داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

رسیدن به عشق قدیمی بعد از ۱۲ سال

این اولین تجربه داستان نویسی بنده هست و از اونجایی که این فقط یک داستان سکسی و شهوت برانگیز نیست و هزاران نکته خوب و مفید داره پس ترجیح دادم به صورت یک داستان سکسی به رشته تحریر درش بیارم که جوانان و نوجوانان هم ازش استفاده کنند و هم لذت ببرند.
تمامی اسامی به دلیل اینکه دوستان ما عضو این سایت هستند و خبر ندارن رابطه ما تا کجا پیش رفته به صورت مستعار اومده … داستان کاملا واقعی !!!

بهش گفتم نیلا ، اصفهان با اون بزرگی و عظمتش لقب نصف جهان رو گرفته ولی تو با قد 160 و 50 کیلو وزن شدی همه جهان من … خنده ریزی کرد و گفت وووی به خلبان بگو زودتر تورو به من برسونه … خیلی خوشحال بودم چون بعد از 12 سال داشتم از نزدیک میدیدمش … ناگفته نماند یکبار دیگه یواشکی از راه دور دیده بودمش … ولی ای کاش شهامت اینو داشتم اون موقع میرفتم جلو … داد میزدم نیلا … منم شادمهر اومدم پیشت … ولی کم سن و سال و ترسو بودم … ترس از رد شدن … ترس از خیلی چیزا که الان میبینم اصلا مهم نبوده ظاهرا … باباش کارخونه داشت و ما بعد از فوت پدرم و از دست دادن پشتبیانمون از وضع مالی بسیار عالی رسیده بودیم به یک زندگی معمولی …مادرم میگفت اگه بابات زنده بود اوکی بود میرفتم برات خواستگاریش … ولی یک دختر کارخونه دار تو اوضاع الان ما انتخاب درستی نیست اینم تقصیر شرایط زمونه بود … از بس اینور و اونور دیده بودیم که پسر چی داره ؟ خونه داره ؟ ماشین داره ؟ این موارد رو افکارمون اثر گذاشته بود … به این دلیل بود که از 12 سال قبل کم کم از هم فاصله گرفتیم و هر کی رفت سر وقت زندگیش … ولی یک نکته خیلی مهم داشت اینکه بدون استثناء هر سال دو روز رو همیشه یه یاد هم بودیم … روزای تولدمون روز 9 از ماه 3 ( 9/3/…) و روز 5 از ماه 9 ( 5/9/… ) حتی شده یک تولدت مبارک ساده رو میفرستادیم واسه هم …
خلبان اعلام کرد مسافرین عزیز به زودی بر روی باند فرودگاه فرود می آئیم … دل تو دلم نبود خیلی سالای قبل تو محیط مجازی با هم آشنا شده بودیم و هر روزمون شب تا صبح و صبح تا شب تو یاهو مسنجر میگذشت تا اینکه لحظه موعود فرا رسید … هزار بار اولین دیدار رو با هم مرور کرده بودیم … استرس داشتم میگفت منو بغل نکن … منو بوس نکن خجالت میکشم … ممکنه سکته کنم … ممکنه یجوری گارد بگیرم ناخواسته و نتونم بغلت کنم … تو همین افکار بودم که صدای بوغ ماشین اومد و دیدم نیلا خانم از راه دور داره برام دست تکون میده … وای یعنی خودشه؟ با همون لباس هایی که میرفت سر کار و واسم عکس میفرستاد … عینک دودی … یک خانم شیک پوش ایستاده و منتظر من … رفتم طرفش تا دیدمش بدون مرور و قرارمون بغلش کردم و محکم فشارش دادم به خودم در کمال تعجیب خودشو انداخت تو بغلم … هیچی نگفت … هیچ گاردی نگرفت … هیچ مخالفتی نداشت.در گوشش گفتم نیلای عزیزم … بوس … بوس … رو لپش … دوباره … نیلای خوشگلم … بوس بوس … در نهایت هم تو چشاش نگا کردم و یک بوس دیگه رو پیشونیش … سوار ماشین شدیم … دستشو گرفتم … گفتم تو واقعی هستی ؟ الان یعنی من و تو سوار یک ماشین پیش هم هستیم بعد از اون همه سال … گفت آره واقعی هست … من … تو … همه چی واقعی واقعیه … گفت خیلی خوشحالم که به حرفم تو قرارمون گوش ندادی … اگه بفل و بوسم نمیکردی … من هیچ وقت نمیتونستم خودم انجام بدم … ممنونم …
گفتم پس از این به بعد به حرفت گوش نمیکنم … اگه گفتی این کارو نکن … من برعکسشو انجام میدم … یک خنده ریز شیطونی کرد گفت آره آره همین کارو بکن به حرف من اصلا توجه نکن …تو چشمای هم زل زده بودیم و نگاه میکردیم و دوست داشتیم همینجوری همو نگاه کنیم از خوشجالی که یک دست انداز اومد جلومون … 2 متر از جام پریدم و دیدم داره میخنده گفت یادت رفته بود تو تماس تصویری ها هیچ وقت دست اندازا رو نمیگیرم ؟ منم خندیدم گفتم الان دقیقا درکش کردم … بهم گفت منو عین عکسام دوست داشتی ؟ همون چیزی که فکر میکردی بودم ؟ گفتم واییی خیلی خیلی عالی تر … تو عکسا کمی جسه و هیکلش بزرگتر نشون میداد و همین باعث استرس من بود … نکنه از من قدش بلندتر باشه ؟ نکنه به هم نیایم ؟ ولی وقتی دیدمش وایییی که چه بانمک و با مزه و سفید و تو بغلی بود …درست همون چیزی که میخواستم همیشه … با مرور این تفکرات کم کم رسیدیم به هتلی که من گرفته بودم …
گفت من میرم خونه ظهر میام دنبالت که بریم شهرمو ببینیم … گفتم باشه …
ظهر شد رفتیم با هم بازار ، پارک ، پیاده روی ، ناهار ، شام همه این هارو هر روز انجام میدادیم و هر روز صمیمی تر میشدیم … یخش آب شده بود … بعد از هر دیدار وقت خداحافظی میگفت بغلم کن … بوی عطرتو دوست دارم … هنوز به مرحله بوس خداحافظی نرسیدیم … تو واتس آپ بعد از هر خداحافظی میگفت این یکی رو دیگه واقعا نمیتونم … روم نمیشه … تو خواستی بکن بوس ولی من نمیتونم …
سفر من حکم یک پروژه کاری رو داشت که 8 سال سر یک موضوع قفل شده بود …به طورر اتفاقی با اومدن نیلا و همراه شدنش و انرژی دادنش … در کمال تعجب گره از کارم باز شد و خیلی خیلی خوشحال بودم … همش قربون صدقش میرفتم تو واتس آپ و گفتم پا قدم و انرژی زیبای تو بود که این مشکل حل شد …
کم کم سفرم داشت به پایان میرسید و باید با هتل تسویه میکردم … اسممو صدا کرد گفت میشه هتل رو تمدید نکنی دیگه ؟ گفتم چرا ؟ یعنی برگردم شهرم ؟ گفت نه دیوانه منظورم اینه هتل که هستی من روم نمیشه بیام تو اتاقت … از نگهبان تا مسئول همه بهم نگاه میکنن و من دست و پامو گم میکنم…هنوز حرفش تموم نشده بود یکدفعه گفت چرا سوئیت نمیگیری که منم بتونم بیام پیشت … سریع پیگیری کردم …
یک تاکسی بعضی وقتها دم در هتل بود که من باهاش این ور و اونور میرفتم … بهش گفتم سوئیت میخوام … گفت خودتی فقط ؟ گفتم نه یک مهمان هم میاد پیشم … پرسید خانمه ؟ گفتم بله ! عشق قدیمی منه … اولین عشقم … خیلی کیف کرد و گفت سوئیت رو بسپار به من … یک سوئیت نقلی جمع و جور با یک تخت دو نفره بزرگ و مبل و …
تفلنی بهش گفتم نیلا من سوئیت رو اوکی کردم … ساعت 2 هتل رو تسویه میکنم تو هم برو کاراتو بکن ساعت 5 بیا سوئیت پیش من … قرار بود شب رو بمونه پیشم به بهانه خونه دوستش موندن …ولی یک مشکلی پیش اومد … مادرش یک مهمانی تدارک دیده بود رستوران یکی از فامیل هاشون … با ناراحتی گفت عزیزم من ساعت 5 تا 9 میتونم پیشت باشم … بعدش باید برم مهمانی که مادرم فامیلاشو که از سوئد اومدن رو دعوت کرده و همه میخوان منو ببینن … با ناراحتی پنهان گفتم باشه عزیزم اصلا مهم نیست … تو برنامت رو داشته باش … چند ساعتی رو پیش هم هستیم … نهایتش سفر بعدی … خوشحال شد که من درکش میکنم و سریع گفت حالا تا شب رو هستم باهات که …ناراحتم بودیم چون زمانمون خیلی کمه واسه حرف زدن و با هم بودن و سیری همدیگر رو بغل کردن … قطع کرد.
ساعت 5 زنگ زد … درو باز کردم اومد داخل … یک نگاهی انداخت به سوئیته … گفتم نترس من همه جاشو چک کردم نه راه ورود داره … نه دوربین مخفی و نه میکروفن مخفی (علت اصلی سوئیت نگرفتن از اول هم همین ترس بود … اخه دوستم همچین بلایی سرش اومده بود تا مدت ها داشت باج پرداخت میکرد … از فیلمی که ازش گرفته بودن با خانمش ) خیالش راحت شد … مانتوشو در آورد یک تاپ سفید خوشگل و چسبون که میشد برجستگی سینه هاشو ببینی که تاپ رو میخواست پاره کنه … شروع کردیم حرف زدن از همه چیز و همه جا … یکدفه مثل برق پرید و گفت شادمهر یادته گفتی دست به ماساژت خوبه ؟ امروز خیلی خیلی سر کار کمرم درد میکنه … میشه ماساژم بدی ؟ بدون منتظر جواب دادن من دراز کشید و آماده دریافت ماساژ … وای باورم نمیشد دارم دست به کمر نیلای عزیزم میزنم ؟ ماساژش دادم و کلی آخ و اوخ کرد که مثلا همین جارو بگیر … کمی مشت بزن … محکمتر بگیر … اینجا نه قلقلیم میاد … انواع ماساژ رو پیاده کردم روش … یکدفعه اونورتر رفت گفت بسه دیگه بیا یک کم پیشم دراز بکشیم … چراغ بالا سرمون رو هم خاموش کن …پیشش دراز کشیدم و چشماشو نگاه میکردم … اونم زل زده بود به چشمام … برق چشماش دیووونم میکرد …دست تو دست هم بودیم … دستمو آوردم بالا صورتشو ناز کردم … گفتم چشمات خیلی خیلی نازه نیلا … آروم دستمو رو گونه هاش کشیدم و لبمو گذاشتم رو لپش و 10 تا بوس ریز و تند تند پشت سر هم کردم… خیلی خوشش اومد … گفت وووی چه بوس رگباری بود … اونورمم میخواد … دوباره همینجور که تند تند بوس میکردم لپشو … رفتم پایین تر … رو گردنش 20 تا بوس …گوشش …هر جای صورتشو که فکر کنید بوس بوس کردم …دیدم برق چشمامش بیشتر شد و نگاه هر دوتامون به لبای همدیگه قفل شده … طاقت نیاوردم …لپشو با دستم گرفتم آروم لبشو گذاشتم رو لبم و شروع کردم به خوردن لبای خوشمزه اش با طمع توت فرنگی ‌( آدامس مورد علاقش توت فرنگی بود که هر ساعت یکی مینداخت بالا و همیشه طعم لبش توت فرنگی بود … بعدها بهم گفت واسه بوسیدن این کارو میکردم ) … که دوست داشتم ساعت ها این لب رو بخورم من … نیلا هم در کمال تعجب باهام همکاری میکرد …لبشو که میخوردم دستامو بردم گذاشتم روی سینه و آروم شروع کردم مالیدن سینه هاش … تکون خوردن های نیلا بیشتر شد و محکم تر منو بوس میکرد و لبامو میخورد …دستمو بردم از زیر تاپ که با سینه هاش بازی کنم … دیدم کمی مزاحمه تی شرتش … آروم اجازه گرفتم درش بیارم … سوتین خوشگل و سفیدی داشت …بازش کردم سینه ها یکی پس از دیگری اومد بیرون و منظره فوق العاده سکسی رو درست کرد …تا دستمو گذاشتم که بمالم … دیدم نیلا هم با دستش داره دست منو میگیره … همزمان که میمالیدم اونم کمک میکرد دست منو فشار میداد … خیلی حس خوبی بود … دیگه کم کم جفتمون داشتیم هات میشدیم و شهوت و نیاز جنسیمون به اوج رسیده بود … خوابودنمش رو زمین از گردن شروع کردم مکیدن و بوس کردن … خیلی رو گردنش حساس بود …هر بار گردنشو یک بوس آبدار میکردم یا میمکدیم یک آه ریز میکشید که خیلی دلنشین بود … الان حالت نیلا اینجوری بود که من کامل روش بودم و کاملا بدنش زیر من بود … تسلط کامل داشتم روش هر جای رو که دلم میخواست میتونستم بوس کنم یا بخورم … واسه همین از پیشونی میومدم … رو لپای نازش … یک بوس میکردم و میرفتم پایین تا گردنش … اینجا رو خیلی دوست داشتم چون وقتی گردنشو میخوردم در گوشم نفس نفس میکشد و هر از گاهی آه های ریز و درشت که به میزان لذت بردنش بستگی داشت … بالا تنه رو کامل لخت کرده بودم و خودمم تی شرتمو در اوردم … تنمون میخورد به هم … سینه هاش و اون بدن بدون موی سفیدش چسبیده میشد به بدن گرم من … در گوشم میگفت چقدر داغه بدنت … دستاشو آوردم بالا و با دستم نگه داشتم … گفتم نیلا من این حالت رو تو یکی از خوابام دیدم … حالا دارم تو واقعیت با تو تجربش میکنم …لبمو بوسید و اجازه داد کاری که میخوام رو انجام بدم … پس رفتم سر وقت سینه ها … نوکشون هنوز تو بود … شروع کردم خوردن به ترتیب که مبادا اون یکی سینه کم خورده بشه … تعادل رو رعایت کردم …اینقدر خوردم که نوک سینه ها قشنگ یک سانت اومد بیرون و سفت سفت شد و حالا تو تاریکی نیازی نبود دنبال نوک سینه ها باشم … زبونمو میچرخوندم رو بدنش تا وقتی که به یک نوک گوشتی یک سانتی میرسیدم … اونجا ایست میکردم و بیشتر تمرکز … حسابی زیرم تکون تکون میخورد و بدنش کم کم داغ شد … دمای بدن هامون بر اثر تماس با هم یکی شده بود … ازش اجازه گرفتم که برم پایینتر ؟ با یک لبخند مجوز رو صادر کرد … تو ابرها بودم واسه خودم که عشق قدیمی من با گذشت این همه سال … کی فکرشو میکرد ؟ الان تو بغلم باشه و داریم عشق بازی میکنیم … پس کمی جامو عوض کردم و همونجور که میخوردم بدنشو دستمو آروم بردم تو شلوارش … خدای من چی حس کردم ؟ یک کس کوچولو که الان خیس خیس شده … قشنگ از روی کس حرارت بلند میشد … دستم آتیش گرفت … تا اولین برخورد اتفاق افتاد و دستمو از پایین شیار کسش کشیدم تا بالا و قسمت چوچوله … اینجا نگه داشتم و آروم به صورت دورانی شروع کردم به مالوندن این کس گرم و آبدار … زیر بدنم هی تکون میخورد و حسابی سینه هاش مالیده میشد به بدنم و کلی لذت میبردیم … مجدد در گوشش گفتم شلوارتو در بیارم ؟ گفت آره عزیزم در بیار… بزار کمکت کنم … خودش نیم خیز کرد و با یک حرکت شلوارشو در اورد … دوباره انگار من جون گرفته باشم … رفتم مجدد سمت بالا تنه … سیر نمیشدم … با یک دستم سینه هاشو میمالیدم و نوکشو فشار میدادم … با اون یکی دستم کس گرم و آبدارشو میمالیدم … از گردن شروع کردم به خوردن و پله پله اومدم پایین … بالای سینه … خود سینه … شکم … دور ناف … همرو داشتم میخوردم تا رسیدم به بین دو تا پاهاش … از هم بازشون کردم …شیار کسش قشنگ از روی شرت معلوم بود … لبمو گذاشتم رو پاهاش و شروع کردم به خوردن و بوس های ریز ریز کردن … خیلی شدت تکون هاش زیاد شده بود و حسابی داشت ناله های ریز میکرد … شرتشو گرفتم دو طرفشو و آروم در اوردم … خدای من چی میدیدم ؟ یک کس نورانی و کاملا شیو شده بدون یک دونه مو … از سفیدی ران ها و پوستش هر چی بگم کم گفتم … کس به این تمیزی رو فقط تو یک فیلم روسی دیده بودم … دیگه صبر نکردم … سریع رفتم و یک لیس عمیق از پایین ترین نقطه کسش تا چوچوله زدم و دوباره رفتم این دفه زبونمو لای شیار کسش گذاشتم و دوباره لیس زدم و تا بالا اومدم …چه طعم خوبی داشت … چه بوی خوبی میداد … طاقت نیاوردم بهش گفتم نیلا خیلی خیلی کس قشنگی داری …از زیباییش هر چی بگم کم گفتم … آخه همیشه میگفت مگه کس ها با هم فرق دارن ؟ همشون یک شکلند … ولی منی که هزاران کس مختلف رو تو فیلم های پورن دیده بودم به جرات میتونم بگم زیباترین کسی بود که تا حالا دیده بودم … البته میگن آدم عاشق ، هر چیزی مربوط به عشقشو بهترین میدونه … ولی این واقعا اینجوری بود …برای بار سوم زبونم رو گذاشتم لای شیار کسش و از پایین تا بالا اومدم …تکوناش و ناله هاش ده برابر شده بود …شروع کردم چوچوله رو خوردن و لای شیار کس رو لیسیدن هی تند تند لیس میزدم و میک میزدم … هر بار که لیس زدنام بیشتر میشد حرکت بدن نیلا و جیغاش بلند تر … یک کار جدید هم اضافه شد به این موارد … چنگ زدن تو کمرم و بازو هام … تند تند شروع کردم به خوردن تمام قسمت های مختلف کس … زبونم رو میچرخوندم داخل شیار … میاوردم بیرون … به صورت لوله میکردم داخل کسش ولی خیلی داخل نمیرفت … گفتم شاید تحریک نشده … سرعتم رو بیشتر کردم وهی چوچوله رو میخوردم و دوباره میرفتم پایین شیارو از هم باز میکردم و زبونمو میفرستادم بره تو … ولی نمیرفت بیشتر از 3 سانت … بهم گفت من پرده دارم … خدای من اولین بار این مدلی پرده رو میدیدم … ارتجاعی بود فکر کنم…گفت بهم این همه سال در کسم قفل بوده … منتظر بوده کلید خودش بیاد تا باز شه … اینو که گفت اصلا دیونه شدم … اومدم ازش کلی لب گرفتم …بغلش کردم … حالا من پایین بودم و هنوز شلوار تنم بود …دقیقا نشست رو برامدگی شلوارم حالا من نشسته رو زمین نیلا پاهاش دو طرف من سینه هاش جلو صورتم و تپلی کسش رو با کیرم که حالا داشت تو شلوارم منفجر میشد حس کردم …دستمو دور گردنش حلقه کردم و شروع کردم به لب گرفتن و بعد سینه مالیدن و همینجور به پایین … در گوشش گفتم برای من عشق بازی با تو از هزاران بار ارضا شدن زیباتره واسم و اونم خوشحال از اینکه من عجله ای ندارم برای کردنش …خیالش که راحت شد … دوباره تکون دادنش بدنش شروع شد و جیغ های ریز … وقتی کسشو میمالیدم خودشو بالا و پایین میکرد … جوری که شیار و برآمدگی کس حالا دقیق روی کیر من تنظیم شده بود و اصلا حسش مثل این بود که دارم میکنمش …از اون حالت خوابوندمش چون اگر کمی دیگه ادامه میداد کیرم تحمل نمیکرد و تو شلوارم ارضا میشدم … منم خیلی وقت بود سکس نکرده بودم پر آب پر آب …بعد از خوابوندنش دوباره دستم رفت روی کسش و شروع کردم به مالیدن چوچوله و شیار و همه جای این کس زیبا …انگشت اشاره رو آروم اومدم بکنم داخل دیدم تا 3 سانت بیشتر نمیره … و هر بار که میرم به جایی نمیرسم و ظاهرا نیلا دردش میگرفت … گفتم پس این سری هیچکاری نمیکنیم ولی سری بعدی ژل بی حسی برای اولین سکس رو میاریم و با اون انجام میدیم … قبول کرد … گفتم خب پس حالا خودتو نگه دار که میخوام جوری بخورم برات که 10 بار ارضاء شی … گفت برو بریم …پاهاشو از هم باز کردم دوباره زبونمو کشیدم لای شیار کسش که حالا خیس خیس بود و فقط کیر میخواست که به دلیل کمبود امکانات نتونستیم فراهمش کنیم … با ولع کسشو میخوردم و با دست چوچوله رو میمالیدم … نیلا هم هی دست میاورد تو موهام … هی چنگم میزد و هی اخ و اوخ میکرد و خیلی خوشجال بودم که حسابی داره لذت میبره … یک لحظه دیدم ناخوناش رفت تو کمرم و بعد هم محکم بازوهامو گرفت و با جیغ بلند و صدای بریده و نفس نفس زنان گفت شدم … شدم … شدم…بعد یک نفس عمیق کشید و اومد خودشو انداخت تو بغل من و زل زد تو چشمام …از تو چشماش میشد فهمید که خیلی لذت برده و حسابی کسش حال اومده … حالا فقط دلم فقط نوازش و آرامش میخواست … تو تاریکی … نیلا لخت کامل و من بالا تنه لخت … همینجوری که دراز کشیده بودیم دوباره دستمو بردم رو کمرش و نوازش میکردم و و آروم برای ریلکس شدن بدنش سینه هاشو آروم نوازش میکردم و اومدم پایین … وای اصلا به باسنش توجه نکرده بودم … چه باسن گرد و خوش فرمی داره …دستمو آوردم روی باسنش و نوازش کردم … صورتشو اورد بالا و تو چشام با حالت خجالت نگاه کرد …گفت قلقلکم میاد … گفتم باشه فقط نازشون میکنم … بعد گفت خجالت میکشم …گفتم نیلا چرا خجالت میکشی ؟ بدن به این زیبایی من تو عمرم ندیدم … خیالش که راحت شد اجازه داد دست بزنم به باسن مبارکش … هی دست میزدم و اونم نمیدونم چه حسی داشت ولی اعتراض نمیکرد … بعد از چند دقیقه موندن تو این حالت و تنظیم شدن نفس هامون و سر حال شدن پا شد گوشی رو چک کرد گفت کم کم باید برم … چراغ رو که روشن کردم … خدای من چی میدیدم ؟ بیچاره از بس پوست سفید و صافی داشت که با خوردنی که من کردم بودم همه جاش کبود کبود شده بود … گردن … سینه هاش … پاهاش … انگار کتک خورده بود یا مثلا از درختی جایی افتاده اینجوری شده … البته ناگفته نماند خودمم وضع خوبی نداشتم … تمام بازو و کمر و دست و … جای خط ناخن و زخم بود و گرمی بدنم از بین رفته بود سوزش شدیدی رو حس میکردم ( در وقت نوشتن این داستان همچنان یک خط چنگ ناخن روی دستم موجود هست … که خیلی دوستش دارم و امیدوارم همیشه جاش بمونه ) خب اینم داستان اولین رابطه جسمی ( به مرحله جنسی نرسید ) ولی قسمت های بعدی رو از دست ندید که خیلی اتفاقهای سکسی و خاصی میفته که هم به دردتون میخوره و هم تجربه من به اشتراک گذاشته میشه … در مورد نکته آموزنده این داستان … اگر عشق قدیمی دارید که واقعا دوستش دارید و فکر میکنید ممکنه از لحاظ طبقاتی یا فرهنگی یا هر چیز دیگه ای ممکنه به هم نخورید … هیچ وقت یک طرفه تصمیم نکیرید و خرابش نکنید … نهایتش تلاشتون رو بکنید و اگر دیدید نشد اونوقت بگید سرنوشت اینجوری خواسته … اینو به این دلیل میگم که مثل من ۱۲ سال جوانی و شور و هیجانی که میتونست در کنار عشقم باشم و با هم یک زندگی شیرین رو داشته باشیم به خاطر تفکرات من خراب شد و بعدها نیلا خودش گفت که واسه خانواده ما همچین مسايلی اهمیت نداره و کافی بود بابام میفهمید ما همو دوست داریم اونوقت خودش ازمون حمایت میکرد … درسته بعد از ۱۲ سال به هم رسیدیم و علاقه ای که داشتیم به هم هزار برابر شد ولی میتونستیم این ۱۲ سال رو با هم باشیم… منتظر قسمت بعدی باشید.

امضاء : شادمهر

نوشته: شادمهر

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها