داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

کون مامان و آبجیم عامل بیغیرتی من

عرض ادب از درز عقب
سلام دوستان … اولین بارمه داستان مینویسم …اگ از نگارشم خوشتون نیومد منو در جریان بذارین و اشکالاتمو تو کامنت بگین
بدنه و کلیت داستان کاملا واقعیه با کمی پیاز داغ اضافه …در ضمن این داستان محتوای بیغیرتی داره که از ذهن مریضم میاد و هر کی دوس نداره نخونه

در ضمن طولانیه اما باتوجه به مهارتم در داستان نویسی علارقم تجربه کمم داستان خوبیه و ارزش خوندن داره

𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸

خب من سینا ام ی پسر ۲۵ ساله از الهیه مشهد… قدم حدود ۱۸۳ و وزنم حدود ۹۰ـه …چاق نیسم و شکم ندارم ولی هیکلی ام که از خونواده مادری ب ارث بردم و ی کیر خوش فرم(من آقا کیومرث صداش میکنم) که زیاد دراز نیس (۱۸سانت )اما خب کلفتی خوبی داره
ابجیم اسمش میناس که ۳۲سالشه …ورزش میکنه اما نمیخام بگم داف کارداشیانیه …ی هیکل کاملا معمولی …لاغره و ممه هاش حدود ۷۰ اینا میشه ولی خوبیش اینه که ممه هاش نوکش رو به بالاس و صاف تو چشات نگا میکنه😅
کون خوش فرمی داره و نسبتا از هیکلش و تناسب بدنش بزرگ تره که تو هیکلش جلب توجه میکنه

مامانم هم اسم ماندانا عه ، ۵۴ سالشه و تپله یکم
…رونای درشتی داره که من و ابحیم ب ارث بردیم و ممه های ۸۵ و بزرگی که خیلی تو چشمه…
بدنشم که کاملا سفید و ژله ایه …بقول یکی از بچه ها تو گروه بیغیرتی ایرانی پسند و شوفر پسنده😅
ولی خب بسیار مذهبی و چادری بود که مصیبتی بود برا من و ابجیم

داستان من از جایی شروع شد که با بلای خانمان سوز جق اشنا شدم …
تو اولای راهنمایی من از دوستام میشنیدم در مورد جق و خودمو جوری نشون دادم که انگار بلدم و در مورد جق مطالبی میدونم اما من حتی نمیدونستم چیه و فقط برا جلب توجه و هم‌صحبت شدن باهاشون حرف میزدم و از جق زدن میگفتم …
من از پنجم دبستان زیاد پورن میدیدم اما جق نمیزدم باهاشون و بنوعی عین کصخلا فقط فیلم نگا میکردم و اینترنت میسوزوندم …
تا اینکه یروز دیدم زنه پورن استار داعم ب کیر مرده دست میکشید و جق میزد براش …منم خواستم از اون زنه تقلید کنم و داعم دست میکشیدم ب کیرم و چون دیدم حال میده ادامه دادم تا اینکه دیدم ی چیزی داره از کیرم میاد بیرون …نزدیک بود گریم بگیره 😅
بعدها فهمیدم که بعله این واکنش تو بدن من همون جق بود و من تبدیل شدم ب یک جقی …
من از همون ۱۳-۱۴ سالگی تا ۱۸ سالگی هفته ای حداقل ۴ بار جق میزدم و اواخر ۱۷ -۱۸ سالگی روزی یبارو داشتم حداقل…
من بعد یکی دوسال یعنی اواخر راهنمایی متوجه شباهت آبجیم به چند تا پورن استار علل خصوص آبلا دنجر (abella danger )و شباهت مامان و عمم به آنجلا وایت (Angela white)شدم …
همین شد که کون گنده مامان و آبجیم شد سوژه جق من …اوایل من یکم احساس گناه میکردم بعد جق اما این اواخر بعد هر جق حتی حشری تر می شدم
تصور لز کردن مامانم با عمم که بسیار شبیه مامانمه یا خالم با عمه کوچیکم که اونا هم ب هم شباهت داشتن و یا حتی تصور لز کردن و ضربدری زدن با رفیقام و آبجیای بعضیاشون که دیده بودمشون منو تا حد جنون حشری کرده بود…
ولی من ی مانع خیلی بزرگ تو زندگیم داشتم و اون هم بی خایه بودن بود…من جرات نداشتم حتی ی بیغیرت پیدا کنم که مث خودم با شرت و سوتین مامانا و اجیامون جق بزنیم و حتی حرکتی بیشتر از جق با ابجی یا مامان خودم و بقیه داشته باشم بنابراین به جق بسنده میکردم…
گذشت تا من اواخر راهنمایی تو تلگرام با گروه بیغیرتی و مامان کونیا آشنا شدم …
شروع کردم به آگهی دادن و پیدا کردن ی بیغیرت کونی مث خودم(من چند بار گی کردم تو راهنمایی و دبیرستان که اگ دوس داشتین تو کامنتا بگین اونم بنویسم ) …
خلاصه چند نفر اومدن پیوی و گفتن که اونام مث منن …مشخصات دادیم و گرفتیم و عکس ناموسامونو تبادل زدیم که یهو بلاک میکردن …
بعد با ی اکانت دیگه میومدن و تهدید میکردن که عکس ناموستو پخش میکنیم …منم از ترس دلیت اکانت کردم و تا دو ماه دست نزدم به گوشی …
بعد دوماه کرم بیغیرتی دوباره شروع کرد ب وول خوردن تو کونم و ی اک دیگه زدم…اینار اما محتاط تر و با گرفتن اثبات و عکس نابود شونده …
چند وقت بعد با یک دوست کورد اشنا شدم که خیلی بهم کمک کرد تا بتونم بیغیرت واقعی رو از جقی مریض تشخیص بدم و چند تا بیغیرت واقعی پیدا کردم…
اما مشکل دوم پیدا شد …من تو فانتزی و تخیلاتم پای چت حتما باید یا مامانمو فقط عوض میکردم با مامان یکی دیگه ، یا که هم آبجی هم مامانمو در تخیلات به اشتراک میذاشتم و این بسیار تو جق به من حال میداد …ولی مشکل اینجا بود : کسایی که عین من به تعداد زیاد بیغیرت واقعی بودن ماماناشون بدن خوبی نداشتن اما فیس جذابی داشتن …کاملا بر خلاف مامان من که بدن نسبتا عالی و کردنی داشت اما فیسش چنگی به دل نمیزد …
اینجا بود که فهمیدم باید آگهی مخصوص داشته باشم و توش تمام جزییات قید بشه…
من تلگرامو رو حالت تایمر دار برای هر روز چند تا اگهی تو گروه میفرستادم و شب چک میکردم ببینم کسی ریپلای زده و عین من هست یا ن (چون شرایطم خاص بود قید مرده بودم حتما یکی عین خودم بیا )
حالا حتما میپرسین از صبح تا شب چکار میکردم؟
من از صبح از لحظه بیدار شدن مامان و آجیم تا بعد خوابشون داعم عکس مخفی از کون و ممه و هیکل تو دل بروشون میگرفتم …از انصاف نگذریم آجیمو که همه میخاستن و بدن مامانم هم باب میل ۸۰ درصد بیغیرتایی عین خودم بود…

بعد از دو هفته بلاخره پنج شیش تا بیغیرت پیدا کردم و تونستم باهاشون حسابی جق بزنم و حال کنم با ناموساشون …
چیزی که تو مامانم و آبجیم(مخصوصا مامانم) اونا رو با بقیه زنا متمایز میکرد کون گنده و خوش فرمشون بود که من نتونستم حای یک نفرو پیدا کنم تو گروها که کونش از ناموسام و مخصوصا مامانم بهتره باشه و این بزرگترین موهبت الهی برا من بود…

شب ها روز ها میگذشت و من کار های جدیدی تو بیغیرتی یاد گرفته بودم …از ریختن اب تو شرت و سوتین و دید زدن بگیر تا گذاشتن گوشی و فیلم برداری با نرم افزار فیلم برداری مخفی از مامانم و آبجیم کین لباس عوض کردن تو اتاق …
حالا من ی بیغیرت واقعی شده بودم و هر بار جق زدن منو حشری تر میکرد …چنتا بیغیرت هم پیدا کرده بودم که ناموس اونا واقعا منو حشری میکرد مخصوصا ابجیاشون …اما اتفاق نظر هممون بر این بود که ناموس همو بیشتر دوس داشتیم و تصور گاییده شدن ناموس خودمون زیر بقیه و گاییدن ناموس بقیه برامون بزرگ ترین لذت بود …

یکی ازین دوستان گل بیغیرت که من از ناموس اون بهتر کسیو سراغ ندارم اسمش امیر بود که من واقعا از خودش و ناموساش خوشم اومده بود …مامانش شباهت بینظیری داشت به مامانم و بدن مامانش عین مامان من بود فقط کونش یکم کوچیک تر بود ولی به همون خوشحالتی و خوبی بدن مامانم …
امیر از من لاغر تر بود قدش حدود ۱۸۰ وزنش ۷۰ و کیرش از من بزرگ تر بود حدود ۲۰ سانت بود کیرش…پسر خوب و مهربون و اهل قم بود
مامانش هم مهین حون بود همسن و هم هیکل مامانم و خیلی دوست داشتنی
ی آبجی گل داشت که از ابحی من دو سال بزرگتر بود که اسمش عسل بود و واقعا خیلی زیبا و خوشگل بود … پوست سفید و ممه های ۷۵ خوشفرم اون منو دیوونه خودش میکرد …
کلا خونواده امیر همشون سفید بودن و من واقعا حسودیم میشد به امیر بابت این چنین ناموس های دلربایی …البته که مامان امیر هم دقیقا عین مامان من بسیار مذهبی بود …
من واقعا از حق زدن به یاد ناموسای امیر واقعا لذت میبردم و وقتی لز و ضربدری بین ناموسامونو تصور میکردم اصلا انگار تو این دنیا نبودم…
با امیر قرار گذاشتیم که تا اخر عمر با هم باشیم و حتی اگ زن گرفتیم حتما با هم ضر بزنیم زنامونو اما ی اتفاق افتاد که نباید می افتاد و منو از امیر دو سه سال دور کرد…

یک شب من حواسم نبود و چت خودم با امیرو نبستم و ازونجایی که جدیدا اعتماد پیدا کرده بودیم با امیر به هم آخر شب عکس مخفی که از ابجیامون گرفته بودیم داده بودیم…
صبح مامانم گوشیمو یواشکی قبل از بیدار شدنم برداشته بود و از راه چت من با امیر باز بود که عکس ابجیامون بود و من با دمپایی حاج خانوم از جا بلند شدم …
دیدم داره مامانم زار زار گریه میکنه و منو نفرین میکنه …
هر چی گفتم مامان مامان جوابمو نداد … ابجیمو صدا کردم اما اون هم رفته بود سر کار …بابام هم که تو آموزش پرورش کار میکرد از دیشب تو قسمت امتحانات قرنطینه بود …
هر چی مامانمو صدا کردم و قسمش دادم دست از گریه بر نمی‌داشت ‌…دقت کردم دیدم گوشیم تو دستشه و چت منو امیر باز بود …همون لحظه رنگم پرید …دست و پاهام شل شد … هیچی خون به مغزم نمیرسید …
برا ی لخظه نفهمیدم چکار کردم و رفتم از کمدم ظرف شیشه ای و دستمال برداشتم …
به توصیه یک بیغیرت رفته بودم و از فروشگاه لوازم آزمایشگاه یک محلول «دی اتیل اتر» که خاصیت بیهوش کننده داشت رو خریده بودم …محلولو به دستمال پارچه ای زدم و با بی‌رحمی تمام گذاشتم در دهن مامانم و مامانمو بیهوش کردم …
اوایل ۱۷سالگیم بود و من اونقدری کنترل رو رفتارام موقع ترس یا شهوت یا خشم نداشتم …
وقتی که مامانمو تو گوشه اتاقم بیهوش و رو زمین افتاده دیدم بی اختیار گریم گرفت و رفتم تو پذیرایی خونه و قدم میزدم عین دیوونه ها
-این چ گهی بود خوردی سینای احمق
-اگ بابات بیاد اونموقع چی؟
-اگ مامان بره به بابا بگه چی ؟
-اگ مامان با این محلول بمیره چی؟
و هزارتا سوال و کسشر که تو مغزم میگذشت …
برای ی لحظه میخاستم گوشیمو از چنگ بیهوش مامانم بردارم و فقط فرار کنم …وقتی رفتم تو اتاق اول گوشیمو برداشتم …
با ترس و لرز نبض گردن مامانمو چک کردم …وقتی دیدم نبض داره خیالم راحت شد…
میخاستم فلنگو ببندم و فرار کنم که برای ی لحظه ی فکری ب سرم زد

سینای احمق…این بهترین موقعیته…گوشت بی آزار و آماده جلوته …میخای بگذری و فرار کنی؟
برای ی لحظه حشریتم به بشریتم غلبه کرد و با ترس و لرز به مامانم دست زدم …
هیچ وقت جرات نکرده بودم انقد نزدیک بشم و دست به باسن خوش فرمش بزنم …
الحق که بابای بی عرضه من لیاقت این کون کنده رو نداشت …مامانم باید زن ی عرب کیر کلفت حشری میشد که نتونه از درد کمر راه بره مامانم
بعد از کلی کلنجار رفتن دست انداختم و تیشرتشو دادم بالا و اون ممه های مرمریو تو سوتین مشکی دیدم …جزو زیبا ترین تضاد های رنگی دنیا بود اون لحظه ممه و سوتین مامانم …
سوتینو کنار زدمو دادم بالا که به همون دوتا طالبی رسیدم که من از ۲ سالگی به بعد ازشون بی بهره موندم …
دوتا ممه گنده با نوک شکلاتی و خوردنی …
این ممه ها پیامبر رو هم کافر میکرد بس که خوردنی و خوشگل بودن …
یکم ممه هاشو دست مالی کردم و رفتم سراغ زبر دامنش …
دامنو دادم بالا دیدم شرت داره، شرتو کشیدم پایین اما خورد تو ذوقم …فک نمیکردم تا این حد کص گنده ای داشته باشه …کسایی که زن چاق دارن منو درک میکنن …دفعه اول انتظار ی چیز کوچولوتر داشتم اما خیلی بزرگ بود کصش اما تمیز و بدون مو …از کصش صرف نظر کردم …به سختی مامان تپلمو ب شکم برگردوندم و دامنو دادم بالا و…
با بزرگترین و بهترین کون جهان روبرو شدم …
ترکیب کون الکسیس تگزاس و میا مالکوا و انجلا وایت بود کون مامانم…چقدر نرم و بلوری و گنده و قشنگ میتونه باشه کون ی نفر …
ی خال ناز هم داشت رو کون خوشگلش …خم شدم و ی بوسه زدم رو خال ناز مامانم …بوسو که زدم تازه متوجه کیرم شدم که داره منفجر میشه از شق بودن …
حالا موقش بود مامان مذهبی من …این همه از همه کون و ممه های خوشگلتو قایم کردی که عفت و پاکدامنیتو بقول خودت حفظ کنی اما نمیدونی که پسرت وقتی تو بیهوشی قراره افتتاحش کنه …
لفتش ندادم …دست راست رو هندونه سمت راست و دست چپ رو هندونه سمت چپ …باز کردم و دیدم بعله …طبق انتظارم و عین همه آدما پوست سوراخ کونش از پوست اطرافش یکم تیره تر بود اما کی اهمیت میده؟
انگشت فاک افتتاح کننده سوراخ مامان بود …
کمی پیچ و تاب دادم انگشتو …بعد در اوردم انگشتمو …رفتم وازلین آوردم و دوباره انگشتو کردم توش …یکم که جا باز کرد سبابه رو هم کردم توش …یکم عقب جلو کردم و چرخش دادم انگشتامو …دیگه اما طاقت نیاوردم ‌‌…آقا کیومرث واقعا بی تابی میکرد …وازلین زدم و به سختی تو کونش جا دادم کیرمو …
همون اول با گرمای بسیار زیاد داخل کون مامانم مواجه شدم … واقعا حس خوبی بود …شروع کردم به ارومی جلو عقب کردن…راستش به اندازه کون ادم هوشیار و بیدار کیف نمیداد کونش اما واقعا از جق و کون پسر خیلی خیلی بهتر بود

برخورد بدنم با بدن مامانم و برخورد تخمام با کص و بدن مامانم و صدایی که ایجاد میشد منو تا مرز جنون برد…وقتی که چنگ میزدم به اون هندونه های خوشگل و با هیچ اعتراضی روبرو نبودم منو واقعا خوشحال و سرمست میکرد …
تلمبه هام سریع شد و محکم …آقا کیومرث میخاست گریه کنه تو غار مامانم که بیرونش کشیدم و‌ هندونه های مامانمو با گریه های آقا کیومرث آبیاری کردم …
به نفس نفس افتاده بودم …اولین کون زنی بود که کرده بودم و خیلی خوشحال بودم …
سریع همه گند کاریامو جمع کردم …
لباس مامانمو درست کردم…دلیت اکانت کردم دوباره هر چند شماره امیرو داشتم …ومنتظر بودم که مامانم بهوش بیاد
وقتی بیدار شد بعد سه ساعت مامانم از من خیلی دلخور بود و کلی دعوا و نصیحت کرد که مینا خاهر توعه و تو نباید عکسشو بدی ب این و اون و کلی نصیحت مذهبی …از نصایحش فهمیدم که نفهمیده رو اونم بیغیرتم و این ی امتیاز مثبت بود برام اما با این حال مامانم تا تولد ۱۸ سالگیم باهام قهر بود… بعد از بیدار شدنش نفهمیده بود که من اونو بیهوش کردم و بهش گفتم خودت از حال رفتی …مامانم تا دوهفته بعدش هم کونش درد میکرد و ب پلو یا شکم میخابید ولی این اولین تجربه جنس مخالف واقعا برای من خیلی خیلی لذت بخش بود
𓂺𓂺𓂺𓂺𓂺𓂺𓂺𓂺𓂺𓂺𓂺

ممنون که بابت داستانم وقت گذاشتین …من بیغیرتم پس فحش ناموسی روم اثری نداره ولی من دست بوس و خایه/کص بوس تمام کسایی ام که ازم حمایت کنن تو کامنتا و بهم اشکالاتمو بگن
داستان بعدی در مورد آبجیمه و درصورتی میذارمش که لایک ها از دیسلایک ها پیشی بگیره
فدایی شما :cna

نوشته: 30na bigh

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها