داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زن نامرئی 33

مهتاب و فرزانه هم واسه این که از قافله عقب نمونند و خودشونو تو دل پدر شوهرشون جا کنند اومدن وبه نوعی با بهادر خان ور رفتن رو شروع کردند . واسه آخرین مزاح گفتم یه انگولکی بکنم و در برم چون فردا مهمون همین گروه بودم . ولی این بار با جمعیتی چند برابر طرف بودم . دیدم که بهادرخان می تونه این زنا رو تو دیدش داشته باشه . یه دستشو که آزاد بود گرفته و اونو رو کوس خودم مالیدم و البته خیلی هم حال می کردم . داشتم می رفتم پیشواز فردا . یه نگام تو چشای مردک بخت برگشته بود . یه دوسه دقیقه ای که با کوسم ور رفت متوجه شد که این کوس , کوس هیشکدوم از اون چهار تا زن جوونی که اونجاست نیست . -سمیه این کوس توست که رو دستامه ;/; پس خودتو کجایی . سمیه اومد بالا سر شوهرش . مجبور شدم خودمو کنار بکشم تا بهم نخوره . -مرد مثل این که تو رو باید ببرم پیش یک روان شناس . ولی می دونم خودشم یه جورایی فکر می کرد که به دکتر نیاز داره . آخه  یه کمک هایی هم از در غیب بهش شده بود که تونسته بود مسابقه رو ببره . تا فردا با این خونه خداحافظی کردم و رفتم خونه خودم . خیلی بیحال شده بودم . بد جوری معتاد سکس شده بودم . نمی تونستم خودمو کنترل کنم . رفتم خونه و رو تختم دراز کشیدم . نویان خونه نبود وبابا هم اسیر مامان بود . وسوسه شده بودم که بشم خفاش شب وراه بیفتم ببینم جایی هست که بتونم خودمو آروم کنم یا نه ولی بی مقدمه خیلی سخت بود . زنگ زدم برای داداش ظاهرا خونه نمیومد . نمی خواستم نقش یه زن هرزه رو داشته باشم ولی یه جورایی رفتار و حرکات من داشت شبیه به اونا می شد . همش دوست داشتم از یه سوراخی برم تو یه میدونی که پر از مرد باشه و بتونم یه حالی بکنم . بعدش هم که از اون میدون میومدم بیرون یه میدون دیگه . نمی دونم چرا داشتم قاطی می کردم . وقتی می خواستم از خونه جیم بزنم در اتاقمو از داخل قفل کردم . خودمو شیک کرده و یه دست کاریهایی هم رو سر و صورتم انجام دادم . وقتی یه نگاه به خودم تو آینه انداختم دیدم عینهو شدم جنده های شبگرد . .جلو در یکی از این چند واحده های مسکونی ایستادم و به محض این که در باز شد یه جورایی خودمو رسوندم به پای پله ها . قصد نداشتم از آسانسور استفاده کنم . واسه این که نمی دونستم کجا باید برم . هر طبقه ای سه واحد داشت . همون طبقه اول در یکی از واحد ها باز بود و سر و صدای ساز و آواز و بگو و بخند به گوش می رسید . .حتما باید یه مهمونی اونجا باشه .. منم که به برکت نامرئی بودن ورود آزاد بودم . رفتم داخل .. یه خورده تشنه ام بود . به محض این که فضا رو مناسب می دیدم از خودم پذیرایی می کردم . ولی جمعیت زیادی هم ندیدم . فقط صدای ضبط و سی دی بلند بود . رفتم تو یکی دیگه از اتاقها دیدم دو تا جوون نشسته اند و چقدر هم فضای درهم و برهم و خفه ای داره اونجا . همه چی به هم ریخته و آشفته . -زودباش زنگ بزن واسه اصغر ببین چیزی تو دست و بالش داره یا نه . یه فردا رو تعطیلی داریم از شر دانشگاه خلاصیم می خواهیم یه حالی بکنیم . زنگ زد واسه دوستش .. بابا اصغر جون فدای مرامت کوس موس چی داری یه امشبه رو ما رو بسازی .. بد جوری تو خماری هستیم .. آره من و رامبد تنهاهستیم … از این طرز صحبتش اصلا خوشم نیومد . طوری از کوس صحبت می کرد که انگاری داره به یه قصابی گوشت سفارش میده .. -چی میگی من این چیزا حالیم نمیشه .. هرجوری هست باید همونو پیداش کنی بفرستی . اگه شده از زیر کیر یکی دیگه بلندش کنی باید بفرستیش واسه ما … با عصبانیت با دوستش خداحافظی کرد . –ببینم جاوید چی شده -هیچی میگه یکی هست که فعلا این دور و برا نیست اسمشم هست فتانه -تو دیدیش خوشگله ;/; -نه من ندیدمش . تازه به خوشگلیش چیکار داریم . ما می خوایم یکی دو تا سوراخ گیر بیاریم بکنیم توش . حالا زشتشو سراغ داری که دنبال خوشگلش بگردیم ;/; -خب حالا میاد ;/; -نه فکر نکنم . الان چند ساله که این اصغر لعنتی رو می شناسم . اون اگه می خواست و می تونست کاری انجام بده همون سر شبی که باهاش تماس گرفته بودم تا الان  یکی رو می فرستاد … یه نگاهی به هیکل دوتایی شون انداختم و دیدم بد چیزایی نیستند . فقط اگه این فتانه اصلی سرو کله اش پیدا می شد من چیکار می کردم . . یه چند دقیقه ای معطل کردم و دیدم که دارن فیلم سکسی تماشا می کنند . خاک تو سرتون خیلی حال و روز درستی هم دارین از این چیزا هم می بینین ;/; حال و روز منو هم دگرگون کرده بودند . بهتره که زودتر خودمو آفتابی کنم . ظاهر حال و حوصله ساز و آواز رو هم نداشته و قبل از تماشای فیلم سکسی ضبط رو هم خفه کرده بودند . رفتم جلو آینه و یه جورایی خودمو تکمیل تر کرده و از در آپارتمان خارج شدم و زنگ زدم . شاید نیم ساعت هم از تماس تلفنی اونا نمی گذشت ولی اون کوس خلا از بس تو فکر کوس بودند که این چیزا حالیشون نبود . وقتی در رو به روم باز کردند و بهشون گفتم فتانه هستم .. نزدیک بود از خوشحالی خودشونو بکوبن به در و دیوار .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها