داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سارا فقط زن بابام نبود (۱)

«سارا فقط زن بابام نبود» یک داستان دنباله دار هست پس اگر قسمت های قبل رو نخوندین حتما برگردین و از اولین قسمت شروع کنید در غیر این صورت منتظر قسمت های بعدی باشید.

(1) بخش اول – قسمت اول:

اسم من سامان هستش و امسال تازه رفتم دوم راهنمایی، یه پسر تقريبا لاغر با قد متوسط كه فکر میکنم حدود ۱۶۸ باشه آخه تازگیا قدمو نگرفتم. برای خودم زیاد خیال پردازی میکنم و دلم می‌خواد یک خلبان شیطان بشم از اونایی که با مهماندارا لاس میزنو برای همه دخترا خیلی جذابن، بدجوری هم سعی میکنم نشون بدم آدم مغروری هستم و خب راستش زیادم دور از شخصیتم نیست.

اگه بخوام یه خلاصه هم از زندگی خانوادگیم بگم بابا و مامانم چند سالی میشه از هم جدا شدن و هر کدوم به صورت جداگانه مجدد ازدواج کردن. من در حال حاضر پیش زن بابام زندگی میکنم که اسمش سارا هست، زنی ۳۵ ساله و از حق نگذریم واقعا جذاب با قدو هیکلی مثال زدنی. فک میکنم باید قدش بین ۱۷۵ تا ۱۷۸ و وزنشم حدودا ۷۰ کیلو باشه.

بابام به خاطر شغلش زیاد به سفر میره و امروزم مثل همیشه نیست. البته با بابام رابطه خوبی دارم ولی با زن بابام رابطه ام تعریفی نداره شاید چون بچه دار نمیشه میخواد عقده هاشو سر من بدبخت خالی کنه، راستش نمیدونم ولی خیلی رفتارش با من عجیب شده برای همین واقعا ازش میترسم اما به هر حال سعی خودمو میکنم تا جلوش وا ندم.

سامان: سارا خانوم فردا تو مدرسه جلسه گذاشتن میخوان کارنامه هارو بدن چون بابام نیست میشه شما جاش بیای؟
یکم استرس دارم اصلا نمیتونم صبر کنم تا بابا بیاد.
سارا: چیه نکنه بازم ریدی میخوای بابات نفهمه؟
سامان: نه در اون حد ولی خب اگه شما لطف کنی بیای خیالم راحت تره.
سارا: حالا بذار ببینم تا فردا چی پیش میاد، اگه وقت کردم شاید اومدم.

(فردا اون روز طرفای غروب آفتاب)

سارا: پسره احمق چهارتا درستو افتادی بقیه هم فرقی با افتادن نداره بعد توقع داری من به بابات چیزیم از این هنرنماییت نگم؟
اصلا حرفشم نزن میگم یه جوری ام میگم که سیاه و کبودت کنه تا بنشینی مثل آدم درستو بخونی به جای فضولی کردن تو زندگی منو شوهرم.
سامان: من غلط بکنم فضولی کنم آخه مگه چیکار کردم؟ توروخدا شما بهم رحم کن بذار بین خودمون باشه منم قول مردونه میدم برای ترم جبرانش کنم.
سارا: چیکار کردی؟ پدر سوخته تو به اون مامان جنده ات هفته پیش قضیه بحث منو باباتو نگفتی؟
سامان: هوی مواظب حرف زدنت درباره مامان من باش، هی بهت هیچی نمیگم.

سارا خانوم بدون هیچ معطلی چنان سیلی محکمی از چپ و راست زد تو صورتم که تا ۵دقیقه خدا شاهده گوشم سوت میکشید و صورتم مثل آتیش داغ شده بود با اینکه جلوی آینه نرفتم ولی مطمئن بودم جای ۵تا انگشت کشیده زیباش رو صورتم جا مونده.

سارا: حروم زاده برای من لات بازی در میاری؟ مثل اینکه یادت رفته اون زنیکه جنده پاپتی مثل آشغال تورو از تو زندگیش بیرون انداخت، اگه من شیکم توئه مفت خورو سیر نکرده بودم که الان جای زبون درازی به من باید زمینو لیس میزدی.

با گفتن این حرفش خیلی بهم برخورد ولی اصلا جرات نداشتم تو روش وایسم چون میدونستم آخر داستان دیگه به دوتا سیلی ختم نمیشه، فقط سرمو انداختم پایین.

سامان: ببخشید سارا خانوم.
سارا: فقط همین؟ ببخشید سارا خانوم؟
سامان: پس چیکار باید بکنم؟
سارا: جلوی پاهام زانو بزن و بعدش بهم التماس کن تا شاید ببخشمت.

واقعا جا خوردم. انتظار همچین حرفیو ازش نداشتم چون هیچوقت اینطوری باهام صحبت نمیکرد اما از تنها چیزی که مطمئن بودم این بود که تحت هیچ شرایطی نمیخواستم و این کارو نمیکردم، یهویی با یه سیلی محکم دیگه به خودم اومدم.

سارا: مگه با تو نیستم؟
سامان: من همچین کاریو نمیکنم. به بابامم میگم چی درباره منو مامانم گفتی و چطوری باهام رفتار کردی، مطمئن باش وقتی بابام بیاد اونی که باید زانو بزنه و عذرخواهی کنه تویی نه من.

با گفتنه این حرفم واقعا از کوره در رفت بدون هیچ حرفی رفت طرف اتاقش، منم با آرامش فکر کردم از شرش خلاص شدم تا تلویزیون روشن کردم به ثانیه نکشید چنان ضرب دردناکی رو پشتم احساس کردم که زبونم بند اومد تا اومدم برگردم ضربه دومم خوردم وای چی میدیدم؟
سارا خانوم با کمربند چرمی بابام جلوم ایستاده بود و عصبانیت توی چشماش موج میزد. با ضربه سوم پرت شدم روی سرامیک سرده زمین و هر چی دادو فریاد میکردم وحشیانه تر ضربه هاشو میزد.

هیچ کاری از دستم بر نمیومد چون زورم اصلا بهش نمیرسید، نمیتونستم تحمل کنم. اگه اغراق نکنم حداقل ۴۰تا ضربه رو تا سر حد مرگ خورده بودم و میدونستم با ضربه بعدی از هوش میرم اصلا خون به مغزمم نمیرسید فقط هر چی نیرو برام مونده بودو جمع کردم و دو دستی پریدم پای راسته سارا خانومو که جلوم مقتدرانه ایستاده بود، بغل کردم. شروع کردم به گریه و التماس که من گوه خوردم، گوه خوردم، گوه خوردم.

سارا خانوم خندش گرفته بود و هر هر میخندید و بلند میگفتش: یالا به خوردن ادامه بده باید اینقدر بخوری تا خفه بشی، بدبخته حقیر.

سامان: قول میدم دیگه پسر خوبی باشم و هر چی شما بگین، فقط بگم چشم.

با لحن حقارت آمیزی سارا خانوم ادامه دادو گفت: اگه همون بار اول جلوم زانو زده بودی و معذرت خواهی میکردی، الان مجبور نمیشدی اینطوری به پاهام بیوفتی و با گریه و زاری دو زار آبروتو ببری. اما دیگه چاره ای نیست و راه برگشتی هم نمونده، این تازه برای شروع کار بود…

ادامه…

نوشته: ناشناس

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها