داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

کون دادنم داخل تانک

سلام دوستان من اسمم شاهین هست میخوام داستان کونی شدنم در خدمت سربازی رو براتون تعریف کنم اول از خودم بگم که از زمان نوجوانیم به خاطرپوست سفیدوکون تپلم همیشه تو مدرسه اذیت میشدم وبارها ازم کون خواسته بودند چه تو مدرسه چه محل ولی هیچ وقت تن به این کارنمیدادم تااینکه ۱۹سالگیم به خدمت اعزام شدم هیچ وقت این حرف بچه محلمون فرامرزازذهنم بیرون نمیره که گفت شاهین ببینم این کونو سالم برمبگردونی از سربازی یانه آموزشیمون افتادپادگان لویزان ازهمون روزاول نگاههای سنگین سایرسربازاوحتی افسرها ودرجه دارهای یگانوحس میکردم یه بارتو دستشویی گروهان یکی از سربازای لرازپشت بغلم کردمنم باهاش درگیرشدمو هردومون شدیداتنبیه شدیم بعدسرگروهبان برمک منوصداکردتواطاق وگفت قضیه چی بود منم گفتم که چیکارکردباهام برمک هم بغلم کردو بوسید وگفت باهام راه بیای نمیذارم کسی کاری به کارت داشته باشه ولی من بهم برخورد این رفتارش وهلش دادم عقب و گفتم من اینکاره نیستم سرگروهبان حرف دهنتو بفهم اونم تا آخرآموزشیم باهام لج بودخلاصه باهرمشقتی بوددوران آموزشی رو تموم کردیم وموقع تقسیم من و چن تا از بچه ها افتادیم لشکر۲۸کردستان بعد۱۵روزمرخصی رفتم سنندج وپادگان لشکر۲۸اونجاهم تقسیم شدیم ومن وکریم وسهراب افتادیم تیپ۳مریوان کریم وسهراب توآموزشی تونخم بودندولی چون تو مریوان غریب بودم به اجبارباهاشون رفیق شدم کریم بچه هریس آذربایجانشرقی بود سهراب هم بچه اهرولی چون دوران آموزشی همدوره بودیم شدیم همسفره ۳نفربچه اهرهم قبلا تو یگان بودند اونام به جمعمون اضافه شدندمن که بچه تهران بودم بین اونا غریب بودم ولی کریم وسهراب نذاشتنداحساس غریبی بکنم وشدیم رفیق شفیق همدیگه گه گداری شوخیایی باهام میکردند ولی جدی نمیگرفتم اکثریت یگان کردها بودن و کم و بیش لر ترک هم کم بود بچه تهران هم فقط من بودم تو اون گروهان اوضاع خوب بود من هم روز به روز با همسفره هام صمیمی تر میشدم اونام شوخیاشون بیشترمیشدتااینکه اواخر سال۸۱آمریکابه عراق حمله کرد لشکر۲۸هم کلااعزام شد به نقطه صفرمرزی گردان ما هم درمنطقه خرناصرخان قصرشیرین مستقرشدمادراونجازیرنظرلشکر۸۱زرهی کرمانشاه بودیم متاسفانه تو منطقه ازهمسفره هام دورافتادم البته دور دور هم نه ولی سنگرمون از هم فاصله داشت سنگرما نزدیک سنگر بچه های تانک بودکه مال لشکرکرمانشاه بودندچهارنفربودندکه مسولشونم گروهبان رهروان بودبچه کنگاورمنم باصیادمحمدی ومنصورنوروزی وابوبکرحمزه که هرسه شون کردبودندتویه سنگربودم البته کریم وبچه ها میومدندیه چایی باهم میخوردیم وصحبتی میکردیم ومیرفتن متاسفانه این صیاد بچه باز بود وخیلی تو نخم بود ولی ازترس کریم کاری به کارم نداشت این کرمانشاهی ها هم چشمشون منو گرفته بود ومتاسفانه منه بچه تهرون میون اونا غریب بودم بعد عید بود که رهروان رفت مرخصی و چون کادر بوداونونمیگشتن راحت مشروب آوردبچه های ماروهم مهمون کردمشروبو من اولین بارم بود میخوردم مست شده بودم وتو حال خودم نبودم رهروان گفت آقا شاهین داخل تانکو تا حالا دیدی گفتم نه سرگروهبان به کریمی گفت کریمی شاهین و ببر داخل تانکو ببینه با کریمی که سرجوخه بود واونم بچه کرمانشاه رفتیم داخل تانک پشت سر ما هم صیاد اومد تو بعدش هم زرهونه اونم کرمانشاهی بود ازدیدن داخل تانک به وجد اومده بودم بعدش یهویی صیادازپشت بغلم کرد وبوسید وگفت شاهین جون بذا یه حالی باهات بکنیم اینجا شایداگه مست نبودم یه مقاومتی میکردم ولی رهروان دیوث خوب نقشه ای کشیده بود هیچ مقاومتی نکردم ودقیق یادم نیس اول کدومشون ترتیبمو دادن بعد هم همگی رفتن بیرون از تانک و رهروان اومد تو اونم داخل تانک حسابی ترتیبمو داد بعدهم اومدیم بیرون ابوبکرومنصوربچه های خوبی بودندکاری به کارم نداشتن ولی صیاد حرمت نون ونمکونگه نداشت وهمسنگرشو فروخت بعدچن روز این قضیه به گوش سهراب وکریم رسید منوصدا کردند رفتم پیششون گفتن قضیه درسته گفتم آره صیاد من‌وبه کرمانشاهی ها فروخت رهروان مشروب آورد خوروندند بهم مستم کردند بعدشم تو تانک ترتیبمو دادندبعد از کریم خواهش کردم کاری به صیاد نداشته باشه آبروم تو گروهان میره سهراب گفت کدوم آبرو شاهین اون زرهونه وکریمی مادرجنده قضیه رو به همشهریاشون گفتن خلاصه کریم و سهراب اومدند وصیادو گوشمالیش دادن بعد چن روز ماروبردندحموم قصرشیرین من میخواستم با ابوبکر ومنصور برم تو حموم که سهراب صدام کرد گفت شاهین بیا کریم و من و تو میریم تو نمره تانوبتمون بشه من رفتم بیرون حموم یه چیزی بخرم پشت سرم ابوبکراومد یواش در گوشم گفت شاهین مراقب باش به نظرم کریم وسهراب خوابایی واست دیدند سعی کن بپیچونیشون منم حدس میزدم ولی باهاشون نمیرفتم هم یه جور دیگه میشد خلاصه نوبتمون شد و ۳تایی رفتیم تو نمره کریم و سهراب لخت شدند من روم نمیشد کامل لخت شم با شورت رفتم تو حموم سهراب به کریم گفت آقا شاهین ازما خجالت میکشه سورتشو در نمیاره ولی به کادری ها میده گفتم سهراب اونا به زور این کارو کردند من مست بودم خودتم که میدونی کریم گفت بیین شاهین اگه ما نبودیم الان کونت شده بود لوله پلیکا تو دیگه کونتو به باد دادی کل گروهانم اینو میدونه پس پسر خوبی باشو مارو هم از کونت بینصیب نذاردیدم دیگه چاره ای ندارم شورتمو درآوردم کیر هردوشون شق شده بود و باید باکونم از هر دوشون پذیرایی میکردم کیر کریم خیلی گنده بود ولی مال سهراب مثل مال من بود دراز کشیدم کف حموم گفتم کریم بذا اول سهراب بکنه مال تو بزرگه اون بکنه کونم جا باز کنه گفت آفرین آفرین خوب بلدی سهراب اومد خابید روم و کمی لاپایی کرد و گفت خیلی دلم میخواس این کون سفیدتو من صفرشو آزاد کنم ولی رفتی دادی به یه کادری گفتم رهروان اول نکرد صیاد اول ترتیبمو داد بعد لاپایی یه تف انداخت رو سوراخم و سر کیرشو گذاشت توم آروم آروم کیرشو کرد توم و شروع به تلمبه زدن کرد من هم از گاییده شدن واقعن داشتم لذت میبردم قبل از اینکه آب سهراب بیاد من آبم اومد بعدشم سهراب آبشو ریخت توم و حالا نوبت کریم بود کونم دیگه حسابی بازشده بود آماده پذیرایی از کیر کلفت کریم کریم هم حسابی منو کرد و بعدشم بیحال تکیه داد به سکوی حموم هرسه مون سست شده بودیم بعد همدیگه رو قشنگ شستیم و کارمون تموم شد سهراب گفت غیر ما به کس دیگه ای کون بدی بد میبینی خیلی ناراحت بودم حس میکردم تبدیل به کالا شدم ولی دور از چشم اونا صیاد یه بارم داخل سنگرخودمون منو کرد اون شب ابوبکر نگهبان بود و منصور هم بهداری بستری بود با رضایت خودم به صیاد دادم ولی کرمانشاهیا دیگه کاری به کارم نداشتن خلاصه ما ۴ماه تو منطقه بودیم و تو اون ۴ماه نوبت حموم میشد با کریم وسهراب میرفتم حموم و اونا منو میکردند منم از کون دادن واقعن لذت میبردم بعد برگشتن به یگان هم شب میرفتیم میدان موانع اونجا میدادم خلاصه که اگه زمان شخصیگری میدونستم لذت کون دادن چیه اینقدر مقاومت نمیکردم و میدادم.

نوشته: شاهین

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها