داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

تجاوز وحشیانه توسط دوست بابام

سلام دوستان
نیاز داشتم که برای یکی تعریف کنم و خودمو خالی کنم
اگه روحیه ی حساسی دارین لطفا نخونین به شدت غم انگیزه
من سیما هستم الان ۲۷سالمه و توی یه شرکت مهندسی کار میکنم این ماجرا مال ۱۷سالگیمه قدم متوسطه و اون موقع ها یه دختر دبیرستانی لاغر با موهای بلند مشکی و پوست سفید بودم(الان موهامو کوتاه کردم و برنزه شدم)و تازه داشت بلوغ توی بدنم نمایان میشد و سینه و باسنم بزرگ تر از قبل شده بود
پدر من یه دوست صمیمی داشت که من اونو از عموم بیشتر میدیدم و خیلی دوسش داشتم و قابل اعتماد ترین فرد توی زندگی پدرم بود
یه روز که مدرسه ام تموم شد دیدم اون وایساده جلوی در مدرسه و بهش سلام کردم و وقتی پرسیدم که چرا اومده گفت که بابام گفته بیاد دنبالم چون مامان و بابام رفته بودن به یکی از شهر های نزدیک به شهرمون برای مراسم ختم و شب بر میگشتن و منم چون میشناختمش و بار اولم نبود که باهاش بر می گشتم با هم رفتیم خونه
توی راه من اتفاقای مدرسه رو تعریف می کردم و اونم باهام شوخی میکرد
مثل همیشه که مثل عمو و برادرزاده بودیم
خلاصه رسیدیم خونه و بهم گفت تا تو دست و روتو میشوری و لباساتو عوض میکنی منم ناهارو داغ میکنم
من رفتم تو اتاق تا مانتوی مدرسه ام رو در بیارم زیر مانتوی مدرسه ام یه تی شرت بود و لخت هم نبوده ام
اما تا مانتومو در اوردم اومد تو اتاق تا صدام کنه برم ناهار بخورم اما وقتی منو توی اون تی شرت تنگ و بنفش دید چشماش چهارتا شد منم با خجالت سریع رفتم پشت در کمد قایم شدم و با کمرویی گفتم الان میام ولی احساس کردم هنوز سعی داره منو نگاه کنه و حس میکردم که داره بهم نیشخند میزنه
الان که فکر میکنم می بینم که شاید تعجبش برای این بوده که منو همیشه به چشم دختر کوچولوی خودش میدید و متوجه نشده بود که من چقدر تو این هفده سال بزرگ شده بودم
خدایی از حق هم نگذریم هیییییچ موقع نشده بود که من ازش بترسم یا احساس نا امنی داشته باشم یا دستمالیم کرده باشه و…
به هر حال از اتاق بیرون رفت اما در رو نبست و من صدای نفس هاشو از پشت در میشنیدم منم سریع پشت در کمد شلوارمو عوض کردم
همین که اومدم یه بلوز استین دار بپوشم محکم درو کوبوند و اومد تو
سرم داد زد:(مگه نگفتم زود بیا بیرون دختر؟)
منم واقعا تعجب کرده بودم بهش گفتم:(خب باشه الان میام،یه لحظه برو بیرون)
بهم لبخند زد و گفت:(سیما خانوم،من که دیدم چه هیکلی ساختی،برای چی برم بیرون؟هیچی قشنگ تر از پستونای تازه در اومده ی یه دختر نوجون نیست!)
من واقعا ترسیده بودم و زبونم بند اومده بود از حرفاش هیچ موقع سابقه نداشت اینجوری با من حرف بزنه،منم دختر پاکی بودم از هیچ کس دیگه ای هم تا حالا این جور حرفارو نشنیده بودم
با تته پته گفتم:(عمممو…عمممو…برو بیبیبیروون…درست نیست این حرفا…لطفا…)
اینجا بود که منو هل داد به سمت تختم
-:من این همه مدت این جوجو رو داشتم جلوی دستم و از دستش دادم؟لعنتی!بدنت چه بویی داره!
شروع کردم به جیغ زدن و زدم زیر گریه
که اونم سریع اومد روم و مچ دستامو با دستاش گرفت و بدن سنگینشو انداخت رومو خودشو هی میمالوند بهم
هنوزم حالم بد میشه وقتی یاد اون روز نحس میوفتم
با همون سادگی نوجوانانه ام به خودم میگفتم:سیما…تو دیگه پاک نیستی!تو نجسی!
التماس هام بین گریه هام یادم نمیره…
+:تروخداااااا…خواهش میکنم ازت…ولم کن…ببین اگه دیگه بهم دست نزنی فراموش میکنم قول میدم به کسی نگم…ترو خدا بهم دست نزن،یادت میاد؟من سیما کوچولو ام!ترو خدا کاری نکن که بعدا پشیمون بشی!از اعتمادمون سو استفاده نکن…التماست میکنم
اما کو گوش شنوا؟
-:تو دیگه مال من داری میشی،مال کی؟
انگار هیچی نمی فهمید،انگار عقلشو از دست داده بود
منم زار میزدم و کمک میخواستم
یدونه محکم زد تو گوشم
-:نشنیدم!مال کی؟
هق هق میکردم
موهامو گرفت کشید و دوباره پرسید
با اشک نگاهش کردم و گفتم:(تو!تو!تروخدا بسه دردم گرفت)
-:خوبه!خوشم میاد فهمیده ای زود میگیری چی میگم!بهتره باهام راه بیای خودت تا این که بخوام همه چیو بهت زور کنم!اگه زیاد تقلا نکنی قول میدم کاری کنم خودت از من بیشتر لذت ببری!
این حرفاش باعث میشد از خودم متنفر بشم
انقدر داد زدم که صدام گرفته بود فقط با هق هق زیر لب میگفتم چرا
اونم انگار از ازار دادن من لذت میبرد
شروع کرد به بو کردن موهام و نوازش سرم
بعد صورتشو اورد به سمت سرم و صورتمو بوس میکرد
میخواستم فقط کارشو تموم کنه باهام
بعدش خودشو دوباره روم انداخت و لبامو میخورد و زبون کثیفشو تو دهنم میکرد اون لحظات دلم میخواست بالا بیارم انقدر که حالم ازش بهم میخورد همین حین که داشت با دندوناش لبامو گاز میزد گریه میکردم
و بعدش اشکای رو صورتمو با ولع لیس میزد!
-:اخ سیما!من این همه مدت چجوری تو رو از دست داده بودم؟چه کصی دورم بود و خبر نداشتم!اخ که چه حالی کنم باهات!جوری ترتیبتو بدم که زنده نمونی نفس من!
دیگه نفسم بند اومده بود و وحشت زده بودم
فکر میکردم فقط بوس می کنه و تمام
دوباره شروع کردم به حرف زدن:(نه نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم…چجوری میتونی این کارو کنی؟من فقط ۱۷سالمه…التماست میکنم ولم کن…بس کن…)
رفت سمت گردنم و گردنمو می مکید و بوس میکرد
از شدت گریه بی رمق افتاده بودم زیرش حتی دیگه دست و پا هم نمیزدم اما با همون بی جونیم التماسش میکردم
اما ندید
اون همه اشک رو ندید
صدای گریه هامو نشنید
تی شرت رو از تنم به زور در اورد در حالی که دستامو دور بدنم پیچونده بودم شروع کرد به چنگ انداختن به سینه هام و کمرم
-:چه سفیده!عینهو حوری بهشتی میمونه پدرسوخته!
بعدش سوتینمو در اورد و صورتشو میمالوند به سینه هام و سینه هامو تو مشتش جمع میکرد
دوباره دست و پا زدم و سعی کردم که فرار کنم از دستش
اما محکم مچ دستمو گرفت و به عقب پیچوند
دیگه از درد شدید دستم شروع کردم به عذر خواهی کردن!
+:درد داره…تروخدا نکن
-:دختره ی پتیاره مثل این که نمیدونی درد چیه!حالا صبر کن!حالیت میکنم!
دستم و ول کرد و شروع کرد به در اوردن لباساش
پیرهن و شلوارشو که کامل در اورد من تازه داشتم سینه خیز خودمو از تخت میاوردم پائین
به محض این که دیدم شورتشو در اورد وایسادم و دوئیدم به سمت در!
انگار یهو کل انرژیم رفته تو پاهام
اما اون قوی تر و سریع تر از من بود
از کمر منو گرفت و منو دوباره برد سمت تخت
منم لگد میزدم و جیغ میکشیدم که ولم کن اشغال!ولم کن کثافت حرومزاده!
اونم انگار هیچ کدوم از حرفامو نمیشنید
محکم پرت کرد رو تخت رو به روم که وایساد گفت:(یا کیرمو میخوری و کارو برای کص و کونت راحت میکنی یا نمیخوریو خودت خودتو بگا میدی انتخاب با خودته)
منم رومو کردم اون ور و عقب عقب رفتم
موهامو دوباره کشید و تو مشتش جمع کرد
صورتمو اورد به سمت کیرش و کیرشو محکم میزد تو صورتم و صورتمو عقب جلو میکرد
منم دهنمو محکم بسته بودم که مبادا براش ساک بزنم
-:چرا دوست داری همه چیو از راه سختش بری؟
کمربندشو برداشت و محکم زد به کمرم
منم برای چند ثانیه از درد هاج و واج موندم ولی بعدش یه جیغی کشیدم که یکی محکم تر زد
نزدیک ده بار منو با کمربند زد این سری که کیرشو اورد جلو خودم براش خوردم
اما محکم گازش گرفت
حالا نوبت اون بود که داد بزنه
یه داد خیلی بلندی زد که از جام پریدم اما تو دلم گفتم سیما زرنگ باش!از فرصتت استفاده کن و جونتو بردار و فرار کن!
خلاصه همین که بلند شدم یه لگد خیلی محکم زد تو شکمم و من از شدت درد افتادم زمین
شروع کرد به کتک زدنم و لگد زدن بهم
-:جنده کیر منو گاز میگیری؟پدرسگ تخم حروم!خودت نمیخوای درست شی!آدمت میکنم دختره ی نمک نشناس!من این همه برات کار کردم!
بعدش حسابی که کتکم زد دوباره پرتم کرد رو تخت
دیگه حتی گریه هم نمیکردم،حرف هم نمیزدم
بدنم سر شده بود
شلوارمو بعدش شرتمو در اورد
حس یه اعدامی رو داشتم که طناب دار رو انداخته بودن دور گردنش
پاهامو لمس میکرد،لیس میزدشون،بو میکرد،می بوسید،نیشگون میگرفت
و من از درون داشتم منفجر میشدم،میدونستم الاناس که همون اتفاقی که نباید میوفته…
منو به پشت برگردوند و انگشت اشاره اش رو کرد تو دهنم
-:چجوری من از این کون گنده و تنگت بگذرم اخه؟تو خودت بودی میتونستی جلوی خودتو بگیری؟از من ناراحت نباش دیگه!من دوست دارم قشنگم!
شروع کرد به بوسیدن و لیس زدن سوراخ کونم و یهو انگشتشو کرد توش
-:اخ چه حالی میده …حالا فکر کن کیرمو میکردم توش چی میشد…چه تنگه…دلم نمیاد این لعنتی رو گشادش
کنم…نمیخوامم درد بکشی عزیزم!میدونی از کون کردن خیلی درد داره؟آره؟میدونستی؟ببین من چقدر خوبم!
کیرشو نکرد توش اما این حرف ها زمانی میزد که انگشتشو با وحشیانه ترین حالت ممکن می چرخوند اون تو
احساس سوزش میکردم تو پشتم
چند تا زد رو کونم
وقتی که منو به روبرگردوند دیدم که ملافه خونی شده
عوضی انقدر ور رفته بود که زخمش کرده بود
اما چی میگفتم؟
وقتی قرار بود دخترونگیمو ازم بگیره دیگه زخم باسن مگه مهمه؟؟
وقتی قراره پرده رو بزنه چه فرقی داره رو باسنت خراش باشه یا نه؟؟
-:کصت چه تر و تازه اس!چه صورتی خوشگلی شده!عین هلو میمونه ولی هلوت خشکه ابدار نیس!
شروع کرد به خوردن کصم و سرشو عقب جلو میکرد
یکم بعد همزمان شروع کرد به انگشت کردن توش و عقب جلو میکرد
-:قرار بود مال شوهرت باشه ها!اما بیچاره یه زن دستمالی شده گیرش میاد!
تموم این حرفاش یادم مونده
تا مدت ها جای کبودی هاش و زخم هاشو رو بدنم داشتم
اما کی روح زخمی منو تسکین میده
و بعد پاهامو باز کرد
سر کیرشو اروم کرد توم
دوباره ناله هام شروع شد
برد بیرون و یهو محکم کرد تو
فقط یادمه اون لحظه چشمام سیاهی رفت و محکم بستمشون
درد شدیدی تو کل بدنم پیچید و وقتی چشمامو باز کردم دیدم کیرشو اورده بیرون و سر خونیشو نشونم میده
-:ببین سیما دیگه واقعا مال کی شده!کی فکرشو میکرد یه روز من تورو زن کنم؟
تا چند دقیقه کارش این بود که محکم تلمبه بزنه توم که اخر سر ارضا شد و ابشو رو شکمم ریخت اون مایع لزج داغ با وجود چندش بودنش برام یه پیام با ارزش‌داشت:
بالاخره تموم شد
لباساشو پوشید و بلندم کرد که لباسامو بپوشم
-:اگه بگی من کردمت هیچکی باور نمیکنه.من میگم تهمت زده با دوس پسرش سکس کرده داره میندازه تقصیر من.خانواده ات طردت میکنن بدبخت!
و منم نگفتم…سکوت کردم
در اتاق و قفل کردم و چهار روز بعد که می تونستم راه برم از اتاق اومدم بیرون و جای کبودی هام و زخمامو تا مدت ها قایم کردم
اون ملافه رو هم توی بالشم مچاله کردم
نزدیک به پنج ماه بعد اون از شهر ما رفت و دیگه بر نگشت
توی این پنج ماه مثل این که سر یه قضیه ی مسخره ای با بابام دعواش شده بود
ولی من میدونم بهونه بوده که منو نبینه که مبادا من جرعت پیدا کنم برم به بقیه بگم
اگه براتون رخ داد مثل من نباشید
لطفا ابروشو ببرید و نزارید که ازادانه برای خودش بگرده
شاید یکی دیگه هم قربانی بشه…

نوشته: simavix

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها