داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خانواده خوش خیال 112

امیر که ناله ها و سر و صداهای فیروزه رو می شنید سرعت فرو کردن کیرش توی کس فیروزه رو بیشتر می کرد و در هر ضربه هم سعی می کرد اونو تا به انتها توی کس فیروزه فرو کنه . وقتی هم که در آخر کار انتهای تنش به کون اون زن  می خورد احساس می کرد که هوس تمام قسمتای شکم و بدنشو داغ کرده .. فیروزه هم از پشت کونشو به سمت کیر امیر پرت می کرد …
فیروزه : جووووووووون ..جوووووووون .. کیر بده .. کیر بده ..
امیر : بگیرش همش مال خودت ..
عرفان مدام تقلا می کرد که ستاره لباشو از رو لباش بر داره تا یه نگاهی به سمت مادرش بندازه و ببینه که چی به چیه .. ولی امکان پذیر نبود .  یه زن میانسال و دو زن پیر محاصره اش کرده  امانشو بریده بودند و اون حتی به زور نفس می کشید . فقط بالا پایین رفتن سوسن  رو روی کیرش به خوبی احساس می کرد . پیرزن ساله عجب قوتی داشت که همین جور خودشو با لذت روی کیر  عرفان حرکت می داد و تازه یه چیزی هم از این فیروزه طلبکار بود .
 سوسن : سحر جون حواست باشه که امیر کی از روی کون فیروزه پا میشه که برم سمتش . این عرفان هم واسه مادرش بی قراری می کنه همون بره رو هیکل مامانش دراز بکشه بد نیست . ولی عرفان جون مامانت عجب اشتهایی داره . از اون وقت تا حالا همین طور داره سیر سیر کیر می خوره و بازم جا داره و فکر کنم اگه تا صبح اونو بکنن ول کن نباشه . خیلی هم جون داره .. یه کمی هم به فکر ما باشه دیگه . اون کاری نمی کنه که بهش بد بگذره . خلاصه باید دست ما رو بگیره و هوای ما رو داشته باشه . عرفان جون وقتی رسیدی خونه به مامانت بگو .. چشش که به یه کیر جوون و جوندار افتاد دیگه نباید رفاقت و حق همسایگی رو از یاد ببره ..
 سحر : حالا مامان این قدر هم فیروزه جونمو نمیشه تقصیر کار گرفت . این امیر  خودش رفت سمت اون ..
سوسن : حق با شماست دخترم .. ولی فیروزه هم کونشو عین سریش چسبونده به کیر این پسره . رضایت بده هم نیست . وای این عرفان هم عجب کیر توپی داره . من کلا از کیر های زیر سی سال خیلی خوشم میاد . خوب می تونن به آدم حال بدن .
 سحر : مامان جون .. اگه کیر عرفان توپه پس چرا این قدر از کیر امیر میگی و روحیه این پسر گلو ضعیف می کنی ;
 -این پسر روحیه اش ضعیف بشو نیست . از بس دوست داشتنی و نازه . مگه اون خودش عاشق کس و کون های متنوع نیست ; .
 سپیده و سروش هم حسابی غرق هم شده بودند .
 سپیده : میگم عزیزم از بس من و تو با بقیه بودیم انگار داریم همدیگه رو فراموش می کنیم که ما با هم زن و شوهریم  .
سروش : آره راست گفتی عزیزم . باید هر چند وقت در میون با همدیگه هم یه سکسی بکنیم و یاد مون نره که من و تو شریک زندگی همیم .
سپیده : ولی خودمونیم این جوری هم یه هیجان خاصی داره که آدم وقتی میره با بقیه سکس می کنه و بر می گرده پیش شریک خودش بخوابه حس می کنه داره با دوست پسر یا دوست دختر و معشوقه خودش حال می کنه … اوخ اوخ .. اون جا رو نگاه کن . اون دو تازه وارد این جا رو گذاشتن رو کولشون . چه حالی دارن می کنن . فیروزه رو ببین چه جوری با کونش و از پشت داره امیر رو پرت می کنه . اوخ این پسره رو ! عجب کیری داره !
سروش : انگار نه انگار که یک ساعت پیش داشته تو زن خوشگل منو می گاییده . چه عشقی هم می کنه . هر چی هم می کنه سیر نمیشه .. من فکر می کردم زن من به اندازه کافی پسر مردم رو سیرش کرده … چیه بازم هوس کردی بری زیر کیر یه غریبه ;
سپیده : نه عزیزم . حالا می خوام بیام رو کیر سروش خوشگله خودم بشینم . هر وقت باشه باید تو  رو داشته باشم . سپیده و سروش با حرفای عاشقونه و هوس آلودانه خودشون به آغوش هم خزیدند . امیر هم دوست نداشت که  فیروزه رو سر و ته کنه . از نگاه کردن و کف دست به دو طرف کون فیروزه زدن خسته نمی شد . در طرف دیگه شهر,  خونواده ای نگران چشم به راه امیر بودند . ارسلان پدر امیر که حدود پنجاه سالش بود و فرخ لقا زنش هم که نمونه یک زن خانه دار ایرانی بود ..  وضع مالی ارسلان بد نبود . تا حالا یکی دوبار یه سرمایه ای در اختیار امیر  گذاشته بود که کار کنه و لی پسر همه رو سر کس و کون بازی و رفیق بازی به هدر داده بود .  علاوه بر خونه ویلایی که داشتند یه آپار تمان هم داشت که اونو اجاره داده بود ..ارسلان کار مند بازنشسته بود و خرید و فروش آزاد هم انجام می داد..ملک و جنس و.. … چند وقت پیش از دست امیر یه سکته خفیفی هم کرده بود .. آخه  اون تنها پسرش بود . یه ته تغاری که پاک اعصابشو ریخته بود به هم .. واسه همین تمایلات جنسی اونم کم شده بود . فرخ لقا هم که بیشتر به خانومای مذهبی و پای بند مسائل دینی می خورد تا این که بخواد سانتی مانتال بازی در بیاره … ارسلان : این پسره معلوم نیست داره چیکار می کنه .. فکر کنم بازم رفته دنبال عیاشی . زنگ زدم فروشگاه میگه چند ساعت بود و رفت …
فرخ لقا : به من گفت که یک کار نون و آبدار به گیرش افتاده …
 ارسلان : دروغ میگه پدرسگ .. آدم ده تا دختر بزرگ کنه و یه پسر مثل امیر بزرگ نکنه ..دو تا دختر شوهر دادیم گفتیم پشتمون سبک شه . حالا باید این یه دونه رو تحملش کنیم .  خیلی نگرانشم .. دیوونه ام می کنه ..
فرخ لقا : من که به وقت عبادت همیشه دعاش می کنم ..
ارسلان : از برکت دعاهای توست که به همچین روزی رسیدیم .
فرخ لقا : حالا داری منو مسخره می کنی ; باشه براش یه زنگی می زنم . اگه نگفت کجاست من خودم پا میشم میرم فروشگاه تحقیق … میگن  یکی اونو دیده که  با چند تا مشتری زن سوار ماشین شده .. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها