داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

شبی که بعد ۱۸ سال هنوز در حسرتشم (۱)

با سلام من داستانهای زیادی خوندم که خب دیگه میشه فهمید چون بالاخره هرکدوم از ما یکدفعه هم شده تو اون وضعیت بودیم و خوب میفهمیم طرف اون داستان راساخته یا که واقعیه پس من اینا بصورت مقدمه میگم خیلی سعیم این هست که خوب داستانم را که حقیقتی بیش نیست با یک نگارش و حس و حال همون موقع بنویسم که خواننده خوب درک کند واقعیت هست و اصلا بهش فرصت فحش و ناسزا به خاطر مجذوب شدن تو داستان ندهم خب شروع داستانم از اینجاست که من تو اون سن خب شاید یکم عجیب باشد برایتان چون همگی گذروندید ولی من زیاد اهل جنس مخالف نبودم خب جنس مخالف همان مونث منظورمه چون من مذکرم و خب اون سن یعنی ۱۶ یا ۱۷ سالگی اوج هیجان و شهوته که بیشتر از شنیده هایدوستان و اطرافیان بیشترم سمت زنهای فامیل و دختران فامیل که در دسترس تر هستن این میل یا شهوت زیادتره و خب از داستان دور نشویم ولی من فکر کنم بخاطر آخه نیمچه قیافه ای ((خب اونم بواسطه بچه خوشکل خوشکل گفتن توی مدرسه بهم بود خب شایدم جوگیر بودم و از نظر جنس مخالف انتری بیش نبودم)))ولی من بخاطر همین دلایل مغرور و معتقد که من چرا برم سمت اون جنس اونها باید منا بخواهند و این شده بود که زیاد اهلشونم نبودم ولی همین غرور بود که باعث شد که …خب باید داستانو بگم متوجه بشید
اون روز صبح تلفن خونمون زنگید که بعد از پایان مکالمه دوطرف متوجه شدم که شب قراره داییم مسافرت بره و زنداییم از صبح و با چه هیجانی خبرا گوش خواهرم رسونده بود انگار خیلی وقت بوده منتظر همچین چیزی بودن و خب اون اتفاق میفتید و خب اصلا برام مهم نبود که بخوام بخاطرش منم خوشحال بشم اصلا مربوطش بمن نبود ولی نمیدانستم همین شب بناست برای من چه اتفاقی بیفته که مسیر زندگیم و اصلا همه اعتقادات منا به باد فنا بده و در کل من یچیز دیگه بشم باز برگردیم به داستان که گذشت و گذشت و خواهر من گوش به زنگ تا بالاخره تماس گرفته شد و خبر رفتن داییم توسط زنداییم داده شد و خب فقط یچیز بود شب شده بود و برای رفتن خواهرم من اونا همراهی میکردم راهافتادیم چرا خواهرم اینقدر هیجان زده بود برای رفتن اونجا عجله داشت حتی تو راه یک دفعه هم بمن گفت منا رسوندی سریع برگرد و مبادا بیای داخل زندایی زیاد دوست نداره و مزاحمش نشو و خب اصلا هم اینجور نبود چون اولا با زنداییم بسیار جیک بودیم و بعدشا عمدی گفت که من تنهاشون بذارم ولی رسیدن جلوی در منزلشون همانا و بعد هم تعارفهای زیادی زنداییم که بیا یکم خوش مگذرونم و مری و اینجا هم خواهرم یکم بخاطر حرفش خجالت زده شد هم اینکه خب من به اصرار زندایی داخل شدم ولی اصلا قصدی برای موندن نداشتم و اصلا برایم هم مهم نبود خب داخل شدنم همراه شد با سرگرم شدنمون که نفهمیدیم چجوری ساعت یازده شب شد که خب دیگه هرجفتشون با گفتن دیروقته شما برو ما نمیترسیم و خب ولی اون موقع سریالی از آقای مدیری پخش میشد که من بسیار زیاد علاقمند بودم که حتی ثانیه ای ازش را از دست نمیتونستم بدم جفتشون هم میدونستن جلوی تی وی بالشتی بود فقط افتیدم سریالا ببینم و برم که فکر نکنم پنج دقیقش هم تونستم ببینم چون وقتی دوباره چشمام باز شد تا اومدم بفهمم کجام دیدم همه جا تاریک و پتویی هم روم کشیده شده خب دیگه شده بود بسیار ناراحتم شده بودم رفتم ادامه خواب که پچ پچ کردن اون دو گوشم خورد خب بی تفاوت اومدم چرخی بزنم یعنی حرفی دهن آبجیم گوشم رسید که همونجا وسط چرخ زدن هنگ کردم اولین بار بود دهن آبجیم همچین حرفی درمیومد چون بسیار بسیار خواهرم نمازی و حجابی و اصلا …خب اون حرف چیزی نبود چکون با دقت کردن من هرحرفی گوشم مرسید حرف سکس و آلت تناسلی مرد و زن و همش سکسی بود کل حرفاشون خب از چگونگی سکس و چون خواهرم تجربی میخوند و اون موقع هم سوم دبیرستان بود و زندایی هم خب فرد تجربه کرده و تایید و تصدیق میداد حرفاشو با کلی قرار دادن تجربش از سکس با دایی گرامی را در اختیار آبجی من…ادامه دارد

نوشته: korset90

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها