سلام میخوام خاطره پیشنهاد اینترنتی که بهم شد براتون تعریف کنم من سامان 21 سالمه
حدودا 3 یا 4 عید 1392بود که توچتروم سایت انجمن کیر تو کس داشتم گشت و گذار میکردم که به یه سوژه برخوردم که نوشته بود
((gay 25 sale az Tehran hastam makanam daram pm bedid))
منم شیطونی کردمو پی ام دادم سلام کردم اونم سلام کرد بعد گفت خودتو معرفی کن این حرفا خودمو معرفی کردم اونم خودشو معرفی کرد بعد گفتم پوزیشنت چیه گفت من فقط میدم منم گفتم اگه بخوام بکنمت باید ببینمت وب داد من دیدمش خوشگل بودمنم که ازش خوشم اومده بود نمیدونستم برم نرم که آخر دلو زدم به دریا شمارمو بهش دادم فرداش ساعت3بعدازظهر اس داد گفت وقت داری امروز بیای منم خداخواسته گفتم اره میام آدرس بده زنگ زدم بر ای گرفتن آدرس گفت میدان توحید بلدی گفتم اره گفت تا نیم ساعت دیگه اونجا باش منم سریع آژانس گرفتم رفتم اونجا . هنوز همدیگرو ندیده زنگ بهش زدم گفتم کجایی گفت تو دوربرگردونو نگاه کن یه پراید سفید بیا بشین بریم منم رفتمو سوار شدمو راه افتادیم رفتیم دنبال کاندوم هی این داروخانه اون داروخانه یا بسته بود یا گرون بود آخر یجا پیدا کردیم یه بسته کاندوم گرفتیم رفتیم سمت خونه آرش اینا خونشون سمت گیشا بود توراه حر ف از کیرمو اینا شد گفتم قطر2.5 طولش 21 اینا دستشو انداخت از رو شلوار روکیرمو شروع کرد مالیدن منم راست گردم گفت این که چیزی نیست جاش میکنم گفتم هنوز خوابه کامل بیدار نشده گفت اگه زیاد بزرگ باشه نمیتونم جاش بدم نمیدما گفتم تو کاریت نباشه خلاصه رفتیم رسیدیم دم خونشون رفتم تو خونه انگار تو قصر رفته بودی رفتیم طبقه پائین پارکیگشون دیدم یه درب آپارتمانی نقره کوب شده بود گفتم شاید اتاقش ولی موقعی که رفتم تو دیدم یه استخر خوشکل سونا جکوزی خلاصه کلی با اونجا حال کردم شلوار لباساشو کند رفت تو جکوزی نشست گفت تو هم آماده شو بیا منم که هنوز باورم نشده بود که میخوام بکنم تو کونش همین طور ماتم برده بود یهو دیدم اومد سمتمو لباسامو کند شروع کرد با کیرم ور رفتم منم حالکرده بودم یهو بغلم کردو خودشو بهم چسبوندو شروع کرد لب گرفتن ور رفتن با کیرم منم که طاقتم تموم شده بود سالتوش کردم رو زمین گفت اینجا نه بریم تو سونا بخار رفتیم اونجا خوابید روزمین منم اول شروع کردم لب گرفتنو خوردن سینه هاشو اینا اونم بدجوری اه و اوهش در اومده بود سرمو محکم فشار میداد به سینه هاش پاشودمو کاندومو کشیدم سرکیرمو یخورده روغن بچه ریختم دم سوراخش که نرم بشه گفت یواش بکنا گفتم باشه به صورت فرقونی خابوندمش منم که میخواستم زیاد درد نکشه یهو تا ته فر و کردم تو که یهو دیدم کشید بیرونو گفت نمیتونم فکرکنم دفعه اولش بود که نتونست منم گفتم بزار آروم میکنم جا باز کنه اول سرشو کردم تو دیدم یه خورده داره دردشمیاد نگه داشتم که جابازکنه دوباره یه خورده خورده دیگه کردم تو بازی بازی دادم دیدم زیاد دردش دیگه نمیا یهو چسبوندم تاته تو دیدم یه اه بلند کشید خودمو انداختم روش شروع کردم لب گرفتن که زیاد حالیش نشه بعد از لب شروع کردم تلمبه زدن که گفت آبت داشت میومد بو که من جق بزنم گفتم باشه در حین تلمبه زدن بودم که آبم اومد بهش نگفتم به حس که شدم خودش فهمید گفت اومد گفتم اره منم که هنوز از سکس سیر نشده بودم گفتم اشکال نداره دوباره میکنمت عزیزم یه کاندوم دیگه کشیدمو دوباره شروع کردم تلمبه زدن ما کردیمو اون اه اهش در اومده بود ایندفعه آبم که میخواست بیاد گفتم برام ساک بزن شروع کرد ساک زدن خیلی حال کردم نمیدونی ساک چه قدر حال میده ساک زد بعد 30 تانیه کلشو فشار دادم تا ته کیرمو کردم تو حلقش آبم اومد ریختم تو دهنش اونم از دهنش ریخت رو کیرشو با هاش شروع کر جق زدن آبش اومد گفت خوب بریم گفتم من هنوز سیر نشدم یه راند دیگه بریم گفت من خستم گفتم تند تند میکنم زود آبم بیاد بعد میریم خلاصه راضی شدو دوباره خوابید منم دوباره شروع کردم تلمبه زدم لب ایندفعه سکس اورال کردم باهاش خیلی حال داد آبم که اومد کیرمو کشیدم بیرون دیدم چند قطره خون از سوراخش اومد بیرون ترسیدم گفتم نکنه چیزیش شده باشه بلند شدیمو رفتیم زیر دوش حموم منم که میخواستم اون چیزی نفهمه زیر دوش هی به هوای انگشت کردن دم سراخشو دست میمالیدم که خونها بره بعد دیدم خود به خود که بند اومد اومدیم بیرونو لباسامونو پوشیدیمو سوار ماشین آرش شدم ساعت 5 بعداز رفتم روکار ساعت6:17اینا بود منو دوباره برد سمت میدون توحیدتوراه کلی باهم درباره سکسمون صحبت کردیم اون گفت سکس خوبی داری راضی بودم ازت منم گفتم دمت گرم دستت درد نکنه خیلی حال دادی یه لب از هم گرفتیمو از هم جدا شدیم منم که حالت فسی بعد سکس گرفته بودتم یه ماشین دربست گرفتم تا دم خونمون آرش خیلی دوست دارم هنوز که هنوزه باهاش هستم ولی دیگه باهاش سکس نکردم
دوستان خاطره بالا کاملا واقعی بود ببخشید که یه خورده بد نوشتم چون اولین بارم بود
منتظر نظرات ارزشمندتون هستم. bos bos
نوشته: سامان