داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زن نامرئی 80

من رسالت خودمو انجام داده بودم . اون پنج تا دستگیر شده بودند . با اطلاعات و شماره تلفنهایی که احتمالا در موبایلشون بود به زودی افراد بیشتری از اونا دستگیر می شدند ولی ریشه اونا قطع نمی شد . اون پنج تا قاچاقچی دستگیر شده بودند و دیگه کاری هم از دستشون بر نمیومد .  یه جوری هم به این اعظم عادت کرده بودم . اون و شوهرش طوری به هم نگاه می کردن که انگاری قبل از آفرینش عاشق هم بودند . دیگه باید یواش یواش زحمتو کم می کردم . چند متری از اونا فاصله گرفتم . پولهای جیبمو حساب کردم یه سیصد تومنی می شد . خوب بود تا تهرون منو می رسوند . می تونستم یه چند روزی رو هم تو مشهد سر کنم . البته باید غذای قاچاقی می خوردم و قاچاقی هم می خوابیدم ولی نه زودتر برم تهرون بهتره . حالا نمی دونستم چی پیش میاد . غیب شده بودم . دیگه منو نمی دیدند . -اعظم ! نازیلا خانوم کوش -بهتره بگی نادیا .. همین جا بود .. -کجا رفت . ماشین دیگه ای هم نبود . نه نهههههه باورم نمیشه اون غیبش زده .. جستجو فایده ای نداشت . همه جا تا چشم کار می کرد مسطح بود . همه گیج شده بودند . داخل چند تا ماشین گشت و پشت صندوقشو وارسی کردند . اثری از من نبود . شایدم فکر می کردند که ممکنه از ترس باز داشت خودمو پنهون کرده باشم ..اعظم فریاد می زد اون کو .. اون کجاست . انگاری اومده بود برای نجات من . اویک فرشته بود .زینال فریاد می زد اویک شیطان بود .. -غلام نباس بهش اعتماد می کردی .. آروم آروم ازشون دورشدم . تا جایی که رسیدم سر پیچ . پس از این که مرئی شدم جلو یه اتوبوسو گرفتم که می رفت مشهد . سوارش شدم . اتفاقا بغل دست منم کسی نبود . .چند دقیقه بعد راننده یکی دیگه رو سوار کرد . یه جوونه از دور داشت میومد همون جایی که من بودم . فوری خودمو غیب کردم و اونم درست اومد رو همون صندلی که من نشسته بودم و رو پاهام داشت می نشست . -آقا این چه حرکت زشتیه .. -من شما رو ندیدم حالا هم نمی بینم . از بدشانسی طوری رو من نشسته بود که به دستم فشار می آورد و هر کاری هم می کردم دستمو به اون قسمت از بازوم برسونم و اون علامتو فشارش بدم نمی شد . این پسره هم که افتاده بود رو من انگاری با سریش بهم چسبیده بود . -من که چیزی نمی بینم . نه این دیگه چیه . دستمو گذاشتم  رو قسمت جا کیر شلوارش و لاپاشو طوری چنگ گرفتم که دادش رفت آسمون حالا برو اون ورتر . همین حرکتم باعث شد که یه تکونی بخوره و رفت صندلی بغلی من نشست . فوری خودمو به حالت معمولی در آوردم . مسافرا به طرز عجیبی به ما نگاه می کردند . بازم خوب بود که کسی دقت نکرده بود که اون لحظه من غایب بودم چه جوری بود . فکر می کردند بغل دستی قاطی کرده و شاگرد راننده اومد و چند تا ریش سفید دیگه و غائله رو ختم به خیر کردند . حالا هرچی می خواستند این جوونه رو از پیش من بلند کرده ببرن یه جای دیگه بنشوننش قبول نمی کرد . همچین جوون بدی نشون نمی داد ولی خیلی هم چش چرون بود . جور در نیومد که جای این آقا رو عوض کنن ولی یه جورایی دلم می خواست کنارم بشینه و سر به سرش بذارم . حیف که روز بود و بیشتر مسافرا بیدار بودند وگرنه تا می تونستم مرئی و نامرئی می شدم تا بیشتر فکر کنه که قاطی کرده .. یه خورده که سر و صدا خوابید دیدم دستشو گذاشت رو قسمت کیر و لاپاش و بد جوری داره کیرشو می ماله . با خودم زمزمه کردم که بعضی ها چقدر بی تر بیتن . اونم نکرد کم کاری و گفت بعضی ها چقدر بی ادب ترن که به مال دیگران چش دارن .. -هی حاج خانوم چنگش گرفتی و دردش آوردی حالا باید نوازشش کنی تا دردش آروم بگیره .. خوردم و دم نکشیدم . از اونایی بود که اگه اوضاع رو یه خورده مساعد تر می دید حتما دستشو می ذاشت لاپام و باهام ورمی رفت . ولی من دیگه اشباع شده بودم و حوصله کل کل کردن با این بچه خوشگلو نداشتم . به من می گفت که خایه مالی اونو کنم . شاید اگه این حرفو با این لحن دستوری نمی زد دوست داشتم این کارو براش انجام بدم ولی در این وضعیت و شرایط فقط عصبانی ام کرده بود . درهر حال رسیدیم به مشهد و از ماشین پیاده شدیم . هر جا اون تاکسی سوار می شد منم می شدم . تا این که  به جایی رسیدیم که دیگه سوار ماشین نشد . رفت یه خونه ای . یه خونه کلنگی طرفای خیابون عدل که یه زمانی می گفتن عدل خمینی حالا نمی تونم عدل الهی شده چی شده رو نمی دونم ..ظاهرا با پدر و مادر و خواهرش زندگی می کرد . منم از بغلش بی صدا وارد خونه شدم . اون جوری که فهمیدم  اونا فقط یه خواهر و برادر بودند هرکدومشون هم یه اتاق جدا داشتند .. حوصله ام داشت سر میومد . اونا می زدند کانال یک فیلم ببینن من می زدم کانال سه فوتبال ببینم -ببینم پری این ریموت هم قاطی کرده ها . بهت گفتم باطریشو عوض کن . … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها