داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

پرده برداری من توسط شوهر عزیزم

اول ی سری توضیحات راجب خودم و اشنایی با شوهرم:اسم من مهرانه هس،۲۲سالمه،متاهلم،شوهرم ۲۴ساله،ولی از وقتی دبیرستان بودم باهاش دوست بودم،اولین و اخرین و عشق و بی افم بود الانم همسرمه،منم دومین جی افشم،یعنی بودم و الان زنشم،ما مثه بقیه بی اف جی اف ها نبودیم یعنی شوهرم مثه بقیه پسرا نبود و دنبال تعهد بود منم شناخت قبلی ازش داشتم(فامیل دور میشد)و میشناختمش و میدونسم ازون پسرا نیس که الکی دوس شه سکس کنه بهم بزنه و چیزای دیگه که میدونید،رو پاکیش شک نداشتم،اون عاشقم شده بود راستش رو بخواین اول عاشقش نبودم از رو کنجکاوی و میخواستم اینجور رابطه هارو امتحان کنم باش دوست شدم ولی با کاراش و رفتار و اخلاقش من رو عاشق خودش کرد جوری که بگه بمیر میمیرم و هرکاری میکنم تا خوشحال باشه همیشه واقعا عاشقشم مثلا قبلا از چادر بدم میومد ولی اول بخاطر اون چون ازم خواسته بود سر کردم الانم که با علاقه خودم میزارم راجب هیکلامون:من بنظر خودم کمی قد کوتام ۱۶۰هستم و وزنم ۶۴ و کمی تپلم،پوستم سفید و چشام عسلی،سینه هام الان ۷۰و نوکش قهوه ای،کونم نه زیاد گنده نه زیاد کوچیک،به قول شوهرم که اسمش رو نمیارم هیکل و قیافم عالی و به اندازس همه چی شوهرمم ۱۷۵قدش،۷۳وزنش،چربی و شکم نداره،پوستش سفید،چشم ابرو مشکی و چهار شونه،کلا هیکلش مردونس خوب من شوهرم خیلی داغه و از زمان دوستیمون خیلی داغ بود و بم پیشنهاد سکس داد با اینکه میدونستم ازین ادما نیس که سکس کنیم ولم کنه و میدونستم تهش شوهرمه ولی دلم نمیخواس قبل از محرمیت سکس کنیم و بهش نه میگفتم ولی میدونستم خیلی نیاز داره و خودارضایی میکنه ولی خوب چاره چی بود،مادرم قضیه ما رو میدونست یعنی هم خونواده من هم اون همه به جز پدرم(برادر ندارم) میدونستن،شوهرم واقعا دوسم داشت و میخواست زودتر ازد کنیم منم همینطور ولی مادرم گف اول دخترم کنکورش رو بده بعد،

خلاصه ماهم کنکور رو دادیم و همون رشته شوهرم ولی دانشگاه دیگه قبول شدیم،شوهرمم بخاطر من با اینکه یکی دانشگاه شیراز قبول شده بود انتقالی گرف اومد دانشگاهی که من میرفتم و استان خودمون بود،بعدم اومد خواستگاری و ما اول عقد کردیم و قرار شد عروسی رو وقتی بگیریم که یکم دست و بال شوهرم باز شد البت با کمک خونواده هامون،پدر شوهرم برای ما شهری که میرفتیم دانشگاه ی خونه خرید که راحت باشیم ماهم کلا مستقل شدیم،از ی طرف خوشحال بودم از ی طرف میترسیدم اخه من به شوهرم قول داده بودم بعد محرمیت سکس کنیم ولی این ۲ ۳ماهی که عقد بودیم چون جایی نداشتیم سکس نکرده بودیم یعنی راستش منم یکم میپیچوندم میگفتم دلم نمیخواد اولین سکسمون خونه ای باشه که توش تنها نباشیم و بابا مامانمون باشن و خجالت میکشم و…شانس منم اون مدت خونه ها خالی نمیشد اخه مادرامون خونه دار بود،از سکس اول میترسیدم،خیلی داغ بودما و کسم رو زیاد میمالیدم ولی خب میترسیدم،رفتیم خونمون و شب اول که اونجا قرار بود بخوابیم،شوهرم که استاد عشق بازی و حشری کردنه قبل خواب جلو تلویزیون که داشتیم فیلم میدیدم و من بغلش بودم یواش یواش ناز و بوس و لب و مالش رو استادانه شروع کرد و وقتی در گوشم میگفت عاشقمه و نفساش رو حس میکردم دیوونه شده بودم دلم میخواست همونجا بهش بدم،بلندم کرد برد رو تخت،من رو نوازش کرد،میدونست عاشق نوازشم و اینا اخه قبلا حرف زده بودیم راجب اینا،کلی نوازش کرد و یواش یواش جوری که نفهمیدم کی لختم لباسام رو دراورد و شروع کرد از رو گردنم بوسه زدن و پایین اومدن تو این حین لباسشم جز شلوارکش دراورد،موقع بوس کردن با ی دستش نوازش میکرد و اون دستش سینه هام رو میمالید،تو اوج بودم،بوسه هاش که نزدیک کسم رسید دورش زد و اومد رو رونم و رفت پایین،بعد با دستاش پا و کمرم رو لمس میکرد،دیوونه ی لمس تنم با تنشم یعنی،بعد اومد رو کسم و حسابی و حرفه ای خورد و نزدیک ارگاسمم شد شلوارکش رو دراود کیرش رو که ۱۷ سانت و خورده ای و حسابی واقعا کلفته رو گذاشت دم کسم و بش میمالید یهو ترس به شهوتم غلبه کرد و مضطرب شدم و… ولی چیزی نگفتم تا حالش رو ببره ولی فک کنم فهمید اخه کیرش رو برداشت از رو کسم و دوباره خورد تا ارضا شدم،بعدش خیلی عذاب وجدان گرفتم و ناراحت شدم که چرا نتونستم و این که شوهرم چیزی نمیگف و شکایتی نمیکرد بیشتر داغونم میکرد،فوق العاده ناراحت بود ازم خواست تا براش جق یا ساک بزنم تا ارضا شه ولی نمیتونسم و سکوت کردم و بعد مخالفت اونم فقط لبام لوسید و خودش جق زد و رفت خودش رو تمیز کرد،حرصم درومد،ازخودم بدم میومد،اومد کنارم دراز کشید بغلم کرد و بوسم کرد و کلی حرف قشنگ زد ولی من بی توجه بودم اونم با ناراحتی خوابید،ی دو سه روز گذشت میدونستم شوهرم تشنه سکسه و خیلی داغه جوری که روزی سه بارم سکس کنه کمشه،ولی ازینکه نمیتونستم خیلی ناراحت بودم،باش حرف زدم چرا نمیکنی گفت تا تو امادگیش رو نداشته باشی و نخوای منم دوس ندارم،یعنی واقعا مرده شوهرم،من کلی با خودم کلنجار رفتم سنگامو واکندم با خودم،ی روز که دانشگاه بود(شوهرم بعد دانشگاه میره آژانس و فقط ناهار میاد)،من نرفتم دانشگاه موندم خونه رفتم حموم به خودم رسیدم،لباسم رو عوض کردم و نو پوشیدم،ناهار اومد خورد و متوجه تغییرات شد و کلی نازم داد و بوسم کرد و بعد چون دیرش شده بود رفت،منم یکم خوابیدم بعد بیدارشدم رفتم حموم دوباره،خوشبو کردم و عطر زدم،ی لباس خوب داشتم پوشیدم ی ارایش ملایم کردم(شوهرم ارایش غلیظ دوس نداره)و رژ قرمز که عاشقشه زدم موهامم درس کردم،قرمه سبزی که عاشقشه پختم،میز شام رو با سلیقه و عالی درست کردم و چیدم،ی ست لباس خواب صورتی داشتم اماده کردم که بپوشم موقع خواب،اتاقم مرتب و خوشبو کردم و یکم رمانتیک،از رو چنتا عکس تو اتاق چنتا شمع تزئینی روشن کردم و گلبرگ ریختم رو تخت(هرچند میدونستم اینکارا رو اون باس میکرد ولی نخواستم شبمون چیزی کم داشته باشه)،بعد ی ذره خورده کاری کردم و منتظر شدم بیاد،زنگ رو که زد یکم کارام مونده بود هل شدم،رفتم در رو باز کردم و وایسادم تا بیاد،تا از اسانسور اومد بیرون مثل همیشه سلام و خسته نباشید گفتم و خیلی خوب رفتار کردم،اونم خوشحال شد کلی،تا از در اومد تو خریدارو از دستش گرفتم و گذاشتم پایین،اونم در رو بست منم رفتم بغلش کردم لباش رو بوسیدم و باز خسته نباشید گفتم و یکم قربونش رفتم و ازش تعریف کردم،اونم کلی خوشحال شد،بغلم کرد،کلی نازم داد و حرفا عاشقانه کلی ذوق کردم و یکمی خجالتی شدم،تا بره دست صورتش رو بشوره من رفتم شربتی که درست کرده بود اوردم که بخوره،ازین که متوجه بوی قرمه سبزی نشده بود یکم حرصم گرف ولی وقتی از دست شویی اومد اول ی بوس گذاش رو لبم بعد گف مرسی گفتم مرسی؟ گف برا همه چی مخصوصا قرمه سبزی منم ذوق کردم مثه همیشه غیرقابل پیشبینی…غذا که خوردیم رفتیم یکم جلو تلویزیون و راجب کار ومشکلات اینا حرفیدیم منم هی بش امید و انرژی میدادم که درست میشه و نمیزارم غصه بخوری و اینا اونم قربون صدقم میرفت که کلی حال کردم،دلم نمیخواست زودتر از من وارد اتاق خواب شه،تازه دلم میخواست علاوه براین کارای غیر مستقیم بش مستقیم بگم امادم،برا همین تلویزیون رو خاموش کردم،دستش رو گرفتم کشیدمش سمت اتاق،نزدیک اتاق گفتم چشاتو ببند دستتو بده من تا نگفتم باز نکن،بردمش تو اتاق،لباس خواب رو پوشیدم،بغلش کردم بوسیدمش گفتم چشاتو باز کن آقایی…بعدش رفتم عقب تر تا من رو کامل ببینه،یکم براش عشوه اومد و ناز کردم،بعد رو تخت دراز کشیدم و چشامو خمار کردم و خمار حرف میزدم که خیلی حال کنه…بعد لبام رو بوسید و نازم کرد بعد لباسم رو شروع کرد در اوردن،منم باهاش همراهی کردم لباساش رو دراوردن،همدیگه رو بوس و ناز میکردیم و تو هم میپیچیدیم عاشق لمساش بودم اونم میدونس و دیوونه ترم میکرد،هم کس من خیس بود و سر سینم سفت هم کیر اون شق شق،کلی باهم حال کردیم و کسم رو میمالید،خواست کسم رو بخوره من برا جبران خواستم براش ساک بزنم برا همین شیش و نه شدیم اون رو تخت دراز کشید منم رفتم روی اون،براش با تمام وجود ساک میزدم و سعی میکردم دندون نزنم،اون خیلی خوب کسم رو با زبونش تحریک میکرد منم اونقد تحریک شدم که نتونستم ادامه بدم و ساک بزنم،نفسم داشت در میومد،با پاهام داشتم کلش رو له میکردم تا بالاخره ارضا شدم و روش لش شدم افتادم اونم ی چرخ زد و من رو رو تخت خوابوند،اومد روم و همینجور که با دستاش نوازشم میکرد لبام رو بوسید،چشاش خیلی قشنگ و سکسی شده بود،نمیدونم چرا یهو تحریک شدم مثه وحشیا لباش رو میخوردم بغلش کرده بودم محکم،بلند شدم خواستم با کس بشینم رو کیرش که باصدای اینجور اذیت میشی اون به خودم اومدم،خودم رو تو بغلش انداختم و خودم رو بش سپردم،منو بغل کرد از رو سینه ها بوسید و از وسط سینه هام با بوسه اومد پایین ی کوچولو کسم رو لیسید،در حد ۵ثانیه بعد پاهام رو از هم به بیشترین حد ممکن باز کرد و از لب تخت اویزون کرد،کیرش رو گذاش دم کسم،روم خم شد لبم رو بوسیدو همزمان کیرش رو فرستاد توم،یهو ناخداگاه منقبض شدم و پام رو دورش محکم حلقه زدم اونم توم نگه داشت،درد زیادی نداشتم بیشتر سوزش بود،بعد ی دیقه اینا،یواش یواش پام شل شد و باز شد شوهرمم اروم اروم شروع کرد تلمبه زدن من یواش یواش حال میکردم،شوهرم اکه بش اومد خالی کرد توم(من طبق تقویم عادتم باید دو سه روز دیگه پریود میشدم پس مطمئن بودیم باردار نمیشم)بعدش بوسم کرد کلی قربون صدقم رفت اورد بیرون کیرشو گفت خانومی عروس منی تو…خیلی خوب بود لحنش یادم نمیره هیچوقت…بعد رفتیم حموم اونجا هم زیر دوش همو کف مالی کردیم و یکم مسخره بازی بعدم من رو شروع کرد بوس و مالیدن،یبار دیگه بهتر از دفعه قبل من رو کرد،محکم و با انرژی،من ارضا شدم،شوهرم نزدیک ارضا شدنش کشید بیرون و براش خوردم و تو دهنم ارضا شد اولش ی حس چندش داشتم سعی کردم تف کنم بیرون که کمیش ریخت رو سینه هام ولی بعدش دیدم بعد نیست بقیش رو خوردم،برا اینکه کم نیارمم اونایی که ریخت رو سینم مالیدم رو سینم… خواهرا و مادرم فک میکنن ما بچه بودیم ازد کردیم و فک میکردن ما اخر طلاق میگیریم و کلا نفوس بد میزدن ولی شوهرم واقعا مرده و عاشقشم و خوشبختم باش ازش خسته نمیشم،واقعا دوسش دارم و حتی ی ذره از عشقم حتی ازون روزا دبیرستان کم نشده…

نوشته: مهرانه

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها