داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زن نامرئی 108

افشین و ارسلان اومدن طرف من تا کار نیمه تموم خودشونو تموم کنن . من ارگاسم شده بودم ولی تشنه آبشون بودم  هر دو تاشون در همون حالت سابق قرار گرفتند . جوش آورده بودند . نمی دونستند دارن چیکار می کنند . افشین طوری کونمو به توپ بسته بود که اگه چند دقیقه دیگه به گاییدنش ادامه می داد فکر کنم سوراخ کون منو تبدیل به کس می کردند ولی من دیگه ازبس کونمو دور کیر این دو تا پسر ناز می گردوندم در یه لحظه عین فشفشه و فواره آبشونو پاشوندند تو کس و کون من و یک یار دیگه نادیا رو به نوایی رسوندند . . از نو گرم افتاده بودند . منم شده بودم مث اونا . عین وحشی ها دو دستی چسبیده بودم به موهای ارسی و کسمو رو موهاش می گردوندم و با فشار ی که به سرش می آوردم عین آدمای مست رو سرش سوار بودم . . افشین منو انداخت رو زمین و این بار کرد توی کسم و ارسی هم کیرشو گذاشت تو دهنم و با لذت کیرشو واسش ساک می زدم . چقدر به هر سه تا مون خوش می گذشت .  این چند ماهی واقعا معنای زندگی رو فهمیده بودم . فهمیده بودم که ما زنا هم حق زندگی کردن داریم . وباید برای رسیدن به خواسته هامون بجنگیم . باید طوری ذهن جامعه رو از این مسئله که یک زن عیاش یعنی زن بد کاره پاک کنیم . فرق یک زن با یک مرد در اینه که به جای کیر کس داره و دو تا سینه داره که مرد  یه مدل دیگه شو داره . منو دیگه آش و لاش کرده بودند . -پسرا حالا دیگه بسه شما برین یه استراحتی بکنین و منم برم  لب ساحل یه قدمی بزنم . با کمال میل قبول کردن که این کارو انجام بدن . شب هنوز یه نیمه نرسیده بود . به نیمه نیمه هم نرسیده بود . ساحل کمی شلوغ بود .هوای مطبوع و دلپذیر شامگاه صدای امواج دریا آرامش خاصی به من می بخشید . دوست داشتم با خودم خلوت کنم و به خاطرات این چند وقت خودم فکر کنم . ماجراهایی که  باورم نمی شد برای من اتفاق افتاده باشه . حتی فراتر از یک فیلم سینمایی بود . رفتن به مجلس .. به استادیوم و حموم عمومی .. سکس در اتوبوس .. سکس با پدر برادر و داماد .. و خیلی ماجراهای دیگه . ماجرای مبارزه با قاچاقچیان و متلاشی کردن حداقل یک باند .. هنوزم فرصت داشتم که خیلی کارای دیگه انجام بدم . فعلا دلم می خواست به ستاره ها به آسمان تاریک و دریای تاریک نگاه کنم . سر سفید امواج به همان اندازه در یا رو روشن کرده بود که ستارگان , آسمان را . . خیلی آروم دستامو رو زانو هام گذاشته  و به انتها ی ظلمت نگاه می کردم . امواج که به  ساحل می رسید و می شکست صورتمو خیس می کرد . البته نم لذت بخش اون به من آرامش می بخشید . چقدر این نسیم  ملایمو دوست داشتم . دلم یه خورده واسه خونواده ام تنگ شده بود . ولی نه اون قدر که اگه بازم موقعیتی برای تفریح پیش اومد بخوام که از خیرش بگذرم . من دیگه با این نیرویی که داشتم زنی خود ساخته شده بودم . ولی باید کاری می کردم که بدون اتکا به این نیرو هم بتونم اعتماد به نفس داشته باشم و امور زندگیمو پیش ببرم . من پیش وجدان خودم آسوده بودم . با قاچاقچیان جنگیده بودم . تا اونجایی که می تونستم   به اونایی که نیاز داشتند کمک می کردم . . حس کردم موهای صورتم داره قلقلکم میده . بوی عطرخودم مستم کرده بود . البته این عطر رو از ارسی هدیه گرفته بودم . ولی گویی این بو رو نداشت و تازه موهایی که باد حرکتش می داد و باعث قلقلک صورتم می شد موهای سر من نبود .  چقدر غرق خودم بودم که اصلا متوجه این دختری که به من چسبیده بود نشده بودم . واااااییییی این دیگه کی بود . چه بی پروا ..  یه لحظه جا خورده بودم . می خواستم اونو به یه سمتی پرت کنم و بزنم به چاک . صورتش به خوبی مشخص نبود . یه خورده ازش فاصله گرفتم . نور پروژکتور یکی از هتلها صورتشو کمی روشن کرده بود . زیبا به نظر می رسید . چه آزادانه هر دو روسری مونو کنار ساحل بر داشته بودیم .  در اون سیاهی شب کسی با کسی کاری نداشت . این وقت شب دیگه کماندویی نبود که برای افتادن روسری دور بزنن .  حتی افشین و ارسی چیزای عجیبی تعریف می کردن که داشتم شاخ در می آوردم . می گفتند در همین شهر و در بعضی از خونه ها و مجتمع ها جنده هایی ساکن هستند که بسیجی ها و اجیر شده ها براشون مشتری می برند و از هر دو سر پول می گیرند . درست مثل مافیای ایتالیا . یعنی دو طرفه امنیت رو تضمین می کنند و خودشون هم به نوایی می رسند . حالا تو پیدا کن مومن پرتقال فروش رو . ولی این دختره دیگه کی بود . -خانوم ببخشید شما متوجه من نشدین ;/; -اتفاقا به خاطر شما اومدم اینجا . یعنی به خاطر تو . -من شما رو به جا نمیارم . قبلا شما رو ندیدم . -ولی اگه منو بشناسی متوجه میشی که چه مهمون نواز خوبی هستم -ببینم نکنه تو دختر در یا باشی . -من شهره هستم . دوست افشین و ارسی و مالک قسمتی از پلاژها و ساختمونای ویلایی و مجتمع کنار ساختمون اونا …. اگه افتخار بدی امشبو در خدمت شما باشم . وای نمی دونم چرا این قدر رسمی صحبت می کنم . … ادامه دارد …. نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها