داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

زنم و حاجی (2)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…

اون شبی که حاجی دعوت بود خونه گذشت، بماند که تو کل اون 2 ساعت اگه شیدا نشسته بود، که نگاه حاجی به چاک سینه و رونا شیدا بود، اگه پاشو می نداخت رو پاش، که محو کون کپل شیدا می شد، اگه پا میشد بره، که می رفت تو کف کون و شورت قرمزی که زیر شلوارش معلوم بود… خلاصه گذشت و حاجی که رفت به شیدا گفتم: دیدی! همش چشش به تو بود! با اینکه می دید من دارم می بینم که نگاش به کون تو، ولی باز بیخیال نمی شد! شیدا گفت: چکارش داری؟! حالا اینم مثه باقی یکم نگاه کرد! چیزی که از من کم نشد! گفتم: اره یکم نگاه کرد، کم مونده بود بپره روت! گفت حالا شاید سری بعد پرید! گفتم: شیدا تو هم انگار بدت نمیادااا! شیدا هم گفت: دوست دارم وقتی یکی اینجوری تو کفمه! حالا شاید بیشتر خوشم بیاد، بعد مثه اون سری مغازه داره یه حالی هم به این میدیم! گفتم: بلللههه! من از الان دارم میبینم که خودت مثه همون مغازه داره، کیر این حاجی رو میگیری میزاری تو کست! گفت: اخ، بش میاد کیرش بزرگ باشه! گفتم امید وارم باشه، وگرنه باید یکی دیگه هم جور کنم!

روزا همین جور گذشت، تا یه سری حاجی اومد در خونه و دعوتمون کرد پنجشنبه بعد شام بریم پیشش، با یکم تعارف قبول کردیم و روز موعد که رسید، شیدا یه لباس شب پوشید، کمر لخت، سینه هاش توش از وسط و اطراف بیرون، تا وسط روناش! گفتم: شیدا، تو هم دهن حاجی و سرویس کردی! میخوای بش بدی، دیگه چرا این کارارو می کنی؟! بگو بابک دوباره دلم میخواد با کسه دیگه باشم، گفت: اون که نیاز به گفتن نداره! لذتش به همین کاراس! شیطنت اینجوری! حالا وقتش بشه که دیگه میدم! تو میدونی! گفتم: تو هم میدونی که من مشکلی ندارم دیگه می تازی واسه خودت! گفت : حالا نمیخواد خودتو لوس کنی، زود باش بریم!

از اینجا بگم که وقتی رو مبل حاجی نشست، فکر کنم کلا منو ندید اون شب! تا قبل که رونارو توی ساپورت میدید، اون جور میخ میشد! حالا که دیگه داشت مستقیم میدید، معلوم بود فقط داره به لاپا شیدا فکر میکنه! من که خودم حشر و تو چشا جفتشون میدیدم! اون شب شیدا که پاشد بره دستشوئی، حاجی بهم گفت، قدر خانومتو بدون، زن زیبا نعمته! گفتم بله حاجی، جاش رو چشه ماست! هر چی بگه همونه، جون بخواد من دریغ نمیکنم! گفت حرفش برو داره! گفتم: اوه حاجی یعنی هرچی که شما فکر کنی! گفت هرچی؟! گفتم بله حاجی جان، هرچی! یه نیشخندی زد، تو نگاش فهمیدم که فهمیده که: زنه که میخاره! مرد هم که خر زنست! پس کسو افتادیم!

دیگه بعد اون شب، واقعا شک نداشتم که هم شیدا نفر بعدی و که میخواد بش بده انتخاب کرده، هم اینکه صد در صد حاجی خود جنسه! اونم بدش که نمیاد هیچ! از خداشه… هفته بعدش بود که با شیدا رفتیم بیرون یه کم خرتو پرت گرفتیم و شیدا یه مانتو گرفت! شب موقع خونه رفتن با حاجی با هم رسیدیم دم در خونه! خلاصه از پله ها که بالا خواستیم بریم، مثه همیشه اول شیدا، بعد حاجی و بعدم من! ما طبقه 3 بودیم حاجی 4! همین جور که حرف میزدیم، گفتیم خرید بودیم و اینا، که شیدا شروع کرد مانتوشو دراوردن که بابک بزار مانتو جدیدمو بپوشم، گفتم باشه، که توی همین گیرودار، حاجی گفت، راستی بابک جان این سیستم من یکم مشکل داره بیا یه نگاه سریع بش بنداز اگه وقت داری، ببین فقط چشه! گفتم حاجی وقتم نباشه واسه شما وقت باز می کنیم، توی همین اوضاع، شیدا هم مانتو رو که دراورد و بود، داشت همین جور از پله بالا میرفت به مانتو جدیدش ور می رفت که تن کنه، حالا تن هم نمیکنه! من فهمیدم عمدی داره لفت میده! چون فقط ساپورت و تاپ تنش بود، همین جورم که از پله ها یواش یواش میرفت بالا، قمبل هم میکرد، پشتشم دقیق صورت حاجی بود با یکم فاصله از کون شیدا! منم که پشت حاجی بودم داشتم شورته زردش و میدیدم! توی همین حالت رفتیم تا در خونه ما من وسائل و گذاشتم، اونا هم توی اون حالت رفتن یه طبقه بالا خونه حاجی! جالب اینجا بود، وقتی رسیدیم طبفه 3، من گفتم من وسائلو بذارم میام بالا، نه شیدا واساد، نه حاجی! همین جوری رفتن بالا! حاجی هم که چشم از کون ور نمیداشت دیگه! هیچی وقتی رسدیم بالا، خونه حاجی دیدیم شیدا تو مانتو جدیدش واساده روبرو حاجی، که حاجی خوبه، حاجی هم گفت: مبارک باشه، مثه همیشه خوش تیپ و … حرفشو خورد!!! سریع گفت فقط یکم تنگ نیست؟! اشاره کرده به سمت سینه ها شیدا که این وسط( بین دوتا سینه شیدا) باز شده از بس تنگه! شیدا هم با یه خنده که نشون از خارش شدیدش میداد، گفت نه حاجی مدلشه! باید اینجور باشه، برگشته کونشو سمت حاجی نشون میده میگه ببین، همه جاش تنگه! حاجی هم که دیگه روش خیلی بیشتر باز شده بود گفت درسته، اصلا قشنگیش به همینه! دیگه من و حاجی رفتیم پا سیستمش ببینم چشه، دیگه شیدا هم رفت پائین، خلاصه مشکل سیستم که یه ویندوز بود باید نصب می شد که گفتم حاجی طول میکشه، الان وقت نیست، باشه یه وقت دیگه، دیگه می خواستم بیام که حاجی داشت تشکر می کرد و اینا، گفتم حاجی ما حال میکنیم باهات که اینقدر باهات صمیمی هستیم، وگرنه ادم که با همه صمیمی نیست! گفتم: هم من هم شیدا دوستون داریم، گفت زنده باشید، منم، خدا زنتو حفظ کنه، خدا زن خوب نصیب ادم کنه، منم یه حرفی زدم، که بعد که نگاه حاجی دیدم فهمیدم چی گفتم! بش گفتم حاجی نصیب کرده دیگه! گفت خوب نصیب تو کرده نه من که هنوز، گفتم چه فرقی داره حاجی! یهو یه نگاه کرد و گفت: یعنی زن تو زن منم هست دیگه! گفتم از نظر من که میتونه باشه دیگه خودتون دوتا میدونید! خندیدم که یعنی سه کارو بگیرم، ولی دیگه انگار اون فهمیده بود که یعنی اقا من میزارم زنم بت بده! پشتش گفتم: حاجی من اگه شیدا با کسی حال نکنه پشتشم، اگه حالم بکنه پشتشم!

نمیدونم، ولی اون شب اینجوری گفتم، چون میدونستم که شیدا دلش چی میخواد، می خواستم یه جور خیال حاجی و راحت کنم که اقا موضوع چیه، وقتی به شیدا گفتم، هم خوش حال شد هم یکم ناراحت، گفت حالا چی فکر میکنه! گفتم هیچی! هم تو معلوم بود میخوای! هم اون! حالا دیگه فقط خیالش راحت شد که حله!

گذشت تا 2 روز بعد من صبح سر درد بدی داشتم، برگشتم خونه که استراحت کنم، رسیدم، قرص خوردم و رفتم توی تخت، طرفا ساعت 2 ظهر بود دیگه، شیدا هم که خونه بود. یهو بیدار شدم، منگ و گیج! به گوشه کنار اتاق یه نگاه انداختم، دیدم یه کاغذ روی میزه! شیدا نوشته بود که میره خونه حاجی ویندوز سیستمشو عوض کنه، و من نگران نباشم و میاد! منم که گیج نمی دونستم ساعت چنده، ساعت چند رفته! خلاصه یه چرت دیگه زدم ، یکم دیگه پاشدم، رفتم دستشویی، یه آبی خوردم و اینا، یکم بخودم اومدم دیدیم ساعت 6:30شده!!!گفتم این چرا نیمده هنوز پس، که دیدم در واحد و یکی داره میزنه! رفتم درو باز کردم، دیدم شیدا شاد و خندون اومد تو، شرت وتاپ و شلوارکش هم دستش بود! لخت لخت بود! بغلم کرد و بوسم کرد و گفت، ببخش نشد تحمل کنم باشی! دیگه خیلی می خارید! دادم حاجی خاروندش!

درو بستم گفتم دادی بش؟! گفت اره! اول شوک بودم بعد کم کم فهمدیم چی شده! کیرم سیخ داشت میشد! تا من داشتم لود می کردم، شیدا رفت سمت حموم گفت بزار دوش بگیرم میام واست میگم همرو… اینکه شیدارو شاد میدیدم شادم کرد و به اینکه فکر می کردم شیدا تا من خواب بود تو خونه بالای داشته میداده شدید حشریم کرد، و میدونستم که این تازه باره اوله! ما هنوز 6 ماه دیگه توی این خونه هستیم! همین جور که منتظر بودم بیاد واسم تعریف کنه همه چیو، داشتم به حاجی فکر می کردم که چه حالی کرده کونده! داشتم به این فکر میکردم، که تا یکی دو هفته بعد، روی همون مبلی که من الان نشستم، حاجی، جلو من داره شیدام رو، زنه نازمو از کس و کون میگائه! باقی و اگه دوست داشتید، توی قسمت بعد میگم. من اینجا فقط واسه خاطر اون چند نفری که شعور دارن، دوست دارن و میگن بنویس، می نویسم! وگرنه که، من و زنم، داریم با زندگیمون حال میکنیم! هیچ وقتم به هیچ کس بخاطر نوع زندگیش فحش ندادیم! حالا دیگه اگه کسی فحش میده، شعورش رو میروسونه که درک نداره که زندگی دیگران به کسی ربط نداره که بخواد فحش بده یا نه!
جالب اینجاست همه اینا که اینجا کس شعر میگن، همونای هستن که تو خیابون دنبال زنه مردم هستن، بعد اینجا چون دستشون به گوشت نمیرسه میگن بو میده! مرسی از دوستان.

ادامه …

نوشته: بابک

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها