داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دوست دختر خاص

تازه کنکور داده بودم، زندگیم خیلی قشنگ نبود. تا3میخوابیدم بعد با ماشین میزدم بیرون تا2شب اسنپ کار می‌کردم، ما بینش هم یا غذا میخوردم، یا پیش رفیقام بودم. ساعت 1شب بود تقریبا، یدونه مسافر زد تا نزدیکای خونمون، گفتم ایول میزارمش بعدشم میرم خونه، تقریبا یه ربعی منتظر بودم تا اومد یه دختر تقریبا 26، 7میخورد (بعد ها فهمیدم28سالشه)،لاغر اندام بود، صورت استخونی قشنگی داشت. نشست و سلام کرد منم با گرمی جوابشو دادم و راه افتادم، تو راه فقط به این فکر میکردم که یه دختر ساعت 1نصف شب از کجا داره میره به کجا؟! چیزی نگذشته بود که اجازه خواست سیگار بکشه،منم گفتم راحت باشه. حدس زدم خراب باشه دختره ولی هی به خودم میگفتم خفه شو، دختر مردمه، تهمت نزن و فلان. دم یه سوپری نگه داشتم، گفتم میشه برم تا سوپری، زود بر میگردم و اینا، با لبخند قبول کرد. رفتم منم سیگار گرفتم(همیشه یه پاکت پیشمون بود ایندفعه نداشتم مجبور شدم نخی بخرم) بعد گفتم میشه فندکتونو بدید اونم آورد جلو خودش روشن کرد برام و تو این حین چون سرمو بردم عقب روشن کنه برام نزدیک بود تصادف کنیم و کلی خندیدیم و پرسید سیگارت چیه گفتم فلانه و سر صحبت و باز کردیم، بحث کشیده شد به تنهایی و رابطه و این کصشرا: اون: چرا سیگار می کشی تو که سنی نداری من: امان از رفیق ناباب! یه روز حالم بد بود به دوستم زنگ زدم گفت بیا بریم بیرون رفتم دنبالش سیگار بهم داد… اون: آره واقعا رفیق نابابم خیلی بده من: البته اگه یکیو داشته باشی که بگه بخاطر من نکش، نمیکشی اون: نداری؟ من: نه، تاحالا نداشتم، یعنی نتونستم اون: یعنی چی نتونستی من: خب من مثل بقیه هم سن و سال هام نمیتونم خوب با دخترا رابطه برقرار کنم. اون: خودتو دست کم گرفتی! همین الانم خوب با من هم کلام شدی من: مرسی، یه چیزی میشه بگم؟ اون:آره راحت باش من: بعضی آدما مثل یه موزیک خوبن، تو ذهن آدم می‌مونن، تو ذهن من میمونید خیلی خوشش اومد و لبخند زد ولی چیزی نگفت رسیدیم به مقصد و کرایه ام نگرفتم ازش. خداحافظی گرمی کرد و رفت. خیلی تو فکرش رفتم، من تاحالا به یه دختر انقدر نزدیک نشده بودم، یعنی شرایط مالی و قیافم و اینا اجازه نداده بود. خیلی به دلم نشست. نتونستم تحمل کنم. فرداش باهاش تماس گرفتم و گفتم که تو ماشینم یه چیزی جا گذاشتی و اینا یه آدرس داد رفتم اونجا، قلبم داشت تند تند میزد، دیدمش بهش سلام کردم، یه چند ثانیه ای سکوت شد و گفت:خب، کو؟ چی جا گذاشته بودم. گفتم:هیچی، صرفا فقط خواستم باز ببینمت، همین. اون: چی تو سرته؟ من: دوست دارم با هم باشیم، لطفا نه نگو اون:چند سالته؟ من:18سال اون: دقیقا 10سال ازت بزرگترم. من:سن یه عدده اون: چرت نگو، اگه میدونستم اینطوری میشه هیچوقت تو ماشین دیروز باهات گرم نمیگرفتم. خلاصه راضیش کردم فردا شب بریم شام. 10دقیقه،یه ربع قبل تایم قرار رفتم سر قرار خیلی به خودم رسیده بودم، یه تیپ اسپورت زده بودم، یه آرایشگاه حرفه ای و موهامم رنگ کردم، داشتم منو رو میخوندم که یهو دیدم اومد سر میز، بلند شدم سلام کردیم، اونم به خودش رسیده بود، خیلی خوشگل شده بود. نشستیم شام خوردیم و گرم صحبت شدیم و بیشتر باهم آشنا شدیم، بهش گفتم که پدرم دوساله فوت شده و یه داداش کوچک دارم و… و فهمیدم زندگیمون خیلی شبیه همه. قرار شد فرداشب برم ببینمش باز، رفتم دنبالش ازم خواست ماشین و پارک کنم، و قدم بزنیم، اینطوری خیلی راحتتره، منم قبول کردم. گفت به موسیقی علاقه منده و منم گفتم که ویولن میزنم و از بچگی با بابام میرفتم کلاس و اینا، و ازش دعوت کردم خونمون تا براش ویولن بزنم و قبول کرد، رفتیم خونمون، خیالم راحت بود چون همسایه فضول نداشتیم مامان و داداشم که خیلی پیشم نبودن و بیشتر شهرستان پیش مادربزرگم بودن. شاید دوماه یبار یا من میرفتم اونجا یا اونا میومدن. شروع کردم نواختن، اون شب خودمو جر دادم تا به زیبایی هر چه تمام بزنم و دوتا قطعه سخت و از بتهوون زدم. تموم که شد برام دست زد و منم با لبخند جوابشو دادم. من:عه، ای بابا انقدر فکر ویولن بودم یادم رفت پذیرایی اون: زحمت نکش من: نبابا چه زحمتی، چای، قهوه، هات چاکلت؟ اون:چای لطفا دو تا چای ریختم و رفتم شروع کردیم حرف زدن از مادرم و اینکه تنهایی چیکار میکنم و اینا پرسید منم از اینکه گاهی اوقات ناشیانه از رو کتاب آشپزی، آشپزی می کنم و… براش گفتم. اون: علی میخوام یه چیزی بهت بگم. من:جانم عزیزم اون: ناراحت نمیشی من: نه راحت باش اون: اولین بار حسی بهت نداشتم ولی الان دوستت دارم. ذوق کردم و پریدم بغلش، برگشتم به چشماش زل زدم، سرشو آورد جلو و لب گرفتیم، خیلی واضح بود که اون حرفی لبامو می‌خورد و من مبتدی بودم و اینو جفتمون فهمیده بودیم، آروم آروم دستمو بردم سمت کصش و مخالفتی نکرد، معلوم بود کاملا راضیه و با سکس کردنمون مشکلی نداره، اونم دستشو برد سمت کیرم و از رو شلوار می‌مالید و گفت کیرت چقدر بزرگه(گفت که ناراحت نشم وگرنه خودم میدونم کوچکه نسبت به سنم <خیلی زور بزنه تقریبا 20سانت اینا میشه دیگه نهایتش>) دستشو کرد تو شرتم و کیرمو در آورد، زانو زد و شروع کرد ساک زدن، 3دقیقه نشد که گفتم بسه داره میاد اونم ادامه نداد و گفت نوبت توئه، مانتوشو در آوردم، زیرش تیشرت و سوتینش بود که اونارم در آوردم، سینه هاش خیلی بزرگ نبود ولی پوست سفیدی داشت و نوکش صورتی بود، شروع کردم خوردن و تا نافش اومدم بعد شلوار و شرتشو در آوردم و شروع کردم کصشو خوردن، بوی خوبی میداد بر خلاف تصورم که فکر میکردم کص بد بوعه، و اولش با اکراه شروع کردم ولی خب خوشم اومد رفته رفته، دستامو به دستاش گره زدم و سرمم لا پاش بود، دستامو فشار میداد فهمیدم داره لذت میبره، خسته شدم و گفتم که داگی شه(داگ استایل خیلی دوست دارم) کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش که خودش با دست کیرمو سمت کصش هدایت کرد، گفتم پرده؟! گفت ندارم منم کردم تو کصش، نسبتا تنگ بود کیرمو تو کصش نگه داشتم و با دست چوچولشو می‌مالیدم براش که لرزید و ارضا شد. و منم تلمبه زدم و بعد یکی دو دقیقه داشت آبم میومد کشیدم بیرون و رو کمرش ریختم، بعد روش دراز کشیدم و بوسش میکردم اونم قربون صدقم میرفت، بعدش پا شدیم و با دستمال خودمو و اونو تمیز کردم و رسوندمش خونشون و توراه ازش تشکر کردم و اونم تشکر کرد و گفت شب خوبی بوده براش. وقتی برگشتم نگاهم افتاد به ساعت و دیدم ساعت 1شبه،یاد اون شب اول افتادم که از ناکجا آباد بردمش خونشون، یعنی من عاشق یه جنده شدم؟؟؟

این داستان ادامه دارد…

نوشته: علی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها