داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

خانواده متعصب و برادر متجاوز

ما یه خانواده خیلی مذهبی بودیم و هستیم در عین حال ملک و املاک زیادی داشتیم و داریم که همینجور بهمون ارٍث رسیده باعث شده وضع مالی خوبی داشته باشیم من 41 سالمه جریانی که میخوام براتون تعریف کنم مال وقتی که من 16 سالم بود که اتفاق تلخی بود، قبلش ی بیو گرافی از خانوادمون بگم تا بتونین ی تصویر ذهنی داشته باشین ، ما ی خانواده تقریبا خیلی مذهبی هستیم که دختر تا زمانی که ازدواج نکنه اصلا آرایش نمیکنه مهمونیامون امکان نداره مختلط باشه ،شوهر خواهرو زن داداشو اینا هم جلو هم با حجاب کامل هستن البته بیشتر مال وقتی بود که بابام زنده بود یعنی حدودا 10 سال پیش الان دیگه به اون شدت نیست ولی بازم تا حدودی رعایت میکنیم خلاصه تو خانواده ما مردا همه صبح جمعه جمع میشن برای دعای ندبه زنا هم هرچی دعا هست برگزار میکنن دعای توسل زیارت عاشورا دعای کمیل و…
ما 4 تا خواهر بودیم و 2 تا برادر ، برادر بزرگم که از همه بزرگتر بود خیلی سال پیش رفت آمریکا 2 تا دیگه از خواهرام هم رفتن و اونجا زندگی میکنن ی خواهرم هم اینجا زندگی میکنه ی برادر دیگه هم داشتم که 5 سال از من بزرگتر بود تا اینجا رو داشته باشین حالا ی قسمت دیگه رو هم اضافه میکنم برا اینکه دستتون بیاد تعصب و اعتقادات خانواده ی مارو تا بقیه ماجرا رو ادامه بدم ، من ی عمو داشتم دو سال پیش فوت کرد که از پدرم بزرگتر بود و به گفته بابام از بچگی عشق پلیس شدن داشته و رفته بود دانشکده افسری و پلیس شده بود که اون از بابام هم خشک مذهب تر بود خلاصه فرمانده یه کلانتری یا پاسگاه شده بود 30 سال پیش توی کرمان منتقل شده بود اونجا و خونوادشم برده بود اونجا زندگی میکرد یه روز ظاهرا چیزی خونه جا گذاشته بوده میاد خونه یهویی بدون هیچ اطلاع قبلی با لباس و اسلحه بوده کلید میندازه درو باز میکنه میاد تو احساس میکنه از تو زیر زمین صدا میاد میره پایین میبینی صدای آخ و اوخ میادو دختر 20 سالش داره قربون صدقه یکی میره وارد زیرزمین میشه میبینه ی پسری داره ترتیب دخترشو میده و اساسی دارن لاو میترکونن باهم این عموی غیرتی ما هم بدون معتلی کلت میکشه و جفتشونو میکشه و کلی ماجرا بماند که چه داستانهایی براش درست شد و چی شد تا اینجا میخواستم اینو بگم که تعصب خونوادگی مارو ببینین در چه حد بود حالا کات بیایم بقیه ماجرای داستانی که میخوام بگم برای خودم و خانوادمون اتفاق افتاد داداش کوچیکم که از من 5 سال بزرگتر بود مسیر زندگیشو اشتباه رفت با چند تا پسر عوضی دوست شد افتاد تو خط اعتیاد اوایل که داداش بزرگم بود دعواش میکرد یکم حواسش به این بود اینم حسابی ازش حساب میبرد اما بعد رفتن اون داداش کوچیکم کلا راه براش باز شد تا تونست افتاد تو باطلاق کسافت کاری دیگه شبا خونه نمیومد حسابی باعث آبرو ریزی خانواده ما شد به قول بابام تف سربالا شده بود بهش پول نمیداد ی مدت میرفت خونه فامیلا دزدی یا با چاقو خفت گیری میکرد ازشون بابام دید اینجوری نمیشه بدتر آبرو ریزی میشه بهش گفت هر وقت پول خواستی هر چقدر خواستی بیا به خودم بگو آبرو مارو نبر اینم میومد پول میگرفت میرفت تا باز پولش تموم شه خلاصه بساطی داشتیم از دست این گذشت تا ی روز بابام رفت مشهد زیارت مامانمو خواهرم رفته بودن خونه همسایه دعای توسل منم فردا امتحان داشتم موندم خونه یهو احساس کردم یکی از بالا دیوار پرید تو خونه زود اومدم سمت پنجره دیدم داداشمه یه خورده از ترسم ریخت اومد گفت بابا کو گفتم رفته مشهد گفت مامان کو گفتم رفته خونه شمسی خانم گفت اه ، تو پول داری گفتم نه رفت شروع کرد همه سوراخ سنبه ها رو گشتن حسابی خونه رو بهم ریخت هیچی پیدا نکرد عصبی شده بود اومد بره تا دم در رفت برگشت اومد سمت من داشتم فکر میکردم چی کیخواد بگه یا چیکار میخواد بکنه !! تو همین فکر بودم یهمو چنگ زد سینه هامو گرفت من انتظار نداشتم یهو هول شدم ترسیدم جیغ کشیدم ی کشیده زد تو گوشم اصلا نفهمیدم چی شد گیج شده بودم منگ شده بودم منو انداخت زمین شروع کرد به مالوندن سینه هام من هنوز گیج بودم هاج و واج افتاد روم کیرش قلنبه شده بود از رو شلوار میمالید به من کاملا احساسش میکردم اومد لباسمو در بیاره خواستم نزارم تو تنم پارش کرد لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن یا بوسیدن دقیق یادم نیست من اصلا تو عمرم ندیده بودم چه جوری لب میگیرن یا بوس میکنن با دستاش سینه هامو میمالوند لباش رو لبام بود وزنشم انداخته بود رو من داشتم خفه میشدم از رو شلوارم کیر قلنبشو میمالید به تنم منم گریه میکردم حس عجیبی بود نمیدونم ترس بود یا وحشت بود یا لذت چشماشو که نگاه میکردم وحشتناک شده بود بدجور ازش ترسیده بودم با وجود اینکه اونهمه منو مالونده بود اصلا تحریک نشده بودم خیس نشده بودم خشک خشک بودم شاید وحشت و ترس جلوی تحریک شدنمو گرفته بود من فقط اشک میریختم شاید بیشترین چیزی که ازش میترسیدم این بود که اگه بابام بفهمه منو کتک میزنه همه چی کنار ترس از این مسله ی طرف خلاصه طاقت نیاورد رفت سراغ پایین دامنمو داد بالا شرطمو کشید پایین دودستی چسبیده بودم به شرتم قدرتش بیشتر بود دامنمم در آورد منو لخت لخت کرده بود داشتم گریه میکردم شروع کرد لباساشو در آوردن رفتم کنج دیوار زانوهامو جمع کردم تو بدنم دستامم گذاشتم رو صورتم گریه میکردم اومد جلو دستامو از رو صورتم کشید کنار دیدم کیرش جلو صورتمه پشمالو بود تنش انگار ی ساله اصلاح نکرده بود چنگ زد تو موهام کشید محکم سرم ناخوداگاه رفت عقب دو دستی دستشو گرفتم که حداقل محکم نکشه دردش کمتر شه ، کیرشو گذاشت دمه دهنم گفت بخور منم محکم دهنمو بسته بودم دندونو لبامو فشار میدادم که باز نشه دهنم ی لحظه موهامو کشید خیلی درد گرفت گفتم آی تا دهنم بازشد کرد تو دهنم منم گاز گرفتم هنوز میخواستم فکمو محکم فشار بدم که محکم گاز بگیرم موهامو محکم کشید دوباره اومدم بگم آخ دهنم باز شد از تو دهنم در اورد ی لگد محکم بهم زد استخونام درد گرفت منو انداخت رو زمین افتاد روم سنگینی وزنش نفسمو بند اورده بود با ی دستش دوتا دستامو گذاشته بود بالا سرم محکم گرفته بود با ی دستش کیرشو تنظیم کرد فرو کرد تو کسم ی لحظه درد عجیبی گرفت چشمام سیاهی رفت ناخودآگاه از درد جیغ کشیدم با تمام وجود پردمو زد ی لحظه احساس کردم داغ شد خون اومد تاحالا همچین چیزیو تجربه نکرده بودم یادمه فقط گریه میکردم هرکار کردم از رو خودم بندازمش کنار نتونستم کار خودشو کرد منو کرد هنوز یادم نمیاد اون موقع چه احساسی داشتم تنها چیزی که یادم میاد اینه که داشتم گریه میکردم و به این فکر بودم که اگه بابام بفهمه منو میکشهتنها چیزی بود که بهش فکر میکردم تا اینکه یهو تند تند کردو ولو شد روم غلط زد از روم کنار بلند شد لباساشو پوشید که بره من همینجور لخت بودم داشتم گریه میکردم صدای باز شدن در حیاط اومد بقیه لباساشو تند تند پوشید به طرف در فرار کرد مامانمو خواهرم بودن هول شد خورد به در راهرو در بیشترش شیشه بود خورد به دیوار شیشه هاش شکست مامانم و خواهرم هم ترسیده بودن اونارو هول داد فرار کرد مامانم اومد تو دید خونه ریخته به هم من لختم رو پاهام خونیه دارم گریه میکنم لباسامم پاره شده افتاده اونجا همه چیو فهمید به بابام خبر داد منو بردن پزشک قانونی بابام گفت هرکاری کرده بود تحمل کردم دیگه این ننگو نمیتونم تحمل کنم شکایت کرد ازش پلیس افتاد دنبالش تو خونه دوستاش با دوستاش دستگیرش کردن چند جلسه دادگاه رفت ی 5 ماه طول کشید به جرم زنای با محارم حکم اعدام براش صادر شد یه روز صبح دم اذان هم حکم اعدامو اجرا کردن مامان بابامم هیچکدوم برای اجرای مراسم نرفتن .
بعد اون من افسرده شدم چند سال دکتر میرفتم دوا درمون هر روز بدتر میشدم افسردده بودم ی دکتری گفت بهترین رتهش اینه که ازدواج کنه خواهرم گفت بفرستینش امریکا پیش من اینجا عروسش کنم همونم شد رفتم اونجا ازدواج کردم با ی پسر ایرانی بعد 2 سال هم 2 تا پسر دوقلو اوردم اما بازم افسرده بودم پسرام که دوساله شدن شوهرم نتونست افسردگی و عصبانیتامو تحمل کنه از هم جدا شدیم الان چند سالی هست اومدم ایران پیش مادرم با هم زندگی میکنیم بچه هامم اونجا درس میخونن هر روز زنگ میزنن باهم حرف میزنیم اما هنوزم اینجا تحت درمانم گاهی خودمم دیگه از دست خودم ناراحت میشم میگم خدایا تا کی میخوای منو زنده نگه داری دیگه نمیکشم خسته شدم حالا روزا برا اینکه خودمو سر گرم کنم میام تو اینترنت میچرخم سرمو گرم میکنم این سایتو اتفاقی دیدم که بچه ها چه با هیجان از سکس خودشون با خانوادشوم با افتخار حرف میزنن و احساس خوشحالی میکنن !! خواستم بگم عزیزای من گاهی همچین اتفاقاتی هم میفته تو دنیا حواستون باشه همش لذتو عشق و حال نیست …َ

نوشته: آفاق

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها