داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

اولین تجربه سکسی بعد از ازدواج (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

سلام
سلامتی و شاد بودن را براتون آرزو دارم
باز هم تشکر میکنم از عزیزانی که نظر خود را مکتوب نمودن . یه نکته کوچیک عرض کنم که با ۴۲ سال سن دلیلی نداره که من بیام دروغ به شما بگم با توجه به اینکه اتفاقی که برای شوهرم پیش آمد هنوز برام یک معماست و اگر خودم در جریان این اتفاق نبودم شاید من هم باور نمی‌کردم . در ضمن شما هم حق دارین چون کل زندگیامون بر پایه دروغ و کلک میگذره .

من ندا هستم و اتفاقاتی که در شش ماهه اول ازدواجم با مجید در برابر دکتری که من منشی آن بودم را براتون تعریف کردم .
بعد از خداحافظی از دکتر تصمیم گرفتم که با تمام کاستی های شوهرم بسازم و بخاطر علاقه شدیدی که در دلم بهش داشتم مجبور بودم که شهوت خود را سرکوب کنم و به مقدار خیلی کم قانع باشم . ولی واقعا روانیم کرده بود دکتر شهوت منو کاملا بیدار کرده بود و من نمی‌توانستم کنترلی داشته باشم کم کم با اخم و تخم و غرغر نیاز شهوتی خودم را به مجید بروز میدادم ولی مجید انگار تو باغ نبود و کلا اهمیت نمی‌داد . چندین بار که بیرون رفتم به نیت سکس با یه مرد درست و حسابی سوار ماشینهاشون میشدم . ولی بعد از کلی لاس زدن با عصبانیت و رفتار غیر معقول ، پیاده میشدم . حتی یکبار که در پیاده رو مشغول قدم زدن بودم یه ماشین اینقدر بوق زد و اشاره کرد تا تسلیم شدم و بعد از کلی چاپلوسی منو به محل کارش برد . این آقا نماینده بیمه ایران بود حوالی امام حسین یه دفتر کوچیک داشت و وقتی وارد دفترش شدم روی مبل سبز رنگ بسیار کثیف نشستم و بدون مقدمه پیراهن و شلوارشو در آورد و کنارم نشست و سعی کرد تا ازم لب بگیره . از این کارش عصبانی شدم و با دستم حولش دادم ، واقعا چندشم شد و حالت تهوع بهم دست داد و با فحش و لعنت به خودم ، فقط دنبال راه خروج می‌گشتم . وقتی داشتم از درب دفترش بیرون میرفتم گفت برو جنده پتیاره به کیرم که رفتی . احساس حقارت بهم دست داد و به خودم میگفتم راست گفت من یه جنده پتیاره هستم که به راحتی تن و بدن خودم را در اختیار مردهای کثافت می‌زارم . وقتی به خونم رسیدم از خدا خواستم که کمکم کنه و این احساس و در درون من از بین ببره .
سه ماهی گذشت تا اینکه به من خبر دادن که شوهرت در اثر برق گرفتگی بیمارستانه . برای یادآوری بگم که شوهرم کارش تو اداره برق نصب تابلو کنتور برق برای ساختمانهای نو ساز بود .
هوا خیلی سرد بود و بشدت بارون می‌آمد ولی با هر وسیله ای که میشد خودمو به بیمارستان رسوندم . از اطلاعات سراغ مجید را گرفتم . وقتی به طبقه سوم رسیدم چند مرد با لباس سورمه ای که پشت آنها علامت فلش شکسته بود را دیدم. ( این آرم اداره برقه ) با التماس و گریه پرسیدم مجید زندس گفتن شما همسرشی . نگران نباش حالش خوبه . برو تو بخش اگر اجازه دادن میتونی بری ببینیش .
با عجله به پرستاری که پشت میز نشسته بود گفتم من همسر آقایی که برق گرفتدش هستم می‌خوام شوهرمو ببینم گفت اتفاقا دکترش با لا سرشه ، برو ببینش و از دکتروضع عمومیشو بپرس . وقتی به اطاق رسیدم مجید دست چپ و هر دو پایش را باند پیچی کرده بودن . ناخودآگاه گریه افتادم و به سمتش رفتم . پرسیدم مجید خوبی ؟ چرا اینطوری شدی ؟ مجید فقط منو نگاه میکرد و هیچ عکس العملی نشون نداد . دکتری که کنار تختش ایستاده بود و پرونده مجید را چک میکرد گفت ، شما همسرش هستین ؟
-بله ، چرا اینطوری نگاه می‌کنه ؟
-نگران نباشید خطری متوجهش نیست در حال حاضر تو شوکه شدید بسر میبره به مرور طبیعی میشه
-چرا دست و پاشو باند پیچی کردین ؟
-در اثر برق گرفتگی سوخته . دو روز بخاطر آب مغزش که از بینی اش خارج شده بستری میشه و بعد مرخص . پس فردا من دوباره بیمارستان هستم و باید نکاتی را به شما توضیح بدم .
-چه نکاتی ؟ تور خدا بلایی سرش اومده ؟
-الان چیزی نمیتونم بگم باید دو روز صبر کنیم .
به پرستاری که همراهش بود ، گفت حالت‌هایی که از خودش نشون میده حتما یک به یک مکتوب بشه چون خیلی … هر دو از اطاق خارج شدن .
با مجید حرف میزدم ولی جوابمو نمی‌داد .
دو روز بعد صبح زود به بیمارستان رفتم و منتظر دکتر شدم ، تا ببینم چی میخواد در مورد مجید بگه . ساعت یازده دکتر آمد و پس از بررسی پرونده مجید گفت ، واقعا جای شکر داره . جای نگرانی نیست حالش خوب میشه . تقریبا از حالت شک خارج شده فقط ممکنه احساسهای متفاوتی از خودش نشون بده ، شما باید با حرکاتش همراهی کنید بدون شک در عرض دو ماه خوب میشه . از حرفهای دکتر هیچی نفهمیدم و برگه ترخیصشو به من داد و گفت به سلامت . با کمک برادرش و مادرش به خونه اوردیمش . همرو می‌شناخت و حرف میزد ولی کارهایی میکرد نامعقول مثلاً وقتی میخواست از چهار چوب درب عبور کنه سرشو خم میکرد فکر میکرد که سرش به بالای چهار چوب میخوره ، یا اینکه وقتی دراز کشیده بود می‌گفت بیا کمک سقف آمده پایین و با دستاش سقفو نگه میداشت ، جالبه که با زور زدن و صدایی که برای فشار دادن به یه وزنه سنگین هر آدمی از خودش در میاره ، به خیالش سقف اطاقو به بالا انتقال میده . ( باور کردنش خیلی سخته ولی بخدا واقعیت داشت ).
سوختگی دست و پاش هم خوب شد و خوشبختانه اون حرکتهای عجیب و قریب هم کم کم داشت فراموش میکرد . طول درمانش سه ماه طول کشید .
و وقتی به اداره رفت پستشو عوض کردن و مأمور بازدید کنتورها از منازل شد .
من هم در عرض این سه ماه به چیزی جز سلامت مجید فکر نمی‌کردم و حقیقتا هیچ وقت به نیاز و شهوتم اهمیتی ندادم . ولی کم کم با مجید ور میرفتم و دستمو تو شلوارش میکردم ، ولی هیچ خبری نبود خودش هم تعجب کرده بود که چرا عکس العملی در التش بوجود نمیاد . یک هفته ای هر وقت تنها می‌شدیم و من از کار خونه خلاص میشدم ، با مجید ور میرفتم ، مثلاً کیر بی حس و حالشو میمالیدم ، می‌خوردم ، لیس میزدم ، می‌کشیدم ، می‌بوسیدم و حتی گاز میگرفتم ، ولی نتیجه‌ای نمیداد .وقت از دکتر ارولژوژیست گرفتم که بعد از معاینه و عکس رنگی از بیضه و نواحی آن دکتر گفت هیچ مشکلی نداره و فقط به یه شک شدید نیاز داره تا خودشو بشناسه . روزها فکر میکردم که چگونه شک بهش وارد کنم ولی هر کاری که میکردم اثر نداشت . حتی شبها بهش میگفتم مجید وقتی رفتیم که عکس رنگی از کیرت بگیریم پرستار مرد بود به من گفت آقاتونه ، اگه نمیتونه من میتونم ها ، خیلی هم بهتر میتونم . میخواستم ححس شهوتشو بیدار کنم و یا شکی بهش وارد کنم ، ولی نمیشد که نمیشد . حتی یکبار هم از سکس با دکتر را براش تعریف کردم فقط گوش میکرد . تا اینکه دو ماه بعد یک روز خونه مادرش دعوت بودیم و در حیاط منزلشون با بچه های برادرش توپ بازی میکرد . ناصر پسر برادرش آمد و گفت زن عمو مجید تو حیاطه و با شما کار داره . وقتی رفتم حیاط دیدم که مثل مار به خودش می پیچه ، رنگش پریده بود و ناله میکرد .
-چی شده مجید ، خاک بر سرم ، گفت توپ خورد به زیر شکمم ، خیلی درد می‌کنه ، دارم میمیرم .
-بریم دکتر ، برادرشو صدا کردم و ازش خواهش کردم که با ماشینش مجیدو ببریم دکتر .
-مجید گفت نیازی نیست الان خوب میشم ، ندا جون فقط ناهارو زود بخوریم و بریم خونه . وقتی آمدیم خونه شلوارشو درآورد و چیزی که مدتها در انتظارش بودم دیدم یه جیغی کشیدم و گفتم مجید کیرت بلند شده گفت می‌دونم بیا بخواب که بیضه هام داره میترکه . مثل گذشته بدون هیچ مقدمه ای روم خوابید و با نفسهای تند و گرم شروع کرد به کردن من . منتظر بودم که آبش بیاد و مثل گذشته از رو تن من بره کنار ولی همچنان فقط تلمبه میزد ، پنج دقیقه ، ده دقیقه یک ربع بیست دقیقه ، خیال ارضا شدن نداشت . و فقط آخ جون آخ جون میکرد . نفسم بند آمده بود تمام وزنش روم بود و احساس تنگی نفس و سوزش شدیدی پیدا کرده بودم تقریبا شش ماه بود که کیری به کوسم نرفته بود و پوستش حساس شده بود . به زور هولش دادم کنار گفتم مجید خفه شدم ، چه بلایی سرت اومده چرا ابت نمیاد ، گفت نمی‌دونم دلم میخواد ولی نمیاد . داره از فشار زیاد میترکه . دوباره اومد روی من و با آخ ، آخو ، وای وای ، چنان ضربه محکمی به من میزد که استخوان زیر شکمم درد گرفته بود و بیضه های آویزونش ، محکم به زیر بدنم برخورد میکرد .
همش به این فکر میکردم که مجید فقط اینبار اینطوری شده یا اینکه دفعات بعد هم همینطوره ، وای اگه همیشه اینطوری بشه ، چقدر خوب میشه ، حدودا سه ربع با تلاش و حرفهای رکیک و حواله کیرش به کوس و کون و دهنم نشون میداد شهوت زیاد باعث این حرفا میشه آبش آمد و اینقدر داغ بود که کامل حس کردم .

ادامه…

نوشته: ندا

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها