داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عاشقانه ای در دل تاریکی (۵ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

داستان گی هست پس اگه دوست ندارید نخونید

یک ماهه بعد…
مرصاد مراقبم بود ،همه کارامو انجام میداد کم کم زخم هام و جراحتم خوب شد و فقط گچ دست و پام موند و اونم رفتیم باز کردیم
بعد از اینکه گچ های دست و پام باز شد اومدیم خونه و منم یک نفس راحت کشیدم
_اخیش بلاخره تموم شد ،مرصاد واقعا ممنونم حسابی این مدت بهت زحمت دادم!❤️
+قربونت برم عشقم ولی این ده ماه چقدر سریع گذشت!😂
_اره ،یادته کجا آشنا شدیم ؟؟!🤣
+اره تو پارک فجر 😌
_ایهان یه چیزی بهت بگم ؟!
+چیه چیشده!!😌
_من اون روز که با گریه اومدی نشستی تو پارک باهات آشنا نشدم
خیلی وقت پیش میشناختمت،حتی خونتون هم بلد بودم
+مرصاد چی میگی یعنی چی ؟!
_دقیق یادمه فکر کنم تازه پونزده شونزده سالت بود
با مادرت اومده بودی تو پارک یه برگه هم دستت بود و همش داد میزدی بلاخره قبول شدم بلاخرع شد 😘❤️
+اوه اره اون روز کارنامه گرفته بودم و رشته تجربی قبول شده بودم و بخاطر همون خیلی‌ خوشحال بودم
_از همون روز که دیدمت یه چیزی تو دلم پر پر میزد بعد اون چند باری داداشتو آوردی پارک و همونجا بود که فهمیدم خونت به اینجا نزدیکه
بعدش که تعقیبت کردم خونتو پیدا کردم
(حرفاش تموم شد و منم رفتم سمتش بچه رو مبل لش کرده بود و حرف میزد و خودمو انداختم تو بغلش)
_اخخخخخخ ،ایهان سنگین شدیا!🤣
+مرض بچم اینقدر منو دوست داشته و دوسال دنبالم بود الهی فداش بشم من 😘😌❤️
_اخیش ، بیا بغلم ببینم توله ،وایییی یک ماهه قشنگ سفت بغلت نکرده بودما!😌
+اخخخ مرصاد ، واییی ترکیدم این‌جوری فشار نده
(منو تو بغلش کشوند و سرمو گذاشتم رو سینش قشنگ منو قفل خودش کرد و نمیدونم کی خوابمون برد)
_آاااااااخ
+آیهان بلند شو عشقم
_هاااان
+بلند شو ،بلند شو شب شده!
_نمیخوام!
+عه بلند شو تنبل
_واییییی مامانم کم بود هی میگفت بلند شو بلند شو تو هم اضافه شدی ؟!

مرصاد
(بعد از گفتن این حرف آیهان رفت تو فکر ،بچه هوای مامانشو کرده بود ،تازه سه روز دیگه هم تولدش بود ،باید یه کاری میکردم)
+آیهان بلند شو ،برو دوش بگیر خستگیت در بره بعدش شام بخوریم باشه!؟
_باشه
(آیهان رفت سمت حموم ،منم رفتم سمت آشپز خونه و تا شام حاضر کنم!😂 آیهان چی دوست داره ،بله پیتزا گوشت و قارچ پس زنگ بزنیم بیارن ،موبایلمو برداشتم و سفارش دادم و تا سفارش برسه رفتم تا ایهان را برای تولدش سوپرایز کنم،گشتم و گشتم یه تم عالی واسه تولدش پیدا کردم ؛تو تلگرام به چند نفر پیام دادم تا بیان و اخر سر هم باید میرفتم خونه آیهان تا مامان و باباشو راضی کنم که بیان،ایهان از حموم اومد بیرون ولی چه بیرون اومدنی برای اولین بار اینجوری دیدمش ،حوله تن پوش که تا نصفه بدنشو پوشونده بود ،اون پاهای بدون مو و خوش تراش که خودنمایی میکرد
همین جوری با چشمم میرفتم به بالا که چشم تو چشم شدیم موهای نیمه خیس و بلندش که ریخت رو صورتش 😇😊
که آیهان اومد نزدیکم و دستشو کرد لای موهام و گفت
_چیه اقا چیشده ؟!😂
+دهنم قفل شده بود و به تته پته افتاده بودم, آیهان خیلی ،خیلی
_خیلیچی؟!😂
+خیلی‌ خوشگلی میدونستی ؟!😇
_اهان اره میدونستم عشقم 😂❤️
(زنگ در به صدا در اومد و غذاهامونو اوردن و بعد نشستیم که بخوریم آیهان هنوز لباس نپوشیده بود رو میز که نشسته بود تا بالای رونش دیده میشد و منم چشمم کلا اونجا بود
بعد که میخواستم به خودش نگاه کنم خط سینش معلوم بود اون سینه های بدون مو ،حوله ی تو تنش یقش هفتی باز شده بود
اون سینه های کوچیک و لاغر همیشه با تره قوش بازی میکرد جوری نفس میکشید که کلا استخون تره قوش معلوم باشه)
+مرصاد چته؟!
_من هیچی ،چرا؟!😇
+با چشات داری منو میخوری!😂
(دیگه طاقت نیاوردم و از جام بلند شدم و رفتم سمتش دستمو گذاشتم روی رون پاش و رفتم سمت گوشش)
_وقتی اینجوری جلوم میگردی حالی به حالی میشم توله این پاهای نرم و این استخوان تره قوه داره صدام میکنه قبل از اینکه چیزی بگه لبامو بردم سمت لباش خیلی نرمه لبای لعنتیش،طاقت نیاوردم،بلندش کردم و بردمش تو اتاق پرتش کردم رو تخت و لباسامو در اوردم البته لباسی جز یه شلوارک و شرت و تیشرت تنم نبود 🤣😋رفتم سمتش آیهان سرخ شده بود دوباره رفتم رو لباش
ناشیانه لبامو میبوسید 😂
حوله تنشو در آوردم و بدنشو وجب به وجب لمس کردم تمامی نقاطشو!😋
آیهان بلد نبود چی کار کنه،گردنمو میبوسید و حسابی آمپر چسبوندم همین طوری تو بغلش خودمو میمالیدم بهش
بدن نرمی داشت خیلی غیر عادی نرم بود
شاید هم من این‌جوری حس میکردم
نفساش به شمارش افتاد و یه دستشو برد سمت کیرم و از رو شورت میمالید کیرم سفت شد آیهان ریز ریز میخندید بازوشو دهن گرفتم و میمکیدم خدایا خیلی‌ لذت بخش بود آیهان کم کم شورتمو در اورد و منم کیرمو رو شکمش میمالیدم آیهان سرمو گرفت و لبامو بوسید و جاهامون عوض شد حالا اون رو من بود ریز ریز بوس میکرد و تا رسید به کیرم گرفت دستش و یه بوس رو سرش کاشت بعد سرشو کرد تو دهنش گرم بود،باز درآورد و دوباره سرشو گذاشت دهنش
با یکی دیگه از دستاش تخمامو میمالید و همزمان شروع کرد ساک زدن
میرفت پایین وچند ثانیه صبر میکرد و دوباره میومد بالا همین جوری خورد تا ابم با فشار ریخت تو دهنش
بعد از اینکه ارضا شدم دستمال کاغذی دادم دستش و همشو خالی کرد تو دستمال کاغذی
حالا نوبت من بود کیرشو گرفتم دستم چند بار ماساژ دادم
بعد که گذاشتم دهنم و شروع کردم ساک زدن
چند دقیقه گذشت که آیهان خواست خودشو بکشه عقب ولی نذاشتم همشو ریخت تو دهنم کم بود ولی خوشمزه 🤣😋
همشو خوردم هردو انگار سبک شده باشیم آیهان جستی زد و اومد تو بغلم و همین جوری خوابمون برد****

سه روز بعد

آیهان
امروز تولدمه
هعی هیچ‌کس خبر نداره
بلند شدم رفتم تو حال اما کسی نبود
زنگ زدم مرصاد و گفت کار دارم دیر میام فعلا
عجب اینم شد روز تولدم
نشسته بودم که گوشی زنگ خورد
داداش کیان بود گفت میام دنبالت بریم بیرون تولدته بگردیم
حاضر شدم و بعد نیم ساعت دادااااااااااااش کیان اومد
باهم رفتیم بیرون
به رسم عادت تبریک گفت و کادومو داد و بستنی و گشت و گذار و اخر سر هم ناهار خوردیم و خواستیم که برگردیم)

مرصاد
امروز تولد ایهانه بچه داره هجده سالش میشه
روز قبلش رفتم خونشون و با مادر و پدرش صحبت کردم که بیان باباش گفت مادر و برادرش بیان ولی من نمیام
الانم که کیان آیهان را برد بیرون
با مامان فاطمه (مادر آیهان)
خونه را تمیز کردیم غذا ها هم که حاضر شده بود
از مغازه هم اومده بودن و بادکنک کاری ها انجام شده بود
کیک هم دو ساعت دیگه می‌رسید
چند تا دوست مشترکی که داشتیم اومدن و همه چیز حاضر بود واسه آیهان
به کیان زنگ زدم که بیاد یه نیم ساعتی طول کشید تا برسن
آیهان تا درو باز کرد
آرمان بدو بدو پرید بغلش و بلند داد زد تولد مبارک عشقم
آیهان اشک تو چشماش حلقه زد و
مادرش رفت سمتش
مادرشو بغل کرد و دستشو بوسید آیهان خیلی عاشقانه بهم نگاه میکرد و از تو چشاش معلوم بود داره تشکر میکنه
جشن گرفتیم
کیکشو اوردیم و فوت کرد و برید میخواستم کیک بمالم تو صورتش که آرمان شیطون یک دفعه یه بشقاب کیک کوبید تو صورتم 😂🤣
بعدش گفت
داداش مرصاد تو تولد حال میده کیک را بکوبونی تو صورت کسی که اصلن انتظارشو نداره
وگرنه اونی که تولدشه خودشو واسه همه چیز اماده کرده
خندیدم و فوری رفتم گرفتمشو بغلش کردم
همه کادو هاشونو دادن و اخرین کادو مال بابای ایهان عمو فرهاد بود
یه پاکت پول و به همراه یه دست تیشرت و شلوار
همه رفتن خونه و اخر سر منم مامان فاطمه و آرمان را رسوندم خونه
و خودمم برگشتم
آیهان تو تختش بود ببخشید تختمون به سقف خیره شده بود منو دید اومد سمتم لبامو بوسید و دونه دونه لباسامو در آورد خودشم لخت شد خوابید رو تخت دستشو دراز کرد سمتم و منم رفتم بغلش و اولین سکس کامل ما شروع شد

اینم از این داستان
داستان عشق من
ببخشید داستان عشق ما
الان پنج ساله تمامه کنار همیم
آیهان این داستان یعنی من اسمم رامینه
و مرصاد این داستان یعنی مرد زندگیم اسمش امیره
به امید روزای خوب
زندگی مشترکمون همیشه تو سایه ها بود و هست
بابام با قضیه من کنار اومده ولی تو این پنج سال تمام زیاد ندیدمش
آرمان این داستان که اسمش رامتین هست الان تازه رفته کلاس هفتم و بیشتر روزای تعطیل پیش ماست
و زندگیمو ساختم
من دانشجوی رشته پرستاری هستم
و امیر وکالت خونده
داستان ما خیلی فراز و نشیب داره
اگه مایل باشید
سری داستان های جدیدمو باهاتون به اشتراک بزارم
دوست دار شما
رامین

با قلبی پر از عشق برای همتون و با هر نوع گرایش جنسی
امیر

نوشته: شاهزاده تاریکی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها