راهمونو کج کردیم و برگشتیم سمت خونه
تو راه من یکم ساکت شده بودم
که سعید گفت:
_کیا چته ؟!
چرا دمقی ، تا الان که کم مونده بود پرواز کنی الان اینقدر ساکت شدی!
+راستش سعید جان میدونی چیه ؟!
زندگی خیلی سخته ،هرچی که میخواستم نشد ، از شهر خودم دور شدم ، از دوستام دور شدم
اومدم این شهر ، یه جای جدید با مردم جدید
اما نمیدونستم قراره چی بشه!
اینجا خیلی تنها شدم
هیچکس نیست کنارم
همه فکر میکنن خیلی دورم شلوغه
ولی خدایی سخته اینکه هیچکس مثل خودت نباشه
متفاوت باشی

همین جوری صحبت میکردم باهاش که گوشیشو در آورد و برام یه پیام فرستاد دلیل کارشو نفهمیدم
گفت رفتی خونه گوشیتو چک کن
پرسیدم چرا خب ؟!
گفت تو چک کن
گفتم گوشی همراهمه که گفت پیام دادم شمارم بیوفته 😄
گفتم آهان یه نقطه فرستادی دیگه 😂
گفت ببین عزیز بودی نوشتم نقطه 😝
بعد گفت چک کن ببین
گوشیمو از کیفم در آوردم و رمزشو باز کردم
وقتی پیامشو دیدم کل دنیام عوض شد
انگار دنیام داشت رنگ می گرفت
صدای پرنده ها گوش نواز شده بود
و شادی تو وجودم دمیده شد

مهرداد:
کیا ساکت شده بود ، گوشیشو برداشت و رفت تو گالری
یه اسکرین شات را باز کرد و بهم نشون داد
پیامی که سعید براش فرستاده بود رو اسکرین شات گرفت
اسم سعید را my morphine ثبت کرده بود
هه خیلی‌ این بچه رمانتیک بود
کیا همیشه وقتی محبت میکرد
محبت کردنش فرق میکرد
حتی بعضی وقتا من بهش حسودی میکردم اینکه محبتشو نثار یکی میکرد
به دل پاکش حسودیم شد
خیلی دلش گرفته بود
خواستم چیزی بگم که گفت

کیا:
این پیام مال هشت ماهه پیشه
هنوز برام تازگی داره
هنوز وقتی نگاش میکنم دلم آروم میشه ، خیلی دلم براش تنگ شده
اون روز وقتی پیامشو نگاه کردم
خیلی خوشحال شدم
تو پیامش گفت (تو تنها نیستی)
وقتی برگشتم به خودش نگاه کردم
چشمک بهم زد
اون روز باهام تا جایی اومد که باید ماشین می‌گرفتم برم سمت خونه
اونجا منتظر موند تا ماشین بگیرم
وقتی ماشین اومد
موقع خداحافظی ، بغلش کردم
باورت میشه
بدون هیچ دلیلی ، بدون هیچ مقدمه ای،خودمو تو بغلش پرت کردم
اون لحظه به هیچی فکر نکردم
بغلش خیلی خوب بود
وقتی جدا شدم ازش
سوار ماشین شدم
و همونجا خشکش زده بود
وقتی دست براش تکون دادم
با یه لبخنده گنده ازم پذیرایی‌ کرد
هر کدوم به سمت خونمون راهی شدیم

مهرداد:
کیا دوباره رفت تو فکر ، همیشه زمانی تو فکر میره که یه خاطره خوب تو ذهنش پلی بک بشه
خسته بود
از همه چیز کلافه شده بود
نمیدونم چرا
ولی خیلی دلم می‌خواست بهش بگم که
اینجوری نکنه با خودش ، خیلی دلم میخواست بغلش کنم
سرشو نوازش کنم
دلم میخواست تا خود صبح بشینم باهاش و به حرفاش گوش کنم
ولی ،،،،،

کیا سرشو روی پام گذاشته بود
اروم و بی صدا گریه میکرد

کیا:
مهرداد میشه سرمو…هق…هق…میشه سرمو ناز کنی ؟!
_چرا که نمیشه
دستش روی سرم نشست و شروع کرد
به خوندن
من
من یه برکم وسط قلب یه بیشه
هیشکیییییییی سالی یه بارم از اینجا رد نمیشه
توووو از دل دریای شور
از یه جای دوره دور اومدی خوش اومدی ماهی خسته
توووو وقتی رد شدی از این برکه ی تنها
من آرزوم شد یه روزی برسم به دریا
باز واسه دیدن تو ، واسه رسیدن به تو
اومدم بگذرم از این در بسته
ماهی ماهی ماهی
شدم امشب راهی
کجای دریا رو بگردم
ماهی ماهی ماهی
هی میکشم اهی
چرا هنوز پیدات نکردم

مهرداد:
آهنگی که تو این چند ماهی گوش میداد ، رو خوندم
همین جوری سرشو نوازش میکردم
گریه هاش
شدید شده بود
در حدی که قشنگ رون پام خیس شده بود
اما نخواستم جلوشو بگیرم
کم کم چشماش گرم شد و خوابید
سرشو بلند کردم و یه بالشت زیر سرش گذاشتم
رفتم سمت میز تحریرش
روی یه برگه نوشتم
(تو ارزش داری ، لااقل واسه من
خواهش میکنم خودتو اذیت نکن
غذاتو بخور ، دوش بگیر ، بعدش بخواب)
مامانش بهم گفته بود این چند روز اصلا غذا نخورده
وقتی برگه را نوشتم
گذاشتم بالای سرش که ببینه
دیدم داره با خودش حرف میزنه

+سعید ، عاشقتم
سعید برگرد
سعید ،من …من …من تو رو خدا
خیلی‌ تنهام هیچکس نیست برگرد
نه تنها تو بیداری ارامش نداشت
الان تو خواب هم آرامش نداره
برای اینکه آروم بشه دستی روی سرش کشیدم
سرمو خم کردم و پیشونیشو بوسیدم
و دم گوشش زمزمه وار گفتم
+هیییششش ، همه چیز درست میشه
غلتی زد و دستمو بغل کرد
دلم نیومد برم همونجا نشستم و بهش نگاه کردم
نگاه کردم
شاید عقده دیدنش از دلم بره

با سلام دوستان آیهان هستم
امیدوارم که خوشتون اومده باشه
اگه باز خورد خوبی داشته باشه
و اگه مایل باشید
تو کامنتا بگین ادامشو بزارم

نوشته: شاهزاده تاریکی

ادامه…

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها