داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

کمک به خواهرزنم برای حامله شدن

سلام
اسم من سعيد هست. متأهلم. داستاني رو كه ميخوام براتون تعريف كنم مربوط به بيست روز پيشه كه فریبا (زنم) واسه زايمان رفته بود بيمارستان. من يه خواهر زن دارم كه اسمش فرناز هست. چاق و گوشتي و تپل كه بزرگتر از فریبا هم هست ولي بچه دار نميشه دكترها گفتن مشكل از باجناق منه و فرناز مشكلي براي حاملگي نداره. از روز اولي كه با فریبا ازدواج كردم فرناز جلوي من راحت بود. مخصوصا زماني كه شوهرش نبود، جلوي من تاپ يقه باز ميپوشيد جوري كه چاك سينه هاش هوش از سرم ميبرد. از همون موقع بدجوري تو كف سينه ها و كس و كون فرناز بودم. اينو بگم كه من هميشه شوخي هاي لفظي با خواهر زنم ميكردم. مثلا از روي شوخي بهش فحش ميدادم، ميگفتم كيرم تو كون چاقت!! يا ناز اون سينه هات و… اونم هميشه با يه خنده بحث رو تموم ميكرد كه من ادامه ندم.

اوايلي كه فریبا باردار شده بود فرناز اومده بود خونه ما براي كمك به خواهرش!!! و چند روزي هم پيشمون موند. اينو اضافه كنم كه اون و شوهرش توي يك شهر ديگه زندگي ميكنن. همون روزا بود كه ديدم تك و تنها يه گوشه نشسته و تو فكره. بهش گفتم چي شده؟ تو فكري؟ گفت چيزي نيست. داشتم به زندگي خودم فكر مي كردم. گفتم: به اينكه تو هم بايد الان حداقل يه بچه تو زندگيت داشته باشي، آره؟ گفت آره. كاش ميشد… از روي شوخي گفتم: يه بار كنار من بخواب، 100% تضميني حامله ميشي. لبخندي زد و گفت با يكبار كردن كه كسي حامله نميشه. بايد چند بار سكس داشته باشن تا يه بارش بگيره. گفتم من با فریبا فقط يكبار سكس كرديم واسه بچه دار شدن. گفت: اگه تضمين مي كني كه حامله بشم حرفي نيست. يه لحظه جا خوردم!! باورم نميشد اينجوري بگه. هميشه بحث رو تموم ميكرد ولي الان… گفتم فقط يه شرط داره. گفت چيه. گفتم بايد تاريخ دقيق پريوديت و زمان تخمك گذاريتو بدوني و بهم بگي. گفت از كجا زمان تخمك گذاريمو بدونم؟ گفتم از دكترت بپرسي راهنماييت مي كنه. يهو مثل آدمي كه خواب بوده و بيدار شده گفت خاك بر سرم!! برو خجالت بكش!! كلي خورده بود توي ذوقم. ولي به روي خودم نياوردم و اون كلام و بحث تمام شد تا روز بستري شدن فریبا. توي بيمارستان موقع پذيرش متوجه شديم كه دفترچه بيمه فریبا رو نياورديم. قرار شد بستريش كنن و ماهم در اولين فرصت دفترچه بيمه رو بياريم كه براي ترخيصش به مشكلي برنخوريم.چون چند روز آخر حاملگي فریبا رفته بود خونه باباش اينا و دفترچه اونجا جامونده بود قرار بر اين شد كه مادرزنم بمونه بيمارستان و من با فرناز براي آوردن دفترچه بيمه بريم خونه پدر زنم. توي راه ديدم بازم تو فكره و ساكته. گفتم هنوزم تو فكر بچه اي؟؟؟ يه نيشخندي زد و گفت چه فايده؟ وقتي خدا نميخواد ما بچه دار بشيم، چيكار كنم؟ نميتونم برم به اين و اون بدم تا حامله بشم!! گفتم نيازي نيست به اين و اون بدي كه!! به خودم بده. قول ميدم بچه دار بشي. گفت: قبلا كه بهت گفتم، اگه مطمئن بودم با يكبار كردن حامله ميشم حرفي نداشتم، ولي ميدونم كار از يكي دوبار بالاتره. گفتم من تضمين مي كنم. گفت الكي كه نيست، مگه دست توئه كه تضمين كني؟؟؟ گفتم تو فقط بگو كي پريوديت تموم شده. يه كم فكر كرد و گفت امروز دقيقا دو هفته هست كه پاك شدم. گفتم تاريخ تخمك گذاريتو ميدوني. گفت دكتر گفته 14 روزه هست،‌ ولي امروز روز 15امه و ديگه فايده نداره. گفتم اتفاقا امروز فايده داره. اگه امروز كاري انجام بديم شك نكن حامله ميشي. داشت ميرفت كه بحث رو عوض كنه كه پيله كردم بهش و راضيش كردم كه سكس كنيم. وقتي رسيديم خونه باباش رفتيم توي خونه كه دفترچه بيمه رو برداريم. كليد رو از داخل گذاشتم توي در كه اگر كسي اومد نتونه بياد داخل. گرچه خيالم راحت بود كه هم پدرزنم هم برادر زنم سر كار بودند و تا عصر خبري ازشون نميشد. رفتم تو اتاق ديدم خم شده و داره توي كشو رو ميگرده كه دفترچه رو پيدا كنه، مستقيم رفتم پشت سرش و خودمو چسبوندم بهش. يهو راست شد و گفت نكن سعيد جان، يهو يكي مياد آبرومون ميره. گفتم خيالت راحت، هيچكي نمياد اگر هم بياد نميتونه بياد تو چون كليد توي دره. تا اومد حرفي بزنه لبمو گذاشتم رو لباش و شروع كردم به خوردن لباش. اولش يه كم مقاومت ميكرد چون ميترسيد. ولي زود رام شد. يه دستم پشت گردنش بود و يه دست ديگمو گذاشتم روي سينه هاش. آه عجيبي كشيد. فهميدم سينه هاش نقطه حساسشه. دستمو بردم آروم آروم دكمه هاي مانتوشو بازكردم و دستمو بردم زير مانتو. واييييي، چه پوست لطيفي داشت. دستم روي تنش داشت ميلرزيد. خداييش بگم قلبم داشت از قفسه سينم ميزد بيرون. خودم هم استرس داشتم. دستمو كردم زير سوتينشو سينشو كشيدم بيرون. واييي خداي من!! چه سينه بزرگ و خوش فرمي بود. همينجور كه لبم رو لبش بود و داشتم سينه شو ميماليدم ديدم چشماشو بسته و داره ميره تو حس سكس!!! خيلي آروم دستمو بردم پايينتر و شروع كردم از روي شلوار كسش رو ميماليدم. يه كم كه گذشت خودش دستمو گرفت و ميخواست از بالاي شلوارش بكنم داخل و كسشو بمالم. دكمه هاي شلوارشو باز كردم و نشستم كه شلوار و شورتشو از پاش دربيارم كه چشمم افتاد به كس خوشگل و تپلش. عجب كسي بود!! به عمرم كس به اين نازي نديده بودم. گوشتي، تپل و آبدار. قشنگ مشخص بود كه فرناز حسابي حشري شده و آماده پذيرش كير منه. ولي من نميخواستم به اين سرعت كار رو تموم كنم. حالا كه دستم بهش رسيده بود بايد يه سكس اساسي ميكردم. بردمش روي تخت، سوتينشو كامل باز كردم و طاق باز خوابوندمش روي تخت. يه تف پرملات انداختم رو كيرم و بهش گفتم سينه هاتو بچسبون به هم. اونم همينكارو كرد. چه حالي ميداد، داشتم كيف ميكردم. يهو گفت: اومدي حال كني يا اومدي براي من بچه درست كني؟؟؟؟ گفتم: بچه ساختن بدون حال و حول كه نميشه. گفت: اگه منو حامله كني قول ميدم يه بار ديگه بيام پيشت و هرجور خواستي بهت حال بدم!! قبول كردم و از روي سينه هاش بلند شدم. گفتم من برم كيرمو بشورم و بيام. گفت واسه چي؟ گفتم آخه تف زدم بهش. بزاق دهن باعث كشته شدن تعدادي از اسپرمها ميشه. خلاصه رفتم يه آبي به كيرم گرفتم و اومدم تو اتاق. روي تخت دراز كشيده بود. مستقيم رفتم لاي پاهاش نشستم و كيرمو گذاشتم رو سوراخ كسش و آروم دراز كشيدم روش، جوري كه تا وقتي لبام به لباش برسه كيرم هم تا ته توي كسش رفته باشه. عجب كس داغ وتنگ و خيسي داشت. شروع كردم به تلمبه زدن تو كسش. دستشو انداخته بود دور گردنمو مدام ميگفت بكن سعيد جون، بكن!! محكمتر بكن!! ميخوام بچه دار بشم، بكن. بدجوري حشري شده بودم. تندتند داشتم ميكردمش. ولي خبري از اومدن آب نبود. آخه من معمولا خيلي دير آبم مياد. فریبا ميدونه چيكار كنه كه آبم زود بياد ولي فرناز كه نميدونست. مجبور بودم همينجوري ادامه بدم تا آبم بياد ولي كارمون طول ميكشيد و مادرزنم ممكن بود شك بكنه. واسه همين به فرناز گفتم نوك سينه هامو بمال تا آبم بياد. يه كم كه با سينه هام ور رفت حس كردم نزديكه منفجر بشم. خيلي دلم ميخواست بكشم بيرون و آبمو بريزم روي سينه هاش ولي هدف چيز ديگه اي بود. محكم بغلش كردم و تمام آبمو خالي كردم توي كسش.يكي دو دقيقه همينجوري توي بغل هم بوديم. بهش گفتم من از روت بلند ميشم و يه بالش ميزارم زير كمرت. تو 10 دقيقه اي همينجوري بمون بعدش بلند شو. تو همون فاصله سريع يه دوش گرفتم و اومدم بيرون. ديدم لباساشو پوشيده و آماده هست كه بريم بيمارستان. يه لب ديگه ازش گرفتم و راهي شديم… سه روز پيش بهم زنگ زد گفت: سلام باباي جديد!!! طبق قرارمون يه بار ديگه هم با هم سكس كامل مي كنيم كه داستان اونو هم حتما براتون مي نويسم.

نوشته: سعید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها