داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بعد از ۲۰ سال زندگی

بعد از ۲۰ سال زندگی تو ایران سختی و آسونی های زندگی رو رد کردیم با خیلیا سلام علیک و با خیلیا هم خداحافظی
مردایی دیدیم که یه تارموش میرزید به هزارن شاه رگ مردای الان و زنایی که عفت و پاکدامنیشون به هزارن امام و امام زاده
خلاصه سرتون درد نیارم تو این ۲۰ سال همش مستاجر بودیم هر یک یا دو سال باید خونه رو عوض میکردیم واقعیتش اینه که از لحاظ مالی شرایط نرمالی نداشت (بلاخره زندگی هست یه روز هست یه روز نیست ) تا اینکه سال ۱۴۰۰ برج ۳ اینا بود خونمون اومد تو یه منطقه از شیراز حالا اسم نمیگیرم یه خونه سنتی و قدیمی ولی تمیز منطقه آروم و اکثرا مردمون با فرهنگ یکی دو ماه نگذشته بود که تو این خونه اومدیم همسایه رو به روی خونمون یه دختره ۱۸ ساله به اسم نسترن (مستعار) توجه منو بد به خودش جلب کرد البته منم اهل این کارا نیستم چون واقعا وقتشو نداشتم تو این سن ۲۵ سالگی و خرج و دانشگاه داداشام واقعا برام حس جنسی و شهوتی نمونده بود چون واقعا از کیرم فقط برای شاشیدن استفاده میکردم (البته مجردم هستم) نهایت تفریحم بعد از اومدن سرکار رفتن به قهوه خونه و کشیدن سیگار بود خلاصه کلام
این دختره نسترن خیلی طلبه پا دادن بود ولی ما کسخول بودیم و هی ساده بازی در میاوردیم و اصلا تو نخ گرفتن شمارش نبودیم فقط این خوشگلیش باعث میشد از دور نیگاش کنم نزدیکش میشدم یه فکر کیریانه بهم میگفت برو خونه کسخول نشو
خلاصه این وژدان کیری ما بد ما رو اِزی(عصبی) کرده بود
خایه یه متلک انداختنم نداشتم هی میگفتم همسایه هستو شاید یه چی گفت فحشمون بده و بابامون بیاد به سبک جاگرنات پارمون کنه،
یه روز عصر از سرکار برگشتم داشتم میومدم خونه دیدم نسترن خانم تو کوچه داره با تلفن صحبت میکنه تا نزدیک شدیم و سرمون رفت پایین بریم تو خونه نسترن خانم گفت : ای قربون چیشات برم که هی میری و میایی! یه لحظه جا خوردم وقتی رفتم خونه و درو بستم دیدم داره نیگا میکنه ما هم رفتیم تو فکر که چیطو شد که ایجور شد؟
یه راست رفتیم حموم دیدم سر و کلم پر خاک ریشم از بس بهم ریخته هست که شونه توش نمیره خلاصه از نظر خودم اگه دختر میشدم همه مردای دنیا منقرض میشدن من به همچین آدمی نمیدادم . البته منم به ۲۵ سال سن و ۶۵ کیلو بیشتر وزن ندارم و ۱۸۵ سانت هم قدمه واقعا استخونی هستم و چربی بدنم بشدت پایینه که حتی میرم سرکار و بعضیا بدنمو میبینن میگن روزی چقدر ورزش میکنی که بدنت چربی نداره؟ منم طبق معمول برای شوخی میگم روزی ۳ بار جق بزنی خود به خود ایجور میشی وگرنه من خاک بر سر نه اهل جقم بودم و نه اهل ورزش فقط کار و کار البته کار منم ساختمونی هست و سنگین .
یه هفته از قربون گفتنای نسترن خانم گذشت و یه روز بخاطر کمبود سیمان تو ساختمون کار لنگ شد ما برگشتیم خونه تو راه فکر این بودم که چیکار کنم یه لحظه نسترن یادم اومدم ما هم اومدیم خونه و یه سشوار مرتب و لباس پلو خوریامون پوشیدیم رفتیم تو کوچه تا ببینیم نسترن خانم طبق معمول پیداش میشه یا نه ما هم با گوشی رو گرفتیم زنگ هر کی میزدیم که حوصلمون سر نره خلاصه ساعت ۱۱ خورده ی صبح شد که نسترن خانم از کلاس زبانش دیدم داره میاد سمت خونه ما هم تو کوچه داشتم با رفیقم درباره سوله سازی و سقفش صحبت میکردیم که من کل حواسم به نسترن بود نسترن هم از دور متوجه نگاه من شد داشت میومد سمت خونشون منم که نزدیک شد یه اشاره تلفن با دستم به سمت گوشم برم (همون شماره بدم خودمون) اونم با سر تایید کرد رفتم دم در خونمون با اشاره به یه خط در خونه گفتم اینجا مینویسمش اونم رفت تو و منم رفتم یه خودکار آوردم بغل همون خطه شمارمو نوشتم و رفتم داخل دیگه رفتم یه فیلم کسشعری دانلود کردم نشستم پای فیلمه که ۳۰ دقیقه از فیلم نگذشته بود که یه پیامی اومد تو واتساپم منم سریع فیلمو بستم رفتم دیدم
به به خودشه خلاصه اینکه شماره به شماره شدیم و شبا کامل چت و من هم هفته یی ۳ بار جق از کمر افتاده بودم عصرا تا شب میرفتیم بیرون برمیگشتیم تا اینکه بعد از ۱ ماه گفت خونمون ۳ روز خالیه پدرش آتش نشان بود و مادرشم خونه داره بخاطر ارث پدریش باید میرفت یاسوج ما هم تو کونمون فستیوالی شد و گفتیم اوکیه هر وقت رفتن بهم خبر بده پدرش یه هفته خونه بود یه هفته نبود پدره روز شنبه رفت و مادرشم ۲ شنبه ما هم از روز ۲ شنبه به بهونه رگ به رگ شدن کمر سرکار نرفتیم و به بهانه رفتن پیش دکتر مستقیم از خونه خودمون رفتم خونه نسترن خونه تر و تمیز شیک و نسترنم یه تاپ شلوارک پوشیده بود که با دیدنش فقط کیرم داشت منفجر میشد منم بدون خوردن حتی یه استکان چایی و یا میوه یی کمرشو گرفتم و مستقیم چسپیدم بهش (ما شبا تو چت حتما ۶ بار باردارش میکردم) وقتی چسپیدم بهش دقیقا لبام جلوی پیشونیش بودن و پیشونیش بوسیدم خندید و گفت بهم گفت شیطون بلدیااا منم نامردی نکردم و دستم از پشت گرفتم زیر باسنش گذاشتمش رو شونم گفتم اتاقت کدوم وره اونم میخندید و به هی الکی چپ و راستمون میبرد خلاصه در یه اتاق رو باز کردم دیدم یه تخت دو نفره توش هست که حتما مال ننه باباش بود منم گذشتمش رو تخت و افتادم روش از شدت حشریت نفس نفس میزدم دماغمو گذاشتم وسط سینه هاشو عمیقا بو کشیدم از ته دل حسش کردم واقعا دوست داشتنی بود واقعا جنس مخالف میتونه حال آدمو خوب کنه گفتمش نسترن واقعا کارمون کار درستی نیستا نسترن واقعا دختر بود عمیقا احساس منو میفهمید بهم گفت :من به بد و خوبش کاری ندارم تو سالم از دستم نباید در بری! منم گفت باشه پس خودت خواستی و دست کردم تو سینه هاش و سینه هاشو مالیدن اونم زد زیر خنده میگفت چقد دستات زبره دیدم داره تیشرتمو از تنم در میاره منم کمکش و سریع تیشرتمو در آورد وقتی تن منو دید و بدن واقعا جا افتاده و خشک دست کرد تو شلوارم و کیرمو گرفت منم نامردی نکردم و دست کردم تو شرتش من شلوارمو کشیدم پایین و سریع اونم لخت کردم با هم افتادیم تو تخت و مثل مار پیچ و تاب میخوردیم دوست داشتم سریع بکنمش ولی این حس بغل و بی تابی مزه یی دیگه یی داشت گفتم نسترن از جلو پرده داری چیکار کنم؟ اونم گفت هر چی هست برای خودت نمیخوامش ! من میدونستم اون از حشریت داره این حرفو میزنه ولی من عقلم سرجاش بود گفتم نه میریم همسایه بغلیش(کون) اونم با عشوه گفت هر جور راحتی منم که کیرم رو فقط کاری میکردم که به کسش نخوره و ارضا نشم چون واقعا در حد انفجار بودم خلاصه ما هم که داشتیم هی لب و سینه میخوردیم خوابیدم روش نمیدونم چرا هردومون از خوردن کس و کیر همدیگه منصرف بودیم واقعا حس مشترکی بود منم پا هاشو دادم بالا و کیرم گذاشتم رو کسش
کیرم خیلی بزرگ نیست ۱۴ سانته و کلفتیشم سایز متوسطه گفتم بره توش چی بشه اونم فقط دستاش رو رونم بود و پاهاش رو شونم یه خورده کشیدمش پایین و یه تفی زدم سر کیرم آروم گذاشتمش در کونش واقعا تو نمیرفت و هی تف میزدم هی فشار میدادم و نیگا میکردم که توش هست یا نه چون واقعا اگه لای پاش میذاشتم نمیتونستم حس کنم تو کونشه یا لای پاش (چون تجربه یی نداشتم) بعد از چند بار فشار دیدم نسترن یه آخی گفتی و ملافه رو پیچید تو مشتش حس کردم یه واشر نرمی دور کیرم پیچید دیدم نصف کیرم رفته تو واقعا خوش بود یه کم خودمو بردم جلو بیشتر کیرمو داخل کردم و تا تحت بردمش تو نسترن کمرشو پیچ و تاب میداد و دل دل من نمونده بود بعد از هفت هشت بار تلمبه زدن آبم اومد نسترن چشاشو بسته بود داشت عمیقا حسش میکرد کیرم آروم آروم شل شد و از کونش در اومد با هم افتادیم بغل دست همدیگه و آروم آروم لب میگرفتم و گفتم بریم یه چی بخوریم که واقعا از کمر افتادم تو اون ۳ روز به اندازه ۲۰ سال پیش نسترن برام خوش گذشت
هنوزم که هنوزه با نسترن هستم و فکرم به دختر دیگه نمیره تو این مدت که با همیم نسترن هوای منو خیلی داشته فکر ازدواج با همو نداریم چون اون ایرانیه و من یک افغانی آواره
داستان رو تا تونستم طبق چیزایی که یادمه نوشتم اگه لحنم جایی غلط بود ببخشید
با تشکر از همتون دوستتون دارم انسانیت مرز ندارم همدیگر را به قید شرط دوست بداریم وسلام

نوشته: آواره

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها