داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

کامی و کاملیا (۴ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

احمد همه چیز رو برام تعریف کرد. البته من پرسیدم و چرا نباید میپرسیدم؟ در واقع دیگه هیچ چیزی برای بیشتر خجالت کشیدن یا رازداری بینمون نمونده بود. احمد هم با من و هم با خواهرم سکس می کرد و تازه پیش چشم خودم ترتیب آبجیم رو داده بود. بالاتر از اینکه جلوی چشمت ترتیب خواهرت رو بدن مگه هست؟ پس دیگه دلیلی نداشت که بخوام از پرسیدنش خجالت بکشم. در ضمن خودمم می خواستم بدونم و احمد انگار فقط منتظر سوال من بود تا مشتاقانه برخم بکشه که چجوری شرط رو برده و خواهرم رو اسیر کیر خودش کرده. در واقع اونقد مشتاق بود که مطمئنم اگه من هم نمیپرسیدم خودش بحثش رو پیش میکشید و با نیش باز، از شیطنت و زرنگیش واسم تعریف می کرد
_راستش شب اول که تو رفتی، فقط یه کوچولو پاچه خواری و تعریف و تمجید کافی بود که شمارمو بگیره. البته بهم زنگ نزد ولی شب دوم یجوری بود. انگار خودش داغ بود و منتظر اینکه باز تنها بشیم. تو که رفتی، نزدیکش شدم. از خوشگلیش و از حس عاشقونه خودم بهش گفتم. حس کردم گونه هاش سرخ شدن و حالی بحالی شد. معلوم بود که خوشش اومده و دوس داره ازش تعریف کنم و قربون صدقش برم. نزدیکش شدم. دست انداختم دور کمرش و بخودم نزدیکش کردم. از خوشگلی و نرمی موهاش تعریف کردم و دست کشیدم توی موهاش و بعد به بهونه بو کردن موهاش، یه نفس داغ بیخ گلوش زدم. همون نفس داغ، انگاری آتیشش زد. لبامون رفت روی هم و دیگه از هم جداشدنی نبودیم. میدونستم هر آن ممکنه برگردی و فرصت کمه، پس با ترس و لرز، دل رو بدریا زدم و از روی لباس دست روی سینش گذاشتم. هیچ مقاومتی نکرد و به لب دادن و خوردن ادامه داد. پس شروع به مالیدن پستونها کردم. یه آه از ته دل کشید و چند ثانیه توی چشمام زل زد و نفسهاش تندتر شدن و از روی شلوار، دست روی کیرم گذاشت که وسط پاچم سیخ شده بود!داشتم دیوونه میشدم و می خواستم همونجا کار رو تمام کنم. در واقع کاملیا جونم میخواست، شاید حتی بیشتر از من! اما میدونستیم هر آن ممکنه برگردی. پس با اینکه سخت بود، بالاخره از هم دل کندیم. کاملیا رفت توی اتاقش که موها و صورتش رو مرتب کنه و منم با شنیدم صدای کلید توی درب، واسه اینکه کیرم تابلو نشه پشت میز غذاخوری نشستم. دلیل اینکه بعد از شام اونقده حشری بودم هم همین بود. تعریف می کرد و باشیطنت می خندید
_یادت هست که چقد زود، آبم اومد و توی حلقت خالی کردم!
با خودم فکر می کردم من چقدر احمق بودم که همه چیز رو یجور دیگه واسه خودم توجیه کرده بودم و با خودم گفته بودم کاملیا پسش زده! در واقع اگه با چشمای خودم ندیده بودم که کاملیا چقد حشریه و با کیرش چه کارا که نمیکنه بازهم حرفاشو باور نمی کردم و میگفتم داره لاف میاد. ولی الان می دونستم که هر کلمش واقعیه.
_اگه بخای بدونی باید بهت بگم همون شب، بهم پیام داد و فرداش واسه اولین بار ترتیبش رو دادم!
با گفتن و تعریف کردن این چیزا با یه حس غرور یا شیطنت خاص، توی صورتم زل میزد. ولی انگار اون حسی که انتظارش رو داشت توی صورت و رفتار من ندید و اونجوری که می خواست لذت نبرد. راستش با دیدن سکسشون دیگه تا ته بی غیرتی و تحقیر رفته بودم. دیگه چیزی نمونده بود که عقده های احمد رو خالی کنه. شاید واسه همین بود که قبل از اینکه خونشون رو ترک کنم صدام زد
_بیا قبل رفتنت اینم ببین با حاله
گوشیش رو سمتم گرفت و پلی کرد. خودش سر پا وایساده بود و از بالا فیلم گرفته بود. کاملیا، کیر بدست و لخت روی زانوهاش بود و داشت ساک میزد. بعد سرش رو آورد بالا و زل زد توی دوربین همینجور که زبون می کشید سر کیر، با حالت حشری و بی حالی گفت
_چیکار می کنی؟…احمد فیلم نگیر
_نترس پاکش می کنم
_میگم نگیر…
_باشه بابا… بیا اصلن پاکش کردم
_بعدن گوشیتو چک می کنما!
_ میگم پاکش کردم
فیلم قطع شد و بازم با نیشخند مسخرش زل زده بود بمن و داشت حال میکرد.
_چرا پاکش نکردی؟
_اولش این فیلم رو گرفته بودم که نشون تو بدم تا بهت ثابت بشه! ولی بعدش با خودم گفتم چرا فیلم، وقتی که میتونی خودت شاهد سکسمون باشی و کلی لذت ببری!
_خوب حالا دیگه پاکش کن
_خوب باشه بابا … بیا اینم ازین… پاک شد
_از توی سطل زباله هم حذفش کن. دیگه هم نمی خوام نه از من نه از آبجیم فیلم بگیری
_اوووه مای گاد… جووون غیرتی کی بودی تو
انگار بالاخره با دیدن زوری که بهم اومده بود، کیفی رو که می خواست کرده بود.

وقتی برگشتم، کاملیا خونه بود. خیلی سر حال و شاد و شنگول! با خودم گفتم خوب بعد یه سکس با حال، ارضا شده و چرا نباید شاد و شنگول باشه؟ همینجور روی مبل، لم داده بودم و ناخودآگاه چشمم همش روی بدنش بود.یه شلوارک صورتی پاش بود و پوست سفید پاهاش یه جوری توی چشمم بود انگار تا قبل از اون روز ندیده بودمشون. یه لحظه تصویر کوس کوچولوش اومد جلوی چشمم، توی حالت داگی که برای احمد گرفته بود. دوباره واسه یه لحظه نبض زدن کیرم رو حس کردم. ناخودآگاه لعنت بر شیطون به لبم اومد. طوری که کاملیا هم انگار یه چیزی شنید
_ چیزی گفتی؟
_هیچی میگم با دوستت خوش گذشت؟
_آره خوب یه هوایی عوض کردیم!
توی دلم گفتم:چه هوایی هم! من که خودم شاهد نفس به نفس اون هوا عوض کردن بودم. وقتی پاشد که بره توی آشپزخونه، بازم ناخواسته نگاهم پرید روی کونش و بازم همون صحنه های سکس و لخت بودنش جلو چشمم اومد. دست خودم نبود و نمیتونستم خودم رو کنترل کنم. پس بلند شدم و به اتاقم رفتم.
روی تخت دراز کشیدم. فکر و خیال ولکنم نبود. با خودم گفتم چی فکر می کردیم و چی شد! منو بگو میگفتم عمرن پا بده ،بعد این مث آب خوردن تا چشم همه رو دور دیده پریده بغل اولین نره خری که دو کلمه عاشقونه بهش گفته. بیشتر که فکر کردم بازم با خودم گفتم خوب یه دختره نوجوون، هم نیاز به محبت و دوس پسر داره هم واسه سکس بی تابه. من، احمق بودم که فکر می کردم به احمد جواب رد میده. من نباید به همین راحتی گوشت رو جلو گربه بی چشم و رویی مث اون نامرد میگذاشتم. ولی وقتی کاملیا اینقد حشری بود بالاخره به یکی پا میداد. حالا احمد نه، یکی دیگه پیدا میشد و مخش رو میزد. اصلن اگه قرار بود دخترا راحت پا ندن که اینهمه پسر، دوست دختر پیدا نمیکردن و اینهمه دختر و پسر تو بغل همدیگه نمی لولیدن. کم کم به این نتیجه رسیدم که اصلن بمن چه، خواهر منم یه دختره مث بقیه دخترا که هر کدوم زندگی خودشون رو دارن. دوس پسر پیدا می کنن. کوس میدن، کون میدن، عاشق میشن،ازدواج میکنن، بچه دار میشن، خیانت میکنن و… من که مسئول تعیین تکلیف واسه کوس کوچولوی آبجیم نیستم. چند ثانیه گذشت تا متوجه بشم داغه داغم و دستم روی کیرمه!

با گذشت چند روز از اون روز کذایی، کم کم تصاویرش هم توی ذهنم کمرنگ و کمرنگ تر و حساسیت من روی بدن کاملیا کمتر و کمتر میشد. در مورد خواهرم، با خودم توجیه میکردم که روابط سکسی و خصوصیش به من ربطی نداره و بالاخره احمد هم نبود، با کس دیگه وارد رابطه میشد . اصلا از کجا معلوم، شاید قبل از احمد با کس یا کسای دیگه بوده. اما با اینهمه زیر ذره بینم بود و همینکه آرایش میکرد، تیپ میزد، بیرون میرفت یا حتی وقتی توی گوشیش نگاه میکرد و نیشش باز میشد، ناخودآگاه شاخکای من حساس میشدن و با خودم میگفتم حتمن بخاطر احمده. اما در مورد خودم، حسم به همجنس، روز بروز بیشتر میشد و همونجور که واسه زن و دختر، حشری میشدم گاهی واسه مرد و کیر هم حشری میشدم و تنها چیزی که اون لحظه ها می خواستم این بود که یه مرد، باهام مث یه زن خوشگل و سکسی که حشریش میکنه رفتار کنه. حسابی باهام ور بره و منم با کیرش حسابی حال کنم و یه سکس داغ و پر از ناله های سکسی با هم داشته باشیم. بخاطر همین حس بود که میلم به پوشیدن لباس زنونه هم روز بروز بیشتر میشد. هر موقع که کاملیا خونه نبود، میرفتم سر کمد لباساش و از لباس زیر تا حتی مانتو و شلوارهاشو میپوشیدم و جلو آینه خودم رو میدیدم و با تصور اینکه این لباس رو توی سکس بعدی برای احمد یا یه مرد دیگه بپوشم غرق لذت میشدم. تصور اینکه یه مرد، بدنم رو توی این لباس ببینه و با دیدنش حشری بشه و قربون صدقم بره روانیم میکرد. اون موقه ها هنوز نوجوون بودم و بدنم ظریف بود و لباسای خواهرم به تنم مینشست. مخصوصن که به اجبار احمد، بدنم رو شیو میکردم و یه تار مو به کل بدن سفیدم نبود. بعضی وقتا شیطون توی جلدم میرفت. مثلا وقتی تنها بودم و لباسای کاملیا تنم بود یجوری که صورتم توی عکس نیفته از خودم و بدنم عکس میگرفتم و واسه احمد میفرستادم. با دیدنشون انگار آتیش میگرفت و واسه قرار گذاشتن و رسیدن به کونم له له میزد و ازون آتیش گرفتناش بیشتر حال میکردم. چند بار پیش اومد که شورتش رو میپوشیدم زیر لباس راحتی و توی خونه میگشتم و شبایی بود که تا صبح باهاش می خوابیدم. وقتی شورتش پام بود یه حس لطافت زنونه بهم دست میداد و دوس داشتم یه دست قوی و حشری مردونه کونمو بماله و بعد لختم کنه و … و اینجوری بود که واسه کیر، حشریتر از همیشه میشدم.
یه روز بعد از ظهر با احمد قرار داشتم و چون کاملیا خونه نبود، خیلی راحت تونستم یه شورت و کورست ست خوشگل و ناز بردارم. واسه اینکه احمد سورپرایز بشه زیر لباسم پوشیدمش. یه ساپورت رنگ پا هم پوشیدم و شلوارم رو روش پوشیدم.

وقتی وارد خونشون شدم و در بسته شد واسه یه لحظه شوکه شدم. کسی که پشت در بود و دستش سمتم دراز شده بود رو نمی شناختم.
_سلام… بهراد هستم پسر عموی احمد
با تعجب بهش زل زدم و گفتم:احمد کجاس؟
_واسه اینکه ما راحت باشیم رفت بیرون
_راحت باشیم؟ واسه چی؟
نیشش باز شد و گفت:کامران جان من همه چیزو میدونم. بیا … بیا بشین یه نفسی تازه کن …
_شرمنده من باید برم
با سردرگمی و گیجی برگشتم که برم سمت در ولی بهراد دستم رو گرفت و گفت: کجا؟تازه داریم آشنا میشیم
_دستمو ول کن … آشنایی چه کوفتیه؟
ولی ولکن نبود و دستم رو کشید سمت خودش و گفت :بابا چقد سخت میگیری حالا من جای احمد … اصلن چه فرقی میکنه …
اونجوری که دستم رو محکم گرفته بود، معلوم بود به این راحتیا بی خیال نمیشه. نمیدونستم باید چیکار کنم. نمیشد داد و بیداد راه بندازم و آبروریزی کنم. زورمم بهش نمیرسید و مطمئن نبودم اگه نه بگم و وا ندم، متوسل بزور میشه یا نه؟
_خوب چی میگی بریم؟… تو که واسه همین اومدی حالا احمد نباشه، خودم نوکرتم … یبار امتحانم کن قول میدم بدت نیاد
_باید زنگ بزنم به احمد
دیگه واقعن هیچ راهی به ذهنم نمیرسید و میدونستم با این جمله عملا بله را دادم.
_بزن عزیزم راحت باش
احمد جواب داد اما تابلو بود نمیتونه راحت حرف بزنه گفت
_سلام… احوال شما…شرمنده من کار پیش اومد نتونستم خدمتتون برسم…آره آره آقا بهراد بجای من خدمتتون میرسن… امیدوارم ازشون راضی باشین… حالا بعدن حرف میزنیم…خدافظ شما
معلوم بود پیش کسیه و نمیتونه راحت حرف بزنه و حتی قبل اینکه قطع کنه صداشو از اونور خط شنیدم که بکسی که پیشش بود گفت:ببخشین عزیزم! حدس می زدم احتمالن با خواهرمه! آره الان با خواهرمه و شاید حتی توی خونه خودمون بود.اصلن شاید همش برنامه بود که خونه ما خالی بشه. یعنی الان داره توی خونه خودمون ترتیب کاملیا رو میده؟ در حین تلفن زدن، سر تا پای بهراد رو برانداز کرده بودم. سنش تقریبا همسن من و احمد و شاید یکی دو سال بزرگتر بود. از نظر قد و هیکل خیلی شبیه احمد و البته یکم قویتر و چهارشونه تر و صورتش مردونه تر و استخونی بود.
_خوب زنگتم که زدی… دیگه بریم بشینیم روی مبل
باز دستمو گرفت و بردم کنار مبل و نشست روی مبل اما منو کشید توی بغلش و در واقع منو به حالت یوری روی پاهاش نشوند. دیگه تسلیم شده بودم و مقاومتی در کار نبود. البته از برانداز کردن هیکل و قیافش حس بدی نگرفته بودم و حتی از قدرتش و مردونه بودن صورتش خوشم اومده بود. با خودم گفتم من که اومده بودم بدم و حال کنم. خوب الانم همین کار رو می کنم. اصلن واسه اولین بار با کیر کسی غیر از احمد آشنا میشم و یه سکس متنوع می کنم. خوبیشم اینه که همدیگه رو نمیشناسیم و از بچه های این کوچه و محله نیست. با فهمیدن اینکه احمدم با آبجیم سرش گرمه خیالم از بابت چیزی که اول کار ترسیده بودم که شاید نقشس که وسط کار احمد سر برسه و دونفری پارم کنن خیالم راحت شده بود. توی همین فکرا بودم که متوجه شدم دستش روی کونمه و داره میمالتش و سرش نزدیک سر و بازو و گلو و گردنمه و گازای کوچولو کوچولو از بدنم میگیره
_خوب پاشو لخت شو ببینیم چی زیر این لباسا داری که این احمد آقای مارو دیوونه کرده!
تازه یادم به لباس زیرای خواهرم و ساپورتش افتاد. واسه اینکه وقتی احمد لختم میکنه، ببینه و سورپرایز بشه، پوشیده بودمشون. اما الان روم نمیشد جلو بهراد لخت بشم و لباس زنونه رو تنم ببینه. اما از روی پاهاش بلندم کرد. همینطور که سر پا بودم یه اسپنک زد روی باسنم و گفت کونت که معلومه تپلیه!
_جووون د لخت شو دیگه…اگه سختته خودم کمکت میکنم و دست انداخت تیشرتمو کشید بیرون و کورست رو روی سینم دید
_این دیگه چیه؟؟یکم دستمالیش کرد و بعد یه گاز روی یکی از سینه هام زد که با وجودی که درد نداشت اما از یهویی بودن قضیه، ناخواسته یه آخ گفتم
_جووون حیف که اونقدی پستون نداری که دهنم ازش پر بشه!خوب بزار ببینیم زیر شلوارت چیه
دستش اومد سمت کمربندم اما خودم رو کشیدم کنار و گفتم:خودم درش میارم. راستش از عکس العملش روی کورست، خوشم اومده بود. کم کم اون حس صمیمانه و راحتی بینمون داشت شکل می گرفت. اصلن حالا دیگه خودم بیشتر مشتاق بودم جلوش لخت بشم و تاثیر دیدن ساپورت رو توی صورت و چشماش ببینم. همینطور که پشتم بهش بود، با دستهام دو طرف شلوار رو گرفتم و پایینش کشیدم و عمدا با پایین کشیدن شلوار، باسنم رو هم با یه حالت سکسی تکون تکون دادم. همین کافی بود که آمپر بچسبونه. دست انداخت و منو کشید سمت خودش و تا بخودم بیام یه گاز انداخت روی کونم و بعد همینطور که با دستش کونم رو ماساژ میداد گفت اووف چی ساختی کثافت! احمد کوفتت بشه! ببین چه لقمه ای واسه خودش گرفته! هی گازای کوچیک و حشری میزد به رون و کونم و هی با دست میمالیدش و گاهی هم یه اسپنک میزد روش و همینجور تعریف می کرد و قربون صدقه کونم میرفت. واسه اینکه دیگه مطمئن بشم که تمیزه تمیزم ازش جدا شدم و رفتم دستشویی و وقتی اومدم بیرون، صدا زد
_بیا اینجا
صداش از اتاق خواب بابا مامان احمد میومد. باز شیطون رفت توی جلدم و واس اینکه بیشتر حشری بشه با استفاده از زیر پیرهن و جورابام، کورست رو پر کردم و تیشرتم رو روش پوشیدم. وارد اتاق که شدم با دیدن سینه هام آب از لب و لوچش راه افتاد و باز منو کشوند تو بغلش و بازم گاز زد روی سینم و بعدم گلو و گردنم رو بوسید و میخورد. معلوم بود که وقتی حشری میشه دوس داره گاز بگیره و توی همون چند دقیقه کامل دستم اومده بود. منم خوشم اومده بود چون با وجود حشری بودن، حواسش جمع بود و گازاشو طوری میگرفت که فقط یه درد خفیف داشته باشه. منم که داغ شده بودم کم کم شروع کردم توی پاچش دنبال کیرش گشتن! هنوز سیخ نشده بود. اما بعد اینکه دید مشتاقه کیرشم منو فرستاد پایین تخت و خودش سر پا وایساد و شلوارش رو در آورد و کیرش رو بحالت نیمخیز جلوی دهنم گرفت. دستمو حلقه کردم دورش و سرشو بوسیدم. با یه آخ دست کرد توی موهام و منم شروع به به لیسیدن و مکیدنش کردم.بعد یه فکری بسرم زد و از تخماش شروع کردم به گازای کوچیک گرفتن و اومدم بالا و حتی چند بار تنه کیرشم گازای نمایشی زدم و یکم دندون زدم بهش و اینکار بشکل عجیب و غریبی شهوتی و حتی دیوونش کرد. فهمیدم غیر از اینکه با گاز گرفتن حشری میشه با گاز گرفته شدنم حشری میشه.
بهراد که حشری شده بود، بلندم کرد و چسبوندم به دیوار و بهم چسبید. کیرش سیخ بود و به کونم میمالید و دستاشو انداخته بود روی سینم و انگار که واقعن پستونی در کار باشه میمالیدشون. بیخ گلو و گردنم نفسای داغ میزد و گاهی گاز می گرفت و قربون صدقم میرفت و کونم رو می مالید. بعد اینکه حسابی کونم رو مالید، بالاخره ساپورت رو کشید بیرون و کونم توی شورت زنونه افتاد بیرون و یه کشیده محکم روی باسنم زد. بعد باز دستش افتاد روش و کونم رو چلوند و قربون صدقش میرفت. بعد بردم سمت تخت و هلم داد بالا و براش لبه تخت داگی گرفتم در حالی که هنوز ساپورت پام بود و فقط تا زانو پایین کشیده بودم. بالاخره شورت رو هم کشید پایین و دو سه تا گاز به کون سفیدم زد. بعد اینکه چربش کرد تنه کیرش رو لای چاک کونم حسابی مالید تا کیرشم چرب بشه . من دیگه رسمن آمپرم چسبیده بود و واسه ورود حضرت کیر بی قرار شده بودم
_تورو خدا آقا بهراد …شروع کن دیگه
_جووون کامی جووون کیر میخوان!
همینجور که هنوز کیرش لای پا و لای چاک کونم می مالید و بیشتر حشریم میکرد گفت
_تو که ناز میکردی واسش …کلاس میزاشتی
_غلط کردم… الان می خوامش… قربون کیرت برم! دارم اذیت میشم
بالاخره از خر شیطون اومد پایین و سرشو گذاشت در سوراخ و آروم آورم دادش داخل و هر دو همزمان یه آه از ته دل گفتیم! بعد اینکه کیر کلفتش رو کامل جا کرد، پهلوهامو با قدرت گرفت. جوری قدرتش رو بهم منتقل کرد که حس کردم توی دستای یه مرد، اسیر هستم. با قدرت و سرعت گرفتن تلمبه هاش هر دو به آه و اوووه و نفس نفس افتاده بودیم و صدامون اتاق رو پر کرده بود.
بالاخره بیرون کشید. پیرهنش رو هم درآورد و کامل لخت شد. رفت روی تخت دراز کشید و گفت: بیا اینجا
می خواستم شورت و ساپورت رو از تنم بیرون بیارم و راحت بشم. اما نگذاشت و همونجور که به پهلو دراز کشیده بود منو توی بغل کشید. و سینش به کمرم چسبید یه دست از زیر پهلوم رد کرده بود و منو بغل کرده بود و دستش رو روی سینه با جوراب پر شدم انداخته بود. با اون یکی دستش پای بالاییم رو بالاتر برد و سر کیرش رو روی سوراخم تنظیم کرد و با قدرت توی کونم تپوند. منو چسبونده بود بخودش و شلاقی و از بغل تلمبه میزد. همزمان لب و دندوناش روی گلو و گردن و گونه هام بوسه و گاز میزدن و من رسمن توی آسمونا بودم. دوس داشتم تا ابد تو بغل این مرد وحشی و قوی باشم و از کون و بدن و صورتم لذت ببره و تعریف خوشگلی و سکسی بودنم رو بکنه و کیر کلفتش بیشتر و بیشتر کونم رو جر بده!
توی ابرا بودم که یه دفه یه صدا منو از جا پروند. مث آدمی که یهو مستی از سرش بپره دقیقن همون حس رو داشتم. از ترس بخودم ریده بودم. برگشتم سمت بهراد و گفتم چی بود؟
_هیسسسس
دستش رو گذاشته بود روی دهنم و بی حرکت و بی صدا شده بود. در واحد بسته شد و هر دو گوشامون رو تیز کردیم. بعد چیزی که حتی توی بدترین کابوسمها هم اتفاق نمیوفته، رخ داد. بله صدای احمد و کاملیا بود!!! لاس میزدن و می خندیدن و معلوم بود دارن واسه سکس آماده میشن. خدا خدا میکردم نیان سمت اتاقی که داخلش بودیم. اما ظاهرن احمد کاملیا رو به دیوار همون اتاق چسبونده بود و داشت ازش لب می گرفت و می مالیدش و لختش می کرد. بهراد که انگار از شنیدن صداها و بخصوص از ناله ها و عشوه های کاملیا بیشتر حشری شده بود،شروع کرد توی کونم تلمبه های ریز زدن و پشت شونم رو گاز گرفت. شونمو بالا انداختم و سعی کردم از بغلش بیرون بیام. اما همونجور که دستش جلوی دهنم بود محکمتر بغلم کرد و بازم بیخ گوشم گفت هیس! یه تکون بهش دادم و بالاخره دهنم یکم از دستش خلاص شد. آروم گفتم
_بزار قایم بشم
_هیچ جا نمیری!
_تورو خدا…
صدای خنده کاملیا بلند و نزدیک شد و یدفه احمدتوی چهارچوب در ظاهر شد در حالی که خواهرم لخت مادر زاد توی بغلش بود. احمد یه دستش زیر پاها و یه دستش از زیر شونه های کاملیا رد شده بود و همینجور که توی بغلش بود توی هوا داشت ازش لب می گرفت.باورم نمیشد داره این اتفاق میوفته و با سر و چشم چند بار علامت دادم اما احمد همینجور که داشت لب می خورد از گوشه چشم نگام کرد و صورتش خندون تر از همیشه شد و فهمیدم همه قضایای اونروز نقشه جدید خود بی همه چیزشه!از اونطرف بهراد که منو محکم تو بغلش گرفته بود اجازه هیچ حرکتی رو بهم نمیداد.
احمد اومد روی تخت و عمدن کاملیا رو جوری انداخت پایین که صورتش سمت من و بهراد قرار بگیره. واسه یه لحظه من و اون صورت تو صورت شدیم. منکه حس مرگ بهم دست داده بود و آرزو میکردم کاش همون لحظه می مردم. کاملیا با دیدن من انگار گیج شده بود. اول چشماش به شکل عجیبی باز شدن و بعد جیغ زد و خودش رو کشید بالا و گفت
_کامران!
اونقد بالا پریدنش سریع بود که پاش گیر کرد به پای احمد و افتاد. احمد که توی هوا گرفته بودش زد زیر خنده و گفت
_اهه شما اینجا چیکار می کنین؟
من فقط می خواستم از اونجا فرار کنم اما در جواب تقلا های من، بهراد محکمتر منو گرفت گفت:کجا؟… تا کارم تموم نشده جایی نمیری
کاملیا که اینگار تازه متوجه سر و لباس من و اینکه کیر یه نره خر توی کونمه شده بود باز شروع به جیغ زدن کرد
_کامران این چه وضعیه؟ اینا چیه پوشیدی؟
من تنها کاری که تونستن بکنم این بود که چشمامو ببندم و نا خودآگاه اشک روی صورتم سراریز شد.
_احمد اینجا چه خبره؟معلومه شما چه مرگتونه
بهر زحمتی بود خودش رو از دست و پای احمد خلاص کرد و پرید توی هال و احمد دنبالش رفت.
_وایسا واست توضیح بدم
_توضیح نمی خوام فقط می خوام برم
صدای بحثشون از هال میومد و احمد اصرار داشت که کاملیا بمونه و کاملیا می خواست هرچه زودتر بپوشه و بره ولی انگار در نهایت بازم احمد حرفش رو به کرسی نشونده بود چون صدای بحثشون همچنان ادامه داشت.
با بیرون رفتنشون از اتاق، بهراد بی اینکه کیرش رو بیرون بیاره، منو چرخوند روی شکم و همزمان با چرخش من، خودش هم چرخید و روی من قرار گرفت. پاهاش رو دو طرفم گذاشت و محکم بغلم کرد. شروع به تلمبه های عمیق و محکم زدن کرد. تلمبه هایی که تا چند دیقه پیش، واسم آخر حال و لذت بودن و الان فقط داشتم تحمل می کردم که تموم بشن. البته از طرفی هم نمی دونستم با تموم شدن تلمبه ها باید چکار کنم. یعنی قرار بود برم بیرون و به خواهرم چی بگم؟ با یه حس سردرگمی و بیچارگی گفتم:
_تو این وضعیت حالم می کنی؟
همینجور که داشت با همه وجودش تلمبه میزد گفت:
_اوووف بیشتر از قبل!
اما من نه تنها لذتی نداشتم که با وجود محکم بودن تلمبه ها، حتی باید جلوی خودم رو هم می گرفتم که مبادا آخ و نالم بره بیرون و بگوش خواهرم برسه. همینطور که داشتم زیرش جر می خوردم از صدای بحث بیرون از اتاق هم گاهی یه چیزایی میشنیدم.
_خوب هر کسی گرایشاتی داره …همه که از نظر جنسی نباید مثل هم باشن … تو که مال نسل الانی که نباید مثل قدیمیا فکر کنی…خوب کامی هم گرایشش اینه، ما باید درک کنیم و به حسش احترام بزاریم !
از اونطرفم خواهرم می گفت:
_چرا منو آوردی اینجا؟ میخواستی همه چیزو ببینم؟
_بخدا اگه من خبر داشتم
_چرا دروغ میگی مگه میشه تو ندونی… ولم کن اصلن می خوام برم خونه
_نه کاملیا…بخدا اگه بزارم بری… امروز تا تکلیفمون با خودمون معلوم نشده هیچ کس نباید جایی بره
من زیر تقه های وحشیانه بهراد له شده بودم. واسه اینکه صدام بیرون نره سرم رو کرده بودم توی تشک و سعی میکردم تا اونجا که بشه بحثای کاملیا و احمد رو بشنوم. بالاخره بهراد آبش اومد و همراه با یه گاز محکم از پشت کتفم، آبش رو توی کونم خالی کرد و افتاد روم و برای چند ثانیه از حال رفت. گازش اینبار واقعن محکم بود. جوری محکم که مطمئن بودم جای دندوناش تا چند روز باقی می مونه اما اونقد حالم بد بود که حوصله فکر کردن به این یکی رو دیگه نداشتم. بعد بیرون کشیدن کیرش، انگار خیلی با وسواس و دقت داره یه مراسم سنتی رو اجرا می کنه، اول پاشد و کونم رو بوسید. بعد چند برگ دستمال کاغذی توی شیار کونم و دم سوراخم چپوند انگاری که نوار بهداشتی باشه. شورت و بعدم ساپورت که تا سر زانوم پایین کشیده بود رو آورد بالا و کشید روی کونم و از تخت پایین رفت. لباساش رو که می پوشید گفت
_مرسی عشقم خیلی حال داد!
صداش اونقد بلند بود که توی هال هم شنیده بشه و من از شدت شرم، دوباره سرم رو چپوندم توی تشک

پی نوشت:خسته نباشید دوستان
با این وجود که سعیم رو کردم که حتی به قیمت حذف بعضی از موارد و خلاصه کردن بعضی از موارد دیگه، داستان رو در پنج قسمت جمع کنم آخرش به این نتیجه رسیدم که این کار ممکن نیست. در بهترین حالت و با حذف و خلاصه کردن خیلی از چیزا بازم قسمتهای چهار و پنج بسیار بسیار طولانی میشدن و در هر قسمت می بایست چند سکس طولانی و سنگین روایت میشد که هم برای خودم سخت بود و هم برای خواننده ها خسته کننده و شاید تکرار مکررات
از طرفی دو سه هفته ای کار و گرفتاریم زیاده و در نتیجه در نهایت تصمیم گرفتم داستان رو فعلن همینجا تمومش کنم و بقیش رو بعد از سبکتر شدن کار و گرفتاریها و در قالب یک سری جدید سه یا چهار قسمتی با عنوان احتمالی کاملیا یا من و کاملیا یا همچین چیزی منتشر کنم
بازم متشکر از وقتی که میزارین، میخونین، لایک میکنین، دیسلایک میکنین و البته تشکر ویژه بابت نظراتتون

نوشته: ساسان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها