داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

امیری که امیرم شد (۵ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

توی لابی هتل بودم که به اینترنت هتل وصل شدم و صدای زنگ پیام گوشیم اومد وقتی نگاه کردم دیدم امیر پیام داده که اتاق رو تحویل بده و برگرد بلاخره مخ مریم رو زدم، فقط اول بیا اتاق من که برات تعریف کنم چی شده بعد برو پبش مریم، هزار تا فکر اومد توی ذهنم، یعنی امیر تونسته بود مریم رو راضی کنه؟ آخه چجوری؟ سریع برگشتم هتل و لباس های زنونه رو در آوردم و آرایشم رو پاک کردم وسایلم رو جمع کردم و هتل رو تحویل دادم و اومدم هتل قبلی در اتاق امیر، همین که امیر در رو باز کرد مثل همیشه با آغوش گرم از من استقبال کرد و سریع رفت سر اصل مطلب و گفت مریم ازش سوال کرده که اون زوجی که آرزو دارید باهاشون زندگی کنید رو معرفی کنید که با خانمش صحبت کنم و ببینم اصلا مزه ی دهنشون چیه و اگر مثبته مقدماتش رو براتون فراهم کنم و امیر بعد از اینکه سرخ شده بود، با خجالت و شرم بهش گفته بود اون زوج شما و آرش هستید که من آرزوی یک لحظه زندگی رو باهاتون دارم و زنم در حالی که متعجب بوده میگه آخه مگر ما چی داریم که شما عاشق ما شدید؟ و دلتون می خواد با ما زندگی مشترک داشته باشید؟ و امیر شروع میکنه از زیبایی های زنم و علاقه ای که به اخلاق ما پیدا کرده تعریف میکنه و شدت علاقه ی خودش رو به من و زنم ابراز میکنه، و زنم بهش میگه شما که از جزئیات زندگی ما خبر ندارید چطور به این زودی تصمیم به این مهمی رو گرفتید؟ و امیر میگه از قدیم گفتن دوستت رو در سفر بشناس و من توی این مسافرت شماها رو خوب شناختم و عاشق جفتتون شدم چون هم از نظر اخلاق و رفتار و ادب عالی هستید و هم درک و فهمتون بسیار بالاست و هم بسیار صبور و متین و وزین هستید، این مدتی که با هم بودیم مطمئن شدم شماها کیس من هستید و هم میتونم عاشقانه در کنار شما زندگی کنم و خوشبخت بشم و هم شما بارهای زندگیتون رو با وجود من میتونید سبک کنید، و بعد مریم برای اینکه حرفی نزنه که بعدا براش درد سر بشه همه چیز رو از گردن خودش برمی‌داره و میگه من تابع شوهرم هستم و هر چی آرش بگه مطیعش هستم پس لطفا این صحبت ها رو با آرش مطرح کنید. و امیر از زنم خواهش میکنه که من رو توجیه کنه و مریم قبول نمیکنه و میگه شما تصمیم که به این مهمی گرفتید، خودتون هم باید مردونه اعلامش کنید ولو باعث این بشه که ادامه همکاری مون کلا معلق بشه، و امیر میگه خدا نکنه این چه حرفیه، و میگه من بهتون قول میدم که آرش رو متقاعد کنم، اینقدر امیر هیچان داشت که سریع من رو راهی اتاق زنم کرد، وقتی رسیدم در اتاق، خانمم در رو باز کرد و یه لباس توری سکسی تنش بود و یه آرایش قشنگ هم کرده بود و با آغوش گرم ازم پذیرایی کرد، حسابی از هم لب گرفتیم بعد گفت سفرت خسته کننده بود عزیزم؟ بمیرم برات که اذیت شدی، گفتم نه عزیزم مثل همیشه با دیدن تو خستگی از تنم بیرون رفت، یه چای گذاشت که با کیک خوردیم و من گفتم از امیر چه خبر؟ و خانمم گفت امیر هم خوب بود امروز دیدمش، بعد با یه مکثی گفت انگار امیر باهات کار داشت، گفتم حتما می خواد من رو بفرسته یه سفر دیگه، باشه میرم میبینمش، بعد زنم گفت پس برو باهاش صحبت کن و برگرد، گفتم چشم الان میرم، پاشدم و رفتم دم اتاق امیر وقتی در رو باز کرد با هیجان و با صدای اروم گفت باهاش صحبت کردی؟ چی گفت؟ رفتم داخل و گفتم چیز خاصی نگفت فقط به من گفت که تو باهام کار داشتی و من رو راهی کرد که بیام پیش تو، گفت پس بنشین که فکرمون رو بریزیم روی هم و ببینیم تو باید چی بهش بگی. گفتم باشه و نشستم روی مبل توی اتاق و امیر گفت الان که برمیگردی پیش مریم بهش بگو امیر یه پیشنهاد عجیب به من داد و من از پیشنهادش متعجب شدم، و مریم میگه چه پیشنهادی؟ و تو بگو که امیر به من پیشنهاد داده که توی نصف شرکت باهاش شریک بشیم و بعد گفته البته یه شرطی داره که خجالت میکشم بهت بگم فقط خواهش میکنم تا آخرش رو گوش کن و بعد جواب بده و تو به من میگی که بفرمایید به گوشم، و من تمام چیزهایی که به مریم گفته بودم رو برای تو تکرار میکنم و در پایان به تو میگم که اون زوجی که من عاشقشون شدم شما دو نفر هستید و من حاضرم نصف اموالم رو به نام شما بزنم و با شما شریک بشم و شما هم به من لطف کنید و من رو توی زندگیتون شریک کنید، و تو به من میگی که این تصمیمی نیست که من بتونم یک نفره بگیرم و باید با خانمم مشورت کنم و ببینم نظرش چیه. گفتم اگر زنم گفت تو چطور این پیشنهاد رو قبول کردی؟ چی بگم؟ و امیر گفت بهش بگو من چون تو رو دوست دارم و عاشقتم و همیشه دلم می خواسته که آزادت بزارم که هر جوری دوست داری زندگی کنی، الانم دلم میخواد تصمیم نهایی رو به عهده ی خودت بگذارم، اگر بگی نه همین الان میرم و به امیر جواب منفی میدم و ادامه ی همکاری مون رو هم باهاش قطع میکنیم. اگر هم که طرح کلی پیشنهادش رو قبول کردی، میریم و روی جزئیاتش باهاش بحث میکنیم که ببینم اصلا این تصمیم در عمل شدنی هست با نه؟ و اگر به نظرمون این کار عملیاتی اومد بعد می‌نشینیم و روی جزئیات اجراش فکر می‌کنیم.
امیر گفت پس زود پاشو و برو ببینم که چیکار میکنی.
وقتی برگشتم پیش مریم انگار خیلی منتظر مونده بود و این انتظار براش طولانی گذشته بود برای همین از روی بی طاقتی سریع گفت چی شد؟ امیر چیکارت داشت؟ ، و من در حالی که هیجان خودم رو پنهان کرده بودم سیر تا پیاز قضیه رو براش تعریف کردم و گفتم حالا دیگه تصمیم با خودته. مریم که انگار لای منگنه گیر کرده باشه گفت من زندگیمون رو دوست دارم و دلم نمی خواد خرابش کنیم، ما چه میدونیم با اومدن امیر توی زندگیمون چه اتفاقاتی ممکنه برامون پیش بیاد. و من گفتم هر اتفاقی هم که بیفته من عاشقانه دوستت دارم، و گفتم بعد هم خوشبختانه ما توی ایران زندگی می‌کنیم و قانون طرف ماست چون زوج قانونی هستیم و کسی که باید نگران باشه امیره نه من و تو عزیزم، با این حرفم اول یه مقداری آروم شد ولی بعدش گفت به هر حال ما داریم امیر رو توی زندگیمون قبولش میکنیم، من کاری به قانون ندارم، که طرف ما رو میگیره یا طرف امیر رو، من از نظر اخلاقی میگم که ما داریم خودمون رو بهش متعهد میکنیم. و اگر فردا اومد توی زندگی ما و به عنوان شریک زندگی از ما هر درخواستی کرد نمی تونیم بهش نه بگیم. گفتم مثلا چه تصمیمی می خواد برای ما بگیره؟ سرخ شد و با شرم گفت اگر خواست از من بچه دار بشه چیکار کنیم؟ و من در حالی که محو تماشاش شده بودم و داشتم عمیقا به حرفهاش گوش میدادم گفتم می تونیم اول کار همه چیز رو باهاش شرط کنیم. مریم گفت به نظرت میشه همه ی شرایط یک زندگی زناشویی مشترک رو ازش سلب کرد؟ و من گفتم فکر نمی‌کنم، چون بلاخره اون یه مرده و طبیعتا یه سری نیازها داره که انتظار داره توی زندگی مشترک با ما برطرف کنه،
مریم گفت یعنی هر وقت میتونه بیاد توی خونه ی ما و هر جوری که دلش بخواد میتونه سکس کنه، و هر وقت هم دلش خواست بچه دار بشه و هر وقت هم دلش خواست من رو با خودش ببره مسافرت و… صحبت‌هایش رو قطع کردم و گفتم امیر داره توی یه زندگی مشترک وارد میشه، پس همه چیز باید مشترک باشه و هیچ وقت نمیتونه تو رو از من جدا کنه و ما همیشه با هم هستیم، مریم گفت یعنی سکس مشترک باید داشته باشیم، بچه ی مشترک باید بیاریم،. سفر مشترک باید بریم، غذای مشترک باید بخوریم، لباس مشترک باید بپوشیم، چجوری باید من بین شماها رو جمع کنم، گفتم خب اولویت با منه دیگه و مریم گفت دیدی از همین الان گاردت بسته شد، من میدونم که اینکار شدنی نیست و بعدا حتما دعوا پیش میاد و زندگیمون خراب میشه، گفتم حرفت درسته باید ببینیم امیر تعریفش از زندگی مشترک چیه؟البته خودم دقیقا میدونستم که امیر منظورش از زندگی مشترک، داشتن دو تا زنه که از هر دوتاشون لذت ببره، توپ رو انداختم توی زمین امیر که خودش توضیح بده و به جوری درستش کنه، مریم گفت به هر حال من جوابم منفیه برو یه نه بهش بگو و تمومش کنیم و برگردیم ایران، لباش رو بوسیدم و گفتم هر جوری تو بگی همونجوری عمل می‌کنیم، سریع پاشدم که برم اتاق امیر، دم در که رسیدم مریم گفت اما این کار نه امیر رو درست میکنه نه مسئولیت ما رو نسبت به امیر تموم میکنه، گفتم ما که مسئول اصلاح دیگران نیستیم، مریم گفت واقعا فکر میکنی کسی رو که ببرای آرامش گرفتن به دامن خانواده ی ما پناه آورده رو میشه بی تفاوت از کنارش رد شد؟ گفتم به نظرت باید چیکار کنیم؟ تو نقشه ای داری؟ ، گفت نمی دونم شاید بتونیم برای چند روز فقط بهش اجازه بدیم که توی زندگی باهامون شریک بشه و توی همون چند روز بهش ثابت کنیم که تصمیمش اشتباهه و از این کار منصرفش کنیم. اونوقت هم شغل جدید من حفظ میشه و هم فکر امیر رو اصلاح کردیم و تشویقش میکنیم که ازدواج کنه و دست از این تفکرات عجیب و غریب و فانتزی و رویایی اش برداره. گفتم حرفت متینه این راه از همه راه ها منطقی تره.
مریم گفت پس برو به امیر بگو که ما با هم مشورت کردیم و فقط برای تامین مایحتاج زندگیمون، سه روز حاضریم با شما زندگی مشترک داشته باشیم. شرطمون هم اینه که توی این سه روز فقط میتونه در حد معمول به من نزدیک بشه و اون هم باید در حضور شوهرم و بدون معاشقه باشه، چون من نمی تونم عاشق دو نفر باشم ، توی اون سه روز هم نباید به من نگاه هیز بکنه و من جلوش پوشیده میچرخم و حق هم نداره وقتی تو نیستی وارد بشه و ترجیح میدم برای اینکه کسی متوجه این ارتباط نشه این سه روز رو اینجا باشیم و بعد که رفتیم ایران دیگه اصلا حرفش رو نزنه. و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. جوری رفتار کنه که من این داستان رو فراموش کنم. و بعد تضمین کنه من میتونم به شغلم ادامه بدم و زندگیمون به هم نخوره. وقتی این حرفها رو میزد صداش میلرزید و بغض کرده بود، چند قطره اشک هم توی چشماش جمع شده بود. منم اشک توی چشمام جمع شد و گفتم عزیزم به خدا اگر بذارم تو به خاطر حل مشکل کس دیگه ای خودت رو فدا کنی.
مریم گفت این یه زندگی مشترکه و داریم با هم براش تلاش می‌کنیم و من خوشحال هستم که میتونم گره زندگی خودمون و یه نفر دیگه رو باز کنم، اگر اشک توی چشمم جمع میشه به خاطر اینه که زندگیمون رو دوست دارم. رفتم سمتش و لبهای شیرینش رو بوسیدم و اشکاش رو پاک کردم، مریم گفت برو به امیر بگو که هر چه زودتر این بازی رو شروع کنه که زودتر هم تموم بشه ، گفتم باشه عزیزم. فقط از این تصمیم مطمئنی؟ گفت مطمئنم عزیزم برو.
رفتم در اتاق امیر و با بی رمقی رفتم توی اتاقش و سیر تا پیاز ماجرا رو بهش گفتم فقط بهش نگفتم که مریم تصمیم داره تو رو آدم کنه و برات زن بگیره و سلیقه ات رو عوض کنه.
امیر وقتی حرفام رو شنید در حالی که توی فکر فرو رفته بود با حالت سوالی توام با ناراحتی زیر لب گفت فقط سه روز؟ بدون معاشقه؟
گفتم آره عزیزم و امیر که بدجوری بهش برخورده بود گفت میخوام به مریم ثابت کنم که من اهل زندگی هستم و دنبال آرامشم و برای سکس نیومدم که اینجوری من رو قضاوت کرده. من هم مثل تو طاقت دیدن اشک مریم رو ندارم، من هم مثل تو دوست دارم که مریم از زندگیش لذت ببره، مریم وقتی به من اعتماد میکنه که ببینه من برای عشق اومدم نه برای سکس. گفتم امیرجان هر جوری که صلاح میدونی، حالا از کی می خوای این سه روز رو شروع کنی؟ و امیر گفت از همین امروز ، میام توی اتاقتون و باهاتون زندگی می کنم، گفتم پس من برم خبرش رو به مریم بدم گفت برو، منم تا نیم ساعت دیگه میام پیشتون، ضربان قلبم بالا رفته بود وقتی به مریم جریان رو گفتم و گفتم که امیر گفته تا نیم ساعت دیگه میاد ولی گفته نه با مریم سکس میکنم و نه معاشقه میکنم چون میخوام ثابت کنم که دنبال سکس نیستم مریم یه لبخندی زد و گفت من مردها رو بهتر از خودشون میشناسم، خدا کنه این دروغش راست باشه، و سریع پاشد و اتاق رو تر و تمیز کرد، بعد سریع لخت شد و من محو تماشای بدن سفید و عین بلورش شدم، با خودم گفتم من که شوهرش هستم اینجور محو تماشای بدنش میشم چه برسه به امیر، و بعد دیدم یه شلوار و تیشرت مردونه ی گشاد تنش کرد که اصلا جلوی امیر دلبری نکنه، وقتی امیر در اتاقمون رو زد، به مریم گفتم تو برو در اتاق رو براش باز کن. گفت چشم. وقتی در رو باز کرد امیر با یه شیشه مشروب جلوی در بود و حسابی هم به خودش رسیده بود، شیشه رو داد دست مریم و گفت این به مناسبت این روز رمانتیک تقدیم به شما، و مریم شیشه رو گرفت و گذاشت روی بار و همین که برگشت سمت امیر دیدیم امیر زانو زده روی زمین و یه جعبه حلقه گرفته سمت زنم و مریم هم با خجالت از امیر تشکر کرد و گفت چرا زحمت کشیدید مگر قرار نبود از این کارها نکنید؟ ، و امیر گفت لطفا قابل بدونید، و انگشت‌های بلند و کشیده و سفید و ظریف زنم رو توی دستای بزرگش گرفت و حلقه رو کرد به دست زنم و دستش رو هم بوسید، همینطور که زانو زده بود و حالا تقریبا یه کم قدش از مریم کوتاه تر بود، زنم رو بغل کرد و گفت ممنون که من رو قبول کردی، و خانمم گفت آقا امیر خجالتم ندید، و وقتی امیر مریم رو محکمتر توی آغوش گرفت مریم هم امیر رو به آرامی توی آغوش گرفت و موهای سر امیر رو نوازش کرد، و گفت خواهش میکنم بلند شید من خجالت میکشم،
همین که امیر بلند شد اومد سمت من و بغلم کرد و ازم تشکر کرد، بعد امیر دستمون رو گرفت و برد سمت کاناپه و نشستیم دو طرفش و گفت به مناسبت این لحظه ی رمانتیک تاریخی باید با هم جشن بگیریم و به سلامتی همدیگه بنوشیم، و رفت و شروع کرد به ریختن شامپاین توی جام ها، و با یه دونه شکلات کاکائویی داد دستمون، مریم گفت من اهل مشروب نیستم ولی چون شما زحمت کشیدید چشم، و به سلامتی نوشیدیم، امیر برای بار دوم ریخت و مریم دیگه روش نشد که بگه نمی خورم و جام دوم رو هم خورد و برای بار سوم امیر باز ریخت و باز هم زنم برای اینکه همراهی کنه چیزی نگفت و خورد و من و امیر هم همراهش خوردیم بعدش حس کردم حالم عوض شده و این مشروب و شکلات با مشروبها و شکلاتهای دیگه متفاوته، زنم هم سرخوش شده بود ، بعد امیر گفت حالا شما به عنوان صاحب خونه از مهمونتون پذیرایی کنید، و مریم گفت آرش جان چیزی توی اتاق برای پذیرایی نداریم، من میرم یه مقدار میوه و تنقلات از فروشگاه کنار هتل بگیرم و بیام، من گفتم مگه من مردم الان میرم میگیرم و میام و سریع از اتاق زدم بیرون بعد از خوردن اون شامپاین و شکلات که نمی دونم چی داخلش بود و مستی عجیبی که هر سه داشتیم، مطمئن بودم تا برم و برگردم توی اتاق اتفاقاتی رخ میده که فکر کردن بهشون هم ضربانم رو بالا می‌برد، این فکر که آیا مریم توی مستی به امیر راه میده یا نه؟ ذهنم رو درگیر کرده بود،
تا رفتم و برگشتم یه ربع طول کشید وقتی اومدم دیدم امیر داره از مریم لب میگیره، جوری معاشقه میکرد که کیرم شق شد، رفتم کنارشون، دست زنم رو گرفتم و بوسیدم، همین که مریم من رو کنارش حس کرد انگار یه راه نجات پیدا کرده بود سریع گفت خب من با اجازتون برم وسایل پذیرایی رو آماده کنم امیر هم که حالا دیگه کیرش مثل سنگ سفت شده بود موند توی آمپاس. مریم با همون لباس‌های مردونه ی گشاد رفت که وسایل پذیرایی رو آماده کنه، امیر هم بدجوری خورده بود توی ذوقش و با یه کیر شق شده مونده بود چی بگه، ولی من این رفتار مریم رو درک میکردم چون واقعا زن زندگی بود و داشت برای حفظ زندگیش تلاش می‌کرد، امیر برای اینکه غرورش نشکنه گفت من میرم یه تلفن بزنم و برگردم، وقتی امیر رفت بیرون مریم گفت آرش جان من نمی تونم ادامه بدم، من زندگیمون رو دوست دارم، دلم نمی خواد برای هوس امیر زندگیمون رو خراب کنم و بعدش نتونم اون زندگی که براش زحمت کشیدیم رو پس بگیرم، یه لحظه توی دلم به این زن احسنت گفتم، حتی توی حالت مستی حاضر نشده بود زندگیش رو به سمتی ببره که آخر و عاقبتش مشخص نیست، بهش گفتم عزیزم من به این همه درک و شعور و پایبندیت به زندگی مشترکمون تبریک میگم و تا هر کجا که بگی همراهت هستم و تنهات نمی گذارم، الان هم میرم به امیر میگم که ما ادامه نمی دیم، و رفتم سمتش و بوسیدمش و لبهای شیرینش رو خوردم و، اون لحظه تازه معنی عشق واقعی رو درک کردم، و از داشتن این عشق به خودم بالیدم، و از خودم شرمنده شدم که تا اون زمان نفهمیده بودم که زنم چقدر پایبند زندگیه و تمام لذتش توی زندگی از همین پایبندی به زندگیشه نه از سکس با آدم‌های دیگه و فانتزی های مختلف و من جور دیگه ای در مورد لذت بردنش فکر میکردم. وقتی از اتاق رفتم بیرون و حس مریم رو به امیر منتقل کردم با کمال تعجب دیدم امیر هم مثل من مریم رو درک کرده و از اینکه مریم رو توی اون منگنه قرار داده بود اظهار پشیمونی کرد. روز بعد برگشتیم ایران و مریم چون حس می‌کرد امیر. طینت بدی نداره و از روی نیاز جنسی و عاطفیش تمام اون کارها رو انجام داده با جدیت دنبال یه زن خوب برای امیر می‌گشت که معنی عشق واقعی رو به امیر بچشونه، امیر هم شدت علاقه اش به مریم هزار برابر قبل شده بود و بدون نظر مریم آب نمی خورد و اینقدر به مریم اعتماد پیدا کرده بود که به طور کامل شرکتش رو سپرده بود به مریم چون می دونست مریم دلسوز و مهربونه و از همه مهمتر اینکه مریم خائن نیست،

نوشته: آرش

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها