–
عرفان سریع خودشو رسوند به جمعیتی که دور استخر مشغول حال کردن بودند … مادرش فیروزه رو دید که رو کیر سیاوش نشسته و چه جور داره حال می کنه .
-واااااااااااییییییییی مامان .. تو که خودت رو کشتی ..
فیروزه : بفر ما پسرم . عرفان جون . ببین چه جوری قدر مامانت رو می دونن ; تو دوست نداری یه ناخنکی به مامانت بزنی ; مامان که می خواد با هات حال کنه . زود باش دیگه . زود باش ..
-امان از دست تو مامان . من چی بگم . چه جوری متوجهت کنم که الان داریم به یه مشکل می خوریم .
ولی فیروزه طوری کونشو می گردوند که عرفانو وسوسه کرده بو د و از طرفی یه حس حسادت هم به اون دست داده بود از این که بقیه دارن این جوری مادرشو می کنن و اون همین جور دست رو دست بیکار نشسته ..
-مامان تو که می دونی من نمی تونم از این تن و بدن تو به این راحتی بگذرم . چرا این قدر وسوسه ام می کنی . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم . اووووووففففففف چه تنی و چه بدنی داری تو .
عرفان کیرش شق شده بود . دستشو گذاشت رو کون مادرش و اونو بازش کرد و کیرشو فرو کرد توی کون فیروزه ..
فیروزه : پسرم ببین مامان چقدر هوای تو رو داره! اینم صبحونه ای که باید نوش جون کنی . خوب بخورش که تا تموم نشده .
-مامان تو تموم بشو نیستی . تو از همه زنایی که این جان بهتر و سکسی تری . سیاوش : عرفان جان ! مادرت هم هیکل خوبی داره .. هم قسمتهای سکسیش حرف نداره . کس و کون و سینه نگو معرکه … شکم که عالی .. دیگه چی بگم از اون کون بر جسته اش که میون تمام زنای دنیا تکه ..
فیروزه : اوووووووههههههه سیا جون حالا این قدر نگو که عرق شرم و شرمندگی همین جور داره از پیشونیم می ریزه .
در همین لحظه چشم عرفان افتاد به سمیر و سهیل پسرای سامان که دو تایی شون داشتن فرخ لقا رو می کردن …
فیروزه : می بینی این زن خجالتی رو ; هنوز نیومده همون اول گفت من دو تا کیر رو با هم می خوام ..
عرفان : وااااااییییییی ماااااماااااان اصلا من واسه یه چیز دیگه این جا اومدم .
درجا کیرشو از توی کون مادرش بیرون کشید و رفت به سمت فرخ لقا …
-وای مادر امیر .. زود باش خودت رو یه جوری قایم کن . شوهرت امیر ارسلان خونه ماست …
رنگ از رخسارفرخ لقا پرید …
با این حال گفت
-باشه حالا مگه می خواد بیاد و ما رو ببینه ; اصلا درو باز نمی کنیم . لعنتی اون این جا رو از کجا پیدا کرده .امیر هم که می دونم همچین کاری نکرده که به اون آدرس بده . فدات شم عرفان جان ! تو نباید خونه رو ترک می کردی ;
-اومدم به تو خبر بدم ..
-اگه اون تعقیبت کرده باشه چی ;
-نه من که ندیدمش . تازه درو باز نمی کنیم ..
-فدات شم زود تر برو ..
از اون طرف امیر ارسلان نرمک نرمک خودشو رسوند به حاشیه ای که می تونست قسمتی از صحنه رو ببینه . واااااییییییی خاک عالم بر سرم . پا هاش سست شده بود … اینا چرا لختن . ; این جا یه جنده خونه بزرگه ; چرا این جوری می کنن . آخخخخخخخ حتما دارن فیلم بازی می کنن میدن به خارج . نهههه یعنی زن و پسر منم این کاره شدن ; این بود اون کاری که امیر می گفت ; قلبش درد گرفت … امکان نداره .. نتونست قدمی جلو بذاره . می ترسید از این که صحنه های وحشتناک تری رو ببینه . اگه فرخ لقا هم یکی از اون هنر پیشه ها باشه چی ; اون که زنی مومن و پاکدامن بود . امکان نداره . خودشو کمی جلو تر کشید تا بتونه ببینه .. سرش گیج می رفت … این همه آدم … آخخخخخخخ نههههههه نههههههه .. زنشو دید که چه جوری داره رو دو تا کیر حرکت می کنه .. و یه کیر دیگه هم از روبرو داره میره توی دهنش .. همون پسر, عرفان داشت کیرو می کرد توی دهن فرخ لقا … انگار شبیه سکته زده ها شده بود . فقط می تونست ببینه .. حرکت نمی تونست بکنه . قفل کرده بود .. این دیگه امکان نداشت . پسرش امیر اومد بالای سر اونی که داشت کون فرخ لقا رو می کرد و ازش خواست که کنار بکشه .. امیر کیرو فرو کرد توی کون مادرش .. زن اون فرخ لقا … این دیگه آخر هرزگی بود . تمام خونه زندگی به اسم زنش بود .. یه لحظه حس کرد که توانی برای فریاد کشیدن و حرکت کردن داره . جلو تر رفت .. جمعیت یکه خورد .. همه به طرفی فرار می کردند . چند نفری فکر کردن زلزله شده … امیر ارسلان فریاد می زد و دو دستی می کوبید توی سرش … امیر و فرخ لقا یخ شده بودن .. خشکشون زده بود … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی