داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

زنم و برادرای ناتنیش (۱)

سلام
من حسینم 37 سالمه.یه مرد معمولی با یه هیکل معمولی و موهایی که تا حدودی کم پشت شدن.زنم رقیه 33 سالشه.اونم یه زن معمولی و خانه داره با یه هیکل معمولی یه کم تپل.کون و کپل گرد و بزرگ ولی نه اونقدر.طبیعیه.یه کم هم شکم و پهلو داره.پوست سفید روشن و چشم و ابروی مشکی و خوشگل.رقیه اصلا زن شیطونی نبود و تو این 13 سالی که با هم ازدواج کردیم چیزی ازش ندیده بودم.خیلی هم نجیب و خانومه.دوتا بچه هم داریم که پسرم دوم ابتداییه و دخترم پیش دبستانی.
قضیه از اونجا شروع شد که پدر زنم بعد از فوت مادر زنم دوباره ازدواج کرد با یه خانوم همسن و سال خودش که اون خانوم هم چند تا بچه داشت دختر و پسر که چند تاشون ازدواج کرده بودن و دوتا پسرش که یکیشون قبلا ازدواج کرده بود و طلاق گرفته بود و نزدیک 40 سالش بود با اون یکی پسرش که 35 سالش بود همه با پدرزنم زندگی میکردن.
رقیه خیلی زن مهربونیه و همیشه مردم دار بوده و حواسش بوده که کسیو از خودش نرنجونه.بخاطر همین با زن باباش رابطه ی دوستانه ای داشت.از حق هم نگذریم زن باباش خانوم محترم و مهربونی بود.
همینطور رقیه احترام پسرای اون خانومم نگه میداشت و چون ازش بزرگتر بودن همیشه داداش صداشون میکرد و سعی میکرد باهاشون جوری رفتار کنه که انگار مثل خانواده خودشن.ما چون خونمون تو همون شهر خونه پدرزنم ایناست و همونطور که گفتم رابطه صمیمانه ای بین زنم و زن باباش هست رقیه زیاد می رفت خونه پدرش و بهشون سر میزد.من زیاد با برادرای ناتنیش برخورد نداشتم مگر سالی یکی دوبار که تو عید و مراسم های خاصی می دیدمشون و در حد سلام و علیک بودیم.ولی رقیه که با بچه ها می رفت از اینکه برادرای ناتنیش مهربونن و برای بچه ها خوراکی میگیرن تعریف میکرد منم ناخودآگاه حس خوبی بهشون پیدا کرده بودم.
اسم برادرای ناتنیش وحید و حمید بود.خیلی از مهربونی و خوب بودنشون تعریف میکرد.گذشت و گذشت تا دو سال پیش که سال اولی بود که پسرم میرفت مدرسه.به پیشنهاد حمید که داداش بزرگه بود ما پسرمون همون مدرسه ای ثبت نام کردیم که پسر حمید درس میخوند.حمید همونیه که طلاق گرفته و یه پسر داشت که ابتدایی بود.بگذریم این باعث شد تا بیشتر اوقات که زنم میرفت مدرسه پسرمو بیاره حمیدم که میرفت دنبال پسرش همو ببینن و یا میرسوندش خونه خودمون یا میرفتن خونه پدر زنم با هم.این قضیه گذشت تا اینکه یهو رقیه یه مدت اصلا نمی رفت خونه پدرش.حدود دو هفته بود که اصلا نرفته بود و این برای رقیه که هر روز خونه باباش بود عجیب بود.ازش که پرسیدم گفت بخاطر درس بچه ست و زیاد وقت نمیکنم.کم کم متوجه تغییر رفتار رقیه میشدم که اون زن مهربون پرخاشگر تر شده بود و انگار حوصله چیزیو نداشت.یه بار که من سر ظهر رفتم دنبال پسرم از مدرسه بخاطر اینکه رقیه حالش خوب نبود حمیدو دیدم و با هم دست دادیم و سلام علیک کردیم و خبر و احوال که گفت چند وقته رقیه خانومو نمیبینم میاد پسرتونو میبره گفتم قبلا که زیاد بر میخوردین به هم گفت شاید ساعت کلاسای بچتونه یجوریه که برخورد نمیکنیم با هم زیاد و رفت.رسیدم خونه برای رقیه تعریف کردم که یهو گفت به عنم چی کنم حالا که نمیبینیم همو گفتم عه رقیه این چه حرفیه.گفت ول کن بابا حسین حوصله نداشتم یه لحظه اینجوری گفتم.
یه مدت گذشت باز تا اینکه دوباره رقیه می رفت خونه پدرش و روال سابق بود.تا اینکه یه بار که اومدم خونه رقیه نبود و ناهار و درست کرده بود که یهو صدای گوشیش اومد که برداشتم و رقیه بود که گفت حسین جان گوشیو خونه جا گذاشتم ناهارتو گرم کن بخور ما یه کم دیرتر میاییم منم گفتم باشه و قطع کردم.بعد از ناهار چشمم به گوشی رقیه خورد راستش اصلا فکرم هیچوقت به سمت اینکه به رقیه شک کنم حتی نمی رفت و چون گوشیشم رمز نداشت مطمئن بودم دیگه کاملا ازش و همینجوری برای تفریح گوشیشو برداشتم و باز کردم و رفتم تو اینستاش و تلگرامش و واتس آپش دیدم همه چی آرومه و به خودم افتخار میکردم که همچین زنی دارم.گفتم برم یه سر به گالری بزنم و عکسای رقیه خوشگلم و بچه هامو یه کم ببینم و کیف کنم.وقتی گالریشو باز کردم یهو متوجه یه بخش شدم که انگار فیلم سوپر بود که از تلگرام تو گالری ذخیره شده بود.اولش تعجب کردم که رقیه چرا باید همچین چیزایی نگاه کنه و کنجکاو شدم که ببینم چی هست حالا…
ادامه دارد

نوشته: حسین زمین

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها