داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خانواده باستانی

سلام اول از همه میخوام در مورد داستانم توضیح بدم . واسه اولین باره که نوشتم . شاید زیاد هم سکسی نباشه . همیشه با دیدن فیلمای تاریخی دوس داشتم که کسی داستانی با ژانر تاریخی بنویسه . داستانی چند قسمی که در مورد سکس خونوادگی در زمان باستان هست. کاش کسی پیدا بشه و این داستان را به صورت یه فیلمنامه خوب دربیاره و بتونه ازش یه فیلم جالب بسازه . امیدوارم که این داستان یه جوری ترجمه بشه و به دست برادران فیلم ساز آمریکایی بیفته و اونا بتونن با ابزاری که دارن از این یه فیلم یا سریال چند قسمتی درس کنن . ولی متاسفانه کسی ننوشت . خودم شروع کردم . داستان کاملا تخیلی هست و امیدوارم خوشتون بیاد . فقط فحش ندید خواهشا . اینا تخیلات نویسندس .

قسمت اول :
در روزگاران قدیم کشوری بود پهناور و قدرتمند در این دنیای بزرگ که مردمان آن در آرامش و امنیت به خوبی و خوشی زندگی می کردن و علت اصلی این امنیت و آرامش پادشاهی بود قدرتمند و مقتدر که با مردمان خودش به نیکی رفتار می کرد . پادشاه 4 تا بچه داشت . 2 تا دختر 2تا پسر . دختر بزرگه اسمش ماه گل و دختر کوچیکه اسمش ماه رو بود . پسر برزگ به اشم سیاوش و پسر کوچک به اسم آرش . دخترا بزرگتر از پسرا بودن و دخترا و پسر بزرگ شاه آقا سیاوش ازدواج کرده بودن و پسر کوچیکه ، شاهزاده آرش هنوز ازدواج نکرده بود و تنها آرزوی شاه این بود که پسر کوچیکه ازدواج کنه و عروسی اون رو ببینه . دختر هر کدوم با یکی از سرداران سپاه ازدواج کرده بودن و هرکدومشون هم دو تا پچه داشتن . شاهزاده سیاوش هم با دختر وزیر اعظم ازدواج کرده بود و حاصل این ازدواج یک دختر کوچولوی ناز و زیبا و دوست داشتنی بود . روزها می گذشت و به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کردن . شاهزاده آرش از اون بچه های شر و شیطون روزگار بود . هر کاری رو تجربه می کرد . مثلا وقتی که مامانش که همون ملکه باشه می رفت تو حموم کاخ ، می رفت از بالای سقف حموم مامانش رو دید می زد . لذت می برد از این کارش . مثلا می دید که مادرش چه سینه های گنده ای داره و هرکدوم از خدمتکارا دارن بدن مامانشو می شورن دوس داشت جای اونا باشه . البته تا چند سال پیش که وقتی شاهزاده آرش 10 سالش بود و با مامانش می رفت حموم و اونجا از مامانش سوالاتی می پرسید . مثلا چرا سینه های شما بزرگه واسه من کوچیک ؟ یا چرا شما جلوتون اونجوریه واسه ما درازه ؟ و از این سوالا . ملکه خانم هم با صبر و حوصله به سوالات شاهزاده آرش جواب می داد . البته جوری جواب می داد که حرمت ها حفظ بشه . این حموم رفتنا تا 14 سالگی شاهزاده آرش ادامه داشت و تااینکه ملکه مهسا متوجه می شه وقتی با آرش میره حموم ، آرش خیلی بهش زَل می زنه و کیر شاهزاده آرش سیخ میشه واسه مامانش . اونجا بود که احساس خطر میکنه و دیگه اجازه نمیده باهاش بره حموم . همه این قضایا رو واسه پادشاه اتابک تعریف کرد . از قضا شبی که داشت این قضایا رو تعریف می کرد در بستر بودن و مشغول انجام بکن بکن . از اونجایی که شاهزاده قصه ما بچه فضولی تشریف داشتن بکن بکن مامان و باباش که ملکه و پادشاه سرزمین باشن رو داشتن تماشا می کردن . آخ ملکه من ، من هروقت که سینه هاتو میخورم سیر نمیشم . جنده من چیکارشون می کنی که هرروز سفت تر و بزرگتر میشن؟ سرورم اینا از وجود کیر خوش قد و قامت شماست که باعث میشه این جوری بشم . جونم چه حالی میده . آخ که قربون اون پشم کوست برم . قربون این تاجک کوست که همیشه شق هست و آدم رو سرحال میاره . آره سرورم بخورش ، بخورش که دارم بدجور از حال می رم . جونم من خوشبخت ترین ملکه دنیا هستم . ملکه خوشبختی که شاهش داره کوسشو می خوره . بخور جونم . دارم آتیش میگیرم . وای چه لذت بخشه . بخور شاه من سرور من . ملکه جونم یواش نگهبانا میشنون حالا بیا . این یه ذره اقتدار و آبرو هم که داریم از بین میره حالا بیا . حالا جلو خودتو بگیر . بیا کیرمو بخور ببینم . چشم سرورم بده من ببینم . بیا دست خودت یواش بخور . جونم چه حالی میده . هیچکی مثه تو نمیتونه بخوره . همه اینا در حالی هست که آرش خان داره این صحنه ها رو می بینه و کیرشو در آورده و داره جق میزنه . سرورم دیگه طاقت ندارم بیا منو بکن . اومدم عزیزم . شاه شروع میکنه به گاییدن زنش غافل از اینکه پسرش داره اونا رو میبینه . عزیزم کوست نسبت به قبل تنگ تر شده . به خاطر همینه که عاشقشم . خودت می دونی که من وفادارم وگرنه میتونستم چندتا زن بگیرم . ولی کوس تو دوای درد منه . آره همش واسه توئه سرور من . مراقب باش توش نریزی نمی خوام دوباره بچه دار بشم . همین 4تا بسه . چرا بچه خوبه که . نه نمیخوام دیگه . باشه داره میاد . شاه آبش رو ریخت رو شکم ملکه و شاهزاده آرش آبش روریخت رو زمین . حالا حرفای ملکه بعد از بکن بکن توجه آرش رو به خودش جلب کرد . سرورم چند وقت پیش که با آرش رفته بودم حموم دیدم بدجور بهم نگاه میکنه و سیخ کرده . یه لحظه وسوسه شدم و خواستم خودمو در اختیارش قرار بدم . ولی بعدش که به خودم اومدم دیدم من نمیتونم بهتون خیانتت بکنم و وسوسه خودمو سرکوب کردم و دیدم از طرفی دیگه من مادرشم و نمیتونم این مسئله رو هضم کنم که آرش بیاد و منو بکنه . آخ چه خوب می شد اگه تور و میگایید . میخواه یه چیزی بهت بگم ملکه من . من مادرمو که مادر شوهر توبود و یه زمانی ملکه این سرزمین می کردم . زمانی که پدرم مرد و من شاه شدم ، یادته بعضی شبا نمی اومدم ؟ می رفتم به مادرم خدمت رسانی می کردم . وای سرورم پس به خاطر همین دیر می اومدین ؟ معلوم بود مادرتون هم شه کوس بود . من چندباری تو حموم دیده بودمشون . سفید و خوش هیکل . آره ملکه من . اگه یه زمانی سیاوش یا آرش بعد من اودن می تونی باهاشون رابطه داشته باشی . خودت هم میتونی شروع کننده اینکار باشی . این چه حرفیه سرورم من بدون شما می ممیرم . همه این حرفا در حالی رد و بدل می شد که آرش داشت می شنید و برای بار دوم آبش اومد . این قضیه هر شب ادامه داشت و ملکه و شاه روی تخت با هم سکس می کردن وو شاهزاده آرش هم اونا رو دید می زد . ادامه دارد .

قسمت دوم :
روزها می گذشت تا شاهزاده آرش قصه ما شد 18 ساله که دیگه کاملا مرد شده بود . خوش تیپ ، خوش هیکل و خوش سیما که آرزوی هر دختری بود که باهاش باشه . ماه گل میبینی که آرش چقدر خوشگل شده ؟ آره ماهرو جونم کاش شوهر منم مثه اون بود . آره ای کاش واسه منم . اونا هیچکدوم مثه آرش نیستن حتی داداش سیاوش هم مثه اون نیست . اونا روحیه خشنی دارن ولی آرش روحیه نرم و لطیفی داره . موندم با این هیکلش کیرش چقدریه ؟ آره حتما بزرگه . واسه شوهر من که کوچیکه . آره واسه شوهر منم زیاد تعریفی نداره . تازه زن داداش هم میگه کیر داداش سیاوش هم زیاد بزرگ نیست . آره بابا ولش کن زیاد حرف نزن . هوسی میشم . اونوقت کوسم میخاره کسی نیست که واسم بخارونه . این حرفای زنونه همش پشت سر آرش بود و همه می خواستن آرش واسه اونا باشه ولی حیف که یه شرمی داشتن که نمی شد . حتی زن داداش آرش هم این حس رو نسبت به اون داشت . گذشت و گذشت تا اینکه پادشاه کشور همسایه تصمیم گرفت به کشور قصه ما حمله کنه . همه چی خیلی زود و سریع اتفاق افتاد . خبر رسی که ارتش دشمن نزدیک مرزهاست و هرچه زودتر باید سپاه آماده باشه . پادشاه تصمیم گرفت که خودش هم تو این جنگ شرکت کنه . به همه دستور آماده باش داد . پسر بزرگش ، داماداش ، برادرش ، برادر خانمش ، باجناقش ، شوهر خواهرش و هر کسی رو که می شناخت . اول از همه داماداش رو با 10 هزار سرباز فرستاد که جنگ رو اول اونا رهبری کنن . داماداش فوق العاده جنگیدن ولی در نهایت کشته شدن . خبر که به شاه رسید خواست از دختراش مخفی کنه ولی نشد . دختراش شروع کردن به گریه و زاری که دیگه بدون شوهرامون چیکار کنیم ؟ تو این بین که آرش جنگجوی ماهری بود همش از پدرش می خواست که اونو به جنگ بفرسته . شاه آرش رو میکشه کار و بهش میگه پسرم من دارم میرم جنگ . دامادات که کشته شدن . امکان داره که من و داداشت هم تو جنگ کشته بشیم . پس یکی باید باشه که از کشور و خانواده سلطنتی محافظت کنه . نباید بذاری اونا به دست غریبه ها بیفتن و زیر کیر غریبه ها بیفتن . آرش یاد حرفای مادرش که نسبت به اون حس داشت افتاد و کیرش سیخ شد ولی نذاشت که پدرش بفهمه که ئاسه زنش که مادر خودش هم باشه سیخ کرده . پدرش رو بغل کرد و گفت هرچی شاه من بگه اطاعت . بالاخره شاه ، پسرش ، برادرش ، شوهر خواهرش ، باجناقش ، برادر خانمش رفتن و ارش موند توی کاخ تا از مادرش و خواهراش و خالشو عمشو و زن داییشو زن عموشو زن داداشش محافظت کنه . شاه و اقوام نزدیکش جانانه جنگیدن ولی در آخر کشته شدن . حالا فقط آرش از خانواده سلطنتی مونده بود . آرش با اینکه جوون بود ولی پیش استادی تاکتیک جنگی دوره دیده بود و علاوه بر این جنگجوی ماهری بود . جوری از کاخ و سرزمین محافظت کرد که کشور همسایه مجبور شد صلح کنه و شاهزاده آرش که حالا شاه شده بود هم به خاطر اینکه مردم بیشتری از بین نرن با صلح موافقت کرد . اما شاه کشور همسایه یه شرط داشت . اینکه دخترش بشه ملکه سرزمین قصه ما . با اینکه شاه آرش موافق نبود ولی به خاطر صلاح مملکت قبول کرد . گفت جهنم و ضرر . یه کوس مفتی امد گیرم بهتر از جنگ و خونریزیه . ملکه جدید واقعا زیبا و دوس داشتنی بود و برعکس پدرش که درنده خو بود ماکلا آرام و متین و موقر بود . جوری که زود تو دل خاندان سلطنتی که همه شوهراشون به دست ملکه جدید کشته شده بودن جا گرفت و با همه زیاد گرم می گرفت و آرش هم دید که اینجوریه راضی شد . ادامه دارد .

قسمت سوم :
گذشت و گذشت تا اینکه دیگه طاقت ملکه مادر تموم شد . نمی دونست از بی کیری چیکار کنه . هرچی دم دستش بود می کرد تو کوسش مگه جواب می داد . ملکه مادر که داشت با کوسش بازی می کرد یاد پسرش آرش که حالا شاه شده بود افتاد که واسش سیخ کرده بود و یاد حرف شوهرش شاه فقید افتاد که اون اجازه داده بود با پسراش باشه . حالا که سیاوش نبود فقط آرش مونده بود . به این فکر افتاد که هر جور شده کوسشو در اختیار آرش جون بذاره . یکی دو روزی گذشت دیگه ملکه مادر نتونست هوس خودشو سرکوب کنه . تصمیمشو گرفت رفت پیش پادشاه . پادشاه تو اتاق مخصوص استراحتش بود . بدون هیچ کونه پوششی رو تخت دارز کشیده بود و به همه دستور داده بود کسی مزاحم نشه . پادشاه داشت خواب می دید که به دوران بچگیش برگشته و داره تو حموم مامانشو دید میزنه که یه دفعه مامانش میبینه و میگه بیا جلو پسرم . پادشاه میره جلو و مادرشو بغل میکنه هی بووووسش می کنه . مادرش میگه قربون پسرم برم که داره مامانشو دید میزنه . وقتی چشمش به کیر پسرش میفته یه آخ جونی میگه و میذاره تو دهنش . پادشاه همزمان با این کار یه تکون کوچولو میخوره و کم کم احساس می کنه یکی داره کیرشو می خوره . با خودش فکر کرد حتما ملکه خوش سیمای اون هست ولی یادش اومد که ملکه اون از خوردن کیر شوهرش بدش میومد . آروم آروم چشاشو باز می کنه . میبینه مادرش داره کیرشو میخوره . همون مادری که شبا با دیدن گاییده شدنش خود ارضایی می کرد . الان داره کیرشو می خوره . با خودش فکر کرد که داره خواب میبینه . و به خاطر همین یه نیشگون از خودش میگیره و میبینه نه بابا بیداره . می خواست که خودش هم تو این لذت شریک باشه و آروم آروم بیدار میشه و و وقتی مادرشو میبینه خوشو میزنه به اون راه . وای مادر جان شما اینجا چیکار می کنید ؟ من چرا لخت هستم و شما چطوری اومدین اینجا ؟ من خجالت می کشم . جوری داشت این حرفا رو می زد که انگار خودش دلش نمی خواست . آرش من ، پسر من ، شاه من خواهش میکنم . منو با اون کیرت درمان کن . کوسم بدجور میخاره . مادر من زن دارم . این کار خوب نیست . نه پادشاه من پدر فقیدت این کار رو از من خواست . بهم گفت می تونی به پسرات کوس بدی . حالا از پسرام فقط تو واسم موندی . منم نتونستم تحمل کنم و خودم پیش قدم شدم . واقعا پدر اینو گفته ؟ حالا مثلا خودش از ماجرا جبر نداشت در حالی که خودش با گوشای خودش شنیده بود . آره پسرم . پس نمیشه از خواسته پدر گذشت . به هم چسبیدن لباشون رفت رو هم . جوری به هم دیگه می پیچیدن که عرق داشتن می ریختن . آرش مادرشو لخت کرد و رفت سراغ سینه هاش و یکی یکی اونا رو لیس مس زد . مادرش گفت از اون وقتی که بچه بودی و شیر می خوردی هوسی می شدم . با خودم میگفتم این بچه چرا اینجوری داره شیر میخوره ؟ بعد اون هم پدرتو مجبور می کردم تا کیرشو بکنه تو کوسم تا حالم جا بیاد . وای مادر جون نمی دونی چقدر آرزوی این روز رو داشتم . همش به یادت جق می زدم . شبا وقتی بابا تو رو می گایید من اونور جق می زدم . وای پسرم نگو که بد جوری هوسی شدم . آرش یواش یواش اومد پایین و کوس مادرشو دید . کوس مامانش اصلا تغییر نکرده بود . فقط یه کم دور و برش نسبت به قبل چروک شده بود . چه بوی خوبی داشت . معلوم بود ملکه مادر خودشو اماده کرده بود . کوسش مو نداشت و خوش بو بود . آرش هم شروع کرد به لیسیدن . با چنان حرص و ولعی لیس می زد که آه و اوووه ملکه مادر بلند شد . جونم بخورش بلیسش همه جامو بخور من دراختیار تئ هستم . آرش دستشو می کرد تو کوس مامانش و می کشید بیرون . با زبونش کوس مامانشو حسابی حال آورده بود و مامانش دیگه غم نداشت و به به این فکر کرد که چرا دیر به ارش رسیده . آره پسرم بخور . وای وای وای داره میاد داره میاد بالاخره آبش اومد و ریخت رو صورت شاه . اومد بالا شروع کرد به لب گرفتن . پسرم دیگه طاقت ندارم هرچه زود تر بکن توکوسم . خواهش میکنم . چشم مادر . آرش کیرشو چند بار کشید رو کوس مادرش . مادرش التماس مرد بکنه تو . آرش یواش یواش کرد تو کوس مامانش تا هم خودش به آرزوی دیرینه اش برسه و هم مادرش بیشتر از این منتظر نباشه . شروع کرد به تلمبه زدن . داشت تو کوس مادرش می زد . کیرش می رفت و میومد و آرش و مادرش حال می کردن . مامانش داشت برای بار دوم ارضا می شد . پسرم زود تر تند تر بزن داره میاد داره میاد وای اومد وای اومد . برای بار دوم ملکه مادر ارضا شد و چند دقیقه بعد آرش داشت ارضا می شد که کیرشو کشید بیرون و آبشو ریخت رو شکم مادرش . به مادرش گفت نخواستم که حامله بشی که اونجوری بد میشه . مادرش راضی از کار آرش بود و خوشحال و خندان که هردو به آرزوشون رسیده بودن . بعد از این که آرش مادرشو گایید نظرش نسبت به اعضای خونوادش فرق کرد و گفت اگر سکس با مامان لذت بخشه با بقیه هم که شوهراشون تو جنگ کشته شدن لذت داره . به خاطر همین به فکر گاییدن اونا افتاد . ادامه دارد .

قسمت چهارم :
پادشاه به یاد شیطنت های بچگیش افتاد . تصمیم گرفت که از سقف حموم کاخ اعضای خونوادشو دید بزنه . شاید بتونه اونا رو هم بگاد . تصمیم گرفت که چند روزی رو به بهانه استراحت از اتاقش بیرون نیاد . حرکات اعضای خونواده رو زیر نظر گرفت . در ضمن یه قانونی رو وضع کرد که هر کس زمانی که می خواد بره حموم باید به خاطر حفظ امنیتش به منشی مخصوص پادشاه اطلاع بده تا امنیتش تامین باشه . وقتی که از طرف آبجی ماه گلش خبر رسید که میخواد بره حموم فوری کیرش سیخ شد . موافقت کرد و بعد چند دقیقه رفت بالای سقف حموم چیزی رو دید که نتونست خودشو نگه داره . آبجی ماه گلش داشت خودشو می شست . چه اندام زیبایی . مخصوصا اون کونش . دوس داشت فقط کونشو بلیسه . شاه آرش هم کیر به دست داشت آبجیشو دید میزد . دید که آبجیش گوشه نشست و یه چیزی هم دستش بود که متوجه نشد اون چی بود . هی داشت کوسشو می مالید . اونجا بود که فهمید خواهرش حسابی شهوتیه . آبجیش داشت خودشو می مالید از این ور هم شاه داشت جق می زد . که یه دفعه آبش اومد و ریخت زمین . بلند شد و رفت تصمیم گرفت که آبجیشو بگا بده . شب رفت پیش آبجی ماه گلش . آبجیش وقتی به استقبال شاه رفت اونو بغل کرد و شاه زود سیخ کرد و آبجیش متوجه سیخ شدن کیر شاه شد چون یه چیزی رو شکمش احساس کرد . تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد . نشستند و با هم حرف زدند . از آبجیش پرسید تو سختت نیست بی شوهری ؟ چرا ازدواج نمی کنی ؟ سرورم من 2تا بچه دارم باید به اونا برسم . اونا رو باید بزرگ کنم . ولی یه نفر هم باید به تو برسه . آبجیش با این حرف شاه جاخورد . ولی سرورم من نمی تونم . آبجی تو دلش گفت من میخوام ولی کسی مثه تو رو میخوام . شاه گفت هیچ کاری نشد نداره . بعد روبه آبجیش کرد و گفت : آبجی می تونم ببوسمت ؟ خیلی وقته نبوسیدمت . آبجی که صورتش قرمز شد گفت بله . ام این بوسه با بقیه بوسه ها فرق داشت . شاه عمیقا بوسش کرد و آروم آروم رفت سمت لبای خواهرش . خواهرش هم که واقعا از ته دل می خواست با باهاش همراهی کرد . بدجور همدیگه رو می بوسیدن . آروم آروم شاه آبجیشو لخت کرد و اون هم لباسای آبجیشو درآورد . شاه شروع کرد به خوردن سینه آبجیش. هی میک میزد لیس میزد . آبجیش بعد مدت ها داشت حال می کرد . اومد پایین سراغ کوسش . کوس آبجیش یه مزه جدید واسه شاه به ارمغان داشت . آخ دادشی بخور بخور که چند ساله کسی اون رو نخورده . آه آخ جانم چه حالی میده . وای وای من دارم میمیرم . من خوشبختترین خواهر روی زمینم . آی آی آی داره میریزه داره میریزه . آی آی . اومدو خودشو خالی کرد . شاه از اینکه تونسته بود خواهرشو ارضا کنه خوشحال بود . حالا نوبت ماه گل بود که کیر داداششو مزمزه کنه . اومد شروع کرد به خوردن . جوری می خورد که نزدیک بود آب شاه بیاد . بهش گفت بسه که میخوام کوسو کونتو جر بدم . وای داداش نگو که دلم آب افتاد اونجوری میمیرم . ماه گل داشت واسه داداشش لوس بازی در میاورد تا شاه رو حریص تر کنه . قربون آبجی خودم برم . ماه گل دراز کشید و شاه کیرشو گرفت دستش آماده کرد تابفرسته کوسه آبجیش . چون آبجیش چندسالی بود کیر نرفته بود تو کوسش و شاه از این جریان خبر داشت و آروم آروم کرد تو کوس آبجیش . شروع کرد به عقب جلو کردن . در این بین ، سکس اونا یه تماشاچی داشت و اون کسی نبود جز آبجی ماه رو که وقتی سر و صدایی رو میشنوه میاد ببینه که چه خبره و صحنه رو میبینه و شروع به خود ارضایی می کنه و هوسی میشه که داداشش اون رو بگاد . رفت و برگشت کیر داداشی تو کوس آبجی باعث عرق اونا شده بود و صدای شالاپ شلوپ کل فضای اتاق پیچیده بود . شاه وقتی کون گنده آبجیشو دید گفت : آبجی جونم کونت رو می خوام . آبجیش قبلا از کون به شوهرش داده بود نخواست دل برادرشو بشکنه و گفت من در خدمتم سرورم . شاه کیرشو از کوس آبجیش درآورد آروم کرد تو کون آبجیش . اولش سخت بود خیلی تنگ بود آخه چند سالی میشد که کیر نرفته بود توش . بالاخره شاه با هزار زحمت کیرشو کرد اون تو . آبجیش میگفت : جون بزن کونمو جر بده پارش کن آخ که چه قدر در حسرت کیرت بودم . وای وای آخ . شاه گفت داره میاد . می خوام بریزم تو کونت . آبجی هم که آخر کیف بود گفت بریز . شاه تند تند داشت کیرشو می کرد تو کون آبجیش که یه دفعه آه بلندی کشید و خالی شد و آبجیش گفت وای چقدر داغه سوختم . شاه کیرشو کشید بیرون و افتاد رو تخت . هم دیگه رو بغل کردن . شاه هم بعدش رفت اتاق خودش . ادمه دارد .

قسمت پنجم :
ماه رو وقتی صحنه های گاییده شدن آبجی بزرگش به دست داداش آش پادشاه کشور رو دید بد جور هوسی شد و تا صبح خوابش نبرد و یه جورایی هم به اون حسادت می کرد . تصمیم گرفت هر جوری که شده حتما بره زیر کیر داداش آرش . واسه همین باید یه نقشه ای جور می کرد . تصمیم گرفت بره پیش داداشش خودش شروع کنه . چون احتمال می داد داداشش کاری نکنه . رفت پیش داداشش و خودش رو به بدن درد زد .وای سرورم خیلی خسته ام بدجوری بدن درد دارم . شوهرم همیشه منو ماساژ می داد و بدنم خوب میشد . اما از وقتی که اول مرده دیگه کسی نیست که اینکارو واسم انجام بده . آبجی جون از تو گذشته نباید به فکر این چیزا باشی . به فکر بزرگ کردن بچه هات باش . اونا رو بجسب . وی سرورم وقتی که جونی تو بدنم نباشه چطوری می تونم به فکر اونا باشم . سرورم خواهش می کنم شما کمک کنید . من چه کمکی از دستم برمیاد ؟ خواهش میکنم شما مثه شوهرم منو درمان کنید . خوب چیکارباید بکنم ؟ لطفا من رو ماساژ بدید . اگه یکی بیاد داخل چی ؟ شما بگید کسی نیاد . پادشاه پیشخدمتشو صدا زد و گفت کسی مزاحم نشه من با خواهرم صحبت خصوصی دارم . چشم سرورم . شله به محض برگشت صحنه ای رو دید که کم مونده بود از هوش بره . دید آبجی ماه رو همه لباساشو درآورده و به رو خوابیده روی تخت . شاه که دید اینجوریه حدس زد باید خبری باشه و امشب قراره اتفاقی بیفته . خوب آبجی جون چیکار کنم ؟ سرورم لطفا من رو ماساژ بدید . شاه که کیرش سیخ شده یود به محض تماس دست شاه با بدن ماه رو ، اون یه آهی از ته دل کشید که نزدیک بود آب شاه بیاد ولی خودشو کنترل کرد . شاه شروع کرد به مالش از بال شروع کرد آروم به مالیدن . وقتی به کون آبجیش رسید سرش گیج رفت . دوس داشت کونشو غرق بوسه کنه . ماه رو همچنان داشت آه می کشید . شاه که دید موقعیت جوره گفت آبجی گرممه . از بس مالیدمت عرق کرم . آبجیش گفت داداش اذیت نکن خودتو . مثه من باش . شاه هم لخت شد و کنار آبجیش دراز کشید . آروم آبجیشو نوازش می کرد . آبجیش یه لحظه برگشت و وقتی شاه رو تو اون وضع دید دگرگون شد . سریع چسبید بهش . رفتن لب به لب و حالا کی بخور کی نخور . داداش افتاد به جون آبجیش که بعد از چهن سال خود ارضایی خالا یه کیر دمه دستش بود . سینه های آبجیشو بدجور قرمز کرده بود . اومد پایینتر کوس نگو طلا بود . انگار تازه بود . انگار نه انگار که 2تا بچه داشت . به نظر تنگ می اومد . شروع کرد به خوردن و لیسیدن . چنان لیس میزد که نگو . از اون ور هم آبجیش داشت حسابی حال می کرد . نردیک ارضا شدن آبجیش بود . آخ بخور آی جونم آخ جونم . چه قدر من هوسی هستم . آبجی آروم همه میشنون . بذار بشنون . من دیگه خوشبخت ترین زن روی زمینم . وای داره میاد داره میریزه آی آخ آخ آخ بعد چند تا لرزش و تکون شدید ارضا شد . آبجی خودتو راحت کردی پس من چی ؟ شروع کرد به خوردن و لیسیدن کیر داداشش . چنان خوب می خورد که انگار می خواست شیره جونش رو بکشه . آبجی چه خوب می خوری . اتفاقا شوهرم عاشق این کار بود . حیف که زیاد نتونستم بهش حال بدم . اشکال نداره عوضش خودم هستم . چشم داداشی من در خدمتم . هر وقت که بخوای هستم . جون عجب کیری هست . کوفت زنت بشه . وای چه خوشمزست . خوب آبجی بسه میخوام بکنمت . چشم داداشی بکن . جرم بده . پارم کن . هرکاری که دوس داری انجام بده من برده تو هستم . داداش آرش پاهای آبجیشو داد بالا آروم کرد تو . یواش یواش تا کوس آبجیش جا باز کنه . خیلی وقت بود که کوس آبجیش رنگ کیر به خودش ندیده بود . آرو آروم سرعشتو بیشتر کرد . آبجیش تو آسمونا بود . کیری که می رفت تو کوسش حسابی اونو سرخوش کرده بود . حسابی داشت حال می کرد . آخ آخ آی آی بزن بکن وای چه حالی میده اگه میدونستم که چه بکن خوبی هستی اصلا ازدواج نمی کردم . آی آی داداشی داره میاد وای اومدم و واسه بار دوم آبش اومد . آخ آبجی عجب کوسی داری . وای جونم آجی دارم میام دارم میام . می خوام بریزم روسینه هات . اومد رو آبجیش کیرشو گذاشت بین سینه هاش . یه کم که ععقب جلو کرد خالی کرد روسینه هاش . چنان با فشار بود که یه کمی هم ریخت رو صورتش . خیلی خسته شده بودن . افتادن رو تخت و بعد از چند لحظه یه چرت کوچولو زدن . آبجیش بوسه بارانش کرد و رفت . پادشاه خودشو خوشبخت ترین پادشاه دنیا می دونست . ادامه دارد .

قسمت ششم :
روزها به همین منوال می گذشت و پادشاه قصه ما در حال حاضر 4تا کوس داشت که در فواصل مختلف روز به اونا سرویس می داد . مادرش ، خواهراش ، زنش . یه روز پادشاه تصمیم میگیره لباس مبدل بپوشه و بره ببینه تو کشورش چه خبره ؟ رفت تو پایتخت گشت و گذار کرد و از اوضاع کشور با خبر شد . خسته شد و خواست کمی استراحت کنه . گفت بهتره به خارج از شهر و تو دل جنگل برم . یادش اومد گاهی وقتا با خالش میومد توجنگل و تو یه رود خونه بازی می کرد و هر از چند گاهی اونجا شنا می کرد . گفت بهتره باز برم همونجا تا یه تجدید خاطره ای هم کرده باشم . راه افتاد و رفت . تا رسید به اونجا با صحنه عجیبی روبرو شد . دید که یه خانم لخت داره شنا می کنه . بعد شنا اومد روی یه تخته سنگ نشست و شروع کرد به مالیدن سینه و کوس خودش . هی مالش میداد سینشو . نوکشو میکرد دهنش و انگشتشو میکرد تو کوسش و آه و اوهش داشت بلند میشد . با خودش گفت این خانم قیافش آشناست . نمیدونم کجا دیدمش . رفت جلوتر متوجه شد که این خوشگله خالشه . همون خاله ای که پادشاه بچه بود باهاش میومد اینجا و شنا می کرد . دست به دودول پادشاه میزد و هی بهش می گفت خوشگل خاله دودولتو بخورم . هی بوسش میکرد و دستشو می گرفت میذاشت لای پاش و حال می کرد . پادشاه هم فقط سرش پایین بود و خجالت می کشید . یاد اون روزا افتاد . یه نگاه به کیرش انداخت دید عجب سیخ شده واسه خالش . فکرش به این رفت که اگه خاله بی شوهرشو بکنه بد نمیشه هم اون یه حالی می کنه هم خودش . گفت پس بهتره خودمو و خودشو راحت کنم . یه دفعه ای پرید جلو خالش . خالش به محض دیدن اون ترسید و غش کرد . پادشاه دو دستی زد تو سرش . گفت بدبخت شدم خالم رو کشتم . خالشو بغل کرد برد کنار رودخونه لباساشو پهن کرد . خوابوند روی لباسا . چند قطره آب ریخت رو صورت خالش و خالش از بیهوشی در اومد . دستش روی کوس و سینش بود که پادشاه نبینه . سرورم ببخشید من بی ادبی کردم . خواهشمیکنم برید کنار من خجالت می کشم . خاله جون خجالت نکش منو شما که با هم از این حرفا نداریم . ما که قبلا با هم از اینکارا می کردیم . کدوم کارا ؟ همون کارایی که همینجا انجام می دادیم وقتی که من بچه بودم . یعنی شما یادتونه؟ میخوایین یادم نباشه ؟ تو بهترین و جذابترین و شهوتی ترین خاله دنیا هستی . وای نگو که خجالت می کشم . خاله جون بیا به یاد بچگی ها حال کنیم . کسی اینجا که نیست . یعنی منو تو با هم حال کنیم ؟ آره چه اشکالی داره . تو که الان 45 سالته و چند سالی هست که شوهرت مرده . منم عاشق زنایی تو سن و سال تو هستم . کوستو بخورم که مشتری بشی ؟ وای نگو کوسم آب انداخت . آخ قربون کوست . شروع کرد به لب گرفتن . خاله خانم که لخت بود . پادشاه هم به کمک خاله لخت شد . افتاد به جون خاله . همچین خاله رو میخورد که نگو. خاله هم بعد چند سال واقعا نیاز داشت . ترشحات کوسش داشت می ریخت . دست پادشاه از آب کوس خالش خیس شده بود . دهنش رو ممه های خالش و دستش رو کوسش . پادشاه هنوز دهنش به کوس خالش نرسیده بود که خالش ارضا شد . وای اگه دهنش به اون می رسید چی میشد . به اصرار خالش که دیگه طاقت نداشت کیرشو کرد تو کوس خالش . کوس خاله یه چیز دیگست . کوس یه زن 45 ساله . البته پادشاه مامانش که 60 ساله بود رو گاییده بود . ولی کوس خالش یه چیز دیگه بود . تازگی داشت جوری که بعد چند وقت از مرگ شوهرش کوسش اصلا تکون نخورده بود . خیلی به پادشاه حال می داد . همش داشت عقب جلو می کرد . دهنش رو سینه و لبای خالش می چرخید و بیکار نبود . داشت از این لذت بیش از حد کیف می کرد . دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه . خاله گفت تند تر تند تر تند تر بزن که دارم میام . کوس خالتو پاره کن . جر بده . من عاشقتم . کوسم واسه توئه . جون چه کیر خوش قامتی داری . آخ آخ آخ اومدم و یه دفعه خودشو مثل سیل که سد جلو روش بشکنه خالی شد . پادشاه هم داشت یواش یواش اماده آب پاشی می شد . . خاله داره میاد چیکارش کنم ؟ بیار بده واست بخورمش . میخوام بدنم تقویت بشه خیلی ضعیف شدم اینا نشانه بی شوهریه . با یه صدای بلند و آه طولانی آبشو ریخت تو دهن خالش . افتاد کنارش و دراز کشید . دهن خالشو پاک کرد و لب تو لب شد با خالش . از اینکه کوس خاله خوشگلشو فتح کرده بود انگار تو جنگ با کشور همسایه پیروز شده بود . با خالش بعد از یه سکس تمام عیار به سمت کاخ روانه شدند ادامه دارد .

قسمت هفتم :
حالا دیگه یه کوس اضافه شد و پادشاه مجبور بود به اون هم سرویس بده . حالا پادشاه با این همه کوس کنی کی میخواست به امورات کشور رسیدگی کنه معلوم نبود . روزها از پی هم می اومدن و میرفتن و پادشاه قصه ما روزگار خوشی داشت . تو یکی از این روزا خبر رسی به پادشاه که عمه گرامیش از هوش رفته . اطبای دربار بالا سر عمش بودن . هرکدوم یه نظری می داد . یکی می گفت صرع داره . یکی می گفت مسموم شده . اما ندیمه مخصوص عمه پادشاه گفت مشکل علیا حضرت روحی روانیه . از وقتی که همسرش تو جنگ کشته شده دچار این مشکلات شده . غذا کم میخوره . کم حرف میزنه . همش گریه میکنه . یکی نیست که بهش دلداری بده . در این لحظه پادشاه وارد اتاق میشه و از جریان مطلع میشه . یه لحظه پادشاه صحنه ای رو میبینه که توجهشو به خودش جلب می کنه . گوشه لباس عمه خانم بالا رفته بود و رونای سفید عمه خانم چشای پادشاه رو گرفت . پادشاه سریعا کیرش شق شد و فکرش منحرف که عمشو بکنه . خودش رو ناراحت نشون داد . از اونجیی که تنها عمشو خیلی دوس داشت گفت فقط خودش میخواد از عمش پرستاری کنه چون یه زمانی که پادشاه مریض شده بود عمش شبانه روز ازش مراقبت می کرد . همه رو بیرون فرستاد خودش فقط تو اتاق موند . شب شده بود و کیر پادشاه همچنان شق و بدجور کلافه شده بود . یکی دوباره عمه یه تکونی به خودش خود . داشت یواش یواش به هوش میومد . دیگه شهوت به پادشاه غلبه کرد . باید نقشه خودشو اجرا می کرد . بنا براین دست به کار شد . عمه خانم رو لخت کرد . آروم آروم شروع کرد به تحریک کردن عمه . دوس داشت عمه خودش هم بیدار باشه . از لباش شروع کرد . چنان لباشو میمکید که انگار میخواست از جاش بکنه . اومد سراغ گردنش به آرومی بوس می کرد که مبادا ردی چیزی بمونه . رسید به سینه هاش . یکی تو دستش یکی تو دهنش . عمه احساس قلقلک می کرد و پادشاه همچنان به کارش ادامه می داد. پادشاه وقتی رسید به کوس عمش به سرعت می لیسید . عمه یه دفعه شروع کرد به حرف زدن آراد عزیزم دردت به جونم داری آتیشم میزنی . چیکار میکنی ؟ پادشاه یه لحظه تعجب کرد که چرا عمه اسم شوهرشو آورد . مگه اون کشته نشده بود ؟ خود عمه هم که به هوش اومده بود تعجب کرد . یه لحظه چشاشو باز کزد دید یکی داره کوسشو میخوره . ترسید اما شهوت به ترسش غلبه کرد . اون شخصی رو که داشت کوسشو میلیسید به پادشاه شباهت داد . امیدوار بود که درست حدس زده باشه . چون اون هم یکی از آرزوهاش این بود که توسط پادشاه گاییده بشه . آخ پسر سرورم چیکار میکنی ؟ نکن دارم آتیش میگیرم . کوسم داره میسوزه . عمه جونم بهتری ؟ یه کم سکوت کن تا انرژی بگیری خیلی خسته ای . وای پسرم . من خسته نیستم دارم میمیرم . وای کوسم آخ کوسم . بخور بلیس گازش بگیر انگشتم کن . چشم عمه جون . پادشاه اول یکی بعد دو تا بعد سه از انگشتاشو کرد تو کوس عمه . چنان به کارش سرعت داده بود که عمه ارضا شد و حسرت چند ساله خودش رو خالی کرد . بعد از اینکه عمه سرحال اومد نوبت اون شدکه کیر پادشاه رو بخوره . آخ عمه جون چه باحال می خوری . واسه آراد جون رو هم اینجور میخوردی ؟ آخ چه حالی می کرد منم الان دارم حال می کنم . آره سرور من پادشاه من . پادشاه دیگه عنان کار رو از عمه گرفت و بهش گفت عمه میخوام تو رو به بهترین لذت برسونم . بیا عزیرم که من آماده این کارم . پادشاه کیرشو تنظیم کرد در کوس عمه و آروم فشار داد رفت تو . فشار دادن همانا و آه بلند عمه همان . یواش یواش شروع کرد به عقب جلو زدن . چنان عمه حال می کرد که انگار تازه متولد شده بود . عمه داشت دوباره ارضا می شد. آخ بزن رو کوسم . بکن من رو . بکن طبیب من . تو از هر طبیبی واسه من طبیب تر هستی . من با تو درمان میشم . میگی نه ؟ باور نداره ؟ این نشونه درمان شدن منه . آخ داره میاد وای داره میاد . نمیتونم نگهش دارم . اومد اومد . آبش رو خالی کرد . پادشاه کیرشو کشید بیرون و عمه رو برگردوند . چنان از پشت به عمه میزد که عمه میرفت جلو میومد عقب . دیگه آخراش بود . آخ عمه داره میاد . داره میاد . با گفتن این حرف پادشاه کیرشو کشید بیرون و آبشو رو کم عمش خالی کرد . بی حال افتاد رو تخت . دیگه نا نداشت یه زن 43 ساله روگاییده بود و دو بار ارضاش کرده بود . پادشاه خودش و عمشو تمیز کرد . دیگه نزدیکای صبح بود . باید جوری وانمود می کرد که پرستاری از عمه اون رو سرحال کرده . با عمه ساخت و پاخت کرد . صبح ندیمه ها اومدن و عمه خانم رو دیدن که نسبت به دیروز تغییر محسوسی کرده و پادشاه هم کنار تخت لبخند زنان داشت دیگران رو نگاه می کرد و از این اتفاق خوشحال و سرافراز بود . ادامه دارد .

قسمت هشتم :
پادشاه قصه ما حالا شده بود کوس کن اعضای خانواده سلطنتی . کوس و کون مامانش ، آبجی ماه گل و آبجی ماه رو ، خالش ، عمش و زنش رو حسابی می گایید . از بس این کوس و کونا رو گاییده بود کم کم داشت از جون میرفت . ولی اون همچنان می گایید حالا بماند چندتا خدمه و پیشخدمت ترتیبش رو داده بود و کوس و کون اونا رو یکی کرده بود . پادشاه یه زن دایی داشت که کوس به تمام معنا بود . آرزوی پادشاه گاییدن اون بود . شبا یکی دو بار خواب زن داییش رو دید که داره اونو میگاد . تصمیم گرفت زن داییش رو هم بزنه زمین . با این تفکر داشت سیر می کرد که یه روز با صحنه عجیبی روبرو شد . اون روز تنها بود و داشت از کنار اتاق زن داییش رد می شد که بره سمت تختگاه . دید که یه کم در اتاق زنداییش بازه . یه کوچولو خواست شیطنت کنه دید که زن دایی گرامی داره با ندیمه مخصوص خودش همجنسبازی می کنه . از بس که هول و شهوتی بودن در اتاق رو نبسته بودن . دیدن اون صحنه همانا و سیخ شدن کیر پادشاه همان . خودش رو رسوند نزدیکتر . آه و ناله زن داییش داشت می رفت بالا . پادشاه همچنان مشغول دید زدن . در همین حین یه لحظه زن دایی متوجه میشه یکی داره اونا رو دید میزنه . خوب که دقت میکنه پادشاه رو میبینه . پادشاه هم وقتی متوجه شد زود خودشو کشید کنار تا سریع از اونجا دور بشه . زن دایی دست از همجنسبازی بر میداره و میره تو فکر که چرا پادشاه داشت منو دید میزد ؟ با خودش کلنجار میره و میگه که من چند ساله که کیر ندیدم . از طرفی پادشاه که قوی و خوش هیکل و خوشگله بهتره باهاش رابطه داشته باشم . بعد از اینکه لباس می پوشه میره سمت اتاق پادشاه . پادشاه هم که اون وضعیت رو دید اومد اتاقش . لباساشو در آورد و شروع کرد با به یادآوردن اون صحنه ها به جق زدن . کیرش تو دستش بود و رو تخت دراز کشیده بود و چشماش بسته . یه لحظه دستای گرمی رو دور گیرش حس میکنه . آخه سپرده بود کسی مزاحمش نشه . واسه همین می ترسه . چشاشو باز میکنه میبینه زن داییشه . از یه طرف خوشحال که به آرزوش داشت می رسید از یه طرف نگران که مبادا کسی سر برسه . زن دایی چیکار میکنید ؟ شما چطوری اومدید اینجا ؟ نکنید زشته . سرورم این کار من زشته یا کار شما که دزدکی داشتین من رو دید می زدین و حالا هم دارین جق می زنین؟ اگه زنتون بفهمه باهاتون چیکار میکنه ؟ نه خواهش می کنم به اون چیزی نگین . هرچی باشه ما میتونیم با هم کنار بیاییم . آخ قربون آدم چیز فهم . هم من دست شما آتو دارم هم شما دست من . پس بیایین از هم لذت ببریم . آخه زن دایی نمیشه که شما زن دایی من ، سردار سپاه پدرم بودین . نه چه اشکالی داره . من اگر به شما کوس ندم به غریبه کوس بدم ؟ کی از آشنا بهتر . میترسم کسی بیاد یه دفعه تو . نه نمیاد . پس بذار بگم کسی مزاحم نشه . پادشاه رفت و اومد . زندایی اومد کیر پادشاه رو گرفت و شروع کرد به خوردن . چنان کیر پادشاه رو میخورد که نزدیک بود از جاش در بیاره . آخه چند وقتی بود که رنگ کیر رو ندیده بود . سرشو خایه هاشو چنان لیس می زد که پادشاه دید اگه همینطوری پیش بره الانست که آبش بیاد . واسه همین گفت بسه و رفت تو کار لب گرفتن . در حین لب گرفتن شروع کرد به درآوردن لباسای زن داییش که تازه متوجه شد عجب شاه کوسیه زن داییش و خبر نداشت . آخه اون موقعی که از در نگاه میکرد موقعیت خوبی نداشت . سینه های زن داییشو گرفت و شروع کرد به لیسیدن . هر کدومشون تو یه دست جا نمیشد . چنان میخورد که آه زن داییش بلند شده بود . پادشاه آروم آروم اومد پایین شروع کرد به خوردن کوس زن داییش . اولین بار بود که کسی کوس زندایی رو می خورد . آخ بخور آخ جون بالاخره به آرزوم رسید کسی نبود واسم این کارو کنه . اگه الان بمیرم دیگه خیالم راحته و هیچ آؤزویی ندارم . زن دایی جون الان وقت مردن نیست وقت دادانه . پادشاه کوس زن داییش که یه کم مو داشت رو چنان لیس می زد که زنداییش سر حال اومده بود . سرورم دیگه طاقت ندارم خواهش میکنم کوسم رو بگایید . چشم زن دایی . آماده باش . پادشاه یکی دو بار کیرشو کشید رو کوس زن داییش و آروم کرد داخل و زن داییش یه آه بلند کشید . آخه چند وقتی بود کیر نرفته بود تو کوسش . وای من چقدر خوشبختم وای کوسم آخ کوسم بکن که چه خوب میکنی . پادشاه هم یواش یواش سرعتشو بیشتر کرد . وای جونم کوفتت بشه دایی جون . عجب کوسی میکردی من خبر نداشتم . کوس نه شاه کوسه . وای سرورم چه لذت خوبی نصیبم شد . آخ چه حالی میده . تندتر تندتر . داره میاد داره میاد . یه دفعه زن داییش خودشو سفت کرد و پاهاشو دور کمرش محکم کرد و خودشو خالی کرد . آخ راحت شدم . آخ زن دایی عجب آب کوست داغه سوزوند منو . زن دایی دیگه نای حرف زدن نداشت . پادشاه همچنان مشغول گاییدن . دیگه آخرای کارش بود داشت آبش می اومد . آخ زن دای دارم میام . داره میاد . میخوام بریزم رو شکمت . اگه تو تو شکمت بریزم آبرومون میره . توکه شوهر نداری . سرورم هرچی شما بگین من تسلیم میشم . بالاخره شاه کیرشو کشید بیرون و ریخت رو شکم زنداییش و افتاد رو تخت . بعد چند دقیقه استراحت و لب بازی زندایی آماده رفتن شد و رفت اتاقش و شاه از گاییدن یه کوس دیگه راضی و خوشحال بود . ادامه دارد .

قسمت نهم :
پادشاه قصه ما شده بود کوس کن اعضای خانوادش و جور همه اونایی که توی جنگ کشته شده بودن رو می کشید . قبل از این جریانا هر روز می رفت به اصطبل سلطنتی و به اسب شخصیش سر می زد . با اینکه از کمر افتاده بود چون از اسبش چند روزی به علت گاییدن اقوام خبر نداشت تصمیم گرفت که بره به اسبش سربزنه و رفت تو اصطبل اسبش رو نگاه کرد . خیلی خوشحال شد . اما یه لحظه که سکوت کرد یه صدایی شنید . صدای یه زن بود . بیشتر اینکه داره قربون صدقه یکی میره . تعجب کرد آخه کسی نمی تونست باشه . صدارو دنبال کرد تا رسید به اول . صحنه رو که دید چشاش 4 تاا شد و. دید یه زن لخت کیر یه اسب رو گرفته دستش و یه دستش هم رو کوسشه و چشاشو بسته داره قربون صدقه کیر یه اسب میره . دقت کرد دید زن عموی 45 الشه . پادشاه که دید موقعیت جوره و می تونه یه کوس به موسایی که گاییده اضافه کنه خودش رو لخت کرد و آروم آروم رفت جلو . زن عمو حس کرد چیزی اومده باشه ولی اعتنا نکرد . پادشاه آروم رسید به زن عمو . تو شک و تردید بود که شروع کنه یا نه . بالاخره تصمیم خودشو گرفت . آروم دستاشو گذاشت رو کمر زن عموش . کیرشو چسبوند به کونش . زن عمو ترسید و یه جیغ کوچولو زد و دستاشو از کیر اسب و کوس خودش برداشت . یه لحظه که برگشت دید پادشاهه . سرورم اشتباه کردم خواهش میکنم با من کاری نداشته باشید . زن عم جرا اخه ؟ تا وقتی که کیر من هست شما نباید به کیر یه اسب نظر داشته باشید . پادشاه همچنان کیرشو می زد به کون زن عموش . با این کار زن عموش شهوتی شد و بالاخره خودشو تسلیم کرد . آه و اوه زن عم رفت هوا . پادشاه هم همزمان گردن و گوشای زن عمو رو می بوسید . در یه حرکت برق آسا اون رو برگردوند و چشم تو چشم شد . بعد چند ثانیه لبا رفت روهم . شروع به لب گرفتن کردن . دوتاشون شهوتی شده بودن . کیر پادشاه که به کوس زن عموش می خورد اون رو حال به حالی می کرد . زن عمو نشست و شروع کرد به خوردن کیر پادشاه . آه آه زن عم عجب میخوری دوس دارم خوردن

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها