داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زن نامرئی 71

ولی من تا حالا هفت تیر دستم نگرفتم . نمی دونم چه جوری باید شلیک کنم .. غلام : نکنه اومدی تا واسمون آواز بخونی . در هر حال اگه تو کوس جناب سروان شلیک کردی که کردی وگرنه من خودم تو کوست شلیک می کنم . اول با کیرم بعد با لوله تفتگ . از همون لحظه کینه غلامو به دل گرفتم . همچین غلامی بهت نشون بدم که مرغان آسمون به حالت گریه کنن . پنج تا مرد رفته بودن سراغ اعظم . زینال : بچه ها ما نامردی تو ذاتمون نیست . دست و پاشو باز کنین که  اونم آزادانه بتونه هر کاری که دلش می خواد انجام بده . یه موقع اون دنیا نگه که منو به زور گاییدن . -من شوهر دارم . یه پسر دارم . جاسم : خب ما هم زن داریم بچه داریم .. ظاهرا اونا می خواستند دست و پای اعظمو باز کرده و دست و پا زدن اونو موقع تجاوز کردن به اون ببینند . این جوری بیشتر بهشون مزه می داد . یه زیلو رو زمین پهن کرده و جناب سروان اعظم خانومو انداختن روش . -ببخشید جناب سروان ما اینجا پر قو نداریم . تشک نرم هم نداریم . بچه ها حمله .. . یه زیلوی دوازده متری رو زمین پهن کرده بودند که همه شون راحت جا می شدند . دست و پا زدنهای اعظم تاثیری نداشت . سر و صورت جاسم و عماد رو زخمی کرده بود . ولی غلام با سیلی های چپ و راستی که به صورت اعظم وارد می کرد اونو از حال برده بود . -بچه ها بهش رحم نکنین . هر جاشو گیر آوردین جرش بدین . این جنده رو پاره پاره اش کنین . حالا که قراره به دست نازیلا کشته بشه  زخمی و سالمش فرقی نمی کنه . پنج تایی شلوارشونو پایین کشیده بودند و کیرشونو به اعظم می مالیدند . زن هنوز نصفه هوشی داشت و دست و پاهای خفیفی می زد . این صحنه ها منو به شدت حشری کرده بود . دلم می خواست که یه خورده هم با من حال کنن . خواب از سرم پریده بود و اصلا یادم رفته بود در چه موقعیتی هستم . با این که اعظم شل شده بود و کاری از دستش بر نمیومد ولی مردا دوست داشتند لباسای اعظم محجبه رو که حالا نیمه بر هنه شده بود پاره اش کرده به زور از تنش در بیارن . -نههههه نهههههه . من نمی خوام .. -بخواه .. بخواه .. بخواه .. اسد دستشو گذاشت رو شلوار اعظم و اونو با فشار به طرف پایین کشید . -جوووووون چه پاهای کشیده ای ;/; عماد و جاسم دهنشو نو گذاشته بودن یه طرف سینه اعظم با چه ملچ ملوچی میکش می زدند که منو هم به هوس انداخته بودند . رفته بودم بالا سر اعظم . چشاش باز بود و با یه حالت ملتمسانه ای بهم نگاه می کرد . اشک تو چشاش جمع شده بود . زینال : این چرا شورتش این جوریه ;/; -غلام : حتما شورت اسلامی پاش کرده . اسد : بچه ها بیاین با هم شرط ببندیم که کوسش در چه وضعیه . مو داره .. مونداره .. برق انداخته ..  موهای چند روزه داره . زینال که گفته بود موهای چند روزه داره برنده شد . . اسد کیرشو چسبونده بود به دهن اعظم و اونم که دهنشو باز نمی کرد و فقط زل زده بود و همین جوری نگاش می کرد -جنده بهت میگم چاک دهنتو باز کن . وگرنه یه گلوله خالی می کنم تو دهنت . هفت تیرشو گذاشت جلو دهن اعظم . -ببینم فاحشه اگه  تو رو به درک واصل کنم شوهرت میره یه زن دیگه می گیره تازه کیف هم می کنه ولی بچه ات یتیم میشه . میفته دست نامادری .. وای من بمیرم و نبینم دل شکسته یتیمانو .. اعظم دهنشو باز کرد و یه لحظه به نظرم اومد که کیر اسدو گاز گرفته . . اسد که به شدت عصبی شده بود دستشو گذاشت دور گردن اعظم . -عوضی با من می پیچی ;/; مادر نزاده اون زنی رو که کیر منو ببینه و تعظیم نکنه . دهن اعظم خود به خود باز شده بود و اسد دستاشو شل کرده تا زنه خفه نشه . دهنشو کوس گیر آورده و با چند حرکت رفت و بر گشتی کیر آبشو توی دهن و حلق اعظم خالی کرد . دستشو گذاشت جلو دهن اعظم تا منی ریخته شده تو دهنو نتونه تف کنه .. -خانوم خانوما هر وقت تا قطره آخرو نوش کردی اعلام کن تا دست از رو دهنت ور دارم. غلام اومد جلو تر و دو تا لپ های اعظم رو با دستاش مالید تا آب کیر اسد خوب حل شه . زینال افتاده بود به جون کوس اعظم و عین وحشی های عصر حجر داشت کوس خانوم پلیسو مثل یک گوشت خام گاز می زد . دلم سوخت می دونستم گاز زدن کوس چه سوزش و دردی داره . این به جای خود تازه سکس هم بعدا به آدم نمی چسبه هر چند این خانوم پلیس به فکر حال کردن نبود . اسد : به عمرش این همه کیر رو با هم ندیده -غلام : اتفاقا برادرای بسیجی لشگر به لشگر خدمت خانوم شرفیاب شدند . اعظم بازم دست و پا زدنشو شروع کرده بود . کیر اسد دوباره رفته بود تو دهنش . زینال : بچه ها اگه بدونین چه کوس خوشمزه ای داره .. یه عشوه ای اومده و گفتم زینال از کوس منم خوشمزه تره ;/; منم شلوارمو در آورده کنار جناب سروان دراز کشیده و گفتم می تونین دو تا کوسو تستش کنین نظرتونو اعلام کنین . ولی اینجا رو دیگه نباید پارتی بازی کنین . این دیگه امتحان استخدامی نیست که بخواین بگین اینا حزب الهی هستند و بسیجی و این حرفا . اینجا دیگه باید عدالتو رعایت کنین … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها