داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سکس با دوس دخترم بعد ۱۲ سال

سلام روزتون بخیر
اول خودمو معرفی کنم من اسمم علی هست ک الان ۳۰ سالمه و یکم توپر
داستان ازونجایی شروع میشه که سال ۸۸ بود و من دانشجوی مهندسی برق بودم و تو کارگاه سیم کشی داشتیم کار میکردیم ک اون زمونم هنوز گوشیا ساده بودن ک حین آموزش ب گوشیم پیام اومد دیدم نوشته سلام خوبی زهرا!!!
جواب دادم سلام بجا نیتوردمتون و در ضمن زهرا نیستم،ک جواب اومد فاطمه هستم شمارتو دانشگاه گرفتم!!!من هنگ🤔🤔🤔🙄🙄
گفتم خانم اشتباهه
گفت ن عمرا،گفتم پس تماس بگیرین معلوم میشه که زنگ زد و دید پسرم با حالت خنده گفت ببخشین و فلان ک گفتم خواهش و تمام شد ماجرا
ک کارگاه ما تموم شد و اومدیم سر درس ک یهو شیطونیم گل کرد و بهش اس دادم و اونم ج داد و یکم حرف زدیم ک آمارشو ارش گرفتم گفت اهل شاهروده و دانشجو هست ک ما کم کم باهم دوست شدیم و اونموقع مثل الان تماس تصویری و وات و اینستا وووووو نبود ک ایمیل دادم عکشسم فرستاد دبدم بله همونیه ک من میخوام ولی چ فایده خیلی دور بود من تبریز اون شاهرود خلاصه ما چند سالی باهم حرف زدیم و ک حتی بهش گفتم خواستگاریتم میام ک گفت مامانم شهر دور نمیده ک منم زیاد گیر ندادم خلاصه بعد ۴ سال پشت تلفن حرف زدن دیدم اره دیگه انگار سیر شده(اونموقع باز خدایی بهتر بود بعد چند سال از هم سیر میشدن ن مثل الان چند روزه باشه) ک بهم یروز از ی شماره پیام اومد ک اره من دوست فازمه هستم و بهش پیام نده خانوادشم فهمیدن و اینجور حرفا منم شک داشتم خودش باشه ک شماره رو ذخیره کردم ک موند تاااا سال ۹۵ ب ی کاری مشغول بودم یهو یادم افتاد و بهش پیام دادم سلام خوبی گفت سلام و معرفی کردم دیدم بله خطه برا خودشه ک چند وقتی گه گاهی پیام میدادیم ولی ازدواج کرده بود و زیاد پا پیچش نمیشدم ولی بازم کلا نحرفیدبم باهم که موند تا پارسال ۲۱_۰۴_۱۴۰۱ ما از طرف ی جایی دعوت به مشهد مقدس شدیم قربون امام رضا برم ک چند روزی مشهد بودیم و اخرین روز من باز بهش پیام دادم و حرفیدیم و صب زود از مشهد راهی تبریز شده بودیم ک بابا گفت ناهارو شاهرود میخوریم ک یهو گفتم پس اس بدم ببینم میتونه بیاد همدیگرو ببینیم(البته اینم بگم خونه شوهرش سمنان بود ولی الان خونه باباش شاهرود بود اومده بود خونه اونا) ک گفت باشه رسیدنی خبر بده،منم رفتم میدون کارگر شاهرود ب رستوران ک بابا اینا نشستن گفتم بشینین میام ک رفتم خونشون اطراف میدون کارگر بود اومد نشست چند کلمه حرف زدیم و واقعا بعد ۱۱ سال خیلی حس خوبی بود دیدن هم ک بازم اونو رسوندم خونشون و رفت و ما برگشتیم تبریز ولی واقعا حس و حالم خیلی بد بود ک چرا خانمم نشد و این ماجرا همینجور موند تا بازم گاها پیام دادیم تا اولای شهریور ما رفتیم ی مسافرت برا گرمسار برا دیدن اقوام بهش پیام دادم فردا بیام ببینمت ک گفت باید بیای شاهرود خونه بابام هستم ک گفتم باشه بیام ی خونه ۱ روزه اجاره کنم ی روز باهم باشیم ک گفت ن زشته ک خلاصه یکم با ناز و ادا قبول کرد ولی گفت باید دامغان خونه بگیری ک شاهرود و سمنان میشناسن ک گفتم باشه.
فردا ساعت ۱۲.۳۰ حرکت کردم و ۴.۳۰ رسیدم شاهرود رفتم جلو درشدن ک گفت بابام میخواد ببره چهار راه نادر ک ازونجا با دوستم برم سمنان ولی میام با تو بریم ک منم افتادم دنبالشون رفتیم چهار راه نادر پیاده شد و سوار ماشین من شد و حرکت کردیم بطرف دامغان و از قبل هم از برنامه دیوار خونه هماهنگ کرده بودم رسیدیم دامغان میدون امام حسین ک طرف اومد ی کارت ملی دادم رفتیم ب خونه ولی کلید نداد ک فاطمه موند خونه منم رفتم غدا گرفتم و اومدم قلیون چاق کردم و بغل دراز کشیده بود میکشید ک نارش کردم ب سینه هاش دس زدن اول نذاشت بعد با بوس و لب خودسو وا داد اروم رفتم ار گردش و لاله گوشش خوردم دیدم نفساش تند شده ک قلیون دو گذاشتیم کنار و رفتیم اتاق یکم بغلش کردم لب رفتیم گفتم فاطمه لباستو در بیارم گفت ن ب اسرار تیشرتشو در اوردم افتادم بجون سینه های ۸۵ و سوتینشم در اوردم یکم لیس زدم گفتم فاطمه شلوارتم در بیارم گفت ن اصلااااا خلاصه ب زور د اوردم همراه با شورتش دیدم چ کوسی سفید و نه عالی بود ک میخواستم براش بخورم ک گفت ن دیگه این نه ک یکم کوسشو بازی داددم گفت بکن تووووش ک با ی کرم لیز کننده اروم کردم توش(اینم بگم گیرم دراز و کلفتیش خویه)ی اخ کشید و همشو دادم تو گفت علی سینه هامو بگیر داشتم میکردمش ک گوشیش زنگ خورد گفت بابامع(گفت فاطمه نرسیدی گفت نه فعلا دامغانیم دوستم کار داره یکم ویگه راه میفتیم)خلاصه حسمون پرید ولی باز حشری بودیم ک بازم سیخ کرد برام ولی میگفت زود باش الان بابام زتگ میزنه به شوهرم(ک شوهرشو با ی دختر گرفته بود و باهم خوب نبودن ولی تو ی خونه زندگی میکردن)گفت توزو خدا زود باش ک گفتم تا ارضا نشی من نمیریزم ک انقد کردم بعد نیم ساعت لرزید ارضا شد گفت دیره هر جور میخوای بگو اون پوزیشن بریم تا زود ارضا بشی گفتم رو شکم بخواب پاهاتم جم کن تا کوس خوب تنگ تنگ بشه ک خوابید سرشو مالیدم بهش با ی فشار ک کوسش خوب ابکی بود خدابیدم روش دستامم از زیر بغلش ب سینه هاش رسوندم و هم میکردم هم میمالیدم ک گفت نریز تووو ک ریختم رو کمرش و کمی لب و بغل و بوس پاشدیم رفتیم حموم و شامم خوردیم و ساعت ۱۰.۲۰ راهی سمنان شدیم و ی قرص اورژانسی گرفتم خورد و پیاده شد رفت تا الان گاها میحرفیدیم باهم ک این چند روز پیش گفت طلاق نگرفتیم ب هم فرصت دادیم منم چیزی نگفتم و کلا خداحافظی کردیم
دوستان شرمنده داستان طولانی بود.

نوشته: علی_تبریز

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها