داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

آلاله مادرخوانده ی من (۳ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

دیگه تمام مهمون ها رفته بودن و تنها شدیم.بالاخره میتونستم بعد از چندین دوندگی توی خونه ی خودم یه نفس راحت بکشم.
-عشقم من میرم دوش میگیرم ، میام.
+باشه عزیزم.منم تا تو بیای یه دستی به صورتم میکشم.
درِ اتاق خواب رو باز کردم.تمام اتاق فقط با نور شمع هایی که دور تخت خیلی منظم چیده شده بودن روشن بود.
روی تختِ خواب با گلبرگ های سرخی که شکل قلب به خودشون گرفتن تزئین شده بود.عکس آتلیه ی عروس و داماد رو میتونستی بالای تخت ببینی.پارچه حریر صورتی رنگی که دور تا دور تخت خواب کشیده شده…
با لباس عروس گوشه ی تخت سمت در ورودی اتاق نشستِ و پاهاش رو روی هم انداخته بود…
بدون اینکه چیزی بگم به سمتش حرکت کردم.حوله ام رو روی زمین انداختم.با یه لبخند گوشه ی لبم چشمام رو به چشماش دوختم.
لبم تمنای لبش رو داشت.چشمام رو بستم و لبم رو روی لبایِ داغ و آتشینش گذاشتم.زبونم رو توی دهنش گذاشتم چون میدونستم از این کار لذت میبره.لب بالایی من داخل دهنش بود و لب پایینی اون بین لبای من.خیلی ماهرانه از همدیگه کام میگرفتیم.سرش رو بین دستام گرفتمو از پیشونیش شروع کردم به بوسیدن تا رسیدم به گونه اش و بینی ش و چونه ش.سمت گردنش رفتم و با زبونم شروع کردم به لیس زدن و مکیدن.رگ خوابش کاملا دیگه توی دستم بود.
دراز کشید و منم کامل روش قرار گرفتم.کارم رو به بهترین شکل ممکن ادامه میدادم.
دستاش رو گرفتم و کمکش کردم تا بلند بشه.ایستاد و منم لباس عروسش که از پایین در میومد رو در آوردم.با یه سِت شرت و سوتین توری مشکی که به پوست سفید بدنش جلوه ی خاص و زیبایی میداد جلوم ایستاده بود.
موزیک رو روشن کردم و انگشتای ظریفش رو توی دستام گرفتم.با ریتم موزیک شروع کردیم به تکون دادن بدن هامون.
دست راستم رو پشت کمرش بردم و به خودم چسبوندمش.
سرم رو نزدیک بردم و آروم در گوشش زمزمه کردم.
-دیگه مال منی!!مال خودم!!
لاله ی گوشش رو توی دهنم بردم تا دیوونه ش کنم.
یه دستم رو زیر رونهاش بردم و با دست دیگه ام کمرش رو گرفتم و از روی زمین بلندش کردم.
روی تخت گذاشتمش و خودم کنار تخت نشستم.رون هاش رو نوازش میکردم و میبوسیدمشون.شرتش رو از پاش در آوردم.همونطور که نشسته بودم پاهاش رو روی شونه هام انداختم و صورتم رو بین پاهاش بردم.خیلی آروم و حساب شده شروع کردم به لیس زدن کسش.صدای آه و ناله ش به گوشم خیلی خیلی زیبا میومد.گوشه ی لبش رو از لذت گاز میگرفت و به بدنش پیچ و تاب میداد و شهوت منم بیشتر میشد.همزمانی که چوچولش رو میک میزدم صداش بلند تر به گوشم میرسید.
از زیر شکمش و نافش شروع کردم به بوسیدن و سمت سینه های سر بالا و زیباش رفتم.نوکش رو توی دهنم گذاشتم و اون سینه ی دیگه ش رو توی دستم میگرفتم.
کیرم رو با روغن زیتون چرب کردم.یه بالش زیر کمرش گذاشتم تا کسش کاملا بالا بیاد.با کمک دستاش ، پاهاش رو بالا نگه داشت.همزمان که روش قرار داشتم و لباش رو میخوردم کیرم رو یواش یواش داخل بردم.کمی میترسید و سعی میکردم با نوازش آرومش کنم.چندین بار تلمبه زدم و از روش بلند شدم.چند تا قطره ی خون غلیظ روی کیرم نمایان شد.با دستمال پاکش کردم.
-خوبی عزیزم؟؟ادامه بدم؟؟
+با یه شرم و حیای زنانه همراه با لبخندِ دلبرانه ای که روی لبش نقش بست گفت:آره عزیزم.من خوبم میتونی ادامه بدی.
به شکم خوابوندمش و پاهاش رو به هم چسبوندم.روی رون هاش نشستم اما بیشتر وزنم رو روی زانوهام که دو طرف بدنش قرار داشت انداختم.
لمبره هاش رو با دستام از هم باز کردم و سر کیرم رو وارد کسش کردم.چون میدونستم ممکنه درد داشته باشه با ملایمت اینکار رو میکردم.
کاملا روش دراز کشیدم و در گوشش زمزمه میکردم:
-میدونستی که عاشقتم؟؟میدونستی که یکی یدونه ی منی؟؟دیونتم عشقم.دیگه خانوم خودم شدی.
اونم با صدای اووهوووم!جوابم رو میداد.
بین دستام گلبرگی رو حس میکردم که فقط باید نوازش بشه.
سرعتم رو بیشتر کردم و چشمام رو بستم.
به محض اینکه پلک هام روی هم قرار گرفت نا خود آگاه صدای مها پیچید توی مغزم
“میترسم یه روزی بیاد که بهم بگی دیگه دوستم نداری.”
در همون حالت نزدیک به ارضا شدن بودم که کیرم رو در آوردم و کامل روی کمرش خالی شدم.
بعد از گذشت نزدیک به دو سال و چند ماه چطور فکر مها دوباره اومد توی ذهنم.سوالی که مدام با خودم تکرار میکردم.
کنار همسرم دراز کشیدم و اونم سرش رو روی شونه ام گذاشت و همینطور که سینه ام رو نوازش میکرد گفت:
+عشقم شاید باورت نشه اما از چیزی که توی رویاهام میدیدم هم بهتر بود.
از اینکه راضی بود خوشحال شدم اما حالِ پریشونی داشتم.چند تا بوسه از گونه و لباش گرفتم و رفتم تا دوش بگیرم و اونم سمت سرویس رفت تا خودش رو تمیز کنه
وقتی برگشتم دیدم که از فَرطِ خستگی خوابش برده.کنارش دراز کشیدم و دستام رو زیر سرم گذاشتم.دوباره تمام خاطرات اونروزای ترسناک اومد سراغم.
فکر رابطه هایی که اونروزا رنگ باخت.بچه ای که هیچوقت به دنیا نیومد.
به بابام فکر میکردم که بعد از جدایی از آلاله مهاجرت کرد و رفت.به رابطه ام با مها که تحت تاثیر اتفاق هایی که افتاد ناکام موند.به تمام گناه هایی که مرتکب شده بودیم و نتیجه ش گریبان هممون رو گرفت.هنوزم راجع به اونروزها واسه خودم تئوریهای جنایی سر هم میکردم.راجع به شبی که سه تایی با آلاله و مها توی ویلا بودیم شک و شبهه داشتم.اما هیچکس نمیتونست علامت سوالهایی که توی ذهنم شکل میگرفت رو جواب بده و روشنم کنه.
بابام هیچوقت به روم نیاورد ، یا اینکه راجع به اونشب ازم سوال کنه!! اما میدونستم که ته دلش یه شک نسبت بهم باقی مونده که رابطه ای با آلاله داشتم یا نه.بچه ی بیگناهی که معلوم نشد تاوان گناه کی رو پس داد که حتی نتونست چشمهاش رو به این دنیا باز
کنه.
.
.
.
بعد از دوسال و چند ماه ازدواج کرده بودم با کسی که واقعا دوستم داشت.زندگی انگار میخواست بالاخره روی خوشش رو به من نشون بده.به نظر میومد گذشته ها دیگه باید توی گذشته بمونن و خاطره ها چه خوب چه بد باید زیر خاکِ زمان دفن بشن.

زندگی روی ریل خودش قرار داشت و روزگار مشغول ورق زدن صفحات روتین خودش بود.
.
.
.
توی یکی از شبای شلوغ بیمارستان برای نوار قلب بچه توی صف منتظر نشسته بودیم تا نوبتمون بشه.دستم رو روی شکم همسرم میکشیدم و گاهی هم سرم رو نزدیکش میبردمو قربون صدقش میرفتم.خانومم از نگاه های اطرافیان خجالت میکشید اما من محکم بغلش میکردم و میبوسیدمش.
خانم جا افتاده ای که کنارمون نشسته بود و اونم باردار بود رو به خانومم کرد و به شوخی گفت:ببینم تو چیکار کردی شوهرت اینجوری دورت میگردِ؟والله مال ما که سه تا پسر دسته گل تحویلش دادیم حتی نیومد همراهمون.
خانومم هم که دوباره نگاه های بقیه رو روی خودش میدید گونه هاش بیشتر سرخ میشد.
توی راهرو بیمارستان صدای همهمه بلند شد.انگار مریض بدحال آورده بودن و مردمِ کنجکاوی که همگی در آنِ واحد میخواستن بدونن چی شده.سرم پایین بود و توجهی نمیکردم.با صدای گریه های همراه بیمار سرم رو چرخوندم.چهره ای آشنا جلوی چشمام ظاهر شد اما چون فاصله ش دور بود مطمئن نبودم که خودشِ.
همسرم به من تکیه زده بود.صداش کردم و بهش گفتم منتطر باش من میرم و چند دقیقه بعد برمیگردم.
نزدیکتر که رفتم مطمئن شدم که درست حدس زدم.
-مها!!؟؟اتفاقی افتاده؟؟چرا اینقدر پریشونی دختر؟؟
من رو که دید فقط گریه ش بیشتر شد.مثل بچه ای که بعد از گم شدن ، مادرش رو پیدا میکنه محکم بغلم کرد و چیزی نمیگفت.دستام رو دورش حلقه کردم و صبر کردم تا کمی آرومتر بشه.
از خودم جداش کردم.
-نمیخوای بگی چی شده؟؟؟
+آلاله.
-آلاله چی شده؟؟بگو دیگه دختر.
+حالش اصلا خوب نیست.حتی نزاشتن منم برم پیشش
نشوندمش روی نیمکتِ توی راهرو بیمارستان و چند دقیقه ای کنارش نشستم.
خانومم رو بعد از اینکه کارش تموم شد رسوندم خونه باباش تا تنها نباشه و بهش گفتم که امشب بیمارستان میمونم.اونم فقط سوال کرد که مربوط به اون خانومی هست که گریه میکرد و حالش خوب نبود؟منم گفتم آره عزیزم.بعدا راجع بهش صحبت میکنیم.
خیلی منطقی برخورد کرد و فقط گفت من رو بی خبر نزار نگرانت میشم…
برگشتم پیش مها و ازش خواستم تا توضیح بده که چی شده.اول خیال میکردم تصادف کردِ اما بعد فهمیدم اوضاع وخیم تر از این حرف هاست.
با گریه برام تعریف کرد:
+همه چی زیر سر اون شوهر بی غیرت و لاشیِ سابقشِ.

شروع کرد به فحش و ناسزا گفتن.
+قبل از اینکه همه ی اون اتفاق ها توی گذشته بیفته آلاله بهم گفت داریوش(شوهر سابقش)داره تهدیدم میکنه و مدام میگه باید بیای پیشم و اگر نه…
-و اگر نه چی؟؟؟
+تمام فیلمای و عکسای خصوصیمون رو پخش میکنم و آبروت رو میبرم تا دیگه نتونی توی مردم سر بلند کنی.آلاله اونموقع ها به خیال اینکه میتونه باهاش معامله کنه با یه کیف پول میره پیشش اما اون بی غیرت نمیدونم چه بلایی سرش میاره.آلاله فقط بهم گفت وقتی رفتم پیشش بیهوش شدم و یه شب کامل بیهوش بودم بعد از اینکه چشمام رو باز کردم نه پول ها بود نه داریوش.
بعد از مدتی که از بابای تو جدا شد دوباره سر و کله ش پیدا شد.اینبار به بهانه ی اینکه تو بچه ی منو کشتی اذیتش میکرد.مدام آبجی بیچاره منو تیغ میزد.تا اینکه الاله خسته شد و بار آخر بهش گفت نه.اون بی بُته هم عکسا و فیلمها رو پخش کرد.
وقتی هم خواهرم رفت تا ازش حساب پس بگیرِ این بلا رو سرش آورد.حالا هم که میبینی بیچاره با این وضع افتادِ رو تخت بیمارستان.
قلبم آتیش گرفته بود.دلم حسابی آشوب شد.از قضاوت هایی که راجع به آلاله کرده بودم.از جفا هایی که در حقش شده بود.چه سختی هایی که فقط به خاطر زن بودن بهش تحمیل شد.چطور موجود پست فطرتی میتونه با یه زن اینطور رفتار کنه؟؟؟
چند روزی از اون ماجرا گذشت و من هنوز خجالت میکشیدم با آلاله روبرو بشم.
خشونت از جمله واژه هایی هست که من توی زندگیم باهاش بیگانه ام.اما زندگی گاهی وقت ها فقط بهت فرصت انتخاب بین بد و بدتر رو میده.
هوا کم کم تاریک میشد و رو به سرما میرفت.پالتو مشکیم تنم بود و کلاهش رو روی سرم انداختم.از سیگارم کام میگرفتم و منتظرش بودم.با ماسکی که به صورتم زدم تقریبا تمام صورتم پوشیده شده بود…با کلی کلنجار رفتن با خودم ، تصمیمم رو قطعی کردم.
بالاخره پیداش شد.پشت سرش راه افتادم تا برسه به جای مناسب.
چند تا ضربه یواش روی شونه ش زدم و صداش کردم.
-ببخشید آقا…
سرش رو برگردوند سمتم…
+بفرم…
.جمله ش تموم نشده بود که یه هوک راست خوابوندم زیر چونه ش و پرتش کردم توی کوچه خلوت.
بلندش کردم و چسبوندمش سینه دیوار.ترس توی چشماش موج میزد.بهم گفت:
+تو دیگه کدوم خری هستی؟؟؟
دستم رو جلو دهنش گرفتم.
من کی ام؟؟تو فکر کن ازرائیل.
یه مشت زیر قفسه سینه اش زدم که دیگه نفسش بالا نمیومد.
-دست روی زن بلند کردن چه حسی داره؟؟بگو ببینم عوضی.
دستم رو از روی دهنش برداشتم.
+پس اون جنده تو رو فرستاده؟؟هاااا؟؟
یه مشت دیگه روانه ی شکمش کردم.جنده؟؟حالا بهت میفهمونم جنده کیه.
ولش کردم و عقب رفتم.
خب حالا یه مرد جلوت واستاده بیا ببینم چی تو چنته داری.
از روی غریضه چند تا مشت زد و منم بدون اینکه از خودم دفاع کنم ایستاده بودم.یکی از مشت هاش لبم رو پاره کرد اما در مقابل دردی که توی قلبم احساس میکردم هیچ حساب میشد.
-همین؟؟تمام زورت همینِ؟؟
صدام رو بلند کردم.یالا نامرد منتظرم زود باش.بیا میخوام ببینم چطور یه زن رو میزدی نشونم بده مادر جنده.
دوید سمتم و دستش رو دورم حلقه کرد و منو چسبوند به دیوار.سرش رو هل دادم رو به پایین و محکم با آرنج به کمرش ضربه زدم.یقه اش رو گرفتمو سرش رو بالا آوردم.انگشت شسصتم رو خم کردم و چهار تا انگشت دیگه ام رو روش قرار دادم.بینی ش رو هدف گرفتم و بوووووم پهن شد کف زمین.پام رو روی گردنش گذاشتم.
-چه طوری التماست میکرد که کتکش نزنی؟؟بگو ببینم کسکشِ لاشی؟؟
حتی توان نفس کشیدن هم نداشت چه برسه به حرف زدن.
پای چپم رو روی مچ دستش گذاشتم
-با این دست بهش سیلی میزدی؟؟آره؟؟با پای راستم محکم دستش رو لگد کردم.میدونی اگه همینجا بمیری کَکَم هم نمیگزه چون یه انگل روی زمین کمترمیشه.مملکت رو بی صاحاب گیر آوردی فکر کردی آدم شدی؟؟تازه این اولشِ هنوز خیلی باهات کار دارم.فعلا فقط حق نفس کشیدن داری.کاری باهات کنم تا آخر عمرت آب خنک بخوری و رنگ بیرون اومدن رو نبینی حرومزاده.
تف انداختم توی صورتشو با گوشی خودش زنگ زدم آمبولانس تا بیاد تن لَشش رو جمع کنه.
جلو بیمارستان دستی به موهام کشیدم و با همون ظاهر نامیزون رفتم پیش آلاله که آورده بودنش توی بخش.
کنارش نشستم و اونم سرش رو ازم برگردوند.سرم رو پایین انداختم و بدون اختیار اشکام به شدت جاری شدن.انگار بغض چندین ساله ام بالاخره ترکید.
دستش رو توی دستم گرفتم و بوسیدم.
چطور باید تاوان اون همه کارایی که در حق این زن کردم رو پس بدم.

پایان.

درود به همه ی عزیران.اول از همه بابت نقص های نوشته ام یه عذر خواهی بکنم.امیدوارم ارزش وقتی که گذاشتین رو داشته باشه.توی دنیا همیشه زشتی ها و زیبایی ها کنار هم هستند آرزو میکنم تمام زیبایی هاش نصیب تک تکتون بشه.پایدار و مانا باشید.

نوشته: blue eyes

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها