داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زیبایی همسر و بی غیرت شدن من (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

قسمت سوم:
دیدم اوهههه!!! توی قسمت مخاطبین تلگرامش، دختر و پسرهای غریبه و آشنای زیادی وجود داره که خیلی هاشون رو نمی شناختم. البته برای من فقط گروه بچه های کلاس خودمون و بچه هایی که تو دانشگاه آشنا به حساب می اومدن مهم بودن.
از اون بالا دخترها رو بی خیال شدمو فقط پسرهای تو لیستشو، در صورتیکه پیام جدیدی نداده بودن چک میکردم. به جرات می تونم بگم اکثر پسرهای تو لیستش، حتی پسر دایی هاش که حالا دیگه بعد از عقدمون باهاشون آشنا شده بودم، با پیام هاشون قصد مخ زنی داشتن.
از اینکه تینا تو دانشگاه و فامیلش این قدر تو کفی داره، کیرم تو ماشینم سیخ شده بود. دیگه یقین پیدا کرده بودم کس و کونی که من دارم میکنم آرزوی خیلی از پسرهاست‌.
به اسم سیامک که رسیدم، کلی پیام باز نشده برای تینا گذاشته بود. نمی تونستم پیام هاشو بخونم. باید منتظر می شدم اول خودش باز کنه. دوباره حسابی روی سیامک و پیام هاش حساس شدم.
توی اون نیم ساعتی که کنار خیابون داشتم تلگرامشو می دیدم، چت کردنش با چند تا از بچه های کلاسمون برام جالب بود. آیدی دو سه نفرشون رو منم تو تلگرامم داشتم.با اسم اصلیشون با تینا چت کرده بودند. با خوندن سطحی و گذری نوشته هاشون پی بردم که تو چت با تینا هی میخوان با سوال کردن در مورد زندگی متاهلی، فضا رو به سمت حرف های زیر نافی ببرن که هر بار تینا با هوشیاری منظورشون رو فهمیده بود و چت کردنو ادامه نداده بود.از این کارش و هوشیاریش حسابی خوشم اومد.
به اسم فرانک که رسیدم،آخرین پیام نوشتاریش نظرمو به خودش جلب کرد. نوشته بود “عزیزم لواسون خوش بگذره” پیام توسط تینا باز شده بود.
یه لحظه هنگ کردم. این چه جور تولدیه که انگاری خود فرانک نمیخواد بره؟.
تاریخ صفحه آخر چت کردنشون مال دیروز و نوشتاری بود؛ اما به خیلی قبل تر برگشتمو از یه جایی که پیام هاشون صوتی بود ،گوش کردنو شروع کردم.
تینا داشت جریان اون حرفایی که از بچه های دانشکده در موردش ضبط کرده بودمو ، مو به مو برای فرانک میگفت و می خندید.
از عطش منصور و امیر واسه کردن کونش و سوژه جق بودنش تا علاقه سعید به خوردن کسش به جای غذا ، همه رو به فرانک گفته بود. چیزی که منو ناراحت میکرد حرفای فرانک بود. تینا هر حرفی که در مورد صحبت های ضبط شده بچه ها میگفت، فرانک با وای وای کردن و بی عرضه خوندن من، عکس العمل نشون داده بود که شایان چطور تونسته حرفایی که اینا زدنو با خیال راحت گوش کنه و کاری نکنه؟ یا بی عرضه هست یا روت تعصب نداره و بی غیرته.
وقتی تینا این بار تو پیام صوتی بعدی داشت از سیامک و حرف هایی که پشت سرش زده بود صحبت می کرد، صدای “خاک بر سرت گفتن” فرانک تو جواب صوتی بعدیش دوباره بلند شده بود‌. این بار داشت به تینا فحش میداد که سیامک رفته پیش شوهرت گفته مطمئنم تینا رو تو این سه سال دانشگاه کردن، تو محوطه دانشکده بهش مالیدن، زود ازدواج کرده تا راه دادنش باز شه، بعد تو به عنوان دوست پسرت قبولش کردی؟
با شنیدن اسم دوست پسر، یهو ته دلم خالی شد. یه لحظه به خودم لرزیدم و گوشی رو به روی صندلی کناری پرت کردم. اصلاً باورم نمی شد. بدنم سست شده بود و فشارم داشت می افتاد. بی حال شده بودم. سرمو به روی فرمون ماشینم قرار دادم. چشمامو بستم تا حالم بهتر بشه. به سختی نفس می کشیدم. تنفرم از سیامک چند برابر شده بود. یک لحظه تصمیم گرفتم به تینا زنگ بزنم و بابت خیانتی که در حال شکل گرفتن بود ازش توضیح بخوام، اما بعد پشیمون شدم. کنجکاو شدم بقیه حرفاشونو بشنوم.
با دست لرزون گوشی رو از روی صندلی کناری برداشتم وبا انگشتم پیام‌ صوتی تینا رو لمس کردم. جوابی که به فرانک داده بود حسابی منو داغون کرد.
به فرانک جواب داده بود سیامک پسر خوشتیپ، جذاب و تو دل برویی هست. خوشم می اومد ازش، اما غرورم اجازه نمیداد خودم بهش بگم. یه مدت منتظر بودم پیشنهاد دوستی بده. بالاخره دو سه روز قبل از عقدمون اومد پیشنهاد داد. من هم قبول کردم؛ اما چند روز بعد وقتی تو دانشکده حلقه ازدواجمو تو دستم دید، حسابی ازمن ناراحت شد و یک مدت باهام قهر کرد. فکر میکرد سر کارش گذاشتمو اون حرفا رو پشت سرم زد.
از عصبانیت با دستم محکم به روی فرمون ماشینم کوبیدم. داد زدم آخه احمق، رفتی با پسری دوست شدی که پشت سرت اون همه حرف زده. مگه تو شوهر نداری؟ داشتم دیوانه میشدم.
اشک هام بی اختیار به روی پیراهنم می ریختند. صفحه گوشی موبایلمو درست نمی دیدم. بی خیال شنیدن بقیه حرفاشون شدم.
به آخرین و جدیدترین صفحه چت کردنشون که برگشتم فرانک، تینا رو از ادامه دوستی و رابطه با سیامک به خاطر صمیمی بودنش با من منع کرده بود، بهش گفته بود سیامک که خبر نداره شایان شوهرته، اگه تو لواسون کارتون به رابطه بکشه که حتما هم میکشه،بعد سیامک بیاد پیش شایان و بقیه جار بزنه و بگه نابود میشی. جواب تینا رو که شنیدم دیگه نتونستم ادامه حرفاشون رو گوش کنم. دوباره گوشی رو به روی صندلی کناری انداختم و به سمت خونه حرکت کردم. تینا قصد داشت موضوع ازدواجمون رو تو لواسون چه کارشون به رابطه می کشید یا نمی کشید به سیامک بگه. اینطوری می خواست از لو رفتن اینکه دوست دختر سیامکه جلوگیری کنه و اگه تو لواسون زیر خواب شد و سیامک کرد توش هم به کسانی مثل سعید و امیر و بقیه چیزی نگه.
مشخص بود خوش تیپی و جذابیت سیامک برای تینا از هر چیزی واجب تره.حالا دیگه میدونستم اخلاق و رفتار خوب من برای تینا تو رده دومه. مطمئن بودم پای تینا به لواسون برسه گاییده شدنش توسط سیامک حتمی هست؛ چون بارها پیش من و تو ترم قبلی از کردن تینا در آینده حرف زده بود.
تینا هم خیلی زرنگ بود. اعتراف می کنم دست کم گرفته بودمش. یک دوست زرنگ دیگه مثل فرانک هم داشت که تو بعضی کارها مثل دوست پسر گرفتن و… راهنمایش می کرد. بدبختی من این بود که تینا به حرفهای فرانک هم اعتقاد داشت و از اون تاثیر میگرفت و به حرف هاش گوش میکرد.
حال خراب و داغونی داشتم که برگشتنم از قیطریه به خونه تا نزدیک ظهر طول کشید. اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم. دوست نداشتم مادرم منو با این وضعیت ببینه‌.‌‌ نمیدونستم باید با تینا چیکار کنم. اصلا دوست نداشتم از دست بدمش. از اون طرف هم تینا بدجوری خودشو تو دل مادرم جا کرده بود و مادرم طرفدارش شده بود. خانواده هامون هم به طرز وحشتناکی به هم نزدیک شده بودن؛ طوریکه انگاری چند ساله همدیگه رو میشناسن.
یک راه بیشتر به ذهنم نمی رسید. حالا که تینا مال من شده و کلی زحمت کشیدم تا به دستش آوردم، نباید بذارم کس دیگه غیر از خودم دستش به بدن و اندامش برسه. باید مانع کرده شدن و حال دادنش به سیامک میشدم. برای همین بهترین کار، گفتن حقیقت ازدواجمون به سیامک و بچه های دانشکده بود… هر چند میدونستم حسابی ضایع میشم و آبروم میره، اما در عوض بکن های اطراف تینا از کنارش پراکنده میشدن و رفاقت و رابطه ای که بین تینا و سیامک در حال شکل گرفتن بود از بین می رفت یا اگه نمی رفت با برملا کردن برنامه رفتنشون به لواسون از بین می بردمش…
به سر کوچمون که رسیدم در مورد فرانک هم تصمیم قاطعی گرفتم؛ اینکه هر جوری شده حتی اگه با زور باشه، در آینده بکنمش…
چون تو پنهون کردن ازدواجمون و دوست پسر گرفتن تینا باهاش همکاری کرده بود و از همه بدتر به بهونه تولدش بازم با تینا همکاری کرده بود تا منو بپیچونه و واسه عشق و حال با سیامک به لواسون بره…
ظهر موقع ناهار سعی می کردم جلوی مادرم عادی باشم. حالم از صبح خیلی بهتر شده بود. تازه داشتم از شوک حرفایی که تو تلگرام تینا شنیده بودم بیرون می اومدم. بعد از ناهار، رفتم تو اتاقم یک ساعتی خوابیدم. وقتی بیدار شدم، بلافاصله دوباره ذهنم درگیر اون موضوع شد؛ اما این بار فقط فکر و خیال می کردم. کاملاً آروم بودم و ذهنم تو گذشته ،حال و آینده سیر می کرد.
تا زمانیکه تینا جای خودم عاشق اخلاق و رفتارم بود، منم نمی تونستم از ته دل دوستش داشته باشم. داشتم به این نتیجه می رسیدم شاید تینا به خاطر خوشگلیش لقمه ای بزرگتر از دهن من بوده که من برداشتم.
اون روز بعد از ظهر وقتی تینا به من زنگ زد، تمام تلاشمو کردم تا عادی جلوه کنم.کلی قربونم رفت و حرفهای عاشقانه زد. عجیب بود که با دوست دارم گفتن های تند تندش داشت باعث تحریکم میشد و کیرم تو شلوارم در حال شق شدن بود. حالا که میدونستم از سیامک خوشش اومده و این حرف های عاشقانه اش به من فیلم و ظاهر سازیه بدجوری شق کرده بودم.
هر روز بین ده تا پانزده بار به تینا زنگ میزدم، اما اون روز از وقتی از خونشون برگشته بودم، زنگ نزده بودم و این تینا رو نگران کرده بود. میخواست وانمود کنه منو خیلی دوست داره.
موقع صحبت کردن با تینا داشتم کیرمو می مالیدم. نمیدونم چه بلایی سرم اومده بود. اصلا حال و احوالم با صبح قابل مقایسه نبود.
تا شب هی به خودم میگفتم اگه هم موفق بشم رفاقت تینا و سیامک رو به هم بزنم، چطوری می تونم تا آخر عمر مانع رفاقت تینا با پسرهای دیگه بشم.
تینا دختر بود. خوشگلم بود و به راحتی می تونست با یه نگاه معنی دار ، هر پسری رو جذب خودش کنه. همین مسئله داشت یواش یواش باعث تغییر دیدگاه من میشد.دیگه مثل صبح ناراحت نبودم.
فقط میدونستم اگه زودتر اقدامی نکنم، سیامک با کردن تینا تو لواسون ، وقتی بفهمه تینا زن منه آبرویی برام نمی مونه.
عجیب بود که به خودم میگفتم کاشکی سیامک غریبه بود؛ اینطوری برام قابل تحمل تر بود.
مدت زیادی بود که تو تخت خوابم داشتم به این موضوع فکر میکردم. یواش یواش تصور گاییده شدن تینا توسط سیامک تو لواسون به ذهنم وارد میشد. تصور اینکه دو تایی لختن و سیامک داره محکم تلمبه میزنه…تصور اومدن آب سیامک…
تا عصری که پدرم به خونه اومد، تو اتاقم بودم. تا اون موقع کیرم بارها شق کرد و خوابید.
انگاری از قبل آمادگی چنین روزها و چنین اتفاقاتی رو داشتم. حال و احوال صبح و عصرم اصلا با هم قابل مقایسه نبود. انگاری فقط شوک اولیه این خیانت برای من آزار دهنده بود.
به نظرم این آمادگی قبلی نسبت به خیانت تینا و تغییر حالتی که داشت برعکس صبح در من شهوت ایجاد میکرد، یه عامل اساسی داشت و اون خوندن داستان های سکسی مثل رابطه با محارم و بی غیرتی بود که از دوران نوجوانی تا قبل از ازدواجم با من همراه بود. تو اون لحظات مثل آدمی بودم که آب از سرش گذشته و اتفاقی که نباید می افتاد، افتاده و باید بی خیال بود.اصلاً فکر نمی‌کردم اون چیزهایی که تو خاطره ها و داستانهای سکسی بی غیرتی می خوندم، یه روزی هم به طور واقعی تو زندگی من اتفاق بیفته.حالا تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم. تکلیفم با خودم معلوم نبود. نمی دونستم چی می خوام. آیا دوست دارم همه چیز در حد همون حسرت خوردن دیگران و حرف های ناجورشون پشت سر تینا باقی بمونه؟ یا اینکه با توجه به این قضیه، دوست دارم دیگه هیچ حد و مرزی نباشه تا سیامک کار رو تموم کنه.
آخر شب وقتی دوباره به اتاقم رفتم، دیگه از ناراحتی و غیرت صبح خبری نبود. تصمیم گرفتم ادامه صحبت های تینا و فرانکو که نصفه کاره ول کرده بودم، دوباره گوش کنم.
گوشیمو برداشتمو، در حالیکه با دست دیگم کیرمو می مالیدم، اینترنت رو فعال و چند لحظه بعد وارد صفحه تلگرام چت این دو نفر شدم.
به روی ادامه فایل صوتی فرانک که زدم، هنوز داشت در مورد صحبت هایی که از بچه ها ضبط کرده بودم مانور میداد. این دیوث هی داشت به تینا القا میکرد که شایان بی غیرته… بهش میگفت کسی که موقع پخش حرفای ضبط شده بچه ها، جای تاسف خوردن پیش تو، کیرش شق میشه حتما بی غیرته و روت تعصب نداره.
از شنیدن این حرف فرانک حسابی شوکه شدم. اصلا انتظار چنین حرفایی رو از این عوضی نداشتم.چه راحت اسم کیر رو به زبون می آورد.
تو ذهنمم نمی گنجید تینا در مورد شق شدن کیرم موقع پخش فایل ها، چیزی به فرانک گفته باشه. ازش دلگیر شدم. حسابی آبروم جلوی این فرانک دیوث رفته بود…
این دختره فرانک ، کمی پایین تر هم تو ادامه حرفاش به صورت متن ، تینا رو سززنش کرده بود که اگه از این بی غیرتی و تعصب نداشتن شایان استفاده نکنی، خیلی اسکل و بی عرضه هستی…رو بی غیرتیش کار کن، ببین تا کجا می تونی جلو بری. ازش امتیاز بگیر‌. کاری کن همه چی یواش یواش براش عادی بشه؛ در این صورت می تونی بدون ترس و لرز از شایان دوست پسر داشته باشی…
تو اون لحظات کارم فقط خوندن پیام های رد و بدل شده این دو نفر بود. گاهی هم ناخواسته کیرمو می مالیدم.
نمیدونم برای تایید حرفای فرانک بود یا چیز دیگه، تینا تو جواب فرانک ، حتی ماجرای شق کردنم تو پارک ملت،موقع تمرین اسکیت رو هم به فرانک گفته بود…این دیوث هم دوباره همون حرفای قبلی رو تکرار کرده بود؛ به تینا گفته بود اینم یه مدرک دیگه؛ مطمئن باش شایان خوشش میاد باهات بلاسن، بهت بمالن…من اگه جای تو بودم بدتر کاملا بی غیرتش میکردم.
وقتی تینا تو نوشته هاش به فرانک گفته بود خودشم چنین قصدی داره، کیرم تو شلوارم در حال شق شدن بود.
دیگه خوندن و شنیدن بقیه حرفاشون بی مزه شده بود و به من هیجان نمیداد ؛ چون تینا داشت از اخلاق , رفتار و مهربونی من و طرز برخوردم با خانوادش پیش فرانک تعریف میکرد.
با شنیدن و خوندن حرف های این دو نفر تو تلگرام و اینکه در مورد من چطور فکر می کنند، چنان دچار شهوت شده بودم که وقتی دستمو از روی شلوار به کیرم مالیدم، بلافاصله آبم با فشار داخل شورتم ریخت. بعد از اومدن آبم بلافاصله اون حس بد دوباره به سراغم اومد. حس بدی که دفعه قبل به خاطر تصورکرده شدن تینا توسط منصور و بعد از اومدن آبم به من دست داده بود. این دومین بار بود که به طور ناخواسته جق میزدم.برای فرار از این حس بد تصمیم گرفتم بخوابم و خوابیدم. صبح ساعت ۵ از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد. دوباره اتفاقات روز قبل به ذهنم هجوم آوردن. اون حس بد بعد از جق هم از بین رفته بود. تو اون لحظات ابتدایی صبح یهو یاد صفحه چت تینا و سیامک تو تلگرام افتادم. گوشی موبایلمو از بالای سرم برداشتم. داشتم دوباره دچار هیجان می شدم. از شهوت و هیجان دستم می لرزید.
صفحه چتو کمی بالا کشیدم و بلافاصله شروع به خوندن کردم. تاریخ چت کردناشون نشون میداد سیامک ازخیلی وقت پیش دنبال زدن مخ تینا بوده.
دقیقا حرفای سیامک به تینا همون مدل حرف هایی بود که قبلا برای کردن و گاییدن و راضی کردن یکی از دختر های دانشکده به کار برده بود. اون موقع دوست دخترش کسی دیگه بود. گاهی چنان جو گیر می شد که صفحه چتش با اون دختر و حرفای سکسی که با هم زده بودن رو به من نشون میداد. اینجا هم همه اون حرفا وجود داشت. سیامک دیگه ترسی از به کار بردن واژه هایی مثل: بخورمت، بکنمت، بذارم بهت و… نداشت؛ و این نشون میداد مخو زده و منتظره تو ویلای لواسون کار رو تموم کنه.
تو اون لحظات کیرم کاملا شق بود.نمیدونم چرا با دوستت دارم گفتن های تینا به سیامک، جای اینکه ناراحت بشم کیرمو می مالیدم.
به خصوص وقتی به صورت پیام صوتی و با عشوه به سیامک دوست دارم میگفت، آمپر به سقف می چسبوندم. تا اون موقع اینطور عشوه ریختن از تینا ندیده بودم.انگار نه انگار که شوهر کرده؛ با پررویی هر چه تمام به سیامک دوست دارم میگفت.
آخرین حرفی که از سیامک خوندم کار کیرمو ساخت. آبم به یکباره داخل شورتم ریخت. در ظاهر به به شوخی از تینا پرسیده بود حالا شوهرت میذاره یه شب ازش دور باشی تا یه نفر دیگه تا صبح تو لواسون رو زنش بخوابه؟…
ساعت نزدیک ۹ بود.ساعت۱۰ صبح کلاس داشتم. تینا کلاس نداشت. بعد از جق باز هم همون حس عجیب و بد به سراغم اومده بود. دوباره همه تنم نسبت به سیامک نفرت شده بود. یه مدت بود کمتر می دیدمش.
باز هم با تخلیه شهوتم و با به اوج رسیدن اون حس بد و عجیب برعکس چند دقیقه قبل که از خیانت تینا دچار هیجان و شهوت شده بودم ؛حالا از ناراحتی به گریه افتاده بودم. معلوم نبود چه مرگم شده. تکلیف خودمو نمیدونستم. داغون داغون بودم. باز برای اینکه با مادرم روبرو نشم، کتاب ها و وسایلمو برداشتم و زودتر از همیشه با ماشینم از خونه بیرون زدم. کنار خیابون پارک بودمو داشتم به این فکر میکردم چی شد که به اینجا رسیدم.چرا چند ساعت پر از شهوت و هیجانم؛ چند ساعت پر از غم و قصه؟.
با دوبار جق ناخواسته و اومدن آبم و ناراحتی بعدش، به این نتیجه رسیدم، همه این تمایلات و خواسته ها در حد فانتزی وخیالی هست و در واقعیت تردید داشتم بتونم کرده شدن تینا توسط دیگران رو تحمل کنم. برای همین اون روز صبح به خاطر حال خراب و داغونم، تصمیم گرفتم قبل از اینکه سیامک تو لواسون کار رو تموم کنه، ازدواجم با تینا رو حداقل پیش سیامک علنی کنم.
اینجا دو حالت داشت. یا کنار می کشید؛ که خوب همه چی تموم میشد؛ یا یواشکی ادامه میداد که اون وقت مجبور میشدم باهاش برخورد کنم.
با همون حال خراب به سمت دانشگامون حرکت کردم. تو مسیر دنبال این بودم که از چه راهی جریان ازدواجمو به سیامک بگم. تصمیم داشتم بعد از پایان کلاس مشترکمون، تو محوطه دانشکده بهش خبر بدم؛ اما چطوری و چگونه؟ چیزی به ذهنم نمیرسید؛ تا اینکه بعد از کلاس، به جای محوطه دانشکده، تو نزدیک محوطه پارکینگ دیدمش. خیلی سریع فکری به ذهنم رسید.
از اونجا تا محوطه پارکینگ و جایی که ماشین سیامک پارک بود، دویست تا سیصد متر فاصله بود. با سیامک همراه شدمو، در حالیکه سعی میکردم عادی باشم، در مورد تدریس یکی از استادامون به نام “ملکی” باهاش وارد بحث شدم.
من سمت چپ سیامک حرکت میکردم. دیگه وقتش بود برنامه ای که قصد اجراشو داشتم انجام بدم. یکی دو دقیقه بعد که نصف پارکینگ رو پشت سر گذاشته بودیم. دستمو تو جیب سمت راست شلوارم کردمو سوئیچ و حلقه ازدواجمو، جوری بیرون کشیدم تا حلقه روی زمین بیافته. حلقه که روی زمین افتاد ،به سمت راست و یکی از ماشین های کناری غلت زد. داشت زیر ماشینه می رفت که پامو روش گذاشتم. در حالیکه خودمو نگران نشون میدادم. حلقه رو از روی زمین برداشتمو سر جای خودم ایستادمو طوریکه سیامک بفهمه گفتم: وای حلقم داغون شد!.
به خاطر گذاشتن پام روی حلقه، کمی از حالت دایره ای در اومده بود ؛ اما طرح روش آسیبی ندیده بود. یکی دوبار دستم کردمو درآوردم. تا بیخ انگشتم نمیرفت. همون لحظه سیامک حلقه رو ازم گرفت و گفت: ببینم ریدی توش یا نه. بعد هم ادامه داد تو سوئیچ ماشینتو بیرون آوردی، این تو جیبت چیکار میکرد. بعد از بررسیش گفت: این طلاست؟
چند لحظه سکوت کرد و گفت: کمی بیضی شده ، ولی درست میشه. یهو انگاری تازه دوزاریش افتاده باشه، با خنده گفت: کس خل تو مگه ازدواج کردی حلقه تو جیبت میذاری.
یهو خندش قطع شد و گفت: چقدر شبیه حلقه ازدواج تیناست.
الکی خواستم ازش بگیرمش، نداد و داشت بیشتر بررسیش میکرد. نقشه ای که کشیده بودم داشت جواب میداد.
گیر داده بود این حلقه تیناست دست تو چیکار میکنه؟
یکی دوبار خواستم ازش بگیرمش نداد. اسرار میکرد چرا حلقه تینا تو جیب تو بوده.
ترسیدم اگه بیشتر اسرار به گرفتن حلقه کنم، دیگه پی گیر نباشه وحلقه رو پس بده. برای همین بهش گفتم: راستش دو سه ماهی هست با تینا عقدکردم. این هم حلقه ازدواجمونه، قرار نبود کسی از بچه های کلاس و دانشگاه بفهمه، ولی انگاری امروز گند زدم. از این جریان فقط فرانک خبر داره.
با قیافه ای متعجب! پوزخندی زد و گفت: کس نگوبابا، تینا پشماشو هم به تو نمیده، چه برسه بخواد باهات ازدواج کنه.
خندیدمو گفتم: مگه من چه مشکلی دارم؟
حرفمو قطع کرد و گفت: آخه اسکل، تینا با اون قیافه و صدتا پز و افاده، اومده با تو ازدواج کرده؟ اصلا چرا ازدواج کرده؟ دیدم حسابی داره منو ضایع میکنه، بهش گفتم من و تینا از هر نظر چه اخلاقی و چه طرز فکر شبیه هم هستیم. من ازش خواستگاری کردم. چند تا شرط گذاشت. منم قبول کردم. الانم عقد رسمی هستیم. قراره بعد از اینکه لیسانس گرفت، زندگیمون رو شروع کنیم.
بالاخره جدی شد. داشت همینطوری منو نگاه میکرد. این بار با طعنه گفت: تو قیافتو تو آینه دیدی؟ حتی سطح کلاس اسم هاتونم به هم نمیخوره…تینا کجا و شایان کجا…
حلقه رو که ازش گرفتم گفت: اگه دروغ نمیگی پس چرا همه چی رو پنهان کردین؟ چرا تو حلقتو دستت نمیکردی؟ کس نگو دیگه.
گفتم: تینا ازم خواست فعلا چیزی نگم. چون میگفت بچه ها پشت سرش چرت و پرت زیاد گفتن و میگن. در ضمن ترم گذشته یادت رفته جلو منم پشت سرش کلی حرف میزدین؟
سیامک حسابی ناراحت به نظر میرسید. انگاری شوکه شده بود. معلوم بود هنوز باور نکرده، چون هی میگفت تینا با اون قیافه با تو ازدواج کرده؟؟
وقتی دیدم هنوز باور نکرده گفتم: اصلا بیا بریم خونه ما عقدنامه و شناسنامه خودمو نشونت بدم؛ تا باور کنی. فکر نمیکردم قبول کنه، ولی در کمال تعجب قبول کرد و گفت: اگه اون با تو عقد کرده باشه، من موهامو گو میمالم.
من سوار ماشین خودم شدم و سیامک هم پشت سرم حرکت کرد.
تا یه حدودی مسیرمون یکی بود فکر کردم میره خونه خودشون، ولی دیدم هنوز پشت سرمه. نمیدونستم آخرش چی میشه، ولی تصمیم داشتم اگه همه چی اونجوری که من میخوام پیش نرفت، چیزی رو بهونه کنم تا مانع از رفتن تینا به لواسون بشم.
رسیدم خونه و ماشینمو به پارکینگ بردم. شک نداشتم تا الان به تینا هم زنگ زده و جریان رو گفته ،اما دیگه برام مهم نبود. اتفاقا منم همینو میخواستم.
وقتی برگشتم هنوز تو ماشین نشسته بود.کاملا معلوم بود حسابی به هم ریخته. تو ماشینش نشستم. اصلا حرف نمیزد. اول عقدنامه و بعد شناسنامو نشونش دادم. یکی دو دقیقه بعد با لحنی آروم گفت: یعنی من بعد ازسه سال این قدر پیش تو ارزش نداشتم که جریان ازدواجتو حداقل به من بگی؟
سرمو به نشانه تاسف تکون دادمو گفتم: با اون همه حرفی که بچه ها جلو من به تینا زده بودن خیلی ضایع بود. وسط حرفم پرید و گفت: تو چطوری تونستی حتی بعد از نامزدی و عقد کردنت، بازم حرفاشونو تحمل کنی؟
تاریخ عقد کردنت که اینجا ۱۵ بهمنه، خوب توی این دو سه ماه صداشو در نیاوردین؟ اگه مشکلت حرف بچه ها بود ، می تونستی به بچه هایی که شما رو می شناختن و به تینا چرت و پرت میگفتن بگی من با تینا نامزد کردم، دیگه حق حرف زدن بیخود ندارین…
بهش گفتم: به حرف تو همه چی آسونه چون جای من نیستی.
ازم خواست از ماشین پیاده شم. خودشم پیاده شد. اومد سمت من و منو بغل کرد و گفت: مبارکت باشه رفیق خوبم. بعد با خنده گفت: قرمصاق چیکار کردی که این با این قیافه قبولت کرد؟
بعد هم ادامه داد بیا تو بین بچه هایی که شما دو تا رو می شناسن بگو عقد کردین، تا دیگه چرت و پرت پشت سر تینا و جلوی تو نگن.

ادامه…

نوشته: shayan.278

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها