داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

اولین بار بعد از ازدواج

دو سال از ازدواجم با فرهاد می گذشت. رابطه مون چندان خوب نبود. علیرغم اینکه قبل از ازدواج عاشق فرهاد شده بودم، اما در عمل و پس از اینکه زندگیمون رو زیر یک سقف شروع کردیم متوجه شدم که شخصیت فرهاد همانی نبود که من تصور می کردم. هر چند سعی می کرد که با من خوب رفتار کنه، اما هیچوقت در مسائلی که بین من و خانواده اش پیش میومد از من طرفداری نمی کرد و عملا اونها رو به من ترجیح می داد. این باعث شده بود که من دچار نوعی افسردگی بشم. رئیسم بیژن خیلی زود این مطلب رو فهمید. از وقتی ازدواج کرده بودم، ارتباطم با بیژن محدود به صحبتها و تماسهای کاری و اداری بود و هیچکدوممون به رابطه قبلی و مسائلی که اون زمان بین مون اتفاق افتاده بود اشاره نمی کردیم. تا اینکه یک روز، برای صحبت در مورد یک پرونده رفته بودم دفترش. مطابق معمول اون روزها سر حال نبودم. بیژن ، که از زمان ازدواجم دیگه من رو “خانم دکتر” صدا میزد، برای اولین بار گفت: “صدف جان چی شده چند وقته سر حال نیستی.”

من: “چیز خاصی نیست. ممنونم که پرسیدی.”

اما بیژن اونقدر اصرار کرد که ماجرا رو براش تعریف کردم. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و به گریه افتادم. رفتم رو مبل نشستم. بیژن اومد کنارم نشست و دستم رو گرفت. ناخودآگاه سرم رو گذاشتم روی شونه اش. انگار در اون لحظه تنها تکیه گاهی که میتونست به من آرامش بده، شانه های بیژن بود. بیژن موهام رونوازش می کرد. نا خودآگاه رفته بودم تو فضای روحی اون زمان که باهاش رابطه داشتم. اون موقع ها من در آغوش بیژن آرامش پیدا می کردم و می توانستم فشار های خانواده که میخواستند من را مجبور به ازدواج با یک نفر از شهر خودمان کنند را تحمل کنم. بیژن هم با من آرامش می گرفت. او هم با زنش مشکل داشت و به گفته خودش دوستی و ارتباط با من خلاء عاطفی که در زندگی اش داشت را پر می کرد.

برای یک لحظه سرم را بلند کردم و به چشمهایش خیره شدم. بدون این که حرفی بزنیم لبهایمان روی هم رفت.در اون لحظه این تنها چیزی بود که می توانست دل مضطربم را آرام کند. بوسه مان چند دقیقه ادامه پیدا کرد. انگار که تا چند لحظه دیگر دنیا به آخر میرسد و این آخرین لحظات برای استفاده از گرمای آغوش همدیگر بود.

همزمان حس می کردم که تحریک شدم و کسم خیس شده بود. مطمئنم بیژن هم مثل من بود.شروع به مالیدن پستانهایم از روی لباس کرد. پستانهام کوچک اما بسیار تحریک پذیره. بیژن این مطلب را خوب می دانست و دقیقا به نحوی آنها را میمالید که حس تحریک مرا چند برابر کند. دکمه مانتوم رو باز کرد، تاپم را بالا زد و دستش رو رسوند به سوتینم. عقلم بهم میگفت باید جلوش رو بگیرم، اما احساسم بهم میگفت بذارم کارش رو ادامه بده.

بلند شد رفت در اتاق رو قفل کرد. بعد آمد دستم را گرفت از روی مبل بلند کرد و مانتوم رو از تنم درآورد و بالاتنه ام رو لخت کرد.

دوباره همدیگر رو بغل کردیم. بیژن با یک دست پستونم رو میمالید، و دست دیگرش روی کونم بود. همزمان لب تو لب بودیم. در گوشم زمزمه کرد “راه علاج تو دست منه”. بعد دکمه و زیپ شلوارم رو باز کرد و دستش رو کرد تو شورتم. شروع به مالیدن کسم کرد. بعد شلوارم رو درآورد. برای اولین بار از زمان ازدواجم با فرهاد، جلوی بیژن لخت شده بودم. در ضمن اولین بار بود که همچین اتفاقی تو دفترش تو شرکت میوفتاد. قبلا که با هم رابطه داشتیم بیشتر مواقع در یک آپارتمان که در واقع دفتر کار شخصی اش بود قرار میذاشتیم. یا اینکه می رفتیم هتل.

بیژن دوباره من رو نشوند روی مبل و پاهام رو از هم باز کرد. سرش رو برد بین پاهام و شروع به لیسیدنم کرد. مثل همیشه خوب بلد بود این کار رو بکنه و در عرض چند دقیقه ارضا شدم. دست خودم رو گاز گرفتم تا جلوی داد زدنم رو بگیرم. بیژن وقتی کارش تموم شد، کنارم رو کاناپه نشست و لبم رو بوسید. هوای اتاق بوی سکس میداد. چشمام خمار شده بود.

نگاهم به جلوی شلوار بیژن افتاد که باد کرده بود. دستم رو گذاشتم روش. بیژن گفت “مجبور نیستی کاری که کردم رو جبران کنی. من فقط اینکار رو کردم تا کمی سر حال بیای.”

من: “خودم دلم برای کیرت تنگ شده.”

بیژن: “مگه فرهاد سر حالت نمیاره.”

من: “نه اونجوری که من دلم میخواد. تو خیلی حرفه ای تر از اون هستی.”

بیژن لبخندی زد و گفت: “جدی میگی؟”

گفتم “آره” بعد زیپ شلوارش رو باز کردم و دستم رو کردم تو شورتش. خودش هم پیراهنش رو درآورد. کیرش مثل سنگ سفت و قبراق بود. من: “مثل اینکه چند وقته بهش حال ندادی. آخرین بار کی باهاش کس کردی؟”

بیژن: “یک هفته ای میشه. مهشید (زنش) مسافرته. لیلا (دختری که بعد از من باهاش آشنا شده بود) هم باهام قهر کرده. در ضمن بعد از مدتها دوباره دستم به تن و بدن تو خورده و حسابی تحریک شدم.”

سر کیرش رو بوسیدم و گفتم: “آخی. پس این طفلک بی سر و صاحات مونده. دلت می خواد کمی بهش رسیدگی کنم.”

بیژن: “قراری که گذاشته بودیم چی میشه پس؟” (وقتی که من ازدواج کردم با بیژن قرار گذاشتیم که دیگه رابطه مون رو قطع کنیم و فقط در حد کار و مسائل شرکت در تماس باشیم. من دوست نداشتم به شوهرم خیانت کنم.)

من: “یادته خودت همیشه میگی اگر یکبار شیطونی کنیم اتفاقی نمیوفته.”

در همین لحظه کیرش رو کردم دهنم و شروع به ساک زدن کردم. بیژن حرفی نزد و فقط آه بلندی کشید که نشون میداد داره حسابی لذت میبره.

چند دقیقه براش ساک زدم. بعد کنارش نشستم و لب تو لب شدیم و همزمان داشتم با دست براش جلق می زدم. قلق جلق زدن کیرش رو بلد بودم. اونقدر ادامه دادم تا آبش اومد و پاشید روی شکمش.

بیژن: “آخ. خدا میدونه چند دفعه آرزو کردم که دوباره با هم اینکار رو بکنیم. فکر می کردم که دیگه دستم بهت نمیرسه. وقتایی که با مهشید سکس دارم فقط تو ذهنم تصور میکنم که دارم تو رو می کنم. غیر از این باشه اصلا آبم نمیاد.”

خنده ای کردم و گفتم: “خوب حالا هم چیزی تغییر نکرده. تو میخواستی من رو سر حال بیاری. من هم همین کار رو باهات کردم. توقع نداشته باشی هر روز بیام اینجا برات ساک بزنم و آبت رو بیارم.” (این حرف رو زدم. اما خودم میدونستم دوباره میارم سراغ بیژن)

بیژن: “اگر بذاری فقط یه بار این کیرم مزه کست رو بچشه دیگه همه چیز تکمیل میشه. بعد از اون هیچ آرزویی ندارم.”

من: “کیرت بیخود کرده. این کس فعلا صاحاب داره. هر چند که صاحبش ظاهرا لیاقتش رو نداره.”

از اتاق بیژن که بیرون اومدم، انگار انرژی و نشاط تازه ای پیدا کرده بودم. اصلا بخاطر خیانتی که چند دقیقه پیش به شوهرم کرده بودم احساس پشیمانی نکردم. اونقدر سرحال و با نشاط بودم که فکر کنم منشی بیژن حتما حدس زده تو اتاق چه اتفاقی افتاده بود. یکی از همکارها هم که اومده بود باهام کار داشت، فهمید تغییر کردم و پرسید “چه خوب. می بینم که سر حال اومدی. صبح خیلی حالت بد بود.” مجبور شدم الکی یه دروغی سر هم ببافم که مثلا پدرم حالش بد بوده حالا خبر دادن که جواب آزمایشهاش خوب بوده.

تاثیر اتفاق اون روز تو زندگیم خیلی زیاد بود. دیگه با فرهاد کل کل نمی کردم و به اصطلاح بهش گیر نمی دادم. میذاشتم هر طور که دوست داره رفتار کنه. تا زمانی که در ظاهر احترام هم رو نگه می داریم و من مجبور نیستم با خونواده اش زیاد رو در رو بشم، من از این شرایط راضی بودم. هر وقت که تحت فشار روحی قرار می گرفتم، می دونستم می تونم برم پیش بیژن و آرامش خودم رو بدست بیارم. تنها نگرانی ام این بود که بیژن روز بروز بیشتر اصرار می کرد که تو رابطه سکسی مون جلوتر بریم و میخواست از کس باهام رابطه داشته باشه. تا قبل از ازدواجم بخاطر حفظ بکارت این کار رو نمی کردیم. بعدش هم که ازدواج کردم تا مدتی که هیچ ارتباطی با بیژن نداشتم. حالا هم که دوباره با هم شروع کردیم سعی کردم رابطه مون در حد روال سابق باشه. یجورایی حس می کردم اگر از کس رابطه نداشته باشم می تونم ادعا کنم که به حریمی که منحصرا به فرهاد تعلق داره دست درازی نشده. اما نمی دونستم با تقاضاهای مکرر بیژن چه باید بکنم.

ادامه…

نوشته: FTK

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها