داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

از حجاب تا جندگی همسرم و بیغیرتی من

سلام من علی هستم و یه داستان واقعی رو برای اولین بار اینجا تعریف میکنم
راستش چون به صورت ناشناس میتونم این داستان رو بگم برام لذت بخشه
اسم همسرم رو اینجا نازی عنوان میکنم
این رو هم اولش بگم تو نوجوونی چند باری دستکاریم کردن تو دبیرستان و سربازی و اینا. فکر میکنم تمام این داستان هم از همین سرچشمه میگیره و البته شانس
اوایل ازدواجمون بود و نازی هم تر و تازه و به اصطلاح تازه عروس بود و طبق عادت خانواده هردومون پوشش نسبتا سختی داشت. جوری که تو شهر خودمون همیشه چادر میپوشید و تو جای غریبه هم مانتو شلوار تقریبا بلندی داشت.
راستش من خیلی با اون نوع پوشش موافق نبودم ولی طبق سنت خانوادگی مشکلی هم نداشتم. ولی بیشتر با یه مانتو شلوار راحت تر موافق بودم مثل اکثریت جامعه اون موقع.
یه روز که تقریبا یک سال از ازدواجمون میگذشت راهی شمال شدیم برای تفریح و اینکه یه هم خدمتی که دوستای صمیمیی بودیم هم که اهل اطراف انزلی بود رو هم ببینم.
من سیگاری بودم ولی طی یک سال ازدواجمون سیگارم خیلی کم شده بود و تقریبا مخفیانه. هر دومونم میدونستیم ولی به روی خودمون نمیاوردیم. تو جاده نازی یهو گفت علی یه چیزی بهت بگم؟
اگه میخوای سیگار بکشی راحت باش. من مشکلی ندارم!!!
با کلی تعجب و البته خوشحالی گفتم مطمئنی راحتی؟ گفت که آره فقط من میخوام با هم راحت باشیم و اگه میشه تو هم اجازه بده من لباسای راحت بپوشم. به خدا اذیت میشم با این وضعیت. خیر سرمون میخوایم بریم مسافرت!!
منم راستش یه لحظه تو آمپاس بودم و پیش خودم گفتم حالا طفلی راست میگه دیگه. میخواد کمی آزاد تر باشه. منم که مشکلی ندارم. قبول کردم و کلی خندیدیم به این که من کجاها و چجوری قایمکی سیگار میکشیدم و اینا…
خلاصش کنم …به هر حال رسیدیم رشت و کمی گشت زدیم و چند جا خرید کردیم و راهی انزلی شدیم. یه خونه اجاره کردیم و کمی استراحت و دوش گرفتیم که بریم بیرون. نازی که اومد بریم من چشام شد چهار تا!!!
یه ساپورت خیلی نازک که کامل پاهاش و روناش معلوم بود و یه مانتوی کوتاه تا زیر باسن که سر و سینش همه زده بود بیرون!!!
گفتم قرار نبود دیگه انقدرام راحت باشیاااا
گفت بابا الان خیلیا اینجوری میپوشن چیزی نیست که و خلاصه کمی سعی کرد راضیم کنه و موفقم شد. من راستش خیلی اوکی نبودم ولی کمی هم هیجان زده شده بودم و خلاصه رفتیم و گشتی زدیم و تو خیابون و کوچه و محل میدیدم چطور مردا مات زن من شده بودن. کمی عصبی بودن چون تا اون زمان همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم. و راستش بیشتر شهوتی بودم که چطور تا باسن نازی من هم جلو چشم بقیست !!!
کمی کنار ساحل و تو خیابون و پارک عکس گرفتیم و چرخیدیم و اومدیم خونه. وقتی رسیدیم کمی صحبت کردیم در مورد اون روز عجیب. و من با کمال تعجب از خودم راضی بودم از اون روز و حتی دوست داشتم بازم آزاد تر میپوشید!!
خلاصه بهش گفتم که بیرون از شهرمون عیبی نداره ولی فردا که میریم پیش دوستم اون لباس رو نپوش و عادی باش چون زشته پیش اون.
هر دومون خیلی شهوتی بودیم و کلی عکس های سکسی و نیمه سکسی گرفتیم تو خونه هه
از عکس با ساپورت گرفته تا عکسای با شورت و سوتین و حتی تمام لخت
(لازم بود که بگم من عکاس هستم)
فردا شد و میخواستیم بریم پیش دوستم که من به نازی گفتم امروز هم هر طور دوست داری لباس بپوش و اون گفت که مطمئنی؟؟؟
پیش دوستت میریما؟
ولی من تازه مزه اون اتفاق رو چشیده بودم و گفتم ایرادی نداره. هر طور راحتی. اونم لباسای جدیدی پوشید از دیروزیه بازتر
همون ساپورته با یه مانتوی جلو باز کوتاه تر و یه تاپ که نصف چاک سینه هاشم زده بود بیرون. داشتم از شق درد میترکیدم. رفتیم به دیدار دوستم که قرار بود.
بعد از حال و احوال های روتین و اینا نشستیم توی مغازش که داخل یه مرکز خرید بزرگ بود. اون طفلی هم روش نمیشد خیلی نازی رو نگاه کنه پیش من. ولی تا سر میچرخوندم میدیدم با چشاش داره قورتش میده. نازی خواست بره بیرون برای خرید تو مرکز خرید که دوستم فروشند شم که یه خانوم جوون بود با نازی فرستاد که با هم برن و ما کمی تعریف کنیم. اونا رفتن و ما بعد کمی تعریف و اینا رسیدم به تماشای عکسای قدیممون که تو گوشی من بود. من که شدیدا بی غیرتیم زده بود بالا عکسای دیروز مون رو سریع کپی کردم توی پوشه عکسای خدمت. گوشی رو آوردم و نشستیم به تماشای عکسا. عکسای قدیمی که تموم شد تا زد عکس بعدی یه عکس نازی اومد که دیروز تو پارک گرفته بودیم. سریع گوشی و داد به من و من گفتم که ایراد نداره نگاه کن. هر چی جلو تر می‌رفت عکسا باز تر میشد. گفت مطمئنی نگاه کنم. منم گفتم آره بابا مگه چیه. نگاه کن. تا اونجا جلو رفتیم که دیگه لباسی تن نازی نبود و دوست من داشت اونا رو تماشا میکرد.
کیر هر دومون مثل سنگ شده بود و از حالت نشستنمون پیدا بود
بعد که تموم شد بدون اینکه حرف خاصی در مورد عکسا بینمون رد و بدل بشه گوشی رو گرفتم و چند دقیقه بعد نازی هم اومد و ما خداحافظی کردیم. چند قدم دورتر شده بودیم که دوستم صدام کرد و برای امشب دعوتمون کرد به خونش. منم گفتم که جواب میدم تا یه ساعت دیگه.
اومدیم و نازی از خریداش گفت و با خنده شیطنت آمیزی می گفت که فروشنده ها چطوری باهاش لاس زدن و خواستن مخش و بزنن و ازش تعریف کردن!!!
توی ذهنم میگفتم وای خدای من چطور طی دو روز این همه اتفاق عجیب و غریب افتاده و ما داریم چیکار میکنیم. ولی از طرف دیگه برام لذت وصف ناپذیری داشت.
منم شیطنتم گل کرد و گفتم اتفاقا داشتیم با فلانی عکسامون و نگاه میکردیم که یهو رسیدیم به عکسای تو و من حواسم نبود و دیدم تمام عکساتو دیده!!
یهو نازی با یه حالت عجیبی گفت تو رو خدا؟
من نمیدونستم از ناراحتی گفت یا تعجب یا هیجان یا …
ولی سرم و انداختم پایین و چیزی نگفتم
رسیدیم به ماشین گفت راستی دعوت امشب رو چی کنیم؟؟
نازی گفت ما که کاری نداریم. امشب بریم اونجا ؟
من تعجب کردم و تو دلم گفتم که نازی اگه ناراحت شده بود از دیدن عکسا الان به راحتی قبول نمیکرد که بریم. پس خوشش اومده
زنگ زدم به دوستم و گفتم که شب میایم و اونم خوشحال شد و عصری داشتیم حاضر میشدیم که بریم اونجا.
نازی قبل حموم اومد گفت که اونجا میتونم راحت باشم؟
گفتم تا منظورت از راحتی چی باشه؟
گفت راحت دیگه. راحت راحت!!!
عین همین جمله
من با کمی ترس و استرس گفتم نمیدونم. بستگی به خودت داره که چقدر بتونی راحت باشی
گفت حالا اون عکس لخت منم دیده دیگه. تازه یه کمی هم شیطونی کنیم. مگه بده. (اینو با حالت شوخی گفت)
منم که داشتم میمردم از تپش قلب گفتم باشه. یه کمم شیطونی کنیم!!
میدونستم منظورش از راحتی و شیطونی چیه و خودمم ذوق داشتم ولی بازم نمیتونستم مثل اون راحت کنار بیام با قضیه
به هر حال حاضر شد و اومد و منم دیدم تیپ ساده ای زده که مثل امروز و دیروز نبود
کمی خیالم راحت شد که شوخی کرده
رفتیم و رسیدیم خونه دوستم
خونه قشنگی داشت و جای خوبی هم بود
ما رسیدیم با یه شربت از ما پذیرایی کرد و گفت که اول گفتم خودتونم برسین بعد بپرسم ببینم راحتین چند تا از دوستای دیگمم بگم بیان یا نه؟
مام که مهمون بودیم و گفتیم نه چه ایرادی
خلاصه اون زنگ زد دو تا از دوستاش اومدن با دوست دخترشون
اونا اومدن دیدیم او چیزی که ما بهش میگیم تیپ آزاد شوخیه اصلا
نازی هم دل و جرات پیدا کرد و ازم اجازه گرفت و رفت لباساش رو عوض کنه وقتی اومد من که خودم کف کردم چه برسه به اونا. کیرم در صدم ثانیه مثل سنگ شد. یه دکلته پوشیده بود و یه دامن بیست سانتی تنگ که خط زیر باسنش معلوم بود. یه کمی هم که خم میشد همه ویش پیدا میشد. سرشو چرخوند و یه لبخند و چشمک به من زد و نشست
بساط مشروب هم چیدن ولی ما چون نخورده بودیم تا اون موقع نخوردیم
گفتیم خندیدیم و سر شوخیای آنچنانی باز شد
دو تا دخترا انقدر مشروب خوردن حالشون بد شد و رفتن تو اتاق خواب تخت خوابیدن.
ماهم پنج تایی نشسته بودیم و اونا مست پاتیل و من و نازی شهوتی. اونا هی با من و نازی شوخی و جدی حرفای سکسی میزدن و مام هی حالمون خراب تر میشد. نشستیم جرات و حقیقت بازی کردن
من و نازی هم میدونستیم قراره به کجا ختم شه ولی جفتمونم انگار بدمون نمیومد اتفاق بیفته
هر بار که بطری سمت ما میچرخید کارای سکسی ازمون میخواستن
چند بار که گذشت افتاد به نازی و جرات رو انتخاب کرد و دوستم که چرخونده بود گفت باید بهم بوس از لب بدی!!!
نازی با استرس و خواهش نگاه من کرد و منم سری تکون دادم به نشانه تایید
باورم نمیشد. نازی خم شد جلوی دوستم و یه بیست ثانیه ای لب هم و خوردن و از طرفی از پشت همه کس و کونش ریخته بود بیرون و اون دوتای دیگه با چشمشون میخوردنش
دیگه روشون باز شد هر بار سعی میکردن به نازی بیفته و اونم هر بار جرات و انتخاب میکرد
همشون یکی چند بار لب گرفتن از نازی
یه بار نازی حقیقت و انتخاب کرد و دوست رفیقم یهویی ازش پرسید دوست داری با من سکس کنی؟؟
من که دیگه فرق خوب و بد و زشت و زیبا رو نمیدونستم با بقیه چشممون به دهن نازی بود. اونم چشمی چرخوند و گفت راستش…آره
جمع ترکید…
دیگه بطری رو فراموش کردن
دوستم گفت علی تو چی؟
منم گفتم هر جور خودش میخواد…
هیچییییی
چند دقیقه ای نگذشته بود که کیر یکی دهنش بود
یکی داشت سینشو میخورد. یکی داشت کسشو میلیسید و صدای نازی تا آسمون میرفت و منم تو آسمونا بودم با تپش قلب هزار
یکی میکرد تو کسش
یکی تو دهنش
یکی از پسرا گفت تو چرا وایسادی. بیا اینجا بینم
من که فکر کردم میگه تو هم بیا بکن رفتم نزدیکه لباسم در آوردم و اون از پشت چسبید بهم و گفت تا حالا جلوی زنت کون دادی؟؟
دیگه نمیتونستم حرفی بزنم
تا نصفه شب هم من و هم نازی رو حسابی کردن و آخر سرم یه آب خالی شد تو کون من و دوتای دیگه رو صورت و دهن و سینه های نازی و اونا مست و خراب افتادن خوابیدن و ما هم سریع خونه رو ترک کردیم و برگشتیم به خونه
تا خونه ساکت بودیم
تو خونه زود یه دوش گرفتیم و با ترس و لرز با هم صحبت و شروع کردیم و بعد کلی تقصیر تو بود و تقصیر تو بود به هم نتیجه گیری کردیم که یه تجربه هیجان انگیز بود که دیگه تکرار نمی کنیم و صلح کردیم
فرداش رفتیم سمت لاهیجان و رامسر و بازم چند تا مرکز خرید و فروشگاه
که دوباره کرم نازی گل کرد و شروع کرد ادا اومدن برای فروشنده ها و پرو لباس های جور و واجور و شهوتی کردن مردای دیگه
برگشتیم تو ماشین که من بهش گفتم مگه قرار نبود تموم شه؟
اونم معذرت خواهی کرد و رفتیم سمت خونه.
دم غروب بود دوستم زنگ زد. شمارش که رو گوشی افتاد جفتمون قلبمون تاپ تاپ کرد و نگاهی هم کردیم
من جواب دادم دوستم خیلی عادی صحبت کرد و بابت دیشب تشکر کرد و ازمون خواست دوباره بریم اونجا
من گفتم نه ما اشتباه کردیم و قرار گذاشتیم دیگه تکرار نکنیم
گفت امشب دیگه به کسی نمیگم بیاد
خودمون تنهاییم
قرارم نیست کاری کنیم
دیشب وقت نشد خیلی صحبت کنیم
خواهش میکنم امشب بیاین!!
من و نازی هم به اتفاق قبول کردیم و حتی تا اینجای قضیه رو خوندیم که شاید دوباره کاری کنیم ولی عوضش تنهاییم
دوباره رفتیم اونجا و بدون هیچ حرفی نازی لباساش و کند و با دو تیکه تاپ و شورت اومد پیشمون
من و دوستمم فهمیدیم که امشبم قراره … آره
راستش بی صبرانه دوباره منتظر بودم اتفاق بیافته
بازم مشروب آورد و این بار به اصرارش چند تا پیک خوردیم و چون قبل از اون نخورده بودیم حسابی مست شدیم
دوستم گفت زنگ بزنم چند تا از دوستام بیان بیشتر خوش بگذره؟
نازی زود گفت که چند نفرن؟؟؟
اونم گفت یکی دو نفر
نازی مست مست گفت هر چی بیشتر بهتر
منم با خنده گفتم نازی جان فکر خودت نیستی فکر من باش
اونم زنگ زد هفت نفر اومدن!!!
تا صبح من و نازی رو پنج شیش بار کردن
دیگه کون و دهن و سر و سینه جفتمون پر شد آب منی
دم صبح همونجا خوابمون برد و سر ظهر بیدار شدیم و اونم سر کار نرفته بود کبابی حاضر کرد و دوشی گرفتیم و دیگه انگار نازی و من جفتمون زنش بودیم
خواستیم بیایم گفت لازم نکرده
دو شب دیگه بعد اون موندیم اونجا و به انواع مختلف سکس کردیم و خوش گذروندیم و دیگه خیلی طولانیش نمیکنم
تا برگشتیم و هنوز اون خاطره زیبا و در عین حال ترسناک رو تو ذهنمون داریم
بعد اون هم چند بار شیطنت کردیم. و همش توی مسافرت بوده
ممنون از این که خاطره من رو خوندید

نوشته: علی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها