داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ایبرو (۳ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

جمشید جمشید
چند تا چک و سیلی تو صورتم خورد.
با صدای مسعود از خواب بلند شدم .
من: ها چیه چی شده ؟
مسعود: داداش داشتی خواب بدی مثل اینکه می‌دیدی داشتی مهشید رو تو خواب صدا می کردی
من: خدا رو شکر ،چه خواب بدی بود
مسعود: پاشو بیا صبحانه بخور با مهشید میرید امروز آزمایشگاه
من: باشه تو برو بالا .برم یه آبی بزنم به صورتم بیام

فصل دوم.
مهشید
ماما: مهشید پاشو چقدر می خوابی زشته آقا جمشید میاد می بینه خوابی ناراحت میشه
من: ماما اون از من هم تنبله تره الان تو خواب تشریف داره
ماما: پاشو بیا صبحانه بخور روز اول زندگی مشترک که آدم اینقدر کسل و تنبل نمیشه
من: باشه بابا چقدر غرر می زنی ؟ صبحانه رو آماده کن برم دستشویی الان میام
ماما: چشم شاهزاده خانم . امر دیگه ای برای این کنیز نداری؟
من: مامااااا اعه چقدر گیر میدی
ماما: این اخلاقتو به آقا جمشید گفتی ؟
من: اون همه اخلاق منو میدونه نا سلامتی ده روز با هم زندگی کردیم
ماما: دختر زشته بابا میشنوه ناراحت میشه ؟ آبرو و حیا هم خوب چیزیه؟
با بی حالی از تخت خوابم بلند شدم و لحاف رو تا وسط اتاقم کشیدم وسط اتاقم انداختم زمین و سلانه سلانه به دستشویی رفتم
آب و صابون صورتمو شستم یه خمیر دندان رو به مسواک زدم و به دندونهای خرگوشیم کشیدم
تو آیینه یه لبخند به خودم زدم دوتا دندون نیشم بزرگتر از سایر دندونای دیگه هستن واسه همین منو همیشه با نمک نشون میدن وراز شباهت من به ابرو هم همین دوتا دندون بزرگ نیشم هستن
رفتم جلو آیینه داشتم موهامو شونه می کردم . موهام یه کم بلند شده بودن و از حالت مصری در آومده بودن یا باید مثل دفعه قبل کوتاهش می کردم یا میذاشتم بلند شه و مدلش عوض بشه
تو فکر مدل مو بودم که زنگ خونه صدا کرد رفتم آیفون رو برداشتم
من: کیه؟
: منم جمشید مهشید آماده شدی؟
من: بیا تو نه آماده نیستم بیا صبحانه بخوریم بریم
دکمه باز شدن در آیفون رو زدم . رفتم جلو ورودی در هال پذیرایی ایستادم
جمشید: هنوز آماده نشدی؟
من: نه  بیا بالا یه چیزی بخوریم و بریم
جمشید: نمیشه آخه،  ما هنوز …
ماما اومد جلو در
ماما: آقا جمشید چرا جلو در ایستادی بیا بالا ، آخه نداره تو الان پسر ما هستی
من با شوخی : ماما از حالا لوسش نکن
جمشید: چشم ماما لادن الان میام
من: دیدی ؟ این خیلی کنه هست ها ،زیاد بهش رو ندید
ماما: این چه حرفیه عزیزم آقا جمشید هم عضو خانواده ماست
من: چرا باز بیرونی ؟
جمشید: چشم پس با اجازه
جمشید از پله ها  بالا اومد
من: برو میز نهار خوری تو آشپزخونه بشین صبحانه بخور من یه میک آپ بزنم بیام
جمشید: من صبحانه خوردم مهشید
ماما: اینجام بخور پسرم
جمشید: نه ماما سیرم میل ندارم ممنون. راستی بابا حسن کجاست
ماما: رفته تعمیرگاه .ماشین عیب کرده بود اونو برده درستش کنه
من: خب من اومدم صبحانه چی داریم؟
ماما: بیا بشین برم بیارم
من شروع کردم به خوردن صبحانه و جمشید دستاشو رویرمیز ستون کرد و زیر چونش گذاشت و داشت منو نگاه می کرد.
روز اولی که چشمهای عسلی که زیر ابروهای نازک و کشیدشو با موهای خرمایی رنگ پرپشتش که با یک نگاه عاشقم کرد هیچ وقت یادم نمیره. الان از خوشحالی پر در می آوردم که اون دیگه مال من شده
من: چت شده برر و برر نگام می کنی
جمشید: امروز خیلی خوشگل شدی عزیزم
من: نظر لطفته
آخرین لقمه رو هم تو دهنم جای دادم و مامانم هم با سه تا چایی اومد روی صندلی دیگه میز نهار خوری نشست
من: ماما دستت درد نکنه
ماما: خواهش می کنم عزیزم، خوب بخور تا اون فسقلی هم جون بگیره
من به جمشید نگاه کردم با لبخند بهش یه چشمک زدم
جمشید که هنوز دوتا کف دستاش زیر چونش بود اونا رو به بالا برد و صورتشو با دستاش پوشوند.
من: ماما جمشید خیلی خجالتیه ها
ماما: من و مهشید هیچ حرفی رو از هم پنهان نمی کنیم ما مثل دوتا دوست هستیم
جمشید: بله همینطوره و اصلا هم با شما نمیاد که یه دختر ۲۲ ساله داشته باشید ماشا… خیلی جوون موندین
ماما: واقعا؟ مرسی
من: عزیزم من میرم اتاق لباسامو بپوشم بیام
جمشید: باشه عجله ای نداریم
من: برعکس بابایی که همیشه میگه زود باش دیر کردیم

رفتم اتاق لباسامو عوض کنم .
داشتم مانتو رو می پوشیدم که یه چیزی از پشت بغلم کرد یه جیغی زدم .
جمشید: نترس منم
من: زهر مار زهر ترکم کردی .
دوباره بغلم کرد سرش رو گذاشته بود رو شونم داشت گریه می کرد.
من: وااا چت شد یهو ؟ چی شده ؟ اتفاقی افتاده؟
جمشید: تو خواب دیدم که …
منم اشک چشمامو پاک کردم و بغلش کردم.
من: نترس به این زودی نمی میمرم که از دستم راحت بشی
جمشید: خیلی بی شعوری دیشب نصف عمر شدم

من: این نشونه عشق عمیقته خدا کنه تا آخرش هم این از این خوابها ببینی 🤣🤣🤣
جمشید: بریم بابا عوض دلداری دادن شه
یه مانتو کرمی کوتاه پوشیدم و یه شال زرد رنگ با یه شلوار سفید پوشیدم
من: الان بریم آزمایشگاه من آماده ام ولی میخوام باهات تا اونجا پیاده بیام بدونی که هیچیم نیست
جمشید: بر منکرش لعنت بفرما خانمی
از ماما خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
جمشید یه کت و شلوار خاکستری روشن و یک کفش قهوه ای رنگ پوشیده بود و شونه به شونه هم تو پیاده رو راه می رفتیم
جمشید: حالت چطوره ناراحتی که نداری؟
من: نگرانم نباش من قرصامو به وقتش مصرف می کنم خدا کنه تو …
جمشید: ببین مهشید اگه هم باشه منم کنترلش می کنم پس ذهنت رو درگیر نکن . راستی چرا حرف بچه رو به مامانت گفتی؟ آبروم رفت
من: چرا آبروت بره خب اوناهم مثل ما ازدواج کردن.عاشق هم شدن و ازدواج کردن
جمشید: فرق می کنه من نمی خوام همه بگن بچه …
من: فقط مامانم میدونه اون دهنش قرصه نترس به کسی نمی گه .راستی ماما زری چطوره؟ یادم رفت برم بهش سلام بدم
جمشید: برگشتنی نهار میریم خونه ما میتونی ببینی
من: در مورد بیماری من که چیزی بهشون نگفتی؟
جمشید: نه بابا مگه دیوونم
من: من خودم مراعات می کنم .
جمشید: بیا از این طرف بریم . سر گیجه نداری که؟
من: نه عشقم خوبم نترس به این زودی به دور دستها نگاه نمی کنم
جمشید: 🤣🤣🤣 بی‌مزه
بعد از نیم ساعت رسیدیم
من: یه پیشنهادی دارم
جمشید: بگو
من: تست حاملگی رو بعد از عقدمون انجام بدیم اینطوری من حس خوبی ندارم
جمشید: متوجه شدم باشه فقط میریم آزمایش میدیم
من: خوشم میاد که خیلی تیزی، زود حرفمو می گیری
جمشید: از الان بگم چیزی که به نفعم نباشه نمی گیرم گفته باشم
من: میدونم طبیعیه شما مردها همتون اینطوری هستید
جمشید:😅😅
رفتیم داخل آزمایشگاه نوبت گرفتیم و نشستیم آزمایشگاه شلوغ بود . نوبت ما رسیدآزمایش خون دادیم و منتظر جواب نتیجه آزمایش موندیم
خانم منشی: آقای جمشید… و خانم مهشید… تشریف بیارید
جمشید: بله
خانم منشی: برید نامه رو از خانم دکتر رحیمی بگیرید
در رو زدیم وارد اتاق ویزیت شدیم

خانم دکتر رحیمی به جمشید: بفرمایید بشینید. شما از بیماری همسرتون  اطلاع دارید؟
جمشید : بله کاملا
به طرف من برگشت: شما چی از بیماری ایشون اطلاع دارید؟
من: بله متاسفانه من ناقل بودم از من ایدز گرفتن
خانم دکتر رحیمی: ایدز؟
من: بله
خانم دکتر: مگه نگفتی شش ماهه گرفتی؟
من: بله تو یه آزمایشگاه مثل این، کار می کردم که وقتی از یه خانم نمونه می گرفتم آمپول به پام خورد و منم آلوده شدم . همسرم هم دو هفته پیش از من آلوده شده
خانم دکتر: ببینید بیماری ایدز با HIV فرق می کنه شما اچ آی وی دارید ولی تو مراحل حاد بعد از ۱۰ سال به ایدز تبدیل میشه
من: یعنی ایدز بیماری حاد اچ آی وی هست
خانم دکتر: تو بیماری اچ آی وی سلول‌های سفید بشدت ضعیف شده و بدن در مقابل بیماری‌ها ضعیف میشه ولی اگه کنترل کنید به مرور زمان بهبود پیدا می کنید
جمشید: چطور میشه کنترلش کرد
خانم دکتر: شما تو مراحل اولیه هستید بدن شما مقاومتره . من به یک دکتر معرفی می کنم برید مراحل درمان رو از طریق ایشون انجام بدید
من: تو نامه ازدواج اچ آی وی ما رو اعلام می کنید؟
خانم دکتر: خیر دلیلی نمی بینم چون آزمایش‌های ازدواج تلاسمی و سفلیس و اعتیاد که شما هم ندارید ولی روی بیماریتون حتما حساس باشید
من: صددرصد پیش دکتری که شما معرفی می کنید میریم
خانم دکتر: دکتر شایگان . تهران خیابان انقلاب ساختمان پزشکان …
جمشید: ممنون خانم دکتر واقعا به ما امید دادید
خانم دکتر: براتون تبریک میگم . در ضمن نگران نباشید علم پیشرفت کرده . بیماری ایدز در جهان رو به کاهشه

از آزمایشگاه خارج شدیم انگشتامون تو انگشت هم قفل شده بود در حالی که به هم نگاه می کردیم به راه افتادیم
من: جمشید بیا از این داروخانه من قرصامو بخرم تو هم فعلا از اینا باید استفاده کنی تا فردا هم به دکتر من بریم تورو هم معاینه کنه
جمشید: باشه بریم
من: نمیدونم چطور از بابت این موضوع …
جمشید: حرفشو دیگه نزن به قول معروف هرچه از دوست رسد نکوست
من: باشه . دوستت دارم
جمشید: آفرین از این حرفهای قشنگ بزن
من: خب تو چرا نمی زنی؟
جمشید: تو دوستم داری ولی من عاشقتم عزیزم
من: دوستم داری؟
جمشید: باید پیدام کنی 😅😅
من: بی مزه 😡
جمشید: بریم یه چیزی بخوریم
من: بریم همون پارکی که تو خواب دیدی بستنی بخوریم
جمشید: غلط بکنم الانم بدنم می لرزه
من: بیا بریم نترس من چیزیم نیست دیدی که دکتر چی گفت
جمشید: باشه ولی نگرانم
یه تاکسی دربست گرفتیم و به پارک جنگلی که بزرگترین پارک شهرمون بود رفتیم
روی یک نیمکت زیر درختهای کاج و بلند نشستیم
من: بدو برو الان دوتا بستنی میوه ای بخر
جمشید: باشه الان میام
جمشید رفت و من رو نیمکت دراز کشیدم و دو تا کف دستم رو پشت گردنم قلاب کردم و به آسمان آبی نگاه کردم
دوتا پرنده که فکر کنم لک لک خیلی بالا داشتن بصورت دایره وار پرواز می کردن.
یه صدایی از بغلم شنیدم
: سلام خانم میشه منم اینجا بشینم
یه طرف ابرو مو دادم بالا یه پسر مو فرفری و که یک عینک آفتابی به چشماش زده بود به من خیره شده بود
من: خیر برید یک جای دیگه
: نیمکت‌های دیگه خیس هستن می خواستم اینجا بشینم اگه مزاحم نباشم
من بلند شدم و نشستم . اونم اومد دقیقا کنار من نشست. واقعا خیلی پررو بود
: میشه اسمتون رو بپرسم؟
من: خیر پاشید برید من نامزد دارم رفته بستنی بگیره بیاد ببینه بد میشه
: ما هم یه نامزد دیگه . چی میشه مگه؟
تا اینو گفت صدای جمشید از پشتم شنیدم
جمشید: مهشید این یارو چی می خواد؟
من: نمیدونم اومده مزاحم میشه
جمشید: به زن من مزاحم میشی عوضی؟

دوتا بستنی رو داد دستم به طرف یارو حمله کرد
دوتا مشت تو چونش خوابوند پسره رو چمنها به پشت خوابید و جمشید روی سینش نشست دوباره دستش رو بالا کرد که بزنه
پسره: غلط کردم فکر کردم دوست دخترته نمی دونستم زنته ؟ نزن گوه خوردم
جمشید: گمشو برو
از روش بلند شد و یه لگد به باسن مبارکش زد و پسره فرار کرد
من:😂😂😂 خوب ادبش کردی
جمشید: چرا به مردم میگی نامزد ؟ مگه زنم نیستی؟
من: ما که هنوز عقد نکردیم
دستم رو بالا بردم و اون حلقه کلید رو که تو ترکیه به بدستم کرده بودم نشون دادم
جمشید: باشه بابا فردا عقد می کنیم . اون بستنی من بده که آب شد
من: بیا بگیر
تا دستش رو آورد بستنی رو عقب کشیدم و یه لیس زدم و دادم دستش
جمشید: اینطوری خوش مزه تر شد فکر کردی
من: دیونه ای ديوونه
جمشید: آره میدونم ديوونه چو ديوونه بیند خوشش آید
یه شکلک 🤪 بهش در آوردم بستنی رو خوردم
یه تاکسی گرفتیم و باهم به خونه برگشتیم
جمشید: نهار خونه ما دعوتی ها
من: نهار چی دارید؟
جمشید: شکمو. بیا  خودت می فهمی
کلید انداختم از پله ها رفتیم بالا . مسعود روی کاناپه دراز کشیده بود و داشت فوتبال نگاه می کرد
جمشید: مسعود چند چندن
مسعود متوجه من نشده بود پاهاشو رو دسته دیگه کاناپه گذاشته بود و یه بالش زیر سرش .
مسعود: آلمان یه گل از ایتالیا جلوه . عجب فوتبالیه
من: سلام داداش مسعود
تا منو دید مثل برق از روی کاناپه بلند شد و اومد با من دست داد
مسعود: شرمنده مهشید متوجه نشدم
من: خواهش می کنم راحت باش . ماما زری کجاست؟
ماما زری آومد و تا منو دید منو به آغوش کشید
ماما زری: قربون عروس خوشگلم برم خوش اومدی
من: ممنون ماما الان لباسامو عوض می کنم میام کمکت
ماما زری: لازم نیست عزیزم همه چی آماده س برید دستاتون رو بشورید الان عباس میاد
جمشید: بابا کجاست
ماما زری: رفته میوه و شیرینی بگیره بیایین بشینید و برام تعریف کنید
من: والا همچین تعریفی نداره پسرتون با یه پسره دعوا کرد
ماما زری دستش رو مشت کرد و جلو دهنش گذاشت: اععه جمشید راست میگه؟ آدم پیش زنش با مردم دعوا می کنه؟
جمشید: بایدم دعوا می کردم به مهشید مزاحم شد
مسعود: حالا زدی یا نه؟
جمشید: آره همچین زدمش که خاطره خوبی از اون پارک نداشته باشه
مسعود: خوب کاری کردی مثل سگ می زدی تا کسی به آبجی کوچولو من چپ نگاه نکنه
مامازری: می بینی مثل پدرشون آتیشی هستن برای هر چیز کوچیکی دعوا می کنن
من: آره یه بار تجربش کردم
ماما زری: خیلی تجربه میکنی یه بار چیزی نیست که
جمشید: خب حالا ولش کنید . مهشید پاشو برو به خودت و آقات چایی بریز بیار
به کاناپه لم داد و پاهاشو دراز کرد و روی هم انداخت دستاشو پشت سرش قلاب کرد ابروهاشو داده بود بالا و نگاه می کرد
من: پاشو ببینم من مهمونم برو برام چایی بیار قیافشو؟
همه از حرف من زدن خنده:😂😂😂

مامازری: پاشو به خانومت چایی بیار زمان مردسالاری منقضی شده
جمشید: باشه باشه ما تسلیم
مسعود: داداش مثل اینکه تیرت به سنگ خورد
همه دوباره خندیدیم که پدر جمشید، عباس آقا وارد شد . همه به احترامش بلند شدیم
من: سلام بابا عباس
بابا عباس: سلام دختر گلم خوش اومدی حسن آقا چکار می کنند
من: خوبن سلام می رسونم
بابا عباس: بشین بشین
میوه ها رو برد آشپزخونه گذاشت و برگشت
بابا عباس: خب چه خبر فوتبال چند چنده؟
مسعود: آلمان یکی زده
بابا عباس: پس میشه گفت آلمان قهرمانه
من: فکر نکنم فوتبال ایتالیا به این سادگی باج نمیده  حتما ایتالیا می بره
جمشید: عجیبه مگه به فوتبال علاقه داری
من: بهتر از تو
ماما زری: جمشید خانمت درست مثل خودته ها
جمشید: کو؟ چرا ریش و سیبیل نداره؟
من: بی مزه
بابا عباس از ته دل داشت می خندید از همون لحظه اول از من خوشش اومده بود
اون روز خوب و دلنشین تموم شد دلم نمی خواست از جمعشون بلند شم ولی بابا و مامانم تنها بودن باید می رفتم
من: خب من دیگه میرم ممنون از پذیرایی خیلی خوش گذشت
جمشید: زود نمیری؟
من: آخه ماما و بابام تنهان باید برم
ماما زری: راست میگه روز اول اونا غمگین میشن . پاشو پسرم بدرقش کن
بابا عباس: دخترم به حسن آقا سلام برسونید
من: چشم با اجازه رفع زحمت کنم ممنون ماما زری و داداش مسعود
بابا عباس: راستی دخترم فردا با جمشید برید یه تالار انتخاب کنید برای مراسم عقد
من: چشم حتما
از پله ها اومدم پایین و جمشید بدرقم کرد
جمشید: فردا صبح بازم میام دنبالت ،خواب نمونی ها
من: باشه منتظرم . فعلا
جمشید: یه بوس نمیدی ؟
من: خجالتم خوب چیزیه ما هنوز محرم نیستیم
جمشید: : وااااا
من: والا
با خنده از در خارج شدم و رفتم دم در خونمون کلید رو در رو چرخوندم وارد منزل شدم و در رو پشت سرم بستم
جمشید: آخخخ
سریع در رو باز کردم
من: چی شد
جمشید: داشتم پشتت می اومدم در رو کوبندی به صورتم
من: آخه مگه خداحافظی نکردیم؟
جمشید: خب پس فعلا تا فردا
فرداش ما با ماشین چند تا تالار رفتیم ،یا خیلی گرون بودن و یا خیلی دور و یا خیلی کوچک و کثیف
من: جمشید يادته هفته قبل رفتیم باغ دوستت علی؟
جمشید: آره چطور؟
من: اونجا رو یک شب به ما اجاره میدن؟ من از اونجا خیلی خوشم اومد
جمشید: اجاره چیه ،اگه بگم علی همینطوری میده اونم نه یه شب
من: پس بریم با علی صحبت کنیم
جمشید: باشه صبر کن بهش زنگ بزنم ببینم کجاست
گوشی رو برداشت و زنگ زد
بعد از خوش و بش جریان رو به علی گفتم
جمشید: باشه الان می‌آییم
مهشیدم اینجاست

جمشید: اونم سلام می رسونه

جمشید: باشه الان می یابیم
قطع کرد
من: چی گفت
جمشید: گفت الان با حمید تو باغ هستن دارن تمرین می کنند.و هم گفت تارباغلاما رو ببرم. و هم تودوباره  اونجا رو ببینی
من: عالیه بریم یه کمی هم موسیقی بزنیم
جمشید: گواهینامه داری؟
من: آره چطور
جمشید: پس بیا این سویچ رو گازشو بگیر
من: راننده استخدام کردی؟
جمشید: بیا لوس نشو وقتی من رانندگی می کنم نمی تونم خوب نگات کنم خوشگلم
من: خر خودتی . باشه بدش به من، ولی باید اشهدتو بخونی
ما به باغ علی رفتیم

و اطراف رو گشتیم جای عالی برای جشن بود فقط یه کم چراغ و پروژکتور لازم داشتیم که یه کم بهتر بشه چون جشن شب بود
علی: زن داداش خوشت اومد
من: عالیه بهتر از این نمیشه
جمشید: منم خوشم اومد تازه باغ عروس هم داره دیگه لازم نیست بریم باغ عروس
علی: اینجا قبلا باغ عروس بود که بابا حوصلش نکشید و دیگه اجاره نداد
من: میگم آخه
علی: حالا بریم تو و یه آهنگ بزنیم
من: موافقم . یه آهنگ خوب یاد گرفتم
جمشید: پس بریم
رفتیم داخل حمید داشت با ارگ تمرین می کرد
حمید: سلام خوش اومدید . بنظرم کمیاب ترین جواهرات الان شما دوتا هستید که اصلا پیداتون نیست
من: والا کلی کار ریخته سرمون شرمنده داداشی
حمید: من و علی که نمردیم چرا به ما  نمی گید؟
من: خدا نکنه چشم . برای همین هم مزاحم شدیم
علی رفت چند تا شربت آب پرتغال ریخت و آورد
جمشید: علی انشا… تو عروسیت خودمو جرر میدم
علی: نه بابا وظیفه س داداش خب بریم آهنگ مهشید ببینیم چی در آورده
من: یه آهنگیه که خودم ساختم یعنی نت هم مال خودمه
جمشید: مگه تو نوشتن نت بلدی؟
من: نه اون صورت . ریتمش رو می گم
جمشید: آها حالا فهمیدم . یه قطعشو زمزمه کن تا ما نتهاشو بزنیم
من: لالا لالا لای لالالای…
جمشید: ببین این که می‌زنیم خودشه؟
من: آره خوبه خودشه
موزیک
من:
تو خوده قلب منی قلبم میگیره واست هردَم
تا اومدی به خودت بیای دیدی دیوونت کردم
عشق تو واسم دنیاس آخ از اون چشای خاص
میپرسن چقدر دوستت دارم میمیرم واست میگم راس

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

موزیک…
من:
آخه کی بهتر از تورو داره
کی میتونه مثل تورو بیاره
چشات عشقو ازت طلب داره
دلم یه جوره بدی دوستت داره
دوستت داره

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

آهنگ تموم شد همه دست زدن
حمید: واقعا خیلی آهنگ قشنگی بود. شعرش رو هم خودت گفتی؟
من: بله، راستش همین الان از خودم گفتم
جمشید: یعنی هم آهنگ و هم شعرشو از خودت گفتی؟
من: آره چطور بود
جمشید: عالی بود در عین سادگی خیلی زیبا بود
علی: جمشید متوجه نشدی ؟ زن داداش آهنگ رو برای تو خوند
جمشید: کارم سخت شد باید یه شعر و آهنگ پیدا کنم بخونم
من: لازم نیست یه دونه آهنگ از ابراهیم ارکال برام بخونی برام قبوله

جمشید: باشه . بچه ها آهنگAşkından yanam آشکیندان یانام
موزیک با ویلن علی شروع شد و باغلاما و ارگ قاطی شد . بچه ها این آهنگ رو طوری می زدن که نمی شد به حس نرفت
Gönül seni unutmayı unuttu
قلبم تورو فراموش کرد که فراموشت کند

Dönmen için daha yalvarayım mı
برای برگشتنت باید بازم التماس کنم

İsmin aldım ezberine Dem tutu
اسمتو توی قلبم حفظ کردم

Gözlerine dalıp sir olayimmi
توی چشمات غرق بشمو و راز بشم

Hasretinden yanıp kül olayım mı
از حسرت دوریت بسوزمو و خاکستر بشم

Aşkından yanam yanam yanam kül olayım میخوای از عشق تو بسوزمو خاکستر بشمmı

Kapında kalam kalam kalam kul olayım mı
میخوای پشت درت بمونمو و بردت بشم

Derdinden içem içem içem zil olayım mı
میخوای از درد تو بنوشنم بنوشم از خود بیخود بشم

Ben senden geçem geçem geçem Deli olayım mı
من از تو بگذرم و بگذرم و دیوونه بشم

موزیک …
چشمامو بسته بودم و خودم رو چپ و راست می کردم واقعا این آهنگ رو  خیلی حس بالایی می خوند

Bıraktığın yerde bekler dururum
جایی که منو رها کردی میمونم و منتظرت میشم

Hasretine yenik düştü gururum
برای دوری تو غرورم از هم پاشیده شد

Ben senin yolunda kölen olurum
من در راه رسیدن به تو برده هم میشم

Söyle söyle daha yalvarayım mı
بگو بگو یا بازم التماستو بکنم

Hasretinden yanıp kül olayım mı
یا از دوری تو بسوزم و خاکستر بشم

Aşkından yanam yanam yanam kül olayım میخوای از عشق تو بسوزمو خاکستر بشمmı

Kapında kalam kalam kalam kul olayım mı
میخوای پشت درت بمونمو و بردت بشم

Derdinden içem içem içem zil olayım mı
میخوای از درد تو بنوشنم بنوشم از خود بیخود بشم

Ben senden geçem geçem geçem tel من از تو بگذرم و بگذرم و دیوونه بشمolayım mı

اشک چشمامو پاک کردم . حواسم نبود شال روسریم به پشت گردنم افتاده بود شالم رو بالی موهام انداختم و به جمشید نگاه کردم با لبخند خاصی به من نگاه می کرد
جمشید: تقدیم به عزیز دلم . پسند کردی؟
دست زدم و گفتم : عالی بود عالی
علی: شما واقعا زوج هنری هستید ها
جمشید: چوپ کاری نکن علی .
حمید: هردوتا عالی هستید واقعا به هم میاین
جمشید: اعه دیدی مهشید همین جمله رو اون دوتا خانم هم تو پارک استانبول به ما گفتن
من: خیلی خب بابا اینقدر خودتو تحویل نگیر
همه خندیدیم
علی: چطوره یک آهنگ ملایم پیدا کنیم هردوتایی تو جشن با هم همخوانی بکنید واقعا عالی میشه
من: فکر خوبیه شاید مهمونها هم تقاضا کنند
جمشید: باشه پس یه آهنگ دونفره پیدا کنیم تمرین کنیم
چندتا آهنگ پیدا کردیم خوب نبود ولی یه آهنگ خیلی عالی بود اونو تمرین کردیم
جمشید: بچه ها واقعا امروز عالی بود من و مهشید میریم بازار خرید شما خوش باشید
من: مرسی خوش گذشت راست میگه به اتفاق خانواده میریم خرید عروسی
حمید: برید فقط بازار رو جارو نکنید
جمشید: نه داداش فکر کنم بازار جیب مارو جارو کنه . فعلا
بچه ها ما رو بدرقه کردن و مهشید سویچ رو به دست من داد
جمشید: خب خانمم کجا تشریف، می برن
من: ایندفعه نهار خونه ما دعوتی
جمشید: نهار چی دارید مگه
من: کوفت، می خوری؟
جمشید: منظورت کوفته هست دیگه نه؟
من: خیر همون کوفت، گاز بده بریم
راه افتادیم  . توی راه من فقط خطهای بریده بریده جاده رو نگاه می کردم که باعث شد بخواب برم
چند دقیقه دیگه دست جمشید به صورتم کشیده میشد
جمشید: مهشید . ایبروی من پاشو رسیدیم
من: رسیدیم ؟
پیاده شدم و زنگ آیفون خونه رو زدم
ماما: کیه
من: ماما ما هستیم
در باز شد وارد حیاط شده و از حیاط وارد ساختمان شده و از پله ها بالا رفتیم
بابا و مامانم به استقبال ما اومدن
ماما: کجا بودید ؟ چکار کردید تالار پیدا کردید
من: نه ولی باغ علی آقا که همسایه و دوست جمشید رفتیم جای خیلی خوبیه
بابا: دویست نفر مهمون داریم اونجا جا میشه؟
جمشید: بله یه محوطه بزرگ داره صندل ها رو تو محوطه می چینیم و چراغونی می کنیم
بابا: یعنی می گید مهمونها تو حیاط بشینن؟
من: چه ایرادی داره تابستونه هوا هم که گرم هست
بابا: بارون بیاد چی
من: بابا تا حالا کی تابستون بارون اومده ؟ اگه هم بیاد ده دقیقه که نمی کشه
بابا: ارکست چی ؟
من: اختیار دارید ما هستیم ؟
بابا: آقا جمشید تا حالا کی دیده کسی تو عروسیش خودش آهنگ بزنه
جمشید: من فقط شاید یکبار بخونم ولی دوستم علی و حمید هستن و اکثر آهنگها رو هم بلدن بزنن و هم بخونن البته به دوتا هم از دوستان موزیک هم میگم بیان
من: بابا چرا بهش آقا میگی؟
بابا: یعنی چی بگم؟ خانم که نیست
من: همون جمشید بهش بگو
جمشید: راست میگه بابا یی
من: باباییی ؟؟؟!!!😮
جمشید: خوب آره
ماما: 😂😂😂مثل اینکه شوهرت از تو هم زرنگتره
جمشید: مامایی راست میگه
من: مامایی؟؟🤣🤣
نهار خوردیم و بابا با جمشید یه کم نرد تخته بازی کردن و بابام همش جر می زد که البته دو دفعه هم باخت
بابام با جمشید حسابی صمیمی شده بود
ماما: چه پسر خوبیه این آقا جمشید
من: مامااا تو هم که گفتی آقا
ماما: باشه گلم
من: تو هم روسریتو از سرت باز کن اون الان پسرته
ماما: فردا، الان اون نامحرمه دخترم حتی برای تو
من: نه خیر اون محرمه چون ما تو ترکیه به هم جواب مثبت دادیم
ماما: آها واسه همونه که تو شکمت بچه داری
من: یواش بابا می شنوه وااا
مامانم یه نیشگون از پام گرفت و گفت برو سفره رو بنداز بلبل زبونی نکن
بعد از نهار یه کم در مورد عقد و عروسی صحبت کردیم و جمشید خداحافظی کرد و رفت
جمشید: ممنون از پذیرایی میرم به ماما و بابام بگم آماده بشن بریم بازار
ماما: خواهش می کنم سلام برسونید
عصر به همراه خانواده من و جمشید برای خرید حلقه و لباس دامادی و عروس … کل بازار رو گشتیم  و کلی خرید کردیم و به خونه برگشتیم تو راه خونه پدرزنم بابا عباس از خانواده ما برای شام دعوت کرد که پدر مادرم هم پذیرفتن چون همسایه بودیم دیگه مشکلی برای رفت و آمد نداشتیم
خانم‌ها تدارک شام رو انجام دادن و آقایون هم مطابق همیشه جلو ال ای دی نشسته بودن و کانال ترکیه نگاه می کردن
داشتیم شام می خوردیم
مسعود: شام رو بخورید یه سورپرایز براتون دارم
جمشید مثل همیشه با حرف مسعود به فکر فرو رفت
من: جمشید جمشید
جمشید: ها چیه
من: چیه باز با خودت درگیری ؟ چی میخواد مسعودجمشید جمشید
چند تا چک و سیلی تو صورتم خورد.
با صدای مسعود از خواب بلند شدم .
من: ها چیه چی شده ؟
مسعود: داداش داشتی خواب بدی مثل اینکه می‌دیدی داشتی مهشید رو تو خواب صدا می کردی
من: خدا رو شکر ،چه خواب بدی بود
مسعود: پاشو بیا صبحانه بخور با مهشید میرید امروز آزمایشگاه
من: باشه تو برو بالا .برم یه آبی بزنم به صورتم بیام

فصل دوم.
مهشید
ماما: مهشید پاشو چقدر می خوابی زشته آقا جمشید میاد می بینه خوابی ناراحت میشه
من: ماما اون از من هم تنبله تره الان تو خواب تشریف داره
ماما: پاشو بیا صبحانه بخور روز اول زندگی مشترک که آدم اینقدر کسل و تنبل نمیشه
من: باشه بابا چقدر غرر می زنی ؟ صبحانه رو آماده کن برم دستشویی الان میام
ماما: چشم شاهزاده خانم . امر دیگه ای برای این کنیز نداری؟
من: مامااااا اعه چقدر گیر میدی
ماما: این اخلاقتو به آقا جمشید گفتی ؟
من: اون همه اخلاق منو میدونه نا سلامتی ده روز با هم زندگی کردیم
ماما: دختر زشته بابا میشنوه ناراحت میشه ؟ آبرو و حیا هم خوب چیزیه؟
با بی حالی از تخت خوابم بلند شدم و لحاف رو تا وسط اتاقم کشیدم وسط اتاقم انداختم زمین و سلانه سلانه به دستشویی رفتم
آب و صابون صورتمو شستم یه خمیر دندان رو به مسواک زدم و به دندونهای خرگوشیم کشیدم
تو آیینه یه لبخند به خودم زدم دوتا دندون نیشم بزرگتر از سایر دندونای دیگه هستن واسه همین منو همیشه با نمک نشون میدن وراز شباهت من به ابرو هم همین دوتا دندون بزرگ نیشم هستن
رفتم جلو آیینه داشتم موهامو شونه می کردم . موهام یه کم بلند شده بودن و از حالت مصری در آومده بودن یا باید مثل دفعه قبل کوتاهش می کردم یا میذاشتم بلند شه و مدلش عوض بشه
تو فکر مدل مو بودم که زنگ خونه صدا کرد رفتم آیفون رو برداشتم
من: کیه؟
: منم جمشید مهشید آماده شدی؟
من: بیا تو نه آماده نیستم بیا صبحانه بخوریم بریم
دکمه باز شدن در آیفون رو زدم . رفتم جلو ورودی در هال پذیرایی ایستادم
جمشید: هنوز آماده نشدی؟
من: نه  بیا بالا یه چیزی بخوریم و بریم
جمشید: نمیشه آخه،  ما هنوز …
ماما اومد جلو در
ماما: آقا جمشید چرا جلو در ایستادی بیا بالا ، آخه نداره تو الان پسر ما هستی
من با شوخی : ماما از حالا لوسش نکن
جمشید: چشم ماما لادن الان میام
من: دیدی ؟ این خیلی کنه هست ها ،زیاد بهش رو ندید
ماما: این چه حرفیه عزیزم آقا جمشید هم عضو خانواده ماست
من: چرا باز بیرونی ؟
جمشید: چشم پس با اجازه
جمشید از پله ها  بالا اومد
من: برو میز نهار خوری تو آشپزخونه بشین صبحانه بخور من یه میک آپ بزنم بیام
جمشید: من صبحانه خوردم مهشید
ماما: اینجام بخور پسرم
جمشید: نه ماما سیرم میل ندارم ممنون. راستی بابا حسن کجاست
ماما: رفته تعمیرگاه .ماشین عیب کرده بود اونو برده درستش کنه
من: خب من اومدم صبحانه چی داریم؟
ماما: بیا بشین برم بیارم
من شروع کردم به خوردن صبحانه و جمشید دستاشو رویرمیز ستون کرد و زیر چونش گذاشت و داشت منو نگاه می کرد.
روز اولی که چشمهای عسلی که زیر ابروهای نازک و کشیدشو با موهای خرمایی رنگ پرپشتش که با یک نگاه عاشقم کرد هیچ وقت یادم نمیره. الان از خوشحالی پر در می آوردم که اون دیگه مال من شده
من: چت شده برر و برر نگام می کنی
جمشید: امروز خیلی خوشگل شدی عزیزم
من: نظر لطفته
آخرین لقمه رو هم تو دهنم جای دادم و مامانم هم با سه تا چایی اومد روی صندلی دیگه میز نهار خوری نشست
من: ماما دستت درد نکنه
ماما: خواهش می کنم عزیزم، خوب بخور تا اون فسقلی هم جون بگیره
من به جمشید نگاه کردم با لبخند بهش یه چشمک زدم
جمشید که هنوز دوتا کف دستاش زیر چونش بود اونا رو به بالا برد و صورتشو با دستاش پوشوند.
من: ماما جمشید خیلی خجالتیه ها
ماما: من و مهشید هیچ حرفی رو از هم پنهان نمی کنیم ما مثل دوتا دوست هستیم
جمشید: بله همینطوره و اصلا هم با شما نمیاد که یه دختر ۲۲ ساله داشته باشید ماشا… خیلی جوون موندین
ماما: واقعا؟ مرسی
من: عزیزم من میرم اتاق لباسامو بپوشم بیام
جمشید: باشه عجله ای نداریم
من: برعکس بابایی که همیشه میگه زود باش دیر کردیم

رفتم اتاق لباسامو عوض کنم .
داشتم مانتو رو می پوشیدم که یه چیزی از پشت بغلم کرد یه جیغی زدم .
جمشید: نترس منم
من: زهر مار زهر ترکم کردی .
دوباره بغلم کرد سرش رو گذاشته بود رو شونم داشت گریه می کرد.
من: وااا چت شد یهو ؟ چی شده ؟ اتفاقی افتاده؟
جمشید: تو خواب دیدم که …
منم اشک چشمامو پاک کردم و بغلش کردم.
من: نترس به این زودی نمی میمرم که از دستم راحت بشی
جمشید: خیلی بی شعوری دیشب نصف عمر شدم

من: این نشونه عشق عمیقته خدا کنه تا آخرش هم این از این خوابها ببینی 🤣🤣🤣
جمشید: بریم بابا عوض دلداری دادن شه
یه مانتو کرمی کوتاه پوشیدم و یه شال زرد رنگ با یه شلوار سفید پوشیدم
من: الان بریم آزمایشگاه من آماده ام ولی میخوام باهات تا اونجا پیاده بیام بدونی که هیچیم نیست
جمشید: بر منکرش لعنت بفرما خانمی
از ماما خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
جمشید یه کت و شلوار خاکستری روشن و یک کفش قهوه ای رنگ پوشیده بود و شونه به شونه هم تو پیاده رو راه می رفتیم
جمشید: حالت چطوره ناراحتی که نداری؟
من: نگرانم نباش من قرصامو به وقتش مصرف می کنم خدا کنه تو …
جمشید: ببین مهشید اگه هم باشه منم کنترلش می کنم پس ذهنت رو درگیر نکن . راستی چرا حرف بچه رو به مامانت گفتی؟ آبروم رفت
من: چرا آبروت بره خب اوناهم مثل ما ازدواج کردن.عاشق هم شدن و ازدواج کردن
جمشید: فرق می کنه من نمی خوام همه بگن بچه …
من: فقط مامانم میدونه اون دهنش قرصه نترس به کسی نمی گه .راستی ماما زری چطوره؟ یادم رفت برم بهش سلام بدم
جمشید: برگشتنی نهار میریم خونه ما میتونی ببینی
من: در مورد بیماری من که چیزی بهشون نگفتی؟
جمشید: نه بابا مگه دیوونم
من: من خودم مراعات می کنم .
جمشید: بیا از این طرف بریم . سر گیجه نداری که؟
من: نه عشقم خوبم نترس به این زودی به دور دستها نگاه نمی کنم
جمشید: 🤣🤣🤣 بی‌مزه
بعد از نیم ساعت رسیدیم
من: یه پیشنهادی دارم
جمشید: بگو
من: تست حاملگی رو بعد از عقدمون انجام بدیم اینطوری من حس خوبی ندارم
جمشید: متوجه شدم باشه فقط میریم آزمایش میدیم
من: خوشم میاد که خیلی تیزی، زود حرفمو می گیری
جمشید: از الان بگم چیزی که به نفعم نباشه نمی گیرم گفته باشم
من: میدونم طبیعیه شما مردها همتون اینطوری هستید
جمشید:😅😅
رفتیم داخل آزمایشگاه نوبت گرفتیم و نشستیم آزمایشگاه شلوغ بود . نوبت ما رسیدآزمایش خون دادیم و منتظر جواب نتیجه آزمایش موندیم
خانم منشی: آقای جمشید… و خانم مهشید… تشریف بیارید
جمشید: بله
خانم منشی: برید نامه رو از خانم دکتر رحیمی بگیرید
در رو زدیم وارد اتاق ویزیت شدیم

خانم دکتر رحیمی به جمشید: بفرمایید بشینید. شما از بیماری همسرتون  اطلاع دارید؟
جمشید : بله کاملا
به طرف من برگشت: شما چی از بیماری ایشون اطلاع دارید؟
من: بله متاسفانه من ناقل بودم از من ایدز گرفتن
خانم دکتر رحیمی: ایدز؟
من: بله
خانم دکتر: مگه نگفتی شش ماهه گرفتی؟
من: بله تو یه آزمایشگاه مثل این، کار می کردم که وقتی از یه خانم نمونه می گرفتم آمپول به پام خورد و منم آلوده شدم . همسرم هم دو هفته پیش از من آلوده شده
خانم دکتر: ببینید بیماری ایدز با HIV فرق می کنه شما اچ آی وی دارید ولی تو مراحل حاد بعد از ۱۰ سال به ایدز تبدیل میشه
من: یعنی ایدز بیماری حاد اچ آی وی هست
خانم دکتر: تو بیماری اچ آی وی سلول‌های سفید بشدت ضعیف شده و بدن در مقابل بیماری‌ها ضعیف میشه ولی اگه کنترل کنید به مرور زمان بهبود پیدا می کنید
جمشید: چطور میشه کنترلش کرد
خانم دکتر: شما تو مراحل اولیه هستید بدن شما مقاومتره . من به یک دکتر معرفی می کنم برید مراحل درمان رو از طریق ایشون انجام بدید
من: تو نامه ازدواج اچ آی وی ما رو اعلام می کنید؟
خانم دکتر: خیر دلیلی نمی بینم چون آزمایش‌های ازدواج تلاسمی و سفلیس و اعتیاد که شما هم ندارید ولی روی بیماریتون حتما حساس باشید
من: صددرصد پیش دکتری که شما معرفی می کنید میریم
خانم دکتر: دکتر شایگان . تهران خیابان انقلاب ساختمان پزشکان …
جمشید: ممنون خانم دکتر واقعا به ما امید دادید
خانم دکتر: براتون تبریک میگم . در ضمن نگران نباشید علم پیشرفت کرده . بیماری ایدز در جهان رو به کاهشه

از آزمایشگاه خارج شدیم انگشتامون تو انگشت هم قفل شده بود در حالی که به هم نگاه می کردیم به راه افتادیم
من: جمشید بیا از این داروخانه من قرصامو بخرم تو هم فعلا از اینا باید استفاده کنی تا فردا هم به دکتر من بریم تورو هم معاینه کنه
جمشید: باشه بریم
من: نمیدونم چطور از بابت این موضوع …
جمشید: حرفشو دیگه نزن به قول معروف هرچه از دوست رسد نکوست
من: باشه . دوستت دارم
جمشید: آفرین از این حرفهای قشنگ بزن
من: خب تو چرا نمی زنی؟
جمشید: تو دوستم داری ولی من عاشقتم عزیزم
من: دوستم داری؟
جمشید: باید پیدام کنی 😅😅
من: بی مزه 😡
جمشید: بریم یه چیزی بخوریم
من: بریم همون پارکی که تو خواب دیدی بستنی بخوریم
جمشید: غلط بکنم الانم بدنم می لرزه
من: بیا بریم نترس من چیزیم نیست دیدی که دکتر چی گفت
جمشید: باشه ولی نگرانم
یه تاکسی دربست گرفتیم و به پارک جنگلی که بزرگترین پارک شهرمون بود رفتیم
روی یک نیمکت زیر درختهای کاج و بلند نشستیم
من: بدو برو الان دوتا بستنی میوه ای بخر
جمشید: باشه الان میام
جمشید رفت و من رو نیمکت دراز کشیدم و دو تا کف دستم رو پشت گردنم قلاب کردم و به آسمان آبی نگاه کردم
دوتا پرنده که فکر کنم لک لک خیلی بالا داشتن بصورت دایره وار پرواز می کردن.
یه صدایی از بغلم شنیدم
: سلام خانم میشه منم اینجا بشینم
یه طرف ابرو مو دادم بالا یه پسر مو فرفری و که یک عینک آفتابی به چشماش زده بود به من خیره شده بود
من: خیر برید یک جای دیگه
: نیمکت‌های دیگه خیس هستن می خواستم اینجا بشینم اگه مزاحم نباشم
من بلند شدم و نشستم . اونم اومد دقیقا کنار من نشست. واقعا خیلی پررو بود
: میشه اسمتون رو بپرسم؟
من: خیر پاشید برید من نامزد دارم رفته بستنی بگیره بیاد ببینه بد میشه
: ما هم یه نامزد دیگه . چی میشه مگه؟
تا اینو گفت صدای جمشید از پشتم شنیدم
جمشید: مهشید این یارو چی می خواد؟
من: نمیدونم اومده مزاحم میشه
جمشید: به زن من مزاحم میشی عوضی؟

دوتا بستنی رو داد دستم به طرف یارو حمله کرد
دوتا مشت تو چونش خوابوند پسره رو چمنها به پشت خوابید و جمشید روی سینش نشست دوباره دستش رو بالا کرد که بزنه
پسره: غلط کردم فکر کردم دوست دخترته نمی دونستم زنته ؟ نزن گوه خوردم
جمشید: گمشو برو
از روش بلند شد و یه لگد به باسن مبارکش زد و پسره فرار کرد
من:😂😂😂 خوب ادبش کردی
جمشید: چرا به مردم میگی نامزد ؟ مگه زنم نیستی؟
من: ما که هنوز عقد نکردیم
دستم رو بالا بردم و اون حلقه کلید رو که تو ترکیه به بدستم کرده بودم نشون دادم
جمشید: باشه بابا فردا عقد می کنیم . اون بستنی من بده که آب شد
من: بیا بگیر
تا دستش رو آورد بستنی رو عقب کشیدم و یه لیس زدم و دادم دستش
جمشید: اینطوری خوش مزه تر شد فکر کردی
من: دیونه ای ديوونه
جمشید: آره میدونم ديوونه چو ديوونه بیند خوشش آید
یه شکلک 🤪 بهش در آوردم بستنی رو خوردم
یه تاکسی گرفتیم و باهم به خونه برگشتیم
جمشید: نهار خونه ما دعوتی ها
من: نهار چی دارید؟
جمشید: شکمو. بیا  خودت می فهمی
کلید انداختم از پله ها رفتیم بالا . مسعود روی کاناپه دراز کشیده بود و داشت فوتبال نگاه می کرد
جمشید: مسعود چند چندن
مسعود متوجه من نشده بود پاهاشو رو دسته دیگه کاناپه گذاشته بود و یه بالش زیر سرش .
مسعود: آلمان یه گل از ایتالیا جلوه . عجب فوتبالیه
من: سلام داداش مسعود
تا منو دید مثل برق از روی کاناپه بلند شد و اومد با من دست داد
مسعود: شرمنده مهشید متوجه نشدم
من: خواهش می کنم راحت باش . ماما زری کجاست؟
ماما زری آومد و تا منو دید منو به آغوش کشید
ماما زری: قربون عروس خوشگلم برم خوش اومدی
من: ممنون ماما الان لباسامو عوض می کنم میام کمکت
ماما زری: لازم نیست عزیزم همه چی آماده س برید دستاتون رو بشورید الان عباس میاد
جمشید: بابا کجاست
ماما زری: رفته میوه و شیرینی بگیره بیایین بشینید و برام تعریف کنید
من: والا همچین تعریفی نداره پسرتون با یه پسره دعوا کرد
ماما زری دستش رو مشت کرد و جلو دهنش گذاشت: اععه جمشید راست میگه؟ آدم پیش زنش با مردم دعوا می کنه؟
جمشید: بایدم دعوا می کردم به مهشید مزاحم شد
مسعود: حالا زدی یا نه؟
جمشید: آره همچین زدمش که خاطره خوبی از اون پارک نداشته باشه
مسعود: خوب کاری کردی مثل سگ می زدی تا کسی به آبجی کوچولو من چپ نگاه نکنه
مامازری: می بینی مثل پدرشون آتیشی هستن برای هر چیز کوچیکی دعوا می کنن
من: آره یه بار تجربش کردم
ماما زری: خیلی تجربه میکنی یه بار چیزی نیست که
جمشید: خب حالا ولش کنید . مهشید پاشو برو به خودت و آقات چایی بریز بیار
به کاناپه لم داد و پاهاشو دراز کرد و روی هم انداخت دستاشو پشت سرش قلاب کرد ابروهاشو داده بود بالا و نگاه می کرد
من: پاشو ببینم من مهمونم برو برام چایی بیار قیافشو؟
همه از حرف من زدن خنده:😂😂😂

مامازری: پاشو به خانومت چایی بیار زمان مردسالاری منقضی شده
جمشید: باشه باشه ما تسلیم
مسعود: داداش مثل اینکه تیرت به سنگ خورد
همه دوباره خندیدیم که پدر جمشید، عباس آقا وارد شد . همه به احترامش بلند شدیم
من: سلام بابا عباس
بابا عباس: سلام دختر گلم خوش اومدی حسن آقا چکار می کنند
من: خوبن سلام می رسونم
بابا عباس: بشین بشین
میوه ها رو برد آشپزخونه گذاشت و برگشت
بابا عباس: خب چه خبر فوتبال چند چنده؟
مسعود: آلمان یکی زده
بابا عباس: پس میشه گفت آلمان قهرمانه
من: فکر نکنم فوتبال ایتالیا به این سادگی باج نمیده  حتما ایتالیا می بره
جمشید: عجیبه مگه به فوتبال علاقه داری
من: بهتر از تو
ماما زری: جمشید خانمت درست مثل خودته ها
جمشید: کو؟ چرا ریش و سیبیل نداره؟
من: بی مزه
بابا عباس از ته دل داشت می خندید از همون لحظه اول از من خوشش اومده بود
اون روز خوب و دلنشین تموم شد دلم نمی خواست از جمعشون بلند شم ولی بابا و مامانم تنها بودن باید می رفتم
من: خب من دیگه میرم ممنون از پذیرایی خیلی خوش گذشت
جمشید: زود نمیری؟
من: آخه ماما و بابام تنهان باید برم
ماما زری: راست میگه روز اول اونا غمگین میشن . پاشو پسرم بدرقش کن
بابا عباس: دخترم به حسن آقا سلام برسونید
من: چشم با اجازه رفع زحمت کنم ممنون ماما زری و داداش مسعود
بابا عباس: راستی دخترم فردا با جمشید برید یه تالار انتخاب کنید برای مراسم عقد
من: چشم حتما
از پله ها اومدم پایین و جمشید بدرقم کرد
جمشید: فردا صبح بازم میام

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها