داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

لز زن همکارم با زنم به پیشنهاد من (۱)

سلام
خیلی وقته داستان ها رو دنبال میکنم اما اکثرا خیلی جاهاشون غیر طبیعی و ساختگیه تصمیم گرفتم اولین داستان واقعی رو بگم ببینم باز خوردش چیه
بعد از یه مدت رفت و امد با یکی از همکارای کاریم متوجه شدم که حین اوردن میوه و چایی خیلی زیرکانه با به پوشش مناسب تو مهمونی نخ میده… اوایل جدی نمیگرفتم تا به شب که از دستشویی اومدم بی ون برم تو اتاق پیش شوهرش که مشغول تریاک کشیدن با وافور بود بعد از دادن ظرف میو دست شوهرش موقع بیرون اومدن از اتاق و همزمان با ورود من به اتاق …در حینی که سر شوهرش پایین مشغول کشیدن و کمی هم مایل نشسته بود و پشتش به ما بود یواش پشت دستشو اروم مالوند به پشت دستم و رد شد و وانمو کرد که اتفاقی دستش به دستم خورده منم که از قبل زیر نظرش داشتم فهمیدم اتفاقی نبوده…خلاصه ما که رفت و امدمون خیلی زیاد شده بود تقریبا هفته ای چهار شب رو پیش هم بودیم تا دیر وقت ساعت ۲و سه
میدیم زنا خیلی قاطی شدن و دیگه تقریبا با دنگ باز و راحت جلو هم میشینن تو حال و اشپزخونه صدای ها هد و قهقهه شون تا تو اتاق میاد و این دوستمم به بهانه های مختلف بره چیزی بیاره رفت امدش از نشستن تو اتاق دارخ بیشتر میشه… اینو نگفتم خونشون دو طبقه بود و یه طبقش دست مستاجر بود و بخشی از حیاط و طبقه بالا و زیر زمین دست صاحب خونه که دوستم بود و صاحب خونه بود …بود من گاه گداری میرفتم دستشویی میدیم بله خانمم کامل روسری رو در اورده با وجودی که دوستم دو پسر بزرگ یکی سال اخر و یکی کلاس هفتم داشت خلاصه بی خیال انگاری در تو سن پسر خودم که کلاس سوم بود باشون عادی و مثلا با کلاس رفتار میکرد یه چند باری بش گفتم این پسرا بزرگ شدن گناه داره جلوشون رعایت کن…یه مدت بعد دیدم دیگه تو حال نمیشینن میرن جایی که من میرم دستشویی کمتر بینمشون…
سرتونون به در نیارم یه روز دوست همکارم کولر خونشونو میخاست سرویس کنه منم اونجا بودم رفتیم با یهو گفت بتره پست بامم همزمان جارو کنیم این خوردخ سیمان ها پشت بام دو سوراخ میکنه ره پله به سمت با لانداشتن یه پدکان از تو تراس از سوراخ شیروانی طرح شمتل که برای نما میزنن از تراس رفته بود پشت بام شدیم سه نفر شوهرش جارو میز میداد پسرش پسرش میداد من من از پله بالد میرفتم استن بولی خاک و ماسه رو من میبردم دم در طبقه پایین تو چند بار رفت و امد پیراهنم و به خاطر اینکه خاکی نشه در اوردم و بازیر پبرهن میوموم و میرفتم یه دفعه شوهرش از بالا از تو دریچه زنشو صدا کرد که اون خاک انداز فلزی با اون یکی استبولی رو هم بده … فلانی یعنی من بیاره بالا خانم اومد استنبولی و خاک اندازو داد منم به زیر پیرلهن یقه کوتاه طوری که سفیدی سنم با موهای کمش یرق میزد و کمی خاک ساختمونی روشو گرفته بود تو اشپزخونه روبروم وایساد و لبخندی زد و گفت بفرمایید و استنبولی داد دستم کامل دستمو لمس کرد لبخندی زد گفت خاکی شدی ها…
منم ضربان قلبم رفت رو هزار تو پلکان وایسادم منتظر که اسنبولی رو پر کنن به بدن عمدا چند پله پاییت وایسادم که تو اشپزخونه هم ببینم دیدم دوباره داره دیدم میزنه و یه لبخندی بهم زد و نفهمیدم چی شد …یه چشمک بش زدم دیدم خندید و رفت تو حال ظرف رو خالی کردم برگشتنی دیدم ت و وسط حال طوری که مسلط به تو اشپزخونه و تراس بشه لبینه کسی پایین میاد یا نه وایساده و روسری رو انداخته دور گردن و ارایش مرتب با لبخند و زبون بی زبونی میگفت بیا ببوسم منم بدون مقدمه و ترس و حرف یه نگاه تو تراس و دریچه انداختمو یه بوس محکم رو لباش زدم و فرار رفته رو به تراس دیدم یواش داره میگه لبتو پاک کن لبتو پاک کن…تلاصه تا پشتب بوم پاک شد تو هر رفت و امدی یه بوس داشتیم کیرم داشت میترکید بوورم نمیشد اصلا اخه اصلا بش نمیومد یه طوری این اخرا لب میگرفت انگاری چند بار تا حالا بهم داده…مراسم پشت بوم پوک کرون تموم شده و رفت گوشی زنم شماره واتساپشو کش رفتم یه وقتی میدونستم تنهاس بش پیام دادم میگفت روم نمیشه بهم زنگ نزن پیام بدیم نمیدونم چی شد چرا این طور شد …‌‌‌‌‌بگذریم هرش و طول روز با هم پیام تو مهمونی یواشکی چشم چرونی تا اینکه دیدم زنم خیلی داره با شوهرش راحت حرف میزنه یه شب تو وات ب زن دوستم گفتم متوجه رفتار شوت با زنم شدی انگاری بدشون نمیاد برن تو کار هم گفت اره ولی مثل ما دل ندارن…
یه روز دل و به دریا زدم رفتم خونشون کسی نبود بدون مقدمه لب و خوردن و لخت شدیم گفت فقط هم و بمالیم شورتمو در نیاری من عاسقت شدم فقط میخام بات باشم چون دختر بووم زود ازدواج کردم دوست پسر نداشتم میخام تجربش کنم… فقط قول بده عشق بازی بازی گفتم اوکی …وای چه بدنی تو عمرم ندیده بووم اروپایی با وجودی که دو شکم بچه اورده بود اصلا قابل مقایسه با تمام چیزایی که تو فیلم واقعیت دیده بودم نبود …از ترس اونجا بودن ریده بووم خودم و ای دل نمیزاشتم بدون سوتین با یه شورت قرمز خابید وسوسط پام من که پشه به پشتی و لخت مادر زاد بود از کنار کیرم چسبیده به خاییه هام یه نگاه بهم انداخت و گرفتش تو دستش گفت بخورمش برات …من لال شده بود اب دهنم قورت دادم و نگاش کردم گفتم دارم دیونه میشم باورم نمیشه دیشب پوشیده و ریلکس برام میوه و چایی اورد ی تو اتاق الان میخای کیرمو بخوری وای نساد حرفم تموم بشه همچی خوردش و خیسش کرد داد بیرون از دهن و نگاش کرد و یه نگاه به من گفت چه خوشمزس از استرس زیاد و خوردن خوبش دو سه بار خوردش گفتم بسه مردم نمتونم الان میام دیونه شدم گقت بیا ابشو بخورم برات …گفتم شوخی میکنی …گفت اینقدر عاشقت دم حاضرم حای بهت بدم اساسی از ته دل من که نمیتونم بهت بدم بزار برات ساک بزنم چند بار محکم ساک زد دلم نیومد بریزم دهنش با وجودی که کونم در وومده بود بریزم توش سرشو هولد دادم عقب نشستم رو سینش پاشوندم تو سینه و صورتشو بشمار سه لباس پوشیدم و فرار
تد یه مدت تو شک بودم چرا این اتفاق افتاد ما دوست خونوادگی بودیم چطور سر سفرشون بشینم… دیدم نه کار از ای حرفها گذشته نمیتوتیم بیخیال هم بشیم تا اینکه بش گفتم حس میکنم زنم تو گوشی سر گوشش میجنبه برو تو کارش الکی بگو دوست مجازی دارم اینطور و انطور واب تابش بده که اگر دوستی دا ه پیشت رو کنه…
اول مخالفت میکرد بعد از اصرار های من راضی شد…
یه شب بعد مهمونی پیام داد خبرای داغ برات دارم…
منم تپ و تام قلبم بود گفتم چیه…‌‌بگو هی میگفت باید قول بدی از کوره در نری و خودتو کنترل کنی و از این حرفا…‌
خلاصه گفت خانمت چند تا دو ست مجازی داره …عکس یکیشونم بام نشون داده گفته جونم به ایناس وگدنه تو تنهایی دیونه میشنم پسرم و شوهرم نیستن یه سره تو چت و وات با اینام یکیشون جنوبیه اینقدر قربون صدقم میرع حدو حساب نداره…راستش هم ناراحت بودم هم خوشحال…گفتم خب حال که اینطوره و اهلشه لیا با شوهرت رفیقش کنیم یه نقطه ضعف از هر دوشون برتی زوز مبادا داشته باشیم…
پروژه استارت خورد…گفتم مت زمونی که باش دوست بودم یکی از دوساش که باش لج بود بهم پیام دتدم که این لز بازه و واز این حرفا باودم نشد اما الان فکرشو میکنم میگم راست میگفت از لز بازی شروع کن …گفت نه من بدم میاد نفرت دارم بعدم شاید اهلش نباشه گفتم هست مطمنم گفت چطور مسافرت رفته بودیم قبل اینی که مت و تو راطه بندازیم اومده بود تو اتاق پیشت اومد پس تو اتاق دید هی جلو خودش با خودشه حرف میزنه میگه وای خدا باورم نمیشه…‌.گفتم چبه گفت هی چی سوال پیچش کردم گفت لابا رفتم تو اتاق زن دوست داشت لبتس عوض میکرد گفتم خب بکنه …گفت نمیدونی مت که زنی بودم دیدمش خشکم زد دهنم وا میوند کوفت شوهرش بشه چخ چیزیه خدا…
بعد این مقدمه گفت اره یادم اومد اومد تو اتاق راست میگی گفتم والا اگه لز باز باشه عاشقت شده ازت نمیگذره برو تو کارش ازش حرب بکش تا دو تاشونو با هم رفیق کنین اصلا ضرب دری بزنیم گفت مگه اروپاس …فکرشم نکن
یه شب که زنم کسالت داشت مقدمه چینی کردیم به دوستم گفتم زنت رو بفرست خونه ما پیش زنم ما هم امشب مجردی بگذرونیم قبود کرد بعد کلی مقدمه چینی اونا با پسرم خونه ما…من دوستم با پسراش خونه اینا … کلی تو وات بش سفارش کردم این فرصت اسنثایی رو از دست ندی ها برو تو کارش و از این حرفا میگفت اخه چطور روم نمیشه…گفتم لچه رو بخابونین… بعد بگو دوباره عکس دوست مجازیتو ببینم… ویه سوپری تو گوشی بش نشون بده و برو تو کارش…گفت نمیشه گفتم میشه …تو امتحان کن اون عاشق هیکلت شده از خداشه…
ساعت های نزدیک یک بود تو وات برام نوشت دستم دو کوسشه جات خالی داشتم پرولز میکردم داشتم دیونه میشدم هی تند تند مینوشتم لختش کن این کارو کن اون کارو کن…ناگفته نمانه عمدا یا مدت نکردمش گفتم تو کف باشه…پا بده …به زن دوستم

دیگه جواب نداد که نداد
تاصبح رفتم در خونه پسرمو ببرم مدرسه اومد تو اشپزخونه عمدا لبی ازش گرفتم شک نکنه بچه رو برد دستشویی تو فرصت رفتم سراغ زن دوستم گفتم چرا پیامامو جواب نمیدی شیری یا روباه
نوشت شیر …گفتم جان یه بوسش کردم و گفتم تا ظهر دوباره برو تو کارش…ساعت های نزدیک ۹ بود تو یع عکس از زنم فرستاد تو حال بی حال پتو روش خاب بود نوشت زیرش اینم تحویل شما خیالت راحت شد…شوهرم داره میاد دنبالم تا بعد
…‌‌‌
بقیه داستان بعد از خوندن نظرات

نوشته: ن ف س ح

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها