داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

تعرض و تجاوز خشن به مامانم

با سلام خاطره من با داستان های بچه ها متفاوت هست ، و همین اول دارم میگم بخش سکسی خاطره من خیلی کمه و ممکنه کمی غم انگیز باشه ، ولی خواهش میکنم حتی اگه بدتون اومد به بزرگی خودتون ببخشید و فحش ندین ، لااقل به مادرم ندین ، من حقیقت خیلی سواد بالایی ندارم و بعد از این ماجرا کلا نتونستم درس بخونم و اگه نتونستم اونطور که باید بنویسم عذر خواهی میکنم
من مامانم مورد تعرض قرار گرفت و چندتا مرد بزور و با کتک زدنش و چاقو گذاشتن روی گلوی من بهش تجاوز کردن اونم جلوی چشای من ، طفلک مامانم اجازه نمیدادو مقاومت میکرد یکی از مردا چاقو گذاشت رو گردن من و به مامانم گفت اگه همکاری نکنی و سر بچه اتو میبرم

خونه ما تو یکی از شهرهای کوچک و محروم کشور هست و ماجرا به سالها قبل برمیگرده پدرم تهران کار میکرد و چند ماه یکبار میومد خونه در نتیجه من که بچه بزرگ خونه بودم همراه مامانم مجبور بودیم کارای خونه رو انجام بدیم تابستون بود و مدرسه ها تعطیل بود، مامانم بهم گفت فردا اول صبح باید بریم صف ، کپسول های گاز رو عوض کنیم
شرکتی که کپسول ما برای اونا بود تو یک گاراژ قدیمی تو 12 کیلومتری شهر بود و جاش خیلی پرت بود چون کلی هم راه فرعی داشت فردا صبح زود با مامانم دوتا کپسول را برداشتیمو رفتیم ، اون زمان من 12 سالم بود و مامانم یه زن سی ، سی و یک ساله بود با یه ماشین مسافرکش طی کردیم تا در نمایندگی ببرتمون و اونم قبول کرد ، خیال مامانم راحت شده بود، چون این کپسول یه دردسر بود ، خلاصه ماشین راه افتاد و تو راه سه تا مسافر دیگه هم سوار کرد دو نفر رو صندلی جلو بودن و من و مامانم و یه مرد دیگه هم عقب بودیم مامانم وسط منو و اون مرده بود یکم که از راه رو اومدیم اون دوتا مسافر جلو گفتن که کرایه بیشتر بدن میبرشون روستا ، راننده گفت والا این خانم و این آقا اگه اجازه بدن من که از خدامه کرایه اشو میگیرم اون آقا گفت اگه نزدیک هست من حرفی ندارم ولی خیلی دیر نشه ، مامان من اعتراض کرد و گفت آقا من بچه کوچیک دارم تو خونه هستن دلم شور میزنه
راننده گفت سریع میرسونمتون و دیگه حرفی نزدن و بعد از کمی که تو جاده اصلی رفتن پیچوند تو یه فرعی که جاده خاکی بود و نزدیک چند کیلومتری که رفت رسیدیم به یک محوطه جنگلی پر درخت یکم دیگه هم تو جنگل جلو رفت دیگه همون جاده خاکی هم تموم شده بود یهو راننده وایساد و گفت فکر کنم ماشین خراب شد و پیاده شدو درب موتور رو زد بالا اون دونفر جلو هم پیاده شدن کمک کنن راننده بمن هم گفت آقا پسر یه لحظه بی زحمت بیا کمک ما من از ماشین که پیاده شدم وقتی رفتم جلو یهو اون دو نفر منو گرفتن و بزور اول دستام و پاهامو با یه سیم برق بستن و بعد هم با طناب بستنم به درخت تو این فاصله راننده یه زیر انداز پهن کرد تو محوطه جلو که خالی بودیهو نگاه کردم ببینم مامانم کجاست دیدم مرده که عقب پیش مامانم نشسته بود وهیکل خیلی درشتی داشت و مثل یه غول بود مامانمو بغل کرده بود که بیاره رو اون موکت منتها بخاطر دست و پا زدن مامانم تعادلشون بهم خورد و هر دو افتادن رو زمین یهو مرده که عصبانی شده بود بلند شد مامانمو گرفت زیر مشت و لگد که راننده با سرعت رفت جلوش رو گرفت و اونو آورد بالا اون دوتا مسافر جلو هم با هر مکافاتی بود مامانمو اوردن رو زیر انداز و یکیشون گفت ما میخوایم … … اگر اذیت نکنی و همکاری کنی هم خودت اذیت نمیشی هم ما یکی یکی می آیم و بقیمون پیش ماشین وایمیستیم ولی اگه اذیت کنی مجبوریم هممون دست و پا و دهنت رو بگیریم خودت اذیت میشی ، مامانم اینقدر التماس کرده بود که راننده خودش ناراحت شده بود و به مامانم گفت لطفا اینقدر هم التماس نکن نه خودت اذیت بشی نه اعصاب ما خرد بشه
سه تایی سعی کردن لباس های مادرمو از تنش خارج کنن منتها مامانم نمیذاشت و خوایی 3 تایی حریف مامانم نمیشدن یهو اون مرده که هیکل نکره داشت یه چاقوی بزرگ که تو دستمال پیچیده بود رو در آورد و یه نگاه بمن کرد چشاش قرمز بودن یهو حمله کرد و موهای منو گرفت و سرمو خم کرد و چاقو رو گذاشت رو گلوی من و به دوستاش گفت ولش کنید و به مامانم گفت همکاری میکنی یا نه سر اینو ببرم جلوی چشمات ؟ خیلی عذر میخوام من از ترس شلوارمو خیس کرده بودم و ادرارم بی اختیار از ترس اومده بود و زبونم بند اومده بود دوستای خودش هم ترسیده بودن و انگار داشت اوضاع از کنترلشون خارج میشد مامانم طفلک چاره ای نداشت اگه چاقو رو گردن خودش میذاشتن براش مهم نبود ولی وقتی دید مرده جنون گرفتش و ممکنه بمن صدمه بزنه دیگه تسلیم شد منتها با این شرط که من کنار خودش باشم منو ازدرخت باز کردن ولی دست و پاهام همچنان بسته بود و بردن کنار مادرم انداختن دیگه بقیه اش رو هم خودتون بهتر میدونین بی شرف ها جلوی چشم من هر کدوم چند بار بمامانم تجاوز کردن من چشمامو بسته بودم و صورتمو بسمت مخالف گرفته بودم که نبینم ولی صداهاشو الفاظ زشتی که به زبون می اوردن و ناله ها و جیغ های دردناک مامانم و بدنش که کلا کبود بود خصوصا سینه هاش دل سنگ رو هم آب میکرد خود منم گلوم زخمی شده بود و یکم خونی بود ، زمانی ولمون کردن که مامانم بیهوش شده بود حالا از ترس بود یا بخاطر تعرض اونا بود
منو و مامانمو رهاکردن و رفتن مامانم منو باز کرد، و منم کمکش کردم رفت تو اب رودخونه ای که اونجا بود خودشو شست آبش هم خیلی سرد بود منتها انگار مامانم اصلا بحال خودش نبود کمکش کردم لباسها بپوشه ، لباسهاش کلا پاره شده بودن منتها چادر سرش بودو رو لباسهاشو گرفته بوددست مامانمو انداخت رو گردنم اروم اروم اومدیم سمت جاده که یک وانت اومد کنارمون ترمز کرد و خدا عمرش بده پیرمرد با خدایی بود کمک کرد نشستیم تو ماشین به مامانم گفت چی شده ؟ شوهرت کتکت زده ؟
مامانم ماجرا رو براش گفت ، پیرمرده پا به پای مامانم گریه میکرد
نزدیک جاده کپسول های گازمون رو هم انداخته بودن کنار جاده پیرمرده به مامانم گفت اگه صلاح خودتون رو میخواید شکایت نکنید و اصلا این مورد رو ندید بگیرید شهر کوچیک هست ممکن هست اونا اصلا اهل این شهر نبودن ، خودتون روی زبون مردم می افتین از اون گذشته اونا چند نفر بودن و این میندازه گردن اون اون ، گردن این ولی این وسط،آبروی شما میره ، من یه سوال دارم ، بابای این پسر بفهمه چهار ، پنج نفر به شما تجاوز کردن آیا مطمئن هستین باهاتون زندگی کنه و از تون جدا نشه حالا هرچقدر هم که شما قربانی بودین ، حتی اگه زندگی کنه مدام فکرش خراب هست وو مدام به این اتفاق فکر میکنه
خود پیرمرده کپسولهامون رو تعویض کرد و تا خونه هم رسوندمون و به مامانم گفت شاید باور نکنین ولی نمیدونم چرا احساس میکنم دخترم هستی و برام عزیزی و دوباره به مامانم گفت این مسئله رو انگار تو زندگیتون اتفاق نیفتاده ، مامانم تاچند روز عوارض و صدمه های اونروز اذیتش میکرد پدرم چند روز بعد اومد و مشکوک شده بود که اتفاقی افتاده ولی بهش نگفتیم و مثل یک راز باقی موند بدبختانه مادرم باردار شد و خیلی سعی کرد بچه رو سقط کنه ولی خواهرم بدنیا اومد و بدتر روحیه مامانم خرابتر شد، اگر چه قرار شد من و مامانم این ماجرا رو فراموش کنیم ولی مامانم چند ماه بعد از تولد خواهرم با خوردن 40 / 50 تا قرص خودکشی کرد که بموقع بهش خبر شدیم حالا آبجیم 17 ساله است و خانمی شده برای خودش
ولی مامانم دیگه نتونست اون آدم اول بشه و افسردگی شدیدی گرفت اون آدما نمیدونن برای یه لذت حیوانی خودشون چه با زندگی من و خواهرام کردن و عملا مامان ما رو کشتن دلم برای خواهرم خیلی میسوزه ، تاوان گناهی رو میده که هیچ نقشی توش نداشت و خودش هم یک قربانی هست

نوشته: محمد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها