داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

صیغه شدن مامانم توسط آخوند محل (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

سلام خدمت دوستان انجمن کیر تو کس عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه.توی داستان قبلی که براتون گفتم،یه عده از دوستان انتقاد کردن،خوب باید بگم من برای اولین باره که داستان می‌نویسم و توی مدرسه هم انشاء ضعیفی دارم و ازین بابت شرمندم و اون عده از دوستان هم که گفتن داستان دروغه، اشتباه کردن و ایشالا وقتی مامان خودشون رو زیر یه حاج آقا ببینند باور میکنن،به هر حال هرچی لازم بود گفتم. توی داستان قبلی گفتم که بعد از فوت بابام،مامانم به خاطر شرایط مالی که داشتیم صیغه حاج آقا مرادیان شد و باهاش سکس داشت و یکساله که حاج آقا با مامانم رابطه داره، توی این مدت هم ما هیچ خبری از فامیل های خودمون نداریم و با مامانم و به لطف حاج آقا زندگی خوبی داریم و منم کم کم با این قضیه کنار اومدم البته من از اول نمیدونستم که حاج آقا همچین آدم لاشی و هوس بازیه و به غیر از زن خودش با چند تا زن دیگه هم رابطه داشته و اینو موقع سکس با مامانم ازش شنیدم که گفت تا حالا هیچ زنی مثل تو منو خوب ارضا نمیکنه و داشت به مامانم التماس میکرد تا برای مدت زیادی با خودش باشه و مامانم که از خداش بود چون هم زندگی خوبی داشتیم و هم خودش از کون دادن به حاجی لذت می برد امّا حاجی از زنش مثل سگ می ترسید چون میدونست اگه زنش بویی از رابطه مامانم با خودش ببره روزگار حاجی رو سیاه می‌کنه و آبروی خودش هم میره البته ما هم بدبخت میشیم،ما توی آپارتمانی زندگی میکردیم که ماله خود حاجی بود و حاجی هم همسایه های مارو از اونجا بیرون کرده بود و گفته بود که میخاد بفروش برسونه اونجا رو تا همسایه ها شک نکنن،مامانم که تو شرکت یکی از دوستای حاجی بود و اونجا کار میکرد و اون دوست حاجی هم به رابطه مامانم با حاج آقا شک کرده بود و وقتی مامانم اینو به حاجی گفت حاجی ترسید و گفت دیگه لازم نیست اونجا کار کنی و باید تو خونه باشی.یه عصر جمعه حاجی به مامانم زنگ زد و گفت آماده شو تا بریم باغ و به مامانم گفت که بیاد کجا و از اونجا سوار شه و برن،مامانم هم رفت تیپ سکسی برای خودش زد و با خوشحالی به منم گفت تا آماده شم و باهم بریم مامانم تقریباً عاشق حاجی شده بود و خیلی دوسش داشت اما من میدونستم حاج آقا یه خوک کثیفه که به مامانم نگاه جنسی داره و بخاطر همین مامانمو صیغه کرده،با مامانم رفتیم همون جایی که حاجی گفته بود و سوار ماشین شدیم و رفتیم،حاجی بساط جوج رو به پا کرده بود و شام خوشمزه ای خوردیم اونجا،ویلای حاجی دیوث خیلی بزرگ و شیک بود و همچنین خیلی خلوت بود و کسی اونجا نمیومد،بعد از اینکه شام رو خوردیم، کیر حاجی هوس کص و کون مامانمو کرده بود،حاجی با نگاه معنا داری که بهم داشت با مامانم رفتن داخل ویلا،یکسال بود که شاهد سکس حاجی و مامانم بودم ولی هیچ کاری نمی تونستم انجام بدم چون از حاجی میترسیدم و از طرفی هم منم ازین قضیه سود می بردم،ولی در کل حس بدی داشتم،منم رفتم توی اتاق کوچولوی خودم و از اونجا یواشکی نگاه میکردم،حاجی خوب میدونست که من همیشه اونارو می بینم ولی کاری باهام نداشت و منم جق میزدم همیشه،حاجی اول صورت مامانمو بوس کرد و گفت حوری بهشتی من، آماده ای؟ مامانم هم با عشوه گفت بله حاج آقا،منم که برای بار هزارم داشتم لخت مامانمو می‌دیدم،اما اینار خیلی تعجب کردم،چون مامانم خوشگل تر از همیشه شده بود و تمیزه تمیز بود و لباس سکسی وحشتناکی پوشیده بود یه جوراب شلواری کرمی و یه سوتین صورتی خوشگل حاجی به مامانم گفت عجب تیپی زدی امروز شیطون و دوباره مامانمو بوسید،حاجی هم که حشری شده بود خیلی سریع لباساشو در آورد و من دوباره کیر ترسناک حاجی رو دیدم،مثل همیشه اول باید مامانم برای حاجی ساک میزد حاجی روی تخت دراز کشیده و مامانم کم کم شروع کرد به خوردن کیر حاجی،همینش برام عجیب بود که مامانم همیشه با علاقه خاصی کیر حاجی رو میخورد و عاشقش شده بود،منم که داشتم جق میزدم همون ۱۰ ثانیه آبم اومد،مامان داشت کیر حاجی رو میخورد و باهاش بازی میکرد،حاجی تو حال خودش بود و داشت لذت میبرد،از روی تخت بلند شد و به مامانم گفت تا زانو بزنه و کیرشو ساک بزنه،مامانم داشت کیر حاجی رو میخورد حاجی یهو از پشت سر مامانمو گرفت بزور نگه داشت و کیر بزرگش رو تو دهن مامانم با سرعت زیادی عقب و جلو می بردش،تا حالا اینقدر حاجی رو حشری ندیده بودم،مامانم داشت تحمل می‌کرد تا اینکه کیرشو از دهنش بیرون آورد و مامانم نفس راحتی کشید و داشت سرفه میکرد و می‌خندید،حاجی بیشتر عاشق کون مامانم بود و کلا دوست داشت مامانمو از کون بکنه و بقیه کارا براش این اندازه جذاب نبود،بعد اینکه ساک زدن مامانم تموم شد،حاجی مستقیم رفت سراغ ممه هاش،سوتین رو در آورد و شروع کرد به مالیدن ممه های مامانم و خوردن و مکیدن و مامانمو هل داد روی تخت و جوراب شلواری مامانمو از پاش در آورد و شروع کرد به مالیدن کص مامانم،مامانم به حاجی گفت کص منو جر بده حاجی هم که حشری شده بود آماده شد واسه گاییدن کص تپل مامانم کیرشو برد تو کصش و شروع کرد به هل دادن کیرش تو کص مامیم،مامانم داشت لباشو گاز می‌گرفت و لذت می برد حاجی هم با اون بدن چاق پشمالو روی شکم مامانم بود،حسابی مامانمو از کص کردش و بلاخره خسته شد و کیرش رو از تو کص بیرون آورد کنار مامانم دراز کشید،مامانم به حاجی گفت من خوشبخت ترین زن دنیام که همچین مردی نصیبم شده و کیر حاجی رو بوس کرد،حاجی هم که دیگه داشت دیونه میشد،حاجی حالا میخواست به اون قسمت شیرین سکسش برسه و اونم کون گنده مامانم بود،مامانم برخلاف بعضی از زنا که سکس از کون رو دوست ندارن و درد داره،عاشق این بود که کیر حاجی بره تو کونش،چون عاشق حاجی شده بود و اونو از ته قلبش دوست داشت،حاجی اومد پشت مامانم و کیرشو گرفت تو سوراخ کون گنده مامانم و آروم آروم داشت کیرشو عقب و جلو میکرد،به مامانم گفت آماده ای عزیزم؟مامانم هم با عشوه گفت جرم بده حاجی،شروع کرد به تلمبه های سنگین و وحشتناک زدن رو اون کون گنده کردنی،از گاییدن کون مامانم سیر نمیشد حاجی،کصکش جوری مامانمو میگایید انگار بار اولش هست که کون مامانمو دیده،صدای آه و اوه مامانم ویلا رو برداشته بود،بنظرم بیشتر از حاجی داشت لذت میبرد،بالاخره آبشو تو کون مامانم خالی کرد و کیرشو از تو سوراخ کون بیرون آورد،به مامانم گفت اگه می‌تونستم تا صبح این کون رو میکردم
مامانم هم با صدای بلند خندید،حاجی بهش گفت من فدای مرضیه خانم(همسایه مون) برم که تو رو بهم معرفی کرد،حاجی به مامانم گفت تا چشماشو ببنده،میخواست غافلگیر کنه مامانمو،رفت و از جیب شلوارش یه چیزی برداشت و گرفت تو دستش و آورد جلوی چشم مامانم و گفت حالا چشمات رو باز کن سکسی من،باورم نمیشد،حاجی به مامانم یه سوییچ داد و گفت بیا اینم هدیه من به سکسی خوشگلم یه ماشین پژو پارس سفید خوشگل برای خانوم خوشگل،مامانم خیلی خوشحال شد و رفت کیر حاجی رو بوسید،به نوعی ازش تشکر کرد،اون شب واقعاً تو این یکسال شب عجیبی بود برام چون خفن ترین و بهترین سکس مامانم با حاجی رو دیدم و هم هدیه ای که مامانم از حاجی گرفت،حاجی تا صبح پیش مامانم رو تخت خوابید و هنوز لخت بودن،صبح هم رفتیم شهر و خونمون،مامانم خیلی خوشحال بود،منو بغل کرد و گفت خیلی دوست دارم مهدی،منم چشمام داشت پر اشک میشد ولی جلوی گریه مو گرفتم تا مامانم رو ناراحت نکنم،میدونستم مامانم به خاطر نابود نشدن زندگیمون زیر خواب یه آخوند شده و صیغه اون شده،البته خودش هم راضی بود و خوشحال و به کل پدرمو از یاد برده بود. راستش این شاید آخرین داستانی باشه که میگم،ولی اگه باز خواستید داستان دیگه ای هم میدم و خطاب به اون دوستای خوبم که میگن داستان من دروغه و کسشره، بگم که من خودم هم باورم نمیشد این اتفاقات بیفته برام ولی افتاد،من باهاش کنار اومدم دیگه مثل قبل خیلی ناراحت نمیشم،به هر حال امیدوارم از خوندن داستان لذت برده باشید،خدا نگه دار.

نوشته: مهدی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها