داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

وقتی مواد بیغیرتی میاره

ساعت دقیقا یک ربع مونده به نیمه شب یک شب زمستونی زنگ خونمون زده شد .
با استرس بهطرف آیفون رفتم چند ثانیه ایی طول کشید تا چهره علیرضا رو تو تصویر بشناسم .
من محسن ۳۸ ساله مجرد و هنوز ازدواج نکردم و کارم طراح لباس زنونه است.
در یکی از محل های شمال غرب تهران در آپارتمانی ۱۸۰ متری تنها زندگی میکنم و تمام عشقم کارم هستش .
من دو تا دوست دارم که یکیش از دوران خدمت برام مونده که همکار هم هستیم ناصر، و تقریبا هر روز همدیگر رو میبینیم و دومین دوستم من که در واقع قدیمیتر هم هست بچه محل هم بودیم از قدیم .
بله علی رضا که چند باری اینجوری تشریف اورده خونمون .
منو همه سیا صدا میکنند که سه حروف اول اسممه.
در واحد رو باز کردم بعد رو بوسی دستشو ول نکردم تا پذیرایی اومدیم جلوی مبل ها ‌کاپیشنشو در اورد و پرت گرد رو کاناپه و درجا نشست ،منم تعارفات همیشه اعم از احوال پرسیو حال و احوال که تو این حین کاپیشنشو برداشتم بردم تو پشت در اتاق خواب آویزون کردم .
من :خب چه خبر علی رضا نکنه بازم با الهام دعوا کردی که این وقت شب یاد ما کردی.
علی رضا: سیا ی خواهشی دارم ازت میخوام امشب فقط شنونده بشی و اصلا نمیخوام نه نظر بدی نه نصیحتم کنی نه فحشم بدی …فقط شنونده!
میتونی؟
(علی رضا بعد از ازدواجش که ۴ سالی میشد خیلی کم طرف من میومد البته از حال هم خبر داشتیم هر دفعه هم میپرسیدم نیستی کجایی پس؟ اکثرا جواب میداد گرفتار زندگی هستیم دیگه )
من :جون بخواه علی جون فقط اینو بگو ببینم ر حین گوش دادن میتونم پذیرایی کنم .
علی رضا: حواستو میخوام که به من باشه ،هر کاری انجام میدی مهم نیست .
(دقیقا حرفایی که بین منو علی رضا رد و بدل شد)
علی رضا:زندگیه خوبی استارت زدیم منو الهام تا دوسالی که واقعا عاشقانه ی عاشقاته بودیم،که موضوعی مسیر زندگیمون رو منحرف کرد ،و اون دفتر خاطرات الهام بود که در اولین اسباب کشیه زندگیمون خیلی اتفاقی دست من افتاد ،جلد سیاهه دفتر نظرمو جلب کرد که لای آلبومهامون در کارتن موز که قبلا ده تایی خریده بودم بخاطر اسباب کشی در حال چسب زدن به کارتن ها بودم،دفترو برداشتم خیلی معمولی خواستم نگاهی بندازم که این دیگه کجا بود خط الهام رو دیدم که تمام صفحه هارو پر کرده،شاید به این جمله نگاهم نمیوفتاد درجا میبستم دفترو ولی با جمله ی خدایا نذار علی رضا هیچ وقت بفهمه ،الهام داشت وسایله آشپزخونه و ظرف و ظروفهای شکستنی رو با دقت لای روزنامه میپیچید و داخل کارتن های موز میذاشت منم تو یکی از اتاق خوابها مشغول جمع کردن هر چی که در داخل کمدها بود ،بودم .
خدایا هر چی باورم میشد جز اعتیاد الهام به شیشه کف اتاق دراز کشیدم حالت صلیبی باید مغزمو از هنگی زود در میووردم تکونی بخودم دادم تند تند سعی میکردم اطلاع بیشتری پیدا کنم و در حالی که دستام بیش از حد به لرزش افتاده بود مطلبی که باید میفهمیدم ، فهمیدم!
الهام یکسال قبل از ازدواج با من با شیشه آشنا شده بود،و کل زمان زندگیمون هم مصرف میکرده و من هم تنها تقصیری که داشتم این بود که هفته ایی دو سه شب اجازه میدادم که خونه مادرش بمونه .
الهام برای اولین بار با برادرشو دوست برادرش شیشه کشیده که اون زمان الهام ۲۶ ساله بوده و برادرش ۲۰ ساله که دلیلی نمیبینم بخوام تع یف کنم چطور الهامو برادرش با هم مچ شدن برای شیشه کشیدن.
و تو تموم سالهای زندگیمون الهام شیشه میکشیده .
من دیگه رشته ‌کار از دستم خارج شد فقط دفتر رو لای آلبومها پنهان کردم و کارتن رو چسب کاری کردم زدم از اتاق بیرون با ی تمایش تلفنی به الهام گفتم من یکی دوساعت کار برام پیش اومد باید برم .
رفتم داخل یکی از پارکهای محلی نشستم رو ی نیمکت تنها گریه ی بلند تونست فقط منو آرومم کنه
نمیتونستم به کسی بگم شاید بچه زاییدن رو بخاطر همون دوست نداشت،من عاشق الهام بودم اصلا برام غیر ممکن بود جدایی از الهام حتی فکرشم رنج آور بود برام تصمیم گرفتم فعلاصداشو در نیارم ،تا بعد.
(در زمان تعریف علی رضا من دو فنجون قهوه تدارک دیدم و از سوپر مارکت سیگار و کائو کائو سفارش دادم )
علی رضا:ما به خونه ی جدیدمون نقل مکان کردیم و دو ماه هم من هیچ راهی پیدا نکردم و اینو مطمئن بودم اگه به الهام میگفتم زندگیمون خراب میشد و الهام منو خیلی دوست داشت و واقعا دوست داشتنشو درک میکردم و میدونست عاشقشم،اگه رو میکردم اعتیاد شو دیگه باهام زندگی نمیکرد،
الهام هفته ایی یک بسته سیگار میکشید و فقط من میخریدم براش ا لین گاممو باید بر میداشتم و اون سیگار کشیدن بود همیشه دوست داشت من سیگاری باشم که شدم من ۶ ماه تحمل کردم و ذره ذره آب میشدم چون دیگه دقتم بیشتر شده بود و وقتی استعمال میکرد من متوجه میشدم .
تو یکی از مهمونی های هم دانشگاهی الهام بعد از رفتن اکثر مهمونها ی تعدادی موندیم و مهمونی یخورده خصوصی تر شد از قبل کسانی که قراره بمونند اطلاع بودن.
مشروبات الکلی بعد از رفتن مهمونها سرو شد نمیدونم دقیقا چند نفر مونده بودیم از بیست نفر بیشتر نبودیم ‌مبلها رو با کمک هم گرد چیدیم یک زنو شوهر ساقی شدن تا بفهمم چه خبر من بد مست کردم.

علی رضا:همه مبلها و صندلی ها و دو تا کاناپه که رو هر کدوم ۴ نفر جا میشدند برای نشستن بصورت گرد همه باهم کمک کردیم چیدیم و یک خاتم و آقا که زنو شوهر هم بودند به قولی شروع کردند به ساقیگری که باز تو اون دوساعتی که نوبت به نوبت یک زنو و مرد ساقی میشدند که خودش ی داستانی میتونه باشه کاری ندارم ،من بدون اینکه جو گیر شم خیلی مست شدم الهام از اول تا آخر پهلوی من بود و از جاش تکون نخورد ولی حالش بهتر از من بود،من به قدری حالم بد شد که دیگه تحمل نگه داشتن الکل رو تو بدنم نداشتم،بعد دو سه بار بالا آوردن منو الهام با ی پسر جوون و کم سن وسال حدود بیست سال با یک مرد حدود ۵۰ سال ،این از شونه ام بگیره اونیکی بغلم کنه بلاخره رسوندن به اتاق خوابی خیلی شیک که تو اوج مستی متوجه شیک بودن اون اتاق خواب شدم ،فقط نمیدونم کت منو کی و چه زمانی در اورده بودند،وقتی سرم با بالش آروم گرفت.
الهام با اون مرد ۵۰ ساله که بعدا فهمیدم اسمش خسرو است ، داشتن درباره موضوعی با هم جدی صحبت میکردن شاید فقط دو سه دقیقه با تلاش زیاد تونستم طاقت بیارم قبل از بیهوشی بتونم ذهنمو معطوف کنم فقط به حرفای اونا،همینطور با چشایی کم سو تا آخرین لحظه ،چشم از چشمای الهام برنداشتم و کاملا مرز خواب و بیداری رو حس کردم و وارد دنیایی شدم که دیگه هیچی حس نکردم .ساعت دو نیمه شب این اتفاق رخ داد.
ساعت حدود ۷ صبح ضعف گرسنگی منو بیدار کرد،و چقدر سر حال از نظر فیزیکی پا شدم از خواب ،رو تخت نشستم و خم شدم دو تا دستامو گذاشتم زیر چونه ام واقعه دیشب رو ی مروری کردم که یهو انگار برق بگیره منو یاد الهام افتادم هراسان از اتاق زدم بیرون که از اتاقی که در طبقه دوبل خونه قرار داشت صدای چند نفری به گوش میرسید که درباره مطلبی در حال صحبت بودند با سر صدا پله هارو بالا رفتم که از گوشه ی پذیرایی شروع شده بود و بعد نیم دور چرخیدن درست روبروی اتاق تموم میشد همه متوجه اومدنم شدند که الهام با صورتی مضطرب از اتاق اومد بیرون با قربون صدقه رفتن من بغلم کرد احوالمو پرسید خیلی تابلو داشت وقت می خرید برای جمع کردن بساط شیشه و متاسفانه بعدا فهمیدم کو کا یین هم جز بساط هست.
دو تا زن ۴ تا مرد تو اتاق بودن تا سر در اتاق اومدم نتونستند بساط رو درست جمع کنند چیزی نبود که هول هولکی بتونند جمع کنند و من نمیدونم چطور به مغزم زد که با ی خنده آنی گفتم شما اینارو داشتین اجازه دادین دیشب صد دفعه بمیرمو زنده شم .همشون سکوت کروه بودند الهام صدا زد منو که هنوز بیرون از اتاق وایستاده بود و انتظار برخورد دیگه ایی از من داشت صدام کرد گفتم جونم :رفتم طرفش بهم گفت :علی رضا مگه قبلا استفاده کردی ،بهش ی خنده هه هه کردمو گفتم چند بار قبلا زیا ده روی کرده بودم فقط شیشه تونست حالمو جا بیاره .
بازم چه اتفاقی افتاد اون روز تا شب و چطور برای اولین بار داشتم مواد استعمال میکردم و چطور کوکایین و خطی تو دماغی میرفتم بماند.
شیشه علنی وارد زندگیمون شد طولی نکشید که برادر زنم پای ثابت خونمون شد و بعدش یک دوستش پای ثابت خونمون شد.من برای موندن در کنار الهام هر کاری میکردم ،ی شب که برای کاری دیر قرار بود به خونه برم در حال برگشتن به خونه بودم که الهام زنگ زد اجازه گرفت بره خونه مادرش و برادرشم اومده بود دنبالش !نه نتونستم بگم چون وقتی میخواست بره خونه مادرش یا چیزی ازم میخ است صداشو مثل بچه ها در میاورد و من کاملا تسلیم میشدم بعد خوردن شام که برام رو گاز گذاشته بود یاد دفتر خاطره ی الهام افتادم رفتم سراغش که البته تو انباری بود و هنوز باز نکرده بودیم رفتم برداشتم خیلی ریلکس بساط شیشه مو چیدم دفتر باز کردم هم میکشیدم هم میخوندم ای کاش باز نمیکردم الهام قبل از ازدواج که یکسال شیشه استعمال میکرد بعد از هر وعده شیشه کشیدن با برادرش سکس داشته و درست دوهفته قبل از ازدواج دو بار هم با دوست برادرش سکس داشته و تو این ۴ سال چندین بار برادرش با زور الهامو خوابونده و حتی یکبارشم تمام لباساشو پاره کرده تا لختش کنه اولش یهو تمام خونم انگارتو سرم جمع شد ولی بدونه اینکه متوجه شم کیرم راست شده بود دیگه هیچ خونی انگار به مغزم نمیرسید،همون شب زنگ زدم به الهام هر طور شده راضیش کردم که برم دنبالش و بیارمش خونه بلاخره راضی شد من پلید شده بودم،من فقط دوبار خود ارضایی کردم برای اون شب مهمونی که فقط یاد لباس الهام افتاده بودم که من هیچ وقت این حس رو نمیگرفتم که مثلا متوجه شم لباس الهام سکسیه یا مانتوی تنگ و کوتاه پوشیده ایا مردها بهش نگاه میکنند یا نه! من چشای پاکی خودم داشتم و هیچ وقت هیزی به کسی نکرده بودم ولی دیگه دقت میکردم به نگاه مردها رو زنم و خودمم هیز شدم الهام خیلی راحتتر شده بود و من هم هیچی درباره رابطش با برادرش و دوست برادرش نگفتم دیگه خود ارضایی لذت بیشتری داشت تا سکس با الهام یک شب قرار بود برم فرودگاه امام دنبال خواهرم ساعت یازده شب شامو خوردم حداقل تا ۵ صبح میدونم درگیر میشدم الهام طبق معمول اجازه خونه مادرش رفتن صادر شد نصف راه رفته بودم که مادرم زنگ زد که الان خاله با نوشین او مدن که بریم دنبال فائزه تو دیگه نمیخواد بری درجا زنگ زدم به الهام که کنسلی رفتنم به فرودگاهو بدم که گوشیو برنداشت،پیام دادم لطفا بیا خونه دارم برمیگردم رسیدم خونه نیومده بود دوباره زنگ زدم که برداشت بهم گفت عزیزم اشکان حالش خوب نبود رضا داره میاره منو گفتم مستی گفت یخورده کفتم رضا هم مسته گفت یخورده بلافاصله گفت نگران نشو داریم میاییم ،هر دوشون مست خرابات رسیدن تیپ الهام تیپ خونه مادرش که میرفت نبود این تیپ مهمونی و لباسی که پوشیده بود انقدر سکسی بود که دو سه بار قبل سکس داشتن باهمدیگه الهام اونو میپوشید که منو شهوتی کنه گفتم الهام این لباسو چرا پوشیدی اومد منو نشوند رو مبل سراپا بودیم هولم داد نشست رو پام گفت با اشکان و رضا رفته بودیم خونه همون دوست دانشگاهیمون گفتم چیزی نکشیدین گفت داشت به مرحله کشییدن میرسید که تو زنگ زدی مجبور شدیم بیاییم گفتم اشکان کو گفت نیومد یهو یاد رضا افتادم گفتم رضا کو که خودشم یهو یا ش افتاد داد زد رضا کهدیدم پشت در ورودی دراز کشیده تو راهرو درجا بلندش کردم جایی بهتر از تخت نبود چون مجبوربودم بندازمش یا پرتش کنم نمیشد خم شم یواش بزارمش زمین وقتی گذاشتم رو تخت یک لحظه یاد این افتادم که با الهام سکس داشته.
رضا خیلی خوشتیپ و سر زبونداربود تو سرم افتاد که سکسشونو ببینم لباساشو در اوردم مثل لش بود تو عالم مستیو و خ اب هی میگفت من باید برم خونمون مزاحم نمیشم ،بعد در اوردن پیرهنشو شلوارش به این بهونه که راحت شه رفتم دیدم الهام تو آشپزخونه داره شیشه میکشه بهم گفت چیکار میکرد تو اتاق گفتم لباساشو ور اوردم هم راحت شه هم با لباساش رو تخت نخوابه الهام گفت لباسای منو کی در میاری گفتم هر وقت بگی گفت میخوام الان دربیاری میخوام منم بخوابم گفتم کجا گفت رو تخت ی لحظه هنگ کردم ولی شهوت انقدر قویه که به ی ثانیه نمیذاره معطل شی اوردمش تو پذیرایی تا شکرتشم از پاش در اوردم بغلش کردم زن خوشگلو خوش هیکلمو خودم ءذاشتم بغل ی غریبه تو همون حالت مستی الهام گفت عزیزم سیگار نداریم ها گفتم من دارم رفتم که بیرون به هوای اوردن سیگار یادم افتاد ندارم منم یواش رفتم بیرون الهام متوجه نشه خریدم برگشتم یواش در اتاقو باز کردم فکر کردم خوابیدن در اتاق خواب باز بود یواش ن.اهی کردم داخل لبای زن خوشگلم تو لبای رضا بود دستای ضا رو باسن زنم و زنم با ولع کیر رضا تو دستاش بود فقط تو فیلما کیر به این بزرگی دیده بودم اصلا حضور منو حس نکردن منم اصلا نمیدونم کی لخت شده بودم و داشتم لذت میبردم که زنم چه کیری تو دسکاشه و چه لبی داره میخوره از ی بچه خوشگل،
علی رضا حرفاش که به اینجا رسید بلند شد خیلی جدی از اتاق خواب رفت گاپیشنشو برداشت ،بهم گفت میخواستم به ی نفر بگم که پشیمونم گوه خوردم غلط کردم تو این راه لیز خوردم تو بدون که پشیمون هستم تا بخودم بیام کفشاشو که راحتی هم بود کرد تو پاش و رفت .
الان دوستم علی رضا ۷ ماهه که خودکشی کرده .

نوشته: سیاوش

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها