داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خانواده خاص (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

خیلی گرمم شده و عرق کرده بودم پتو را از روی خودم کنار زدم و چشامو باز کردم هوا کاملا روشن شده بود و آفتاب گرم از شیشه به داخلی ماشین می تابید تازه یادم افتاد کجا خوابیدم ولی چرا شراره پیشم نبود نگاه به بیرون کردم و مژگان را دیدم ولی ۲۰۶ هم نبود چشمام از تعجب و نگرانی گشاد شد و سراسیمه پیاده شدم و باز به دور و بر نگاه کردم مژگان به طرفم اومد:
_صبح بخیر عشقم!
+بی مقدمه گفتم آنها کجان؟
_کیا؟
+اذیت نکن دخترا دیگه.
_می‌بینی که رفتن.
+رفتن!؟
_خودت داری می‌بینی.
+بی خداحافظی.
_بله بی خداحافظی.
خیلی ناراحت شدم و یه مشت رو ماشین زدم: آخه چرا؟
کلافه به طرف چادر رفتم و تعجب کردم چون شراره آنجا خوابیده بود ذوق زده برگشتم مژگان را نگاه کردم و گفتم کی رفتن؟
_چه فرقی میکنه یکیشون که رفته.
+مگه میشه یکی بره یکی بمونه.
_کله صبح آیدا بلند شد و به شراره گفت بریم اما شراره گفت من نمیام بعد کلی بحث آیدا گفت پس من میرم تو بمون هر موقع دلت خواست بیا.
+به شوخی گفتم با دختره بیچاره چیکار کردی کله صبح فراریش دادی؟
_خیلی هم دلش بخواد، بعد هم تو چت شد تا شراره را دیدی گل از گلت شکفت و سر شوخی را باز کردی؟
+با خنده گفتم خب دیگه یار من که فرار نکرده یار تو فرار کرده حالا ناراحت نباش او هم هر جا باشه بر میگرده او کفتر جلد خودته.
ساعت را نگاه کردم دیدم ساعت نزدیکه نه رفتم دستشویی و برگشتم دیدم شراره بیدار شده و داره بدنش رو کش و قوس میده تا منو دید لبخند پر مهری رو لباش نشست.
_سلام صبح بخیر.
+صبح بخیر عزیزم راحت خوابیدی؟
_شرمندم نکنید.
در همین موقع ۲۰۶آیدا را دیدم که نزدیک شد و کنار ماشینم ایستاد.
به مژگان گفتم بفرما دیدی گفتم برمیگرده.
شراره گفت مگه کجا رفته بود؟
+مگه تو خبر نداشتی؟
مژگان زد زیر خنده، فهمیدم سر کارم گذاشته، یه نگاه بهش کردم و به سادگی خودم خندم گرفت و آرام بش گفتم کیرم دهنت منا سر کار می‌زاری!؟
آیدا با نون تازه و کلی وسیله از ماشین پیاده شد و گفت به من میخندید؟
+با تو چکار داریم به خودم می‌خندیم.
مژگان با آب و تاب جریانا تعریف کرد، اینبار هر سه زدن زیر خنده من هم برا اینکه کم نیارم اول کمی باشون خندیدم بعد گفتم: آیدا خانم.
_جانم.
+این خانم با احساسات من بازی کرده براش چه تنبیهی پیشنهاد می کنی؟
_چی بگم والا؟
آرام اما طوری که بقیه هم بشنوند گفتم نظرت چیه کونش بزارم؟
یخ آیدا با این حرفم باز شد و گفت موافقم.
گفتم من دلم میخواد اما تا حالا به من پا نداده ببین تو میتونی مخشو بزنی.
_چه سعادتی بهتر از این که پلمپ کون عشقم را خودم بشکنم سپس به مژگان گفت شنیدی آقاتون چی گفت برو تو چادر آماده شو بیام سراغت.
مژگان نون را از دست آیدا گرفت و گفت فعلا شکم واجب تره تنبیه من بمونه برا بعد.
اکثر مسافرا اقامتگاه را ترک کرده بودند و عده‌ای داشتند جمع میکردند که برند منم همه وسایلا تو ماشین گذاشته بودم جز چادر که هنوز بر پا بود و منتظر بودم لباس عوض کردن خانمها تموم بشه بیان بیرون جمعش کنم.
لبه صندلی ماشین نشسته بودم که در چادر کنار رفت و سه تا خانم خوشگل حوری صفت با سر و لباس و یه تیپ جدید، آرایش کرده مثل فرشته‌ها جلوم ظاهر شدند که وقتی دیدمشون (از بس سکسی و جذاب شده بودند) حالی به حالی شدم و کیرم نیم خیز شد تو دلم گفتم کی بشه سه تایی با هم بکنمتون.
ایستادم و سوتی زدم و گفتم به من رحم نمیکنید به مردم بیچاره رحم کنید شراره نزدیکتر اومد و جلوم یه چرخی زد و پرسید چطورم خوشگل شدم؟
گفتم از خوشگلی بالاتر چیزی داریم اگه داریم تو اون شدی.
_خوشحال شد و لبش را غنچه کرد و یه بوس برام فرستاد بعد صداشو نازک کرد و گفت مرسی، سپس با همون لحن شیطون ادامه داد همش بخاطر تویه.
+فدات بشم عزیزم.
شراره و من سوار پاترول مژگان و آیدا سوار ۲۰۶حرکت کردیم
سر صحبت را باز کردم و گفتم: صبح که مژگان دروغی گفت شما رفتید یه لحظه نزدیک بود قلبم بایسته با خود فکر کردم برا اذیت کردن آیدا ما را ترک کرده اید خیلی ناراحت شدم
شراره با خنده گفت مگر دیوانه ام که بخوام برم من تازه تو را پیدا کردم.
+چی شد چی شد تو که تا دیشب از مردا بدت میومد و ازشون فراری بودی.
_اون مال زمانی بود که یه نامرد بهم خیانت کرده بود و من فکر می‌کردم همه مردا مثل هم اند تا اینکه یه مرد واقعی پیدا کردم که منا جادو کرد و یه شبه ره صد ساله رفت و منا در آغوش کشید.
+حالا از کجا معلوم که یه مرد واقعیه.
_مردی که بخاطر زنش از حق خودش بگذره اگه مرد نباشه پس دیگه مرد تو این دوره زمونه پیدا نمیشه.
+آهان پس اینطور.
اندکی سکوت کرد بعد گفت بردیا
+جان بردیا
_یه چی بپرسم راست میگی؟
+مطمئن باش
_دیشب یادته گفتی برای رفع مشکل جنسی تو و خانمت هر کدام روابط جداگانه دارید؟
+آره چطور
_میشه بگی خودت الان… بعد ادامه‌ی حرفشو خورد
گفتم منظورتو فهمیدم کنجکاوی بدونی من الان دوست دختری، چیزی دارم یا نه؟
_اگه بی ادبی کردم ببخشید ولی منظورم همین بود
+نه اشکالی نداره باید بگم در دو سه ماه گذشته جز مژگان اونم خیلی انگشت شمار و از درد مجبوری با کسی رابطه نداشتم
اما خودم می دونستم که دروغ گفتم چون این اواخر همش کارم شده بود سکس با جنده های پولی
پرسید میشه بگی قبل از دو سه ماه پیش چکار میکردی؟
گفتم هیچ وقت چیزی به عنوان دوست دختر نداشتم چون خانمی که به معنی واقعی بخواد باهام دوست بشه تا حالا به پستم نخورده شاید دلیلش متاهل بودنم باشه. اوایل یه دختر فراری تو انزلی به پستم خورد که بیشترین رابطه را با او داشتم اما خیلی پول دوست بود و با اینکه من همه کار براش میکردم بازم برا پول زیادتر به دیگران هم میداد من اوایل خبر نداشتم و فکر می‌کردم فقط مال منه اما وقتی فهمیدم خیلی دلخور شدم بش گفتم من این همه خرجت می‌کنم که فقط مال من باشی تازه بهش برخورد و گفت مگه منا خریدی؟ منم رهاش کردم یه روز بهم زنگ زد فلان چیزا می‌خوام بش گفتم هر موقع خواستم بکنمت مثل بقیه همون لحظه حساب می‌کنم اونم وقتی فهمید دیگه برام اهمیتی نداره گذاشت و از شهر رفت.
بعد از اون یه مدت با یه شخصی آشنا شدم که خانم های پولی دم دست زیاد داشت و هر موقع هوس می‌کردم می‌رفتم خونش و هر بار یه خانم جدید برام می آورد که من با دادن پول چند دقیقه رابطه برقرار می‌کردم و تمام می شد تا هفته دیگه و جنده دیگه تا اینکه یه سال پیش با خانمی که شوهرش مرده و یه بچه کوچیک داشت آشنا شدم که بخاطر مخارج زندگی اش یه مدت صیغه من شد و من دور خانم بازی خط کشیدم و فقط با او بودم تا اینکه چند ماه پیش براش خواستگار پیدا شد و من کنار کشیدم تا بتونه ازدواج کنه، این بود کل روابط من
_تو واقعا الان با کسی رابطه نداری؟
+من صادقانه حرف زدم باور کردن یا نکردنش به خودت مربوطه.
می‌خوام یه اعتراف کنم
خب گوش میدم
بعد از جدائیم که نزدیک دو سال میگذره از همه مردا بدم می آمد دیروز غروب که با هم آشنا شدیم اولش از روی ترسم از اون پسرا بات گرم گرفتم و اصلا برام مهم نبودی اما هر چه جلوتر رفتیم تو با رفتارت و حرفات تونستی تا حدی نظر ما نسبت به خودت جلب کنی و از آنجایی که هنوز کودک درونم فعاله زد به سرم پشت فرمون ماشینت بنشینم اما همین که راه افتادم پشیمان شدم و با خودم گفتم من اینجا تو ماشین یه مرد غریبه چکار می‌کنم همیشه همینطور بودم اول یه کاری را میکنم بعد تازه فکر میکنم چرا اینکارو کردم اما اگه یه دفعه میخواستم نظرمو عوض کنم و برم تو ماشین آیدا ضایع بود
دیگه چاره‌ای نداشتم جز اینکه مسیری را همراهت باشم که همان موقع اون پسرای کله پوک از کنارم رد شدن و اون حرفا زدن!
با شیطنت پرسیدم: کدوم حرف؟
_با عشوه گفت خودت میدونی چرا اذیت میکنی؟
+میخوام از زبون خودت بشنوم.
_خیلی بی ادبی.
+تا نگی بقیه حرفاتو گوش نمی‌دم.
_خیلی خب باشه اونا گفتن نمی‌دونستیم بکن داری، حالا راضی شدی؟
+جوووون اون لحظه چه حالی کردم من.
خنده بر لب گفت خیلی بیشعوری همش داری اذیتم میکنی.
+باشه معذرت می‌خوام حرفتو بزن.
اخم ناز کرد و گفت: پشیمون شدم ولش کن.
نازشو کشیدم و گفتم: عزیزم.
ادامه داد هیچی دیگه آنها که این جمله را گفتن انگار آتش به جونم انداختن، مور مور شدم
پس برا همین بهم خیره شده بودی و یادت رفته بود داری رانندگی می‌کنی
خندید و گفت آره آخه مدتها بود به این مسئله فکر نکرده بودم.
+با پررویی گفتم منظورت از این مسئله چیه؟
_بردیا میشه اینقدر اذیت نکنی؟
+با خنده گفتم ببین عزیزم یه مرد از شنیدن این کلمات لذت میبره تو بگو تا من نپرسم.
_ازبس مردا بی ادبند.
+خب باشه دیگه بی ادب نمیشم حالا به چیزی که میخوای اعتراف می‌کنی یا می‌خوای منو دق بدی.
_احساس کردم تو با بقیه فرق داری و آرزو کردم کاش برای یه بار هم که شده با تمام وجود مال من بشی و اگه حیا باعث نمی شد دلم می خواست همان لحظه خودمو رسوا کنم اما عذاب وجدان گرفتم و به خود گفتم شراره خجالت بکش و این افکار کثیف را دور بریز بردیا متأهله و خانمی به زیبایی مژگان داره چرا باید رو یه مرد متاهل کراش بزنی؟ و سعی کردم از ذهنم بیرونت کنم
وقتی دیشب سرگذشت خودتون رو گفتی و فهمیدم که هر کدوم از شما نیاز به یه پارتنر دارید دوباره اون حس سراغم اومد اما دیگه عذاب وجدانی در کار نبود و خوشحال شدم که تو سر راهم قرار گرفتی و تا الان خدا خدا میکردم که دوست دختر نداشته باشی و حالا که گفتی نداری خیالم راحت شد و تصمیم دارم به هر قیمتی مال تو باشم و تو هم مال من در ضمن قبلاً اجازه این کارا از خانمت گرفتم و او هم با این موضوع مشکل نداره و الان دیگه با خیال راحت می‌تونم بگم بردیا دوستت دارم.
+مرسی خوشگلم تو نمیدونی چقدر از شنیدن این حرفت خوشحالم شدم چون از زمانی که برای پیدا کردن پارتنر به اینجا مهاجرت کردم تو تنها کسی هستی که این حرف را زده و به دل من نشسته و چون واقعاً همدیگه را دوست داریم مطمئنم روزهای خوبی را با هم تجربه می‌کنیم.
_حتماً همینطور خواهد بود
+حالا بازم بگو آیدا بده اگه آیدا دیشب تو را از چادر بیرون نمی گذاشت چطور این همه اتفاق خوب می افتاد؟
خندید و رفت انتظار که نداری برم ازش تشکر کنم
+تشکر نکن ولی اذیتش هم نکن
_ولی من تا اون جنده خانم را ادب نکنم آرام نمی‌گیرم

مژگان داشت رانندگی میکرد من کنارش نشسته بودم از تو آینه بغل، ۲۰۶ را پشت سر می‌دیدم.
پرسیدم چی شد یه دفعه هوس‌ رانندگی کردی و اومدی خلوت ما را خراب کردی نکنه با آیدا مشکل پیدا کردی؟
_نه بابا چه مشکلی، شراره هنوز بابت دیشب از دست آیدا دلخوره آیدا گفت باید تنها باشن تا بتونه از دلش در بیاره وگرنه امروز را براش جهنم می‌کنه بگذریم از خودت بگو چه خبر؟
+شراره اعتراف کرد که ازم خوشش اومده و دوست داره برا من بمونه مثل اینکه از تو هم اجازه گرفته حالا کی و کجا من دیگه خبر ندارم.
_ما دیشب کارمون که تموم شد نگران بودیم چطوری دلخوری شراره را برطرف کنیم گفتم بیام بیرون ببینیم چه خبره و وقتی او را با بالاتنه لخت تو بغل تو دیدم رفتم تو چادر به آیدا گفتم کجای کاری اینا از من و تو جلوترن بعد برگشتم بیدارش کردم تا او را تو چادر ببریم که هم تو راحت بخوابی هم او راحت بخوابه از دیدن من بالای سرش ترسیده بود به حدی که نزدیک بود گریه کند
هول هولکی داشت لباساشو درست می کرد که گفتم نگران چی هستی من با این مسئله مشکل ندارم آرامش نسبی پیدا کرد و منو کشید تو ماشین و آهسته طوری که تو بیدار نشی پرسید بردیا راست میگه تو لزبینی؟ جواب دادم آره. بعد پرسیدم شما با هم سکس کردید دوباره ترسید و گفت نه باور کن، گفتم باز که داری می‌ترسی من که گفتم نگران این موضوع نباش گفت نمی‌ترسم ولی خجالت می‌کشم گفتم ولی من کنجکاوم بدونم و ازش خواهش کردم تا بگه، گفت: با دستش ارضا شدم پرسیدم تو بردیا را چطور ارضا کردی گفت اصلاً حواسم به بردیا نبود کمی سر به سرش گذاشتم و گفتم از من که خیری ندید تو هم نتونستی یه خیری بش برسونی؟ بنده خدا کلی افسوس خورد. گفتم شوخی کردم حالا اشکال نداره وقت برا جبران زیاده با تعجب نگام کرد پرسیدم چرا تعجب کردی گفت زن و شوهر عجیبی هستید گفتم حالا کجاشو دیدی. از ماشین پیاده شدیم داشتم زیر سرتا درست می‌کردم باز تعجب کرد پرسیدم چیزی شده؟ گفت یه جوری جاشو درست میکنی آدم خیال میکنه داری جای بچه کوچولو درست می‌کنی گفتم چکار کنم وقتی می‌خوابه خوابش مثل بچه ها سنگین میشه و حتی اگه جاش ناقلا باشه و اذیت بشه متوجه نمیشه منم مجبورم همش حواسم بهش باشه تا راحت بخوابه
روتا کشیدم مثل همیشه بوسیدمت گفت حالا می فهمم چرا اینقدر عاشقته گفتم منم عاشقشم اما افسوس که نتونستم نیازشو برآورده کنم داشتم در ماشینو می بستم پرسیدم تو هم دوست داری ببوسیش؟ پرسید ببوسم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه عزیزم چرا باید ناراحت بشم. گفت بوسیدن از رو دوست داشتن میاد تو میتونی قبول کنی کسی شوهرتو دوست داشته باشه؟ با شیطنت گفتم هر کس که نه اما اگه اون کس یه فرشته خوشگل و مهربان مثل تو باشه خوشحالم می‌شم اومد جلو و بوسیدت گفتم پس دوستش داری؟ گفت با اجازه تو آره گفتم از حالا به بعد بردیا مال تو، آیدا مال من چطوره؟ سکوت کرد پرسیدم چرا ساکتی؟ خندید و گفت میگن سکوت علامت رضایته.
+با همه این اوصاف من نگران ملاقات فردای آیدا و اون طرفم همش می‌گم نکنه باعث بشه آیدا بره و با رفتنش شراره را با خودش ببره. میدونی که چقدر به هم وابسته اند.
_ولی به نظرم جای نگرانی نیست
مدتی در سکوت گذشت گفتم از آیدا برام بگو
_وای از آیدا نگم برات که بدنش داغ بود مثل آتش،؛ فوق‌العاده حشری و تو سکس هات پوست تنش سفید و نرم سینه هاش بزرگ و پنبه ای همون چیزی که من دوست دارم وای از کونش نگم که وقتی چنگ میزنی و موج بر می داره دیوونه میشی یه کون بزرگ و ژله ای با رون های پر و خوش تراش که یه کس خوشگل ، کوچولو و خوردنی به رنگ قهوه ای بین خودشون پنهون کردن که آدم را روانی می‌کنه، الان که دارم اینا را میگم با اینکه دیشب سه بار ارضا شدم اما بازم داغ شدم و آب از کصم راه افتاد.
+با این وصفی که تو کردی کیر منم براش بلند شد.
_ولی من فکر میکردم چشم تو فقط شراره را گرفته.
+چیه حسودیت شد.
_نه برا چی حسودیم بشه اما فراموش نکن اونم مثل من لزبینه و با مردا حال نمی‌کنه.
خندیدم: او با من حال نمی‌کنه من که با او حال میکنم.
_ولی تو اینجور آدمی نیستی بتونی کسی که بات حال نمیکنه ازش لذت ببری.
+چرا حالا دیگه میتونم.
_آهان پس بوالهوس شدی.
+آفرین به اصل موضوع اشاره کردی.
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت بردیا تو بوالهوس نبودی!
+عزیزم خودت میگی نبودم ولی الان شدم از بس تو این ۴ سال مجبور شدم با این و اون بخوابم.
_راست میگی همش تقصیر منه تو گناهی نداری.
+ولی من اینا نگفتم که تو را مقصر کنم خواستم بدونی در عین حال که شراره را دوست دارم یه نیم نگاهی هم به آیدا دارم بخصوص با وصفی که تو ازش کردی حالا اگه کمکم کنی تا من یه بار اون کون ژله ای را بگام عالی میشه
_تو که نیاز به من نداری خودت مخ زن حرفه ای شدی و تو چند ساعت چنان مخ دختره را زدی که خودش را تو بغلت انداخت و سینه هاشو خوردی.
+خب که چی؟
_اینکه برا اون یکی هم تلاشتو بکن اگه موفق نشدی بعد یه کاری برات می‌کنم فقط مواظب باش از هول حلیم نیفتی تو دیگ و جفتشونو از دست بدیم.
+نترس مواظبم.
مژگان گفت آیدا دیشب یه چی گفت که سورپرایز شدم دوست داری بدونی
+آره بگو
_آیدا هنوز دختره و پرده داره.
+جدٱ فکرشا نمی‌کردم.
_می‌گفت با خودم عهد کرده بودم اگه از کسی که شنبه باهاش قرار دارم خوشم اومد اجازه بدم بکارتم را برداره ولی الان دیگه دلم میخواد بکارتم را تو برداری یعنی اینکه احتمال ماندنش با من خیلی زیاده.
تو شهر فومن جلوی یه فروشگاه ایستادیم و پیاده شدم داشتم وسیله می‌خریدم که شراره اومد نزدیکم و آرام گفت از خانمت دلخورم.
+چرا؟
_برا اینکه من برا تو خودمو خوشگل کردم بعد او به من گفت بهتره بری پیش آیدا و منا فرستاد تو ۲۰۶ تا از تو دور باشم در حالی که دیشب که تو خواب بودی کلی با هم صحبت کردیم و خودش گفت دوست داره من و تو با هم باشیم.
+موضوع این نیست یه خرده تقصیر خودته.
_چرا تقصیر من مگه من چیکار کردم؟
+اگه لجبازی نکرده بودی و با آیدا قهر نبودی این کار را نمی‌کرد.
_چه ربطی به آیدا داره؟
+هدفش این بود شما دوتا تو این مسیر آشتی کنید که وقتی رسیدیم اونجا باز هم مثل سابق صمیمی باشید.
_عجب سیاستی داره این خانمت.
+حالا آشتی کردید؟
_آشتی که آره اصلا قهر نبودیم فقط گاهی او را میچزونم او هم فعلاً تحمل کرده.
+خندیدم و گفتم به نظرم دیگه کافیه تو هم کوتاه بیا.
_نمی تونم باید حالشو بگیرم.
+هر رقم راحتی.
_فعلا که دارم میام تو ماشین تو
+اگه با آیدا صمیمی نشید مژگان قبول نمیکنه.
من نمی‌دونم تو باید راضیش کنی بره.
یه فکری به نظرم رسید و از مسئول فروشگاه پرسیدم این دور و بر پارکینگ هست؟
آدرس یه پارکینگ را گرفتم و وسایل را برداشتم و از فروشگاه خارج شدم مژگان رفته بود پیش آیدا تو ۲۰۶ ماهم رفتیم پیششون و در حالی که بستنی می‌خوردیم گفتم من یه فکری کردم.
همگی با هم پرسیدند چه فکری؟
+چه کاریه با دو تا ماشین بریم. ۲۰۶ را بسپاریم پارکینگ و فقط با پاترول بریم.
آیدا و مژگان هم از دسته جمعی رفتن استقبال کردن.
۲۰۶آیدا را به پارکینگ سپردیم و خواستیم حرکت کنیم که شراره به آیدا گفت نمیخوای رانندگی با این ماشین را امتحان کنی خیلی حال میده
_آقا بردیا ماشین فقط به تو میده به من نمیده.
+آیدا خانم این چه حرفیه شما گفتید و من ندادم. سوئیچ را به طرفش گرفتم آیدا گرفت و نشست پشت فرمون.
شراره: حالا با اجازه مژگان جون من و بردیا عقب میشینیم و ایشون هم جلو کنار آیدا خانم
مژگان: عزیزم راحت باش و هر جا دوست داری بشین.
همین که سوار شدیم و حرکت کردیم شراره شالش را از سرش کند به من چسبید و آرام گفت خوشت اومد چطوری تو را از رانندگی خلاص و دست آیدا را مشغول کردم.
+شگرد شما خانما حرف نداره فقط خدا به داد من برسه که فعلاً بین سه تا یکی از یکی شیطونتر گیر افتادم.
_نگران نباش با آتیشی که می‌خوام به پا کنم شاید بقیه را بسوزانم اما تو را گرم نگه میدارم.
با تعجب گفتم مگه می‌خوای چیکار کنی؟
_قراره من تو بغلت بخوابم و تو با من حال کنی.
تعجبم بیشتر شد و خندیدم و گفتم دمت گرم که اینقدر فکر منی ولی آخه اینجا؟
_فکر همه جا شا کردم شیشه های ماشین که دودیه و از بیرون دیده نمیشیم یه ملافه هم برا اطمینان پشت سرمون رو رختخواب گذاشتم که بکشیم تو سرمون.
دیدم حرفش جدیه گفتم به نظرت جلو اینا زشت نیست
آرام تو گوشم گفت تو و آیدا که رفتید ۲۰۶ را پارک کنید من با مژگان هماهنگ کردم اگه منظورت آیدا است که عمدا می‌خوام حالشو بگیرم.
+حالا چی شد زد به سرت اینجا سکس کنیم میزاشتی شب حسابت می‌رسیدم
_دیشب خجالت کشیدم که تو را فراموش کردم حالا میخوام جبران کنم که فکر نکنی من آدم خودخواهی ام.
+نگران نباش من همچین فکری نمی‌…
_حرفمو قطع کرد و ملتمسانه: تو را خدا.
جابجا شدم و رو صندلی جای خودم را درست کردم و بعد مثل دیشب اونا روی پاهام خوابوندم و دست توی موهای پر کلاغی اش که مثل آبشار از کنار زانوم به پایین ریخته بود بردم و اونا را دور انگشتام تاب دادم بعد به صورتش خیره شدم این اولین باری بود که تو روشنی اینقدر واضح و از نزدیک داشتم نگاش میکردم چهره سفید با پوستی لطیف و گونه های زیبا، لبانی چون کاسه شراب که مثل یاقوت سرخ می درخشید و چشمانی درشت همچون چشمان آهو، داشتم نگاش میکردم و از این همه زیبایی لذت می‌بردم که نگاهمان در هم گره خورد شراره چشماشو با ناز بست و بعد باز کرد و گفت
فدات بشم.
تو چرا فدا بشی من فدات شم که تو اینقدر نازی و دیگه تحمل نکردم و صورتشو غرق بوسه کردم تا رسیدم به لباش.
لبامون در هم گره خورده بود و نمیدونم چقدر طول کشید که از صدای آیدا به خود اومدیم: اون عقب چه خبره؟
نمیدونستم باید خجالت بکشم یا بی تفاوت باشم که شراره نشست و در جوابش با حرص گفت تو رانندگیتا بکن.
عجب رویی داری؟ تو از کی اینقدر بی حیا بودی من خبر نداشتم؟
شراره خواست جواب بده که مژگان گفت چیکارشون داری عزیزم بزار حالشونو بکنن.
شراره که تایید مژگان را شنید گفت مژگان خانم ،این دوست من حسوده وقتی خودش حال می کنه طوری نیست فقط نمیتونه حال خوب ما را ببینه.
بعد جابجا شد و مانتوشو از تنش درآورد و با یه تاپ بندی کنارم نشست.

برگشتم و دستم را بردم عقب صندلی (همان‌جایی که وسیله ها را گذاشته بودیم) و از روی پتو ها ملافه را برداشتم و گفتم بریم زیر ملافه.
شراره دست انداخت و تی شرت منا کند و بعد سرش را روی پاهای من گذاشت گفت حالا بکش رومون.
من ملافه را کشیدم تو سرمون، سینه های لخت من درست روبروی صورت او بود که شروع کرد به مکیدن و مالیدن بدنم. من در حالی که لذت می بردم دست به کار شدم اول از بازوهای سفید و با ظرافت که الان لخت جلو چشام خود نمایی میکرد شروع به مالیدن کردم تا به زیر بغل صاف و تمیز و خوش عطرش رسیدم. چون از خوردن و بوییدن زیر بغل لذت میبرم مدتی مشغول خوردن اونجا شدم سپس سراغ گردن بلوری اش رفتم تا اینکه بی تاب دیدن سینه هاش شدم دستم را زیر تاپش بردم اول کمی شکم و اطراف نافش را مالیدم سپس خواستم سینه اش را تو دستم بگیرم که به یه سوتین مزاحم برخوردم او را رو پاهام نشوندم و خیلی سریع تاپش را کندم و سوتین را باز کردم.
_با لحن شیطون پرسید یه دفعه چی شد زدی به سیم آخر؟
+من عاشق ممه ام و اینا محشرن وقتی کار به اینجا برسه من دیگه جلو داره هوسم نیستم حتماً باید اونا را بخورم وگرنه دیوونه میشم.
ازش خواستم کاملاً روبروم بشینه تا بتونم خوب ممه هاشو تماشا کنم نشست رو پاهام و من دستم را دور کمرش انداختم و از فاصله نزدیک اونا را سیر نگاه کردم سینه های نوک صورتی و رو به بالای درشتی داشت که وقتی به آنها چنگ می‌زدی انگار تمام خوشی های دنیا در دستت بود
_خوشگلن؟
+خوشگل چیه حرف ندارن درجه یک یک.
_ازشون خوشت میاد؟
+براشون میمیرم، باز به آرامی فشارش دادم.
_خودم و سینه هام فدای وجودت.
+قربون خودت و ممه هات بعد یکیشا کردم تو دهنم و اون یکی را چنگ زدم
_نوش جونت هرچی میخوای بخور که همش مال خودته.
از خوردن و مالیدن سیر نمی‌شدم که بلند شدن کیرمو زیر کونش حس کرد با ناز گفت حالا نوبت منه
منظورشو فهمیدم و گفتم این بمونه برا شب.
_اذیتم نکن دلم میخواد الان ببینمش و از رو پاهام بلند شد و رو صندلی نشست خودش دست به کار شد
لحظه ای سرما از ملافه بیرون بردم ببینم کجاییم و اوضاع چطوره که دیدم (به قول شاعر) همه چی آرومه.
سرم را که زیر ملافه بردم کیرم را تو دست شراره دیدم گفت چه کیر خوش تراشی داری با همون سایزی که من خوشم میاد بعد کمی با تخمام بازی کرد که کیرم حسابی باد کرد
جاشا بین پاهام پایین صندلی درست کرد و سر کیرمو زبون کشید بعد کرد تو دهنش و محکم مک زد وای که چقدر این کارش حال داد، صدای آه و ناله ام بلند شد و صدای آهنگ ماشین هم بیشتر شد این کار عاقلانه را هر کدوم از آنها انجام داده بود نوید دهنده این بود که میتونیم با خیال راحت سر و صدا کنیم و از سکس لذت ببریم
مدتی که برام ساک زد کمی جابجا شد و کیرمو بین سینه هاش تنظیم کرد و خودشو رو کیرم بالا پایین کرد و هر بار که پایین می‌رفت سر کیرمو بین لباش می‌گرفت و حسابی مک میزد چشامو بسته بودم و تو آسمونا بودم مدتی گذشت تا اینکه احساس خوب ارضا شدن به سراغم اومد و گفتم دارم ارضا میشم.
محکم‌تر ممه هاشو به کیرم فشار داد و آبم با چند جهش بیرون پاشید چند لحظه بی‌حال شدم چشمامو که باز کردم و آب کیرم را دور گردن و روی سینه هاش دیدم خجالت کشیدم اما او لبخند زیبایی تحویلم داد و پرسید چطور بود حالت جا اومد؟
با رضایت لبخند زدم و گفتم عالی.
برای آخرین بار کیرم را فشار داد و آخرین قطره آبم را خارج کرد اونا با انگشتش پاک کرد و سر کیرم را چند بار بوسید
از دستش گرفتم و اونا بالا روی صندلی نشوندم و دنبال چیزی بودم آبمو زودتر از بدنش پاک کنم که چیزی پیدا نکردم بنابراین سرما بیرون بردم و با پررویی از مژگان دستمال خواستم.
مژگان دستمال را از رو داشبورد برداشت و با لبخند بهم داد آبمو که از رو سینه و گردن شراره پاک کردم گفتم حالا نوبته منه که تو را ارضا کنم.
_نه، الان نه.
+چرا؟
_الان حسش نیست.
+اذیت نکن دیگه.
_راستش دلم میخواد این دفعه که قراره ارضام کنی این کیر خوش تراش تو کصم باشه اما اینجا جاش نیست پس تا شب صبر میکنم تا حال بیشتری ببرم الان هم دوست دارم با اجازه تو از مناظر اطراف لذت ببرم.
سرها را بیرون آوردیم آیدا تو آینه ما را دید ماشینا کنار جاده پارک کرد صدای آهنگ را کم کرد و به شراره گفت جنده خانم خوش گذشت.
_آره اتفاقاً جات خالی بود تا یه جرعه از آب بردیا را هم تو بخوری
_به من متلک می‌اندازی؟صبر کن به هم میرسیم.
مژگان برگشت و یه چشمک و یه لبخند به من هدیه کرد و گفت چطوری خوشتیپ؟
شراره به آیدا گفت ببین و یاد بگیر.اینطوری باید احوال گرفت.
_خفه شو جنده.
مژگان: بچه‌ها ببینید چهره بردیا چقدر شاد شده طوری که چشاش همچون دو ستاره میدرخشه خدا میدونه دیدن این صحنه چقدر مرا خوشحال میکنه لباشو ببینید چه ناز و سرخابی شده.
شراره برگشت تو صورت من نگاه کرد: وای همه ماتیکای مرا خوردی؟
آیدا با دق و دل گفت بردیا تو هم بگو تو که کیر مرا خوردی من حرفی زدم.
مژگان گفت دخترا من یه چی بگم ناراحت نمی شید؟ هر دو گفتن اختیار دارید بفرما
مژگان: شاید متوجه شدین بردیا بخاطر اینکه دیشب من لذت ارضا شدن را بچشم چقدر با من همراهی کرد و من از اینکه شراره جون هست تا لذتی که متاسفانه من نتونستم برا شوهرم ایجاد کنم ایجاد کنه چقدر خوشحالم اما وقتی می‌بینم شما همش یا قهر می‌کنید یا دوست دارین به هم تیکه بندازین شیرینی این لذت از بین میره، دلم می‌شکنه و احساس حقارت می‌کنم.
لحظه ای سکوت ماشین را فرا گرفت گویا هر دو تو رفتاراشون تجدید نظر می‌کردن.
شراره از پشت صندلی سرش را به صورت مژگان نزدیک کرد، دست دور گردنش انداخت و صورتش را بوسید و گفت عزیزم این کل کل کردن های ما همش از سر شوخیه اما حق با شماست ما زیاده روی کردیم شما ببخشید.
سپس آیدا مژگانو بغل کرد و صورتشو بوسید و گفت عزیزم ما به خدا همچین منظوری نداشتیم تورو خدا ما را ببخش و دیگه همچین فکری نکن.
شراره این بار با خنده گفت ای کیر نداشته من تو دهنت تو نمیتونی چاک دهنتو ببندی تا مژگان خانم ازت بخواد بعد در حالی که ادای آیدا را در می‌آورد: «همچین منظوری نداشتم»
آیدا گفت بفرما دیدی تا رو بش دادم پررو شد؟
مژگان: نه خدایی این یکی دیگه شوخی بود آخه او کیرش کجا بود.
همگی زدیم زیر خنده
کمی بعد آیدا گفت آقا بردیا اگه ممکنه از اینجا به بعد خودتون رانندگی کنید چون من راها بلد نیستم.
بلند شدم رفتم پشت رل نشستم و حرکت کردم، آیدا هم رفت کنار شراره نشست و به شوخی گفت دیدی به هم رسیدیم حالا بگو ببینم برا کی بلبل زبون شده بودی؟
شراره یواش طوری که مثلاً من و مژگان نشنویم گفت اگه اذیتم کنی به مژگان میگم کونت بزاره.
چی گفتی؟خیلی بی شعوری.بعد با خنده و شوخی کمی او را مشت و مال کرد.
مسیر کنار رودخانه را به طرف جنگلهای ماسال در پیش گرفتم مسیر فوق‌العاده زیبا و دیدنی بود یک طرف کوه بود و جنگل و طرف دیگه رودخانه بود و آب فراوان به پیشنهاد بقیه تصمیم گرفتم در کنار رودخانه چند ساعت اطراق کنیم گفتم پس صبر کنید یه جایی که در عین با صفا بودن، دنج و خلوت هم باشه پیدا کنیم که آزاد باشیم. بعد یه مسیر انحرافی در پیش گرفتم و خدا خواسته به یه جای خلوت پشت یه تپه سرسبز رسیدیم همه گفتند همینجا خوبه و پیاده شدیم.
آیدا رفت کنار رودخونه ایستاد و پرسید به نظرتون میشه آب تنی کرد؟
پاچه ها را بالا زدم و تو آب رفتم و گفتم خیلی گرم نیست ولی سردم نیست اگه بتونیم سردی اولیه را تحمل کنیم بعداً دیگه قابل تحمله.
_من که از گرما دارم می پزم و می‌خوام آب تنی کنم شما را نمی‌دونم سپس رفت تو ماشین و کمی بعد با یه تاپ نیم تنه و یه شلوارک بالا زانو پیاده شد و دوان دوان به طرف آب رفت و در حالی که من داشتم سینه های لرزان و پاهای تپل و سفیدشو دید میزدم بدون مکث وارد آب شد و رفت قسمت گود رودخانه و ناگهان تعادلش به هم خورد و تو آب ولو شد و کامل رفت زیر آب
این اتفاق در یک چشم به هم زدن افتاد من سریع به طرفش دویدم، فاصله زیاد بود قبل اینکه برسم یه بار سرشو از آب بیرون آورد اما انگار نفسش بند آمده بود و تند تند داشت تیک میزد دوباره تعادلش به هم خورد، همزمان جیغ بلندی کشید و زیر آب رفت که بهش رسیدم دستمو به طرفش بردم و از بازوش گرفتم و او را محکم به طرف خودم کشیدم
خودشو تو بغلم انداخت و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و صدای گریه اش بلند شد چند متری اورا تو همون حالت حمل کردم تا به قسمتی رسیدیم که عمقش تا حد زانو بود ایستادم و صورتشو بوسیدم و اشکاشو پاک کردم و گفتم نترس من کنارتم.
شراره و مژگان سراسیمه رسیدند نمیدونم از ترس بود یا سرما که آیدا به شدت می‌لرزید و نمی‌توانست رو پاهاش بایسته و محکم به من چسبیده بود منم مرتب پشتش را می‌مالیدم و نوازشش میکردم تا اینکه آرام و آرامتر شد و به کمک من تا کنار رودخانه رفتیم شراره او را تو بغلش کشید و مشغول بوسیدن و نوازش کردنش شد مژگان پرسید عزیزم یه دفعه چی شد؟
آیدا که حالش خیلی بهتر شده بود گفت نمی‌دونم چرا جو گیر شدم خواستم ادا آدمای شجاع را در بیارم بی مقدمه رفتم وسط رودخونه یه دفعه بدنم یخ کرد و پاهام تو هم پیچید و توی آب اونم جای پر عمق پرت شدم و رفتم زیر آب تو اون حالت یه لحظه توهم زدم که کارم تمومه و آب داره مرا با خودش میبره خیلی ترسیدم اینقدر که اگر بردیا دستما نمی‌گرفت قبل اینک خفه بشم سکته میکردم، ببخشید که باعث نگرانی شدم.
مژگان گفت نگرانی ما فدای سرت، خدا را شکر اتفاقی نیفتاد بعد مکثی ادامه داد من و شراره داشتیم لباس عوض می کردیم که صدای جیغ تو را شنیدیم. وای شراره بیچاره، حالا را نبین آرام نشسته، داشت پس می افتاد باید می دیدی با چه سرعتی خودشو این‌جا رسوند وقتی رسیدیم و تو را صحیح و سالم تو بغل بردیا دید آرام شد.
آیدا شراره را بوسید و قربون صدقش رفت و به مژگان گفت حالا دیدی چقدر ما همدیگر را دوست داریم؟
شراره که تا الان بدون هیچ حرفی آیدا را به خودش چسبانده بود و نوازش میکرد اشکاش را پاک کرد و گفت نمیدونی چقدر ترسیده بودم فکر می کردم داری خفه میشی.
_چه بهتر تازه از دستم راحت می‌شدی.
_لوس نشو، می‌خوام دنیا نباشه اگه تو نباشی و باز او را بوسید.
آیدا برای چندمین بار شراره را بوسید و گفت قربون دل مهربونت برم من می دونم چقدر دوستم داری بعد در حالی که اشک شراره را پاک می کرد ادامه داد بخاطر رفتار دیشبم ازت معذرت می‌خوام لطفاً مرا ببخش.
_بی خیال فراموشش کن
خواستم جو را عوض کنم آیدا را خطاب قرار دادم و گفتم آب تنی و آب تنی کردنت که می‌گفتی همین بود؟
با خنده گفت آره، مگه ندیدی آب داشت مرا میبرد.
+نترس این آب اونقدر سرعت نداره که کسی را ببره تو فقط ترسیده بودی پاشو بیا تو آب خودم هواتو دارم.
مژگان گفت بردیا دوره مربیگری شنا رفته اگه خواستی غرق بشی دوباره بپر تو بغلش.
گفتم آره آغوش من به روی همتون بازه.
مژگان با خنده رو به شراره گفت حواست به بردیا بود؟ چنان به آیدا چسبیده بود و داشت او را ناز و نوازش می‌کرد انگار پری دریایی به تورش خورده بود خلاصه آیدا خانم یه فیض اجباری هم نصیب بردیا کردی.
آیدا گفت مژگان خانم داشتیم؟
من گفتم آیدا به نظرم، من و تو با داشتن اینها دیگه نیازی به دشمن نداریم.
_آره والا اصلا حالا که اینطوری شد تصمیم دارم یه فیض افتخاری هم بهت بدم ببینم چکار میتونن بکنن.
بلند شد اومد به طرفم که تا زانو توی آب بودم و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و خودشو تو بغلم جا داد و گفت ممنونم که اون لحظه کنارم بودی و هوامو داشتی تو اون شرایط هیچ چیز بهتر از آغوش تو مرا آرام نمی‌کرد.
شراره گفت خیلی‌ خب تشکر کافیه تا نکشتمت از بغل بردیا بیا بیرون
آیدا با خنده گفت از بغلش بیرون نمیام که هیچ لبم میگیرم ببینم چیکار میتونی بکنی. بعد لبای خوشگل و گرمشا غنچه کرد و چسبوند رو لبام و بوسه ای عمیق و طولانی از لبم گرفت که خداییش خیلی چسبید به حدی که دلم میخواست زمان از حرکت بایسته.اما این اتفاق نیفتاد و وقتی لباشو از رو لبام برداشت آرام گفت این هم بوسی که دیشب قولشو بهت داده بودم بعد رو به شراره گفت حالا بیا مرا بکش.
_از آب بیایی بیرون خفت کردم.
_اصلا ببینم چرا شما دوتا هنوز بیرون آب موندید؟ خم شد و مشتی پر کرد و به آنها پاشید آنها هم آمدن تو آب گرفتنش که بنا کرد داد زدن غلط کردم آقا بردیا به دادم برس.
شوخی و شیطونی و آب بازی خانمها که شروع شد من رفتم لباسامو که خیس شده بود کندم آویزون درخت کردم و با شلوارک برگشتم تو آب.
آب بازی بهانه‌ بود و هدفم مالیدن و دید زدن کس و کون و سینه های اون دوتا بود مدتی همه با هم شیطونی و آب بازی کردیم تا اینکه مژگان و آیدا کمی از ما فاصله گرفتن.
همزمان که شراره را می‌مالیدم یه چشمم دنبال کون آیدا بود که تو اون شلوارک کوتاه و چسبان بد رقم خود نمایی میکرد.
با خود گفتم شراره که شب تو بغلم می‌خوابه بهتره یه نقشه بکشم بتونم کمی کون آیدا را بمالم. تو ذهنم داشتم دنبال راهی می‌گشتم که آیدا مرا صدا زد و من و شراره پیش او رفتیم گفت میخوام شنا یاد بگیرم اینجا میشه یادم بدی.
+چرا که نه.
شراره گفت به منم یاد بده.
همزمان که داشتم دست مالیشون می‌کردم دست و پا زدن اصولی را هم بشون یاد میدادم.
مژگان از ما جدا شد و رفت رو یه سنگ نشست و داشت ما را نگاه میکرد رفتم پیشش و پرسیدم به نظر سرحال نیستی؟
_نه خوبم و ادامه داد بردیا یه چی بگم ناراحت نمیشی
+تا چی باشه
_خواستم بگم بت حسودیم شد.
+چرا؟ تو که حسود نبودی
_به شراره اشاره کرد و گفت فکر کنم هنوز خودت خبر نداری چه هلویی نصیبت شده وقتی داشت لباس عوض میکرد یه لحظه بدن بی نقصش را دیدم و آه از نهادم بالا اومد.
+دختره نادان حالیش نبوده لزبینا از مردها هیز تر و نامحرمترند جلو تو لخت شده.
_چی شد چی شد حالا دیگه من شدم هیز و نا محرم یا تو که چشمت از رو کون آیدا رد نمی‌شه.
خندیدم و گفتم ما جفتمونم از هم بدتریم، دو تا عقده ای پر از کمبود و تا هر دوی اینا را نگائیم دست از سرشون بر نمی‌داریم.
_من می‌گم بعدها که خیلی صمیمی شدیم سکس گروهی راه بندازیم نظر تو چیه.
+حالا تو فعلا صبر کن ببین اینها فردا موندگار میشن بعد نقشه سکس گروهی بکش
_خیالم راحته که اینها دیگه ما را رها نمی کنند
+ولی تو که بهتر میدونی بزرگترین آرزوی من ارضا شدن تویه که همه این سال‌ها به پای من سوختی و یه بار ارضا نشدی.
_این‌طور هم که تو فکر می‌کنی نبوده و منم چند بار با هم جنس هام ارضا شدم.
+آره میدونم ولی آرزو دارم یه بار ارضا شدنتو از نزدیک ببینم ولذت ببرم.
_میدونم اینا بارها بهم گفتی که این بزرگترین آرزوته و منم برای همین گفتم سکس گروهی راه بندازیم تا تو هم به آرزویت برسی و ببینی که منم ارضا میشم.
+تا اینها مشکوک نشدن ما از چی حرف می‌زنیم من برم پیششون.
پیش دخترا برگشتم و گفتم خوشگل خانما خسته نباشید کارتون خوب بود اما به نظرم اگه تو دریا باشه بهتر یاد میگیرید من پیشنهاد میکنم یه روز بریم دریا اونجا تمرین کنیم آنها هم قبول کردند.
بعد گفتم بریم آنجا که عمقش بیشتره؟
گفتند: خطرناک نیست
+نترسید اونقدر ها هم عمیق نیست تازه من مواظبم،اتفاقی براتون نیفته.
رفتیم و مشغول آب بازی بودیم که شراره پرسید مژگان چرا آب بازی نکرد و رفت نشست؟
+این را باید از آیدا خانم پرسید.
_اوا چرا من خب از خودش بپرسید.
+آخه من پرسیدم گفت خیلی خسته ام چون دیشب اصلأ نخوابیدم.
آیدا خجالت کشید و گفت خاک بر سرم از آن وقت داشتید در مورد کارای دیشب ما حرف میزدید.
زدم زیر خنده و گفتم نه بابا یه دستی زدم ببینم تو چی میگی حالا اگه دوست داری خودت بگو دیشب چیکار کردید شراره هم غریبه نیست.
_حالا که پررو شدی بگو ببینم خودت دیشب با دختر دایی من چیکار کردی.
+چرا من بگم شراره خودش میگه اما تو هم باید بگی.
شراره به آیدا گفت یادت رفته خودت ازم خواستی برم تو پاترول بخوابم منم دقیقا همون کاری را کردم که تو گفته بودی اما با این تفاوت که صندلی خیلی بزرگ بود و جا برا هر دو مون داشت ما هم تو بغل هم خوابیدیم
_این را که میدونم، چیکار کردید؟
_کار خاصی نکردیم.
_آره تو گفتی و منم باور کردم حالا دیشب به کنار داشتیم می آمدیم تو ماشین چکار کردی.
_گوشتو بیار تا تو گوشت بگم بعد تو گوش آیدا نمی‌دونم چی گفت که آیدا یه نگاه به سر و سینه شراره کرد و سرشو عقب کشید و گفت اه حالمو به هم زدی و شراره زد زیر خنده.
پرسیدم چی به آیدا گفتی چندشش شد.
_چیز مهمی نیست.
+آیدا خانم حالا نوبت تویه تعریف کن چکار کردید.
_همون کاری که تو نتوانسته بودی برا خانومت انجام بدی من سه بار براش انجام دادم و اونم دو بار برا من انجام داد.
شراره گفت یعنی چی کاری که تو نتونستی انجام بدی من انجام دادم قشنگ توضیح بده چکار کردید.
گفتم: منظورش این بود کاری که من عرضه انجامش را نداشتم ایشون انجام داده.
_نه بخدا من منظورم این نبود
+به هر حال حرفت که چیزی غیر از این نبود اینم عوض تشکرته باشه اشکال نداره باز به هم می‌رسیم.
_ببخشید بخدا من منظوری نداشتم اشتباه لپی بود.
+با بی تفاوتی گفتم بخشیدمت! خوشحالی؟
_فایده نداره شما دوتا من را تنها گیر آوردید من برم پیش عشقم.
با رفتن آیدا شراره گفت می‌دونم آیدا حرف خوبی نزد و دلتا شکوند اما به نظرم منظوری نداشت و به قول خودش یه چیزی پروند حالا اگه میشه ببخشش.
خندیدم و گفتم تو دیگه چرا جدی گرفتی من هم فهمیدم منظوری نداشت و داشتم سر به سرش میزاشتم بعد از عقب بهش چسبیدم و گفتم اینا رو بیخیال خودتو عشقه، چقدر این لباس (او یه ست ورزشی چسبان به رنگ بنفش تنش کرده بود) بهت میاد بخصوص که به بدنت چسبیده و همه برجستگی های بدنت از جلو و عقب تو چشمه و داره منا دیوونه می‌کنه.
شراره خودشو تو بغلم جابجا کرد و با عشوه گفت جاااااان بغلت چه حالی داره فدات بشم .
با یه دست ممه اش را چنگ زدم و دست دیگما از جلو تو شلوارش بردم و کصشا مالیدم گفتم آخخخ جاااااان، دارم برای فتح این بهشت لحظه شماری میکنم.
_دستشو برد و کیرمو که نیم خیز شده بود گرفت و گفت جوووون سالار که دوباره بلند شده.
+مگه میشه من به تو بچسبم و این بلند نشه.
_قربونش برم، کی شب میشه که با این جرم بدی؟
«عشق منا تنها گیر آوردید چی بش گفتید اینطوری حالش گرفته شده و داره غصه میخوره»
این صدای مژگان بود که از پشت به ما نزدیک شده بود شراره هول شد و دستشو از شلوارکم بیرون کشید و خواست دست منم از رو کصش برداره که مژگان دید و گفت راحت باشید فقط جواب منو بدید.
شراره خیلی یواش گفت نمی‌خواهی ولم کنی؟ از خجالت مردم.
مژگان شنید و گفت عزیزم خجالت برا چی به همین زودی حرفای دیشبم یادت رفت من که گفتم بردیا و تو دیگه مال هم هستید پس راحت باشید و هر کار دوست دارید انجام بدید.
_ولی آخه جلو بقیه که نباید انجام بدیم، اون یه مورد تو ماشین هم صرفاً جهت انتقام از آیدا بود خودت که در جریانی.
گفتم حرفت درسته ولی مژگانم غریبه نیست از خودمونه بعد شراره را رها کردم و به همون شکل مژگانا بغل کردم و دست رو سینش گذاشتم و دست دیگما از زیر شورت رو کصش گذاشتم و گفتم بفرما جلو تو همین کارا با مژگان کردم حالا دیگه بی حساب شدید. بعد به مژگان گفتم آیدا حرف نیشدار زد که بهم برخورد.
شراره با تعجب نگاهم کرد و گفت بردیا تو که گفتی داشتی سر به سر آیدا میزاشتی.
چشمکی براش انداختم و گفتم انتظار داشتی چی بگم به هر حال آیدا یه معذرت خواهی حسابی به من بدهکاره.
شراره منظور ما گرفت و گفت آره حق با توئه آیدا باید بیاد در حضور مژگان خانم

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها