داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

روابط خانواده زنم (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

فرداش برای رسم خنده دار مادرزن سلام ناهار خونه خانواده همسرم دعوت بودیم. کمی هم از خانوادش دقیق تر بگم خواهرزنم ساناز ۱۹ ساله و لاغراندام قدبلند با پوست خیلی سفید و ناز بود ، موهای خرمایی و چشمهای عسلی بانمکی داشت و برادرش محمد ۱۷ ساله درشت اندام و قدبلند و رزمی کار بود ولی کلا هر دوشون بچه های خوب و سرحال و خوش اخلاقی بودن، بعد از ناهار کمی نشستیم به حرفهای صدمن یه غاز که الکی وقت رو بگذرونیم، ساناز یه شلوارک کوتاه سفید با تاپ زرد تنش بود که چون لاغراندام بود چیز دندون گیری دیده نمیشد، مادرزنم پری یه دامن تا بالای زانو و بلوزچسبون آستین کوتاه تنش بود که سینه های بزرگش کاملا تو چشم بود، راستش از همون دقایق اول بعد از ناهار یه حس عجیبی داشتم،نمیدونم چحوری ولی احساس می کردم شوخی ها و حرفها و به هم دست زدن هاشون حین شوخی زیاد طبیعی و مثل خانواده های دیگه نیست ولی زیاد توجه نکردم ، خلاصه داخل یه خانواده جدید اومده بودم و هر خانواده ای روابط و فرهنگ خودشو داره و باید کم کم با طبیعت اخلاقیشون آشنا بشم .بعد از یکی دو ساعت از آتنا پرسیدم دستشویی کجاست که به یه در تو انتهای یه راهرو کوتاه کنار آشپزخونه اشاره کرد، منم رفتم و کارم که تموم شد حین بیرون اومدن از دستشویی و در حالیکه هنوز تو راهرو بودم یه نگاه سطحی به آشپزخونه از بین ستون و کابینت انداختم ، ساناز داشت ظرفهای ناهار رو میشست و پدرش از پشت بهش نزدیک شد تا از کابینت بالای سرش انگار چیزی برداره ، تا اومدم رد شم دیدم آقارضا از پشت خودشو به ساناز چسبوند و فشار داد و بدون اینکه در کابینت رو ببنده همونجور دستاش رو دستگیره کابینت بالا نگه داشت و دو سه بار به کون ساناز فشار داد، ساناز رو از پهلو دیدم که یه لبخند ملایمی زد و روشو به طرف پدرش برگردوند و آروم گفت : هییس تنها نیستیما ، بابک الان از دستشویی میاد ما رو میبینه . پدرش گفت حواسم هست دارم لیوان برمیدارم چکار به تو دارم و هر دو خندیدن!! صحنه عجیب و غیرقابل هضمی بود ، بعد از اون احساسی که از نوع شوخی هاشون کرده بودم این دومین اتفاق عجیب بود.از راهرو اومدم بیرون که یهو خشکم زد ، محمد پشت زنم که روی مبل نشسته بود ، وایساده بود و روی آتنا خم شده بودتا یه چیزی تو موبایلش نگاه کنه ولی نکته این بود که یکی از دستهاش رو گذاشته بود روی سینه خواهرش و آروم داشت چنگ میزد ، پری هم روی مبل روبروشون نشسته بود و بیخیال نگاه میکرد.تا اومدم داخل هال محمد سریع دستشو گذاشت رو پشتی مبل و رو به من گفت: خداییش عکسهای عروسیتون عالی شده ، داشتم تو گوشی آتنا دوباره نگاشون میکردم ، خودمو جمع و جور کردم و گفتم : آره خداروشکر پولهامون هدر نرفت یارو کارش عالی بود . رو مبل کنار آتنا نشستم ولی مغزم کامل هنگ کرده بود . بعد از چند دقیقه هر کی رفت تو اتاقش تا استراحت کنه ، من و آتنا هم رفتیم تو اتاقش رو تخت یک نفره ش دراز کشیدیم ، خودشو کشوند سمت من و سرش رو گذاشت رو سینم ،منم با نوک انگشتام موهاشو نوازش میکردم ولی کلا فکرم درگیر چیزایی بود که دیده بودم . آتنا گفت چیه بابک؟ اینجا نیستی انگار؟!! گفتم نه بابا ردیفم، دیشب نگذاشتی بخوابم یه کم خوابالودم و هر دو خندیدیم .پرسیدم ساناز و محمد هم خوابیدن؟ نکنه فقط ما اومدیم تو اتاق زشت نباشه!! گفت : نه بابا، دیدی که بابا و مامان که اتاق خودشون رفتن بجه هام که هر کی اتاق خودشه. دیگه حرفی نزدم ، بعد از چند دقیقه نفسهای آتنا سنگین شد و فهمیدم که خوابیده . احساس کردم از پشت در صدای پا و پچ پچ میاد ، آروم سر آتنا رو گذاشتم رو بالشت و از تخت پا شدم ، از سوراخ کلید در بیرون رو نگاه کردم ،چه خبر شده ؟؟!! هر چهارتاشون تو راهرویی که هر چهار اتاق خواب داخلش هست ایستاده بودن و آروم حرف میزدن که نمیشنیدم و کمی هم میخندیدن، بعد دیدم پری رفت سمت اتاقشون و محمد هم دنبالش رفت داخل و در رو بست. آقا رضا هم دست ساناز رو گرفت و برد اتاق دخترش ، دیگه فکرم همه جوره قفل کرده بود ،، فقط یه تحلیل از این ماجراها داشتم که نمیخواستم قبول کنم !! اینا چرا اینجوری میکنن؟!! یعنی تو خانواده با همدیگه آره؟؟!! به خودم گفتم کسخل شدی؟ فیلمه مگه؟این فکرهای چرت و پرت چیه میکنی، ولی دلم طاقت نیاورد یواش در اتاقو باز کردم و رفتم تو راهرو ، طبیعتا در هر دوتااتاق بسته بود، صدای خاصی هم نمیومد که چیزی بفهمم،، یهو یادم اومد بین اتاق ما با اتاق ساناز یه بالکن مشترک هست که به هر دو اتاق راه داره، برگشتم تو اتاق و بعد از اطمینان از خواب بودن خانومم آروم در بالکن رو باز کردم و رفتن بیرون، دولا دولا رفتم سمت دری که به اتاق ساناز باز میشه، درهای بالکن از این دوجداره ها بود که از وسط تا بالا شیشه و نصفه پایینش فلز بود ، سرمو آروم آوردم بالا که از شیشه داخلو نگاه کنم . یا ابالفضل چی میدیدم!! آقا رضا با اون هیکل گنده و پشمالو ایستاده بود کنار تخت و ساناز لاغر و سفید داشت کیر کلفت و سیاه باباشو لیس میزد ، باورم نمیشد، مگه این چیزا داستان و تخیل نیود همیشه؟؟!!!
ساناز با دستهای کوچولو و سفیدش تخم های بزرگ و سیاه باباشو آروم ماساژ میداد و سر گنده کیرشو تو دهنش میک میزد ، لبهای کوچولوی ساناز که یه رژ صورتی خوشگل هم زده بود روی کیر باباش صجنه ی عجیب ولی شهوت انگیزی بود. آقا رضا چشمهاشو بسته بود و صورتش رو به سقف اتاق بود. بعد از چند لحظه کیرشو از دهن ساناز در آورد و یه چیزی به دخترش گفت اونم سریع تاپ زرد و شلوارک شو درآورد و پرت کرد گوشه اتاق، زیرش نه شورت داشت نه سوتین ، پستونهای کوچولو و سفیدش در مقابل شکم گنده و پشمالوی باباش حس شهوت زیادی در من بوجود آورد ،آقا رضا هم کامل لخت شد و خوابید رو تخت کنار دخترش ، با دستهاش تمام بدن و سینه ها و رون و کس ساناز رو نوازش میکرد ، صورتشو برد نزدیک صورت ساناز و شروع کرد به خوردن لبهاش ، به جای ساناز حالم بهم خورد، چجوری این دختر ناز تو این سن کم لبهای کلفت و سبیلهای پرپشت باباش رو تحمل میکنه آخه، دستهای ساناز هم بیکار نبودن و مرتب کیر و تخمهای پدرشو نوازش میکردن ،آقا رضا نشست رو تخت و ساناز رو به شکم خوابوند ،بعد نشست رو رونش و دو سه مرتبه تف گنده لای چاک کون دخترش انداخت ، بعد با انگشتهاش که به خاطر شغل تراشکاریش کار کرده و زمخت شده بودن حسابی سوراخ کونشو باز کرد ، یه تف هم روی کیرش انداخت و سرکیرشو گذاشت روی سوراخ کونش ، صورت ساناز سمت من بودو کاملا میدیدمش که چشمهاشو بسته و انگار داره درد میکشه ،آقا رضا کمی فرو کرد داخل و صورت ساناز همون لحظه بدجور تو هم رفت ، ساناز لب پایینشو گاز میگرفت و کمرشو چپ و راست میکرد ، خب معلوم بود کیر به اون کلفتی واسه کون یه دختر ۱۹ ساله لاغر زیادی بزرگه، آقا رضا کم کم تمام کیرشو فرو کرد داخل و هیکل گندشو انداخت روی بدن ساناز ،اون شکم و بدن پشمالو روی تن سفید و لاغر ساناز صحنه سکسی عجیبی بود، یه مکث چند ثانیه ای کرد و آروم شروع به تلمبه زدن کرد، از قیافه ساناز معلوم بود بدجوری داره درد میکشه و ناله میکنه هرچند که من از پشت اون در با شیشه دو جداره صدایی نمیشنیدم ولی صورتش همه چیو میگفت ، آقا رضا بیخیال این حرفها کاملا وزنشو انداخته بود روی دخترش و در حین تلمبه زدن لاله گوش و گردنشو میخورد ،پاهای ساناز کاملا از هم باز شده بود و با هر بار فرو شدن ،دهنش واسه ناله کردن باز میشد، کم کم سرعت تلمبه های باباش بیشتر شد ، صورت ساناز کاملا سرخ شده بود و انگار واسه وزن و تلمبه های پدرش به سختی نفسش در میومد ، بعد از چند تا ضربه محکم آقا رضا کیرشو درآورد و روی زانو ایستاد و آبشو روی کون و کمر دخترش خالی کرد ، یه خورده با دستهاش کیرشو مالوند و افتاد کنار دخترش روی تخت.
منم گفتم دیگه برگردم تا آتنا بیدار نشده کار دست خودم ندم. خیلی آروم به عقب رفتم سمت در اتاق خودمون که یهو دیدم به چیزی برخورد کردم ، سرمو بالا آوردم دیدم آتنا دم در بالکن اتاقش ایستاده و من در واقع به پاهاش خورده بودم. چند ثانیه چشم تو چشم به هم زل زدیم ، قفل کرده بودم و نمیدونستم الان من کار بدی کردم یا خانوادش!!! آتنا انگشتشو گذاشت رو لبهاش و آروم گفت: هییس بیا داخل ،بیا که زودتر از وقتش فهمیدی اینجا چه خبره !!

پایان قسمت دوم

نوشته: Tooopoooli2

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها