داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

گِی خونه

تو مدرسه انگشت میکنیم کونِ هم زیرِ میز…
(شبِ تیره – امیر تتلو)

بچگیِ من بیشتر با زنها و دخترا می گذشت. با خاله هام همش راحتتر بودم. دو تا دوست داشتم زمانِ کودکی که همسایه ی ما و هر دوشون دختر بودن و با هم بازی می کردیم.
بزرگتر که شدم دیگه زیاد نمی تونستم با دخترا باشم و اون دو تا دوست هم رابطه شون رو با من قطع کردن.
دبستان نزدیکِ خونه ی ما بود و دختر و پسر مختلط بودن. روزهایِ دبستان تقریباً روزهایِ خوبی بودن. از دخترا خوشم می یومد ولی بر خلافِ بقیه حسِ عشق و عاشقی زیاد بهشون نداشتم. تو عالمِ خودم بودم. درسمو می خوندم و شعر می گفتم و از زندگیم لذت می بردم. یادم میاد بعضی پسرا انقدر گستاخ بودن که با دخترا رل می زدن و عاشقشون می شدن. دورانِ دبستان دورانِ زیبایی بود چون همه چیز توش آزاد بود. گاهی وقتا هم البته با دخترا دعوا می گرفتیم و گیس و گیس کشی می کردیم. کلاً دورانِ زیبایی بود. دوست هایِ پسرِ خوبی پیدا کردم و گاهی می یومدن خونه ی ما و با هم بازی می کردیم. در کل شاگرد زرنگِ مدرسه بودم با استعدادهایِ خاص.
دورانِ راهنمایی ولی دورانِ متفاوت تری بود. اینجا دیگه همه پسر بودن. اینجا هم دوست هایِ جدید پیدا کردم و باز هم شاگرد اولِ مدرسه شدم. یادمه یه معلم ریاضی داشتم به نامِ آقای میرگزار که بچه ها بهش می گفتن میرگراز! من و آقایِ میرگزار خیلی رابطه مون با هم خوب بود و همش بینِ بچه ها منو تشویق می کرد‌. یه معلمِ زبان هم داشتم به نامِ آقایِ کیا که جوان بود و من خیلی دوسش داشتم و همش محکم لُپمو می کشید.
دورانِ راهنمایی دورانی بود که همه ی پسرا در اوجِ فعالیتِ جنسی بودن و همش همه همدیگرو انگشت می کردن و با کونِ همدیگه ور می رفتن و عاشقِ هم می شدن. یادمه یکی که فامیلیش حمیدی بود دوستش بهش می گفت:
“حمیدی به ما نمی دی؟”
یه پسره بود که کونِ قلمبه ای داشت و همیشه بچه هایِ دیگه می بردنش تو باغِ بغلِ مدرسه و احتمالاً کونشو می ذاشتن! البته من خودم ندیدم اینا رو ولی از بچه هایِ دیگه می شنیدم.
توی این دوره من هم از غافله عقب نموندم و هم خودم انگشت می شدم و هم پسرای خوشگلِ دیگه رو انگشت می کردم. یادمه از یه پسره که دوستم بود و کونِ قلمبه ای هم داشت و شلوارهایِ تنگ می پوشید، خیلی خوشم می یومد و همش به یادش خود ارضایی می کردم و آرزو داشتم یه بار باهاش برم زیرِ دوش!
خلاصه که مدرسه ی ما در اون زمان گِی خونه ای بود و من هم واردِ این بازی شده بودم تا اینکه یه روز یه چند نفر ما رو لو دادن و خایمالی کردن و مدیرِ ما که اسمش آقایِ تقوی بود ما رو خواست و من و دوستم که اونم شاگرد زرنگ بود رو بدجوری سرزنش کرد.
“آقای فلانی اصلاً ازت انتظار نداشتم”
آقایِ تقوی که مردِ ترسناکی بود و قیافه ی رعب انگیزی داشت از ما خواست که دیگه این کارها تکرار نشه. من هم گویی که آسمون رو سرم خراب شده با ترس و لرز از دفترش خارج شدم. اون روز در واقع سیاه ترین روزم بود. سر تا پا می لرزیدم و از اینکه آبروم پیش‌ِ مدیری که اونقد به من احترام می ذاشت و هوایِ منو داشت، رفته بود، خیلی غمگین و افسرده بودم.
تو خونه همش غمگین یه گوشه نشسته بودم و به این می اندیشیدم که چطوری باید یه بار دیگه پامو بزارم تو مدرسه.
خلاصه ازون مدرسه ی همجنسگراها فارغ التحصیل شدم و رفتم دبیرستان. دبیرستان دیگه زیاد اینجوری نبود و بیشتر بچه ها تو فازِ دعوا و شاخ و شونه کشی بودن. ولی باز هم تو اولِ دبیرستان تویِ کلاسِ من یه پسره بود که خیلی کونِ خوبی داشت و دوستش که اون پشت نشسته بود همیشه دستش تو شلوارِ پسره بود و کونشو از پشت می مالید.
دوم دبیرستان هم یه پسره بود به نام سیّد سامان که همش دستش تو شلوارش بود و جلق می زد سرِ کلاس.
تو دبیرستان هم یکی دو سالِ اول درسم خوب بود ولی بعد ازون رفتم تو فازِ رپ و اینا و مامان بابام هم همش دعوا داشتن و من نتونستم خودمو بکشم بالا…

نوشته: niloofar.ts

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها