داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خونه جدید، همسایه جدید

سلام
یه خونه نقلی توی یه محله نسبتا پایین خریدم و تصمیم داشتم اون رو اجاره بدم
امروز رفتم که ظاهر به شدت افتضاحش رو کمی درست و راست کنم ، صاحب قبلیش به شدت بد سلیقه بوده و رنگ و لعاب خیلی افتضاحه
واحد من طبقه دوم هست و همین که صبح داشتم از پله‌ها بالا میرفتم واحد پایینیم یهو با صدای پا در رو باز کرد و یه پسر بچه بهم سلام داد، کمی نگاه کرد و رفت داخل
حدودا ۱ ساعت بعد صدای دعوای یه مادر پسر به گوش رسید، زن جوری داد میزد که انگار یه زن ۶۰ ساله گنده و بی اعصاب داره سر بچه‌اش داد میزنه
بعد از یه ربع صدا خوابید من فهمیدم مامان از پسره خواسته راه پله رو تمیز کنه و اون زیر بار نرفته، نیم ساعت بعد من خواستم برم پایین صدای مادر و پسر توی راه پله بود، کمی محکم قدم برداشتم که متوجه صدا بشن و مادر معذب نشه، وقتی از پاگرد پیچیدم در خونه داشت بسته میشد و دوتا پای لخت (از زانو) دیدم و در بسته شد و پسر داشت جارو میزد …
رفت و برگشتم زیاد زمان نبرد، اما حدود ۱ ساعت بعد دوباره رفتم و برگشتم، اینبار در ورودی واحد باز نمیشد، هرچی کلید رو چرخوندم اثر نداشت …
همه ابزار هم داخل بودن و مجبور بودم از همسایه کمک بگیرم
رفتم در خونه رو زدم و پسر اومد دوباره سلام ازش پیچ‌گوشتی خواستم، در روی هم بود و از مامانش پرسید، ولی صدای مامانش خیلی جوون بود و اصلا شبیه اون داد و بیداد نبود…
به هرحال پیچ گوشتی رو گرفتم و رفتم ولی نشد، کوچیک بود، دوباره برگشتم که ببینم بزرگترشو دارن که نداشتن
رفتم پایین و از یکی از مغازه ها ابزار گرفتم، موقع برگشتن شنیدم که مامانه گفت در چرا بازه؟ همون موقع من رسیدم به پاگرد پله پایین که بالای در رو میدیدم، تا بالاتر رفتم، مادره اومد در رو ببینده که توی یه لحظه متوجه شدم یه شرتک پاشه و تا روند لخت بود و سریع در رو بست …‌‌. و به نظر جوون بود
یکی دو ساعتی گذشت
من دوباره با خجالت زیاد رفتم که یه چاقوی بزرگ بگیرم، واقعا روم نمیشد ولی چاره‌ای نبود
دوباره پسر اومد و گفتم، اینبار مامانش با چادر رنگیی اومد، احوال پرسی و تبریک و … پرسید کدوم سایز به دردم میخوره و چاقو رو گرفتم، یکی دوتا پله بالا رفتم که گفت آقا شما روزه‌اید؟ اگه روزه نیستید یه چایی چیزی براتون بیارم، تشکر کردم و گفتم روزه که نیستم ، ولی شما هم زحمت نکشید و رفتم
خانمه نهایتا ۳۵ سالش بود، چهره خوبی داشت، زیادی هم گرم گرفت …
بعد از یه ربع صدای افتادن شکستن از راه‌پله اومد و دوباره داد و بیداد مادر و پسر … توجهی نکردم ، تا چند دقیقه بعد دیدم در واحد رو زدن، دیدم خانم با یه سینی چای و چندتا بیسکوئیت اومد پشت در، حالا منم خجالت میکشم و تعارف که چرا زحمت کشیدید، گفت سینی چای داده دست پسره نتونسته بیاره و افتاده و …
حالا خجالت منم بیشتر شد و معذرت خواهی …
یکم از خودم پرسید و سن و تاهل و شرایط و …
دقیقا استارت نخ از اینجا شروع شد
گفت ما دیگه همسایه‌ایم و نباید تعارف داشته باشیم، خونه خیلی کار داره؟ کمکی از من بر میاد
گفتم ممنون از شما (تعارف)… آره خیلی کار داره، چیکار می‌کرده صاحبخونه قبلی؟ چرا انقدر بدسلیقه بوده ؟ خنده کثیفی کرد و گفت سرش شلوغ بود بنده خدا، خیلی خوب نرسیده به خونه
تعارف زدم بفرمایید اومد داخل … انتظار نداشتم، در واقع خواستم بره، بذاره کارمو بکنم ولی اومد البته در رو باز گذاشت.
گفتم هرچی سرش شلوغ باشه بازم باید یه تایمی میذاشت برای خونه، گفت آخه نه که همش تو رقت و آمد بود، بیشتر اینجا خوابگاهش بود و هی پوزخند میزد، همون بهتر که رفت، گفتم مگه یه نفر بود؟ گفت آره یه زن تنها بود دیگه، مگه موقع قولنامه متوجه نشدید؟ گفتم اونجا که قید نشده بود چند نفرن اینجا ، البته چه فرقی میکنه، اینجا منم یه تیری انداختم، گفتم فقط رفت آمد خودش زیاد بود؟ مهمون که زیاد نداشت؟ حسابی خندید ، خوشحال از این که من منظورشو گرفتم … اون خواست من بفهمم زنه خراب بوده، همش میرفته پی عیاشی …
گفت نه از همسایه‌ها میترسید خیلی مهمون بیاره، آخه چه معنی میده مهمون یه ساعت بیاد و بره و هی میخندید، دیگه همین شد سوژه‌مون و ولش نکردیم، بحث کم کم رفت این سمت و چندتا جوک و …
توی همین حین دیگه روی پله آشپزخونه نشسته بود و چادرش هم روی پله بود، سینه های درشتی داشت، بدن سفید، صورتش کمی چاله‌چوله داشت، ولی خوب بود
پرسیدم بقیه همسایه‌ها چجوری‌ان که یهو چادر رو ول کرد رفت سمت پنجره بالکن، یه تیشرت یقه گرد تا روی باسن ، یه شلوار سرمه‌ای نسبتا چسبون، کون خوبی هم داشت، ولی متاسفانه پهلو هم داشت…
با دست نشون داد که اون روبرویی هم زنش مشکل داره و هم خودش، وقتی یکیش نباشه، اون یکی مهمون میاره …
رفتم نزدیکش جوری که نفسام بهش میخورد، پشتش بهم بود
گفتم انگار محله خیلی مشکل داریه، گفت نه یکی دوتان فقط…
اینارو گفتم بدونی با کیا باید سلام و علیک کنیی
گفتم همسر شما سر کاره؟ شغلش چیه؟
برگشت و گفت تعمیرکار لوازم خونگیه، توی بازار با یکی مغازه دارن، تا برسه خونه شب شده دیگه.
یکم زیادی بهم نزدیک بودیم.
چایی یخ کرد … خواست بره عوض کنه نذاشتم
گفت پس برم یه سر به پسرم بزنم و بیام
ده دقیقه نشد دیدم دوباره در رو زدن …
خودش بود، اینبار یکم رژ لبش پر رنگ تر شده بود و بله … لباسشو عوض کرده بود
از دم در چادر رو شونه بود و حالا چاک سینه پیدا بود…
اومد داخل در رو بست یه چرخی زد دیدم خوب پاهاش انگار لختن
گفتم خونه خیلی گرمه یا من گرممه؟ گفت گرمه واقعا … چادر و انداخت همونجا چسبیدیم به هم
لب میخورد جوری که انگار خیلی وقته نخورده، خودشو می‌مالید به من، منم از پشت کونشو چنگ میزدم ، همون شرتکه پاش بود …
گردنشو میخوردم، گردن گوشتی داشت، چاک سینه هاشو کمی زبون زدم، سریع تاپ رو درآوردم ویکم به سینه‌هاش ور رفتم ولی زود برش گردوندم برم سراغ کار اصلی شلوارم رو کشیدم پایین، شرتک رو درآوردم، زیرش چیزی نپوشیده بود، کون سفید و خوبی بود ، هرچند پهلو هاش رخشو خراب کرده بود ، گفت دوست نداری اول برات بخورمش؟ خیلی عجله ای نداریم
برگشت زانو زد کمی ساک زد، اصلا بلد نبود، منم یکم حلقی هلش دادم توی گلوش و بلندش کردم دستاشو دادم به دیوار قدش کوتاه بود زانوهامو خم کردم تا کیرمو برسونم به کصش، دوسه‌تا مالیدم در کصش و کردم تو، کییییف کرد، یجوری قریون صدقم می‌رفت که حس منم ۱۰ برابر شد، یذره تلمبه زدم و هی مکث میکردم زود آبم نیاد ، به اصرار خودش چادر رو انداخت روی زمین و خوابید منم رفتم روش، گفت فقط اینجوری ارضا میشه، من میکردم اونم کصشو می‌مالید خیلی زود ارضا شد و ازم خواست منم زود ارضا بشم، لبامو کبود کرد بس که خورد … منم نزدیک به ارضا شدنم یه پلاستیک که آشغالای خوراکی توش بود آوردم نزدیک و خالی کردم توش، همزمان هم لباشو میخوردم، حس خیلی خوبی بود، با تجربه‌ای که داشتم، جزو داغترین زنایی بود که باهاش سکس کردم
آخر کار بهم گفت که ۱ ساله با شوهرش زندگی نمیکنه و فقط بخاطر پسرش همو میبینن و هیچ رابطه‌ای ندارن.
و البته خودش یه بخشی از خرجشو با خوابیدن با دو سه تا مرد در میاره

اما واقعیت اینه که من باید به فکر فروش خونه باشم و نه اجاره، متوجه شدم محله خوبی نیست و نمیتونم یه خانواده سالم رو بیارم اینجا.

نوشته: چوکونارا

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها