داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بهترین همسر , بهترین مادر

اون منو با معنای عشق آشنا کرد . اون منو با خودم آشتی داد . باورم نمی شد که  به این جا رسیده باشم . من تنها فرزند مادرم بودم .. پدرمو در بچگی از دست دادم . پدرم وضعش خیلی خوب بود . دارو ندارشو برای من و مادرم گذاشت و رفت . مادر دیگه از دواج نکرد . اون به خاطر من از دواج نکرد . مادر عاشق من بود همون جوری که من دیوونه وار دوستش داشتم . . خیلی هوامو داشت . خیلی خجالتی و گوشه گیر بارم آورده بود . با این که سر و وضع و تیپ خوبی داشتم از این که بخوام با یه دختر روبرو شم می ترسیدم . دست و پامو گم می کردم . بیست و سه سالم بود با این که پونزده سال از مرگ پدر می گذشت هنوز  دقیقا خیلی از دارایی هایی رو که پدر برامون گذاشته بود نمی دونستیم چیه . عموم دوست داشت تنها دخترش  سمانه رو به عقد من در بیاره . هم پسر بی سر و زبونی بودم و هم این که خیلی راحت می شد ملک و املاک رو از چنگم در آورد . ثروت بابا خیلی بیشتر از مال عمو سهرابم بود آخه اون خیلی از اونا رو  با تلاش خودش به دست آورده بود . حالا مامان هم به خاطر احترام به عمو و این که خودشو هنوز وابسته به خاندان اونا می دونست موافق بود که من با سمانه از دواج کنم . من از دختر عموم بدم میومد . همش خیطم می کرد . اینو به مامان سمیه خودم گفتم ولی بهم گفت سروش عادت می کنی . سمانه دختر خوبیه . تو خجالتی هستی و حالا تقصیر من بوده  یا حس خودت که این جوری شدی من گناهی ندارم .. ولی یه مدت که بگذره و عادت کنی خیلی راحت می تونی خودتو با دختر عموت جور کنی . اون که نمی خواد بخوردت -مامان من زن نمی خوام -اتفاقا تو یکی باید بخوای . تازه دختر عموت قبول کرده که با ما زندگی کنه . اگه یه عروس به گیرم بیفته که تو رو از من جدا کنه من چیکار کنم ;/; -مامان من ازش می ترسم .. خونه ما خیلی بزرگ بود . اون روزا آخرین مدل بود. بیش از هزار و پونصد متر زمین داشت که نصفش زیر بنا بود . بغل دست ما یه خونه خیلی کوچیک و محقر بود که یه دختر خیلی خوشگلی درش زندگی می کرد . دختری که مثل دخترای دیگه شیک نمی پوشید . ساده بود . خیلی دلم می خواست باهاش دوست می شدم . اونم چند بار نگام کرد ولی صورتم سرخ شد . خیلی ریزه میزه بود . صورتش گرد و لباش کوچولو و بینی قلمی داشت . . بیشتر وقتا که می خواستم برم مدرسه می دیدمش . ولی از وقتی که رفتم دانشگاه دیگه اونو نمی دیدم . اون باید دو سالی رو ازم کوچیک تر بوده باشه . یه بار داداش کوچیکش اسمشو صدا زد . .اسمش بود نیوشا .یه بار یه کتابی از دستش افتاد و فهمیدم دو کلاس پایین تر از من درس می خونه .. نمی دونستم حالا دانشجو شده یا نه . اونم مثل من باباش مرده بود . مردم هواشونو داشتند . مادرش خونه مردم کار می کرد . خیلی ها در ماه نذری هاشونو می دادند به خونه نیوشا . اون و داداش و مادرش با هم زندگی می کردند . ماه رمضون که می شد به وقت افطاری مامان بیشتر روزا  از غذای افطاری مون به خونواده نیوشا می داد . خودش اونو می برد . اون سال یه روز داد به من که ببرم .. نیوشا اومد آشو ازم گرفت . کاسه آش توی دستم می لرزید . نمی تونستم نگاش کنم . سلام کرد و تشکر . انگاری خجالت می کشید از این که  من با ترحم نگاش کنم .  بر گشتم خونه . آش رو توی یکی از کاسه های چینی ریخته بودیم . فرداش نیوشا کاسه رو بر گردوند . به رسم خیلی ها که یه چیزی داخلش میذارن و بر می گردونن چیزی نداشتند که تو کاسه ما بریزن . مامانم توقعی نداشت . وقتی نیوشا در زد و من درو برش باز کردم قلبم لرزید .. دستم می لرزرید ..-ببخشید آقا سروش سرما خوردین ;/; .. -نمی دونم این چه حرفی بود که به من می زد . -نه نیوشا خانوم .. -می تونم ازتون یه خواهشی بکنم .. . من الان یکی دو ساله پشت کنکوری هستم . مامان  شما از درستون خیلی تعریف کرده ..میگه پسر خیلی سر به زیری هم  هستید .. هم رشته هم که بودیم .من یه خورده در درسای ریاضی و فیزیک ضعف دارم ..توان مالی خوبی هم نداریم . اگه میشه وقت دارین گاهی با هم رفع اشکال کنیم کمکم کنین ..من نمی تونم معلم خصوصی بگیرم .. .. سکسکه ام گرفته بود .. از مامانم خجالت می کشیدم ..اون پدرمو در می آورد اگه می فهمید که من می خوام با یک دختر اونم از طبقه ضعیف بشینم . با این که خیلی مهربون بود ولی به این قسمت قضیه که می رسید دیگه منطق حالیش نبود . این که یه روزی در کنار نیوشا باشم آرزوم بود . -نیوشا خانوم من حرفی ندارم . وقتمو تنظیم می کنم . ولی مامان تنهاست .. -اتفاقا مامانتون گفتن باید اول نظر شماپرسیده شه . تازه فرموده اگه فضای مناسبی در خونه ما نیست می تونم بیام خونه شما . سمیه خانوم خیلی مهربونن . خلاصه نیوشا اومد . خیلی مرتب تر و کمی شیک تر از اونی که قبلا می دیدمش . یه روژملایم قرمز هم به لباش می زد تا از اون حالت سادگی در بیاد . نصف دو ساعتی رو که با هم بودیم بهش درس می دادم و نصف دیگه شو با هم حرف می زدیم . حس می کردم که سالهاست که اونو می شناسم . حس می کردم که اون علاقه ای که از بچگی بهش داشتم داره تو قلبم ریشه می زنه . ریشه که زده بود داره ریشه اش محکم میشه . دلم می خواست یه روزی اینو بهش می گفتم . بهش می گفتم که سالهاست عاشقشم .  و این از دیروز ها قبل تا حالا در قلبم ریشه داشته . چقدر باهاش راحت بودم . دیگه از این که بخوام با دخترای دیگه راحت حرف بزنم خجالت نمی کشیدم . اعتماد به نفس داشتم . ولی هنوز در یه مورد اعتماد به نفس نداشتم . این که توچشاش نگاه کنم و بهش بگم عاشقشم بگم دوستت دارم . یه روز مامان خونه نبود . باهم رفتیم گوشه ای از حیاط و نشستیم -نمی دونم چرا دلم می خواد کنکور امسال بر گزار نشه . -چرا سروش -واسه این که تو بازم بیای پیش من درس .. -بازم چرا ;/; .. صورتم سرخ شد . هنوز نمی تونستم بگم .. -حرفتو بزن .. نترس . یک مرد باید شجاع باشه -تو این طور دوست داری .. -آره -نیوشا دوستت دارم ..حس می کنم عاشقت شدم . بدون تو نمی تونم . -نه نهههههه نه .. فرار کرد و رفت .. کاش این حرفو نمی زدم . اگه نیاد . اگه نیاد و دیگه نبینمش . اگه به مادرم بگه .. مهم نیست که به مادرم بگه .. اگه بیاد دیگه بهش چیزی نمیگم . نمیگم دوستش دارم تا دیگه از دستش ندم . اون اومد . نمی خواستم حرفی بهش بزنم ولی چون دیدم خیلی جدی با هام بر خورد می کنه خیلی عصبی شدم . بازم مامان خونه نبود . -نیوشا چیه دیرور نباید احساسمو بهت می گفتم ;/; خب می تونی خیلی راحت بهم بگی که توی سینه ات دل نداری . می تونی بگی عاشقم نیستی . چرا این جوری خیطم می کنی . چرا توی ذوقم می زنی . نمی دونم چی شد که کاری کردم کارستون . با جفت دستام دو تا بازوهاشو گرفتم و یه تکونی بهش دادم و گفتم تو چشام نگاه کن و بگو که دوستم نداری .. ترسید . تکون نمی خورد . ولش کردم . ازش عذر خواستم . -حالا راحت باش . می تونی فرار کنی . نیوشا مات و مبهوت نگام می کرد . -نیوشا چشات دارن بهم میگن که تو هم عاشقی . بگو .. بگو که دوستم داری .. . بازم ازم گریخت . صبح روز بعد دو سه  ساعت آخر رو استاد نیومد و بر گشتم خونه . رفتم طبقه بالا  در یکی از اتاقا روی تخت دراز کشیدم . چشامو گذاشتم رو هم . مامان خونه نبود .. وقتی هم که بر گشت حال و حوصله نداشتم برم پایین پیشش . از پشت ساختمون اومده بودم و احتمالا کفشامو ندیده .. . داشتم با افکار و رویا های شیرین نیوشا می خوابیدم که صدای زنگ درو شنیدم . حتی طرز و تعداد زنگ زدن عشقمو می دونستم . اون این جا  و الان چیکار می تونه داشته باشه . حتما بازم یه کاسه ای رو بر گردونده یا ویا ظرف غذایی رو.. دوست داشتم با کله بدوم طرفش . تا خودمو جلو آینه مرتب کنم یک دقیقه ای کشید .. از اتاق خارج شدم اونا از پایین منو ندیدند . نیوشا ناراحت بود . اونا گرم صحبت بودند . یک در میون متوجه حرفاشون می شدم . -سمیه خانوم من ماموریتم دیگه تموم شده .. ..سردر نمی آوردم . اون واسه چه کاری مامور بوده .. مامان اونو بغلش کرد و بوسید . یه پاکتی که فکر کنم پر پول یا شایدم چک تضمینی بود داد به دست نیوشا . چون از این مدل پاکتها به وقت عید و عیدی دادن استفاده می کرد . کاملا حرفاشونو نمی فهمیدم .. -دستت درد نکنه نیوشا جان حالا یه آدم دیگه ای شده . انگاری رفته عقب دوباره تر بیت شده . فکر نمی کنی بازم باید بمونی ;/;-نه . کافیه . اون حالا کاملا آماده هست که با دختر عموش روبرو شه کم نیاره .-امیدوارم که وقتی عاشق شدی وقتی که می خوای ازدواج کنی زنده باشم و خودم جهیزتو ردیف کنم . -دخترای فقیر حق عاشق شدن ندارن  .. زانوهام سست شد .مامان سمیه و نیوشا با هم نقشه چیده بودند . دختره گدا گشنه .. خودمو آروم آروم به اتاق رسوندم . قلبم درد گرفته بوداز مادرم بدم اومده بود از نیوشا بدم اومده بود . از خودم از زندگی بدم میومد . من نیوشا رو همه چیزم می دونستم . دلم می خواست بمیرم . دوست داشتم از این بلندی خودمو پرت کنم . دوست داشتم از پنجره پشتی خودمو پرت کنم توی باغ . .. به مادرم گفتم زن نمی خوام نگفتم چرا . دوست داشتم نیوشا رو می زدم . یا تف مینداختم تو صورتش . اون رفت یه جا کار گرفته بود در یه بوتیک . فروشندگی می کرد . حس می کردم که این جور دخترا با فروشنده هم رابطه بر قرار می کنن . زمینو طی می کشید . شیشه ها رو پاک می کرد . فروشندگی می کرد . چایی دم می داد . ماهی صد تومن هم بهش نمی دادند . من می تونستم هر ماه حداقل ده برابر اینو بهش بدم . بدون این که همه این کارا رو انجام بده . .. مامان ظاهرا رفته بود خونه مادر بزرگ اون روز تمام لحظات با نیوشا بودن بیش از روزای دیگه در ذهنم نقش بسته بود . صدای زنگ نیوشا اومد . ازش نفرت داشتم . نمی دونم چی شد که درو باز کردم . می خواستم حرفای دلمو بهش بزنم . اون نمی دونست که من از جریان رشوه گیری با خبرم . -خانوم تموم شد ;/; -چی تموم شد سروش . من با مامانت کار دارم -چی ;/; راستی نیوشا هیچ اینو می دونی که دخترای فقیر حق عاشق شدن ندارن ;/; این همون حرفی بود که من اون روز وقتی که در گوشه های پنهان شده بودم و تو و مامانو به وقت پایان ساخت و پاخت می دیدم بین هم رد و بدل کردین . . دخترای فقیر حق عاشق شدن ندارن ولی مثل عقده ای ها حق کشتن عاشقا رو دارن . پسرای پولدار می تونن عشقو گدایی کنن . چون نیازی به پول ندارن . دخترای فقیر خودشونو می فروشن . به پول می فروشن . حالا هم ور دل اوسا کارتی . دخترای فقیر نباید که عاشق شن . چون اصلا عشقی در وجودشون لونه نمی کنه . چون اصلا احساسی ندارن . همه چی رو پول می بینن . چقدر خودت رو فروختی ;/; نفهمیدم نیوشا کی و چه جوری گذاشت زیر گوشم . از جیب مانتوش پاکتی رو در آورد و به طرفم دراز کرد . -اومدم بهت بگم دخترای فقیر با سیلی صورتشونو سرخ نگه می دارن . همونی که حالا یکی شو نثارت کردم تا بتونی احساس اونا رو درک کنی . اینو بده به مادرت بگو نیوشا نیازی بهش نداره . -تو با احساسات من بازی کردی نیوشا .-من کی بهت گفتم دوستت دارم . کی ;/; این که نشد هر دختری رو که از راه دیدی عاشقش بشی . فردا اومدیم یکی دیگه رو بخوای درس بدی ;/; باید عاشق اون بشی ;/; -نیوشا هر کی غیر اون یعنی غیر تو بود قبول نمی کردم . -تو گوشت فرو کن  بچه سوسول ! دخترای فقیر شرف خودشونو نمی فروشن . چون بزرگترین سر مایه اوناست . دخترای فقیر احساس خودشونو درد خودشونو در سینه پنهون می کنند چون حق ندارن دیگران رو به خاطر بد بختیهای خودشون تحت تاثیر قرار بدن .. اشک از چشای نیوشا جاری بود . اومد طرف من .. تو صورتم نگاه کرد .. -عیبی نداره تو منو یک هرزه بدون . یک پول پرست . من که تا دینار آخرشو پس آوردم . ولی اگه خاک بخورم هیچوقت خود فروشی نمی کنم -من کی بهت حرف بد زدم . اومد جلو .. دستشو گذاشت رو صورتم اشکامو رو صورتم پخش کرد -سروش بشکنه دستم که بهت سیلی زدم . بمیرم که عاشقت کردم . من لیاقت تو رو ندارم . هم تراز تو نیستم . در شان تو نیستم . منو ببخش . -هنوز به این سوالم جواب ندادی . هیچوقت جوابم ندادی .. دوستم داری ;/; -وقتی این پاکتو بدی به مادرت من دیگه دینی به مادرت ندارم . ولی دخترای فقیر انجمن سکسی کیر تو کس منش هیچوقت نامردی نمی کنند . هیچوقت زیر قولشون نمی زنن . برات آرزوی خوشبختی می کنم سروش . دیگه هم جلوی مغازه نیا . می خوای بهت بگم چند بار اومدی ;/; -ولی هیچوقت نگام نکردی .. -دخترای فقیر با چشایی بسته می بینن . -بهم بگو دوستم داری . می خوام بشنوم . -چیزی بهت نمیگم سروش . من هیچوقت  کاری نمی کنم که سمیه خانوم ناراحت شه . اختیار زبونم دست خودمه ولی اختیار قلبم دست خودم نیست . .. صدای پایی رو از طبقه بالا شنیدم . صدای پای مادرم بود . اون خونه بود و همه چی رو شنیده بود . من شده بودم پسر شجاع .. .. فریاد زدم مادر چرا باهام این کارو کردی من سمانه رو دوست ندارم . اون به خاطر ثروتمه که می خواد باهام ازدواج کنه . ولی نیوشا به خطر همون ثروت ازم فرار می کنه . مادر این بود اون دوست داشتنت ;/; مادر از پله ها اومد پایین . -چیه مادر بیا منو بزن ..منو بزن .. ببین چه جوری با آبروم بازی کردی . به جای این که هوای پسرت رو داشته باشی . خواسته هاشو درک کنی ..آبروشو بردی . مامان در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود اول رفت سراغ نیوشا . سرنیوشارو گذاشت رو سینه اش.-وقتی من و سروش با همه ثرو ت و دارایی مون نتونیم تو رو داشته باشیم نشون میده که فقیر ماییم وقتی پسرم عشقو ازت گدایی می کنه چطور دلت میاد دستشو رد کنی ;/; بین من و تو دیگه هیچ قول و قراری نیست .  من چشام باز شده . دیگه  نمی خوام سمانه عروسم شه . می خوام ثروتمند ترین دختر دنیا نیوشا رو به عنوان عروسم داشته باشم اگه بهم نه نگه . اگه قبول کنه . خدا بهم دختر نداد . تو هم دخترم میشی هم عروسم .. عروس ثروتمند من .. با عشق و ایمانی قوی . . نیوشا با صورتی گریون سرشو بالا گرفت . مادر از اون فضا دور شد تا ما رو با هم تنها بذاره . رفت به انتهای حیاط . یه گوشه ای نشست -باورم نمیشه مامان ازم خواستگاری کرده باشه .. -مامانم مهربون ترین مامان دنیاست -تو که همین الان داشتی ازش انتقاد می کردی .. . نیوشا با نگاهش داشت بهم می گفت که دوستم داره . می گفت که که بهم وفا دار می مونه . اون خودشو به پول نفروخته بود . اون می تونست رو من نفوذ داشته باشه ولی نخواست به مامان ضربه بزنه رو حرفش وایساد . نیوشا یک انسان بود . پس من اشتباه نکرده بودم . تونسته بودم راز دل نیوشا رو بفهمم . عشق من نیوشا .. -خیلی خنده داره وقتی برم به مامانم بگم سمیه خانوم منو برای پسرش خواستگاری کرده . می ترسم نستوه بقیه حسودیشون شه منو دست بندازن .. -ببینم تو با من داری از دواج می کنی یا با بقیه .. .. وای خدای من نیوشا زبونمو حسابی باز کرده بود . واقعا حرفای گنده تر از دهنم می زدم . -نیوشا من چند بار ازت بپرسم درسته که قلبت صورتت نگاهت گرمای تنت اون آتیش و حرارتی که ازت در حال پخش شدنه بهم داره میگه دوستم داری عاشقمی ولی گاهی وقتا آدم نیاز داره از زبون عشقش بشنوه . حالا تو سیرابی . از بس من بهت گفت برات ارزشی نداره . تشنه نیستی .-سروش من ازت هیچی نمی خوام . فقط تو رو می خوام عشق تو رو می خوام . می خوام باور کنم که با اون قلب پاک و بی ریات مال منی . -عزیزم تو شریک زندگی منی .. تو به من نشون دادی که ثروت آدما در قلبشونه در فکرشونه در ایمانشونه در قولیه که به دیگران دادن .. در وفای به عهدشونه . پس می تونی با من پیمان وفا داری ببندی . وقتی آغوشمو برای نیوشا باز کردم اون خودشو انداخت تو بغلم . بوی گرم تنش منو بازم به عالم عشق و محبت ها برد . تا رفتم لب باز کنم و بازم براش نغمه های عاشقونه سر بدم  لباشو باز کرد و حرف دلشو داد بیرون -حالا می تونم بهت بگم که دوستت دارم . می تونم بگم که عشقو با تمام وجودم در کنار تو احساس می کنم . سروش هیچوقت تنهام نذار . هرچی بخوای هر چند بار بخوای بهت میگم دوستت دارم . بهت میگم عاشقتم تمام بد هکاریهامو میدم از این که تا حالا بهت نگفتم دوستت دارم فقط نمی خوام اون روزی رو ببینم که حسرت این رو زا رو بخورم . نمی خوام … .. دوستت دارم ..دوستت دارم .. عاشقتم سروش -نیوشا وقتی من بهترین همسر دنیا رو داشته باشم مگه دیوونه ام بی وفا شم . معلوم نبود من به تو درس دادم یا تو به من درس دادی . . -می دونم تو هم برام بهترین همسر دنیا میشی . مامان منم خیلی سختی کشیده ما رو تا اینجا رسونده . مامان تو هم خیلی کمکش کرده . حالا من دو تا مامان دارم .. -آره نیوشای من بهترین همسران دنیا بهترین مادران دنیا رو دارن… پایان … نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها