داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سارا فقط زن بابام نبود (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

«سارا فقط زن بابام نبود» یک داستان دنباله دار هست پس اگر قسمت های قبل رو نخوندین حتما برگردین و از اولین قسمت شروع کنید در غیر این صورت منتظر قسمت های بعدی باشید.

(2) بخش اول – قسمت دوم:

تا حدی ترسیده بودم و این حرفش بهم استرس داد که فقط میلرزیدم. یهو سارا خانوم هولم داد اونور و با پای راستش محکم زد توی تخمام، چنان دردی تو وجودم جمع شد که پایین پاش سجده کردم و سرمو چسبوندم به زمین، با هر دو دستم تخمامو گرفتم كه یهو متوجه خیسی روی شورتم شدم. چرا خودم زودتر نفهميده بودم؟ واقعا تا این حد ازش حساب میبردم که با این حقارتو بدبختیم پایین پاهاش، به خاطر ترسی هم که ازش داشتم خودمو خیس کنم؟

سارا: حیوون کثیف، سریع گمشو خودتو بشور حالم داره ازت بهم خورد آخه بیچاره به توام میگن مرد؟
سامان: چ…چ…ش…م.

هوا که تاریک شد روی مبل دراز کشیدم و چشمامو بستم تا اینکه با فکر به اتفاقای عجیبه غروب یهو خوابم رفت. وقتی صبح چشمامو باز کردم دیدم سارا خانوم داره صبحانه میخوره و واقعا از اینکه دیدم صبحانه منم آماده کرده خیلی تعجب کردم. با گفتن صبح بخیر آروم روی صندلی نشستم و شروع به خوردن کردم، کم کم داشتم از جام بلند میشدم که تازه یادم افتاد هنوز ازش تشکر نکردم.

سامان: ممنون سارا خانوم.
سارا: واقعا روت میشه اینطوری تشکر کنی؟

انگار دیگه اصلا اختیارم دست خودم نبود. جلوش ناخواسته همون طوری که روی صندلی نشسته بود و با غرور پاهاشو انداخته بود رو هم، زانو زدم. سرمو کامل خم کردم و پیشونیمو به نشونه تعظیم روی دستاش گذاشتم بعد در کمال احترام بوسیدمشون. دستای نرمو لطیفش با انگشتایی ظریفو کشیده و ناخنایی زیبا که در اوج دقت لاک قرمز خورده بود، باعث شد تو همون حالتم میخکوب بشم. از اینکه میدید به انتخاب خودم، دارم علنا به ارباب بودنش اعتراف میکنم خوشحال بود چون از بالا فقط بهم نگاه میکرد و میخندید.

سارا: فعلا کافیه، بلندشو مدرسه ات دیر میشه.

بدون هیچ حرفی از روی زمین بلند شدم، خودمو جمعو جور کردم و زود رفتم. ظهر وقتی برگشتم با خوشحالی سلام کردم ولی دیگه سارا خانوم جوابمو نمیداد. فقط گفتش: به موقع رسیدی سریع لباساتو در بیار، دستاتو تمیز چند دور بشور چون باید بیای ناخنای پاهای اربابتو لاک بزنی. سکوت کردم فقط با خودم گفتم آخه من کی همچین کاریو برای این کردم که الان داره اینطوری بهم میگه؟ بعدش چی اربابتو؟ تازه میگه دستاتو باید چند دور بشوری تا اجازه بدم به پاهام دست بزنی، یعنی من اینقدر در نظرش حقیر شدم؟

سارا: مگه با تو نیستم؟ چشمو از دهنت نشنیدم، مثل اینکه دلت تنگ شده بازم بیوفتی به پاهامو التماس کنی و بعدش بلند بلند خندید.

جلوش احساس حقارتو بدبختی میکردم چون کاملا داشت غرورمو له میکرد. هیچ چاره ای هم نداشتم نه زورم بهش میرسید نه جراتشو داشتم نه آبرویی برام مونده بود، برای همین سریع رفتم لباسمو در آورم و دستامو خیلی تمیز چهار سری شستم. وقتی برگشتم دیدم روی مبل، با یه تاپ سفید جلو باز و یه شلوارک کوتاه مشکی نشسته و داره با گوشیش کار میکنه خیلی همه چيز برام تحریک کننده بود.

سامان: دستامو چند دور قشنگ شستم الان باید چه کاری انجام بدم؟

بدون هیچ حرفی کف پاهاشو صاف گذاشت روی میز رو به روشو گفت: لاک مشکیم کناره میزه. منم بدون حرف رفتم پایین میز روی زمین نشستم، لاک مشکیشو برداشتم و شروع کردم. وای که چه پاهای استخونیه کشیده و زیبایی داشت، واقعا چرا تا الان توجه نکرده بودم؟ شاید چون تا حالا اینقدر بهشون نزدیک نشده بودمو بهشون دقت نکرده بودم.

پاهاش مثل آینه صافو درخشان و پوستی مایل به گندمی داشت با انگشتای کاملا کشیده و ناخنای بلندی که به زیباترین شکل ممکن تراش خورده بود. به جرات میتونم بگم هیچوقت همچین پاهای زیبا و تحریک کننده ای ندیده بودم برای همین قلبم با اون شدت تپش، کم مونده بود از سینم بیرون بزنه تا حالا این حسو نداشتم.

سامان: خانوم تموم شد، راضی هستید؟
سارا: وا یهو چه با ادب شدی، آره خوبه.
سامان: مگه میشه شیفته زیبایی پاهای ملکه ای مثل شما نشد، کاش فقط میتونستم…
سارا: آخی الان شیفته زیبایی پاهای من شدی؟ وا نکنه تا الان کور بودیو ما خبر نداشتیم.
سامان: نه فقط احمق بودم که به شما خدمت نمیکردم، میشه از این به بعد…
سارا: خب دیگه خفه شو من وقت گوش کردن به شیرین زبونی های یکی عین توئه بی ارزشو ندارم، برو کرم آبرسانمو بیار یکم پاهامو باهاش ماساژ بده.
سامان: چشم هر چیزی شما امر کنید، الان میارم.

وقتی برگشتم، میخواستم با همون حالتی که کف پاهاش روی میز بود شروع به مالیدن کرم کنم.

سارا: پسره احمق میخوای کرمو به پاهای من بزنی یا همشو بمالی روی میز؟
سامان: معلومه به پاهای شما سرورم، ببخشید.
سارا: اَه اَه حالمو بهم زدی چه وضع صحبت کردنه یعنی واقعا تو همون سامان تخسو حرص دراری که الان اینطوری داری با ولع پاهامو ماساژ میدی؟

خیلی خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین که دیدم پاهاشو به طرف صورتم دراز کرد و گذاشتش لبه ی میز، کف پاهاش دقیقا به صورتم چسبیده بود منم به سفیدی کف پاهاش خیره شده بودمو فقط نفس عمیق میکشیدم.

سارا: پس چرا معطلی؟
یالا شروع کن تا عصبانی نشدم.

وای پاهاش چه بویی میداد چه حرارت و گرمایی داشت، فقط دلم میخواست زمان دیگه وایسه…

(ادامه دارد…)

نوشته: ناشناس

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها