داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خفت گیری کارآموزم با دوست پسرش

خفت گیری کارآموزم با دوست پسرش…
من آموزشگاه کامپیوتر دارم و طرف قرارداد آموزش و پرورش ام که هر سال دانش آموزان پسر و دختر سوم دبیرستان رو برای گذراندن درس کارورزی میفرستن پیش من… امسال هم دو تا پسر فرستادن و دو تا دختر… طبق معمول هر ساله کارهای بیرون و تبلیغات رو سپردم پسرا چون دلم نمیخواست دم پر دخترا و مراجعین بشن… دوتا دخترا هم براشون شیفت زوج و فرد گذاشتم که بیان کارهای دفتری… یکی از این دخترا اسمش عاطفه بود و در همون اولین جلسه ای که معرفینامه شو آورد کلی تیپ و آرایش کرده بود و بعدن گفت چون چندجا رفته قبولش نکردن… جای من اونطوری اومده بود تا مخ منو بزنه که پذیرشش کنم… دختری خوشگل و بلوند و تپل-سفید و قد بلند …اصطلاح عامیانه اسب…خوراک سواری…همون اولین جلسه تصمیم گرفتم اینو بکنم…
ولی بعد اینکه پذیرش شد…طاقچه بالا گذاشت و اصلا محل نمیداد…اگه شوخی میکردم…جدی جواب میداد و منم حسابی تو ذوقم خورد… ولی گاهی اوقات با شال میومد و چاک سینه ش رو میشد دید بزنم و پاهای قشنگش…
این گذشت و فهمیدم گاهی اوقات کرکر خنده داره و دوست پسر داره… سر حسادت بهش تذکر دادم که اینجا مکان همومی و اموزشیه و نبینم با دوست پسرات خلوت میکنی… اونم منکر شد و مثلا ناراحت…
این گذشت و یه بار بهش گفتم دارم میرم جلسه تا ظهر نمیام…در رو ببندی دیگه… رفتم و تو راه یادم اومد فلش و مدارک برنداشتم و یه ربعی شد که برگشتم… دیدم در آموزشگاه بسته س…تعجب کردم…چرا این وقت صبح در رو بسته و ناراحت شدم…و رفت مداخل… اموزشگاه حالت خانه ویلایی هست و دیدم درورودی بازه… آرام رفتم داخل و دیدم دو جفت کفش در نمازخانه س و صدا ی آه و ناله کردن و دادن میاد… شصت کیرم خبردار شد که بعععله… اینقدر مست کردن بودن که متوجه من نمیشدن… یه دقیقه ای جلو در واستادم و از دیدن اون صحنه کیرم داشت راست میشد… پسره دختره رو داگی گرفته بود و تو کسش تلمبه میزد… تعجب کردم یه دختر هفده ساله چطور میتونه اپن باشه …پسره هم انصافا بچه سال بود… جیغ زدم و با مشت زدم به در… چه غطی میکنید اینجا… که دوتایی پریدن هوا… و گوشه اتاق گیر افتادن… پسره داشت میرید به خودش و دختره دستش روگذاشته بود روی کس و سینه ش که مثلامن نبینم… یکی زدم تو گوش پسره و گفتم واستا خسابت رو برسم که عین گربه لباساشو قاپید و فرار کرد… دیدم داره گوشه حیاط لباساشو پوشید و فرار کرد… من موندم و عاطفه که بس داشت گریه میکرد… حق حق میزد و مانتو رو پیچیده بود دور خودش… بهش گفتم…مگه من نگفتم اینجا دست از پا خطا نکنی… الان زنگ میزنم پدر و مادرت و مدیرت که تکلیف ت رو روشن کنن.داری با آبروی چندین ساله آموزشگاه من بازی میکنی… نیم خیز و شد و به پام افتاد. تو رو به این و اون قسم…منو میکشن… ببخشید …غلط کردم…التماس میکنم
دیدم بهترین فرصته… گفتم به یه شرط که تا آخر کارآموزیت باید بذاری بکنمت… یه دفعه ساکت شد و با تعجب گفت… آخه… گفتم آخه نداره… دیگه ساکت شد… حتمن با خودتون فکر میکنید من دیگه چقدر دیوث م… درست فکر میکنید… من خیلی دیوث م…خخخخ
برگشتم… در حیاط رو بستم… اومدم تو… لباسهامو کندم… بهش گفتم بلند شو ببینمت… واقعل استیل خوبی داشت…با سینه های درشت و سر بالا… کس تراشیده سفید پف کرده… وکون قلمبه… ومن میگفتم خاک تو سر من کهتا حالا نکردمت…ظاهرا اولش داشت خجالت میکشید و اضطراب داشت…بغلش کردم و بوسیدمش…گفتم اینکار به نفع هر دو مونه… هم من حالمیکنم…هم آبرو تو نمیره… حالا برو پایین یه ساک حرفه ای بزن… گفت…من ساک نمیزنم…بدم میاد… گفتم . چطور برا اون یارو میزنی…گفت برا اونم نمیزنم… گفتم غلط زیادی نکن…برای من باید بزنی جنده و بزور مجبورش کردم کیرم رو بخوره… اصلا بلد نبود و هی دندون میزد…ولی چنگ انداختن تو موهای بورش و فشاردادن سرش روی کیرم حسابی داشت بهم حال میداد… … خوابوندمش و کیرم رو گذاشتم دم کس سفید و صورتیش… کسش حسابی خیس بود با اینکه چند دقیقه پیش کیر خورده بود حسابی تنگ بود… معمولا تپلا کس تنگی دارند…شروع به تلمبه زدن کردم و دیدن بدن سفید اون زیرم حسابی داشت حال میداد… سینه هاشو چنگ میزدم طوریکه رد دستم میفتاد رو سینه هاش بس که سفید و نرم بود… اونم خودش داشت با چوچوله ش بازی میکرد… و آه و ناله ش تو فضا بود… دمرش کردم وکون قلمبه ش رو دادم بالا… بس که پاهاش بلند بود…کسش با کیرم تراز نمیشد و باید خودم نیم خیز میشدم… کیرم رو گذاشتم دم کسش… و اونجوری داگی کردن واقعا توصیف دیگری داشت… با هر ضربه کیرم…یه موجی تو کون سفید و بزرگش میافتاد… و صداش شلب شلوب تخمام …به گوش میرسید… که یه دفعه افتاد رو زمین و فهیمدم ارضا شده… منم وهمزمان آبم داشت میومد و کیررم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و آبم به شدت همونجا خالی شد… با یه فشار کوچولو…سر کیرم رو با آبش دادم تو کونش که دادش بلند شد…آی کووووونم و گفتم باشه… ادامه نمیدم… چند دقیقه ای همونجا تو بغل هم خوابیدیم… و گفتم من میرم جلسه…نبینم دوباره اون یارو رو اینجا… اتفاقات امروز هم پیش خودمون میمونه… تو هم تا اخر کارورزیت هر موقع خواستم میدی… گفت چشم. آقای رئیس… یک ماهی اونجا بود و من حسابی می کردمش. تا اینکه رفت ودیگه هم پشت سرش رو نگاه نکرد…

نوشته: سهیل

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها